انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

رویکرد عصب-انسان شناسی به جبر و اختیار

شناخت قابلیت های ذاتی یا بی مسئولیتی جبرگرایانه؛ رویکرد عصب-انسان شناسی به جبر و اختیار

موضوع جبر یا اختیار از مباحث قدیمی در متون است و مسالۀ تقابل ذات و اثر محیط، با پیشرفت علوم به پاسخ های جدیدی می رسد. در ادبیات فارسی مثال های متعددی از هر دو وجه به وفور به چشم می خورد. از طرفی، عده ای بر این باورند که ذات نیکو یا بد، غیر قابل تغییر است و در نهایت به شکلی بروز پیدا می کند. از طرف دیگر شاهد روایت های بسیاری مبنی بر این موضوع هستیم که انسان ها بنا به شرایط، قابلیت تغییر دارند و ممکن است کاملا متحول شوند. با توجه به این که بسیاری از تمایلات و توانایی های شناختی انسان با شکل مغز و دستگاه عصبی فرد در ارتباط است، این جستار با مقدمه ای از ادبیات کهن فارسی، با رویکرد عصب-انسان شناسانه به بررسی این موضوع می پردازد.

سعدی در گلستان (۱) حکایتی دارد از پسر جوانی از طایفه راهزنان که توسط نیروهای حکومتی دستگیر می شود و برخی با این استدلال رای به از بین بردن پسرک داده بودند:

پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است / تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است

و برخی دلشان به رحم آمده بود و به شفاعت پرداختند با این توضیح که با تربیت و محیط مناسب می توان او را به راه آورد:

پسر نوح با بدان بنشست / خاندان نبوتش گم شد

سگ اصحاب کهف روزی چند / پی نیکان گرفت و مردم شد

 

اما روایت بدانجا می رسد که عاقبت پسر چنان نا اهل می شود که حامیان و پروش دهندگانش را هم به قتل می رساند و سعدی از این حکایت نتیجه می گیرد که بهترین روش های تربیتی هم نمی تواند بر نا اهل موثر باشد.

 

شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی / ناکس، به تربیت نشود ای حکیم، کس

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست / در باغ لاله روید و در شوره زار، خس

 

زمینِ شوره سنبل بر نیارد / در او تخم و عمل ضایع مگردان

نکویی با بدان کردن چنان است / که بد کردن به جای نیک مردان

 

در همین راستا شعر منتسب به فردوسی در هجو سلطان محمود نیز این ایده را تایید می نماید که ذات بد قابل اصلاح نیست:

 

سرِ ناکسان را برافراشتن /           وز ایشان امیدِ بهی داشتن

سرِ رشته خویش گم کردن است  / به جیب اندرون مار پروردن است

درختی که تلخ است وی را سرشت /  اگر بر نشانی به باغ بهشت

ور از جوی خلدش به هنگام آب  /   به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب

سرانجام گوهر به بار آورد /   همان میوه تلخ بار آورد

ز بدگوهران، بد نباشد عجب /   نشاید ستردن سیاهی ز شب

 

هرچند در ادبیات کهن فارسی، ایده مقابل آن نیز مطرح می گردد و داستان های فراوانی از دگرگونی افرادی وجود دارد که به ناگاه توبه می کنند و متحول شده، شرارت و گناه را کنار می گذارند. فردوسی در بخش هایی از شاهنامه اشاره به تغییر خصلت های ذاتی آدمی می نماید. مانند اشاره ای که به فریدون می کند و دلیل جایگاه بالایی که فریدون پیدا می کند را در رفتار خوش او برمی شمرد و نه ذات فرشته سانش و جالب این که در ادامه شاعر به مخاطبش القا می کند که هر کسی با شرایط مناسب و تلاش می تواند همچون فریدون بشود.

فریدون فرخ فرشته نبود /  ز مشک و ز عنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت این نیکویی / تو داد و دهش کن فریدون تویی

 

در مثالی دیگر از شاهنامه فردوسی، شاه که دارای فرّه ایزدی مادرزادی بوده، متحول می شود و انسانی پاک و متعالی تبدیل به موجودی شرور می گردد و حتی در نظام شاهنامه ای که از پشت و تیره شاه بودن، شرط لازم و کافی برای لیاقت و اطمینان فرد بوده، گاه قانون ناگهان عوض می شود و ذات نیک، بد می گردد.

 

چنان شاه پالوده گشت از بدی  /  که تابید از او فَرّه ایزدی

یا

چو این گفته شد، فَر یزدان از اوی         /  بگشت و جهان شد پر از گفت و گوی

به هرحال می توان دید که در متون گذشته، مثال هایی از هر دو دیدگاه بسیارند و می توان شاهد تنوع آرا از دیر باز در این زمینه بود. اما دانش امروزی تا چه حد می تواند دیدگاهمان را در این زمینه باز نماید؟ درخصوص شناخت امیال و رفتار انسانی بیش از هرچیزی نیاز به شناخت مغز و دستگاه عصبی داریم. تقریبا قطعی است که افکار و احساسات به مغزمان مربوطند اما ساختار مغز تا چه حد مادرزادی و تا چه اندازه تحت تاثیر محیط شکل می گیرد؟ برای پاسخ به این سوال، یافته های علم اعصاب neuroscience می توانند روشنگر راهمان باشد. مغز انسان از حدود ده میلیارد نورون تشکیل شده و هر نورون، شامل یک آکسون، به شکل زائده ای بلند، و مجموعه دندریت هاست. هر نورون، پیامهایش را به وسیله آکسون ها به دیگر نورون ها انتقال می دهد. و به کمک انشعاب دندریت ها قادر به دریافت هزاران پیام عصبی هستند. فضای خالی میان نورون ها، سیناپس خوانده می شود که پیام ها با جریان الکتریکی از طریق این فضا منتقل می گردند. حدودا، ده تریلیارد ارتباط سیناپسی میان نورون های مغزی وجود دارد و بسته به چگونگی این ارتباطات، انسان ها پیام های حواس پنج گانه شان را دریافت می دارند، فکر و احساس دارند و تحلیل و تفسیر ارائه می کنند. هستی انسان، چیزی به جز این جریان های الکتروشیمیایی نیست. عصب شناسی امروزه، پیشرفت های فراوانی نموده و با بسیاری علوم دیگر چون فلسفه، روانشناسی و انسان شناسی پیوند خورده و مبانی آن ها را متحول ساخته است. یافته های دانش ژنتیک نیز تاکید دارند که ساختار و حافظه ژنتیک انسان به نسل های بعدی اش منتقل شده، تاثیر بسزایی در شکل گیری ساختار مغز و دستگاه عصبی آدمی دارد.

وقتی در نیمه دوم قرن بیستم، ادوارد ویلسون (۲) نظر جدیدش را مبنی بر تاثیر ژنتیک بر انتخاب های انسانی و رفتار همسرگزینی انسان ها در کتاب «طبیعت انسانی» مطرح نمود، بازخوردهای منفی فراوانی در زمان خود گرفت و به جبرگرایی ژنتیک متهم شد. اما رفته رفته با توسعه علوم زیست شناسی و عصب شناسی و ظهور و رشد شاخه های میان رشته ای با علوم انسانی، بحث و پژوهش روی موضوعاتی از این قبیل در جوامع علمی جای خود را پیدا نمود. امروزه علم عصب شناسی و دانش تطوری به توضیح ملموس تری از رفتارها، احساسات و امیال آدمی می پردازد. کسی نمی تواند به طور دقیق بگوید که چه تعداد از ویژگی های درونی انسان، موروثی است. اما مطالعات دوقلوهای همسان نشان می دهد که تعداد زیادی از خصلت ها موروثی اند. هلن فیشر (۳)، انسان شناس زیستی، تخمین می زند که پنجاه درصد شخصیت انسان ها بر اساس عوامل ژنتیکی شان ساخته شده است و افراد بسیاری از مسائل اساسی در ذهنمان را به ارث می برند.

امروزه قضاوت و ارزشگذاری افراد بر مبنای خصایل ظاهری امری نکوهیده برشمرده می شود لیکن در خصوص ذهنیات انسان ها، گویی انعطاف کمتری وجود دارد. «دیگران»،  بسته به این که که چقدر شبیه «ما» باشند مورد ارزشگذاری قرار می گیرند و قضاوت می شوند. برای مثال در پاسخ به این که هیجان طلبی و ماجراجویی بهتر است یا آرامش و محدوده انس، هر کسی پاسخی دارد و بنا به شخصیت خودش، آن «دیگری» را چندان نمی پسنددد. اما شاید پذیرش تنوع در خصلت های انسانی راه حل زندگی مسالمت آمیز و جامعه ای خوشایند باشد چنان که تنوع در در نژاد و قد و شکل ظاهری منجر به نتایج بهتری شده است.

در پاسخ به آنان که رویکرد عصب انسان شناسانه را با جبرگرایی ژنتیک یکی می بینند باید گفت آیا درخصوص خصوصیات فیزیکی افراد نیز قائل به جبرگرایی هستند یا خیر. آیا اگر فردی قد کوتاهی داشته باشد می توان گفت که او هرگز نمی تواند بازیکن موفقی در بسکتبال باشد؟ البته در گام نخست شاید فرد قدبلندتر بتواند پرتاب آسان تری در بسکتبال داشته باشد. همانطور که در یادگیری موسیقی، ریاضی یا مهارت های کلامی انسان ها در گام نخست و بسته به ساختار مغزشان در سطوح متفاوتی ظاهر می شوند. اما اینجا اهمیت نوروپلاستیسیتی، تلاش، تمرین و پرورش قابل تامل است که دیدگاه جبرگرایانه را به کلی منتفی می کند. اشراف به این موضوع که بخش عمده ای از ساختار عصبی انسان، به صورت ژنتیک به او منتقل می گردد، مانعی برای باور تغییرات بعدی اش نیست. آنچه به عنوان استعداد موسیقی، یا ریاضی در عامه شناخته می شود شاید در واقع، عملکرد بهتر بخش هایی از دستگاه عصبی انسان به صورت مادرزادی باشد اما این عملکرد لزوما ثابت نمی ماند و با تمرین، پرورش و تعلیم قابل تغییر است. اما نکته قابل توجه این است که برای پرورش هر چه بهتر و دستیابی به مهارت های موردنیاز، نخست باید توانایی های اولیه انسان یا بهتر بگوییم دستگاه عصبی انسان، به درستی شناخته شود. و سپس در گام بعدی روی مهارت های ذهنی و توانایی های شناختی کار شود تا تغییرات مورد نیاز انجام گیرد. بنابراین باور به تفاوت مغز و اعصاب انسان باور به جبر نیست بلکه گام نخست اختیار و انتخاب است.

تفاوت در ساختار مغزی انسان ها در بخش موروثی می تواند منجر به بروز شخصیت ها، توانایی ها و امثالهم در افراد مختلف بشود. اما عصب شناسی به ما می گوید که مغز انسان ظرفیت بسیاری برای تغییر و توسعه دارد. اصطلاحی که متخصصین مغز و اعصاب به کار می برند یعنی نوروپلاستیسیتی به خوبی موید این نکته است. نوروپلاستیسیتی، فرایند پویای «سازماندهی مجدد» مغز است؛ نخست در حالتی که عملکرد مغز به دلیل ایجاد آسیبی به آن مختل شده باشد، مغز به بازسازی خود می پردازد برای مثال افرادی که طی تصادف یا سکته مغزی توانایی تکلم را تا حدودی از دست می دهند پس از گذشت زمانی ممکن است دوباره بتوانند صحبت کنند. به علاوه پرورش و تربیت نیز می تواند بر توانایی های ذهنی اثر قابل توجهی داشته باشد. به عبارتی مغز انسان عمیقا از فرهنگ متاثر شده و تجربیات محیطی می تواند موجب پرورش یک مهارت، توانایی ذهنی یا ویژگی شخصیتی گردد. مدت طولانی رشد کودک انسان، فرهنگ پذیری و جامعه پذیری را برای انسان بیش از سایر گونه ها ممکن ساخته است. کودک انسان، به این دلیل که مدت زمان بیشتری را به نسبت سایر گونه های جانوری با والدینش سپری می کند و نیز در معرض رابطه اجتماعی با تعداد افراد بیشتری است، تاثیر عمیق و قابل توجهی از محیط می گیرد.  مغز انسان به شدت از نوزادی تا بزرگسالی تغییر و رشد می کند. بنابراین بروز یا عدم بروز ژن ها و آنچه در ساختار مغز و اعصاب به عنوان توارث می شناسیم، به شدت به محیط بستگی دارد. بدین معنی که محیط و توارث هر دو در شکل گیری ذهن بشری نقش دارند.

با توجه به آن چه گفته شد، امیال و احساسات انسان مستقیما با ساختار عصبی و مغزش در ارتباطند. البته تقلیل رفتار انسانی به هورمون ها و انتسابشان به دستگاه عصبی ممکن است به اشتباه به جبرگرایی تعبیر گردد و مورد تایید قرار نگیرد اما به هیچ وجه در واقعیت نمی توان اثرات ساختار مغز و دستگاه عصبی را بر رفتار و امیال انسان ندیده گرفت. از طرفی همان گونه که بیولوژی می تواند تعیین کننده رفتارهای انسانی باشد، فرهنگ نیز در فرایند رشد و جامعه پذیری انسانی می تواند بر شکل گیری ساختار مغزی اش تاثیرگذار باشد و ذهن انسان را دارای پتانسیل هایی دانست که بسته به محیط می توانند شکوفا گردند و توسعه یابند یا تحلیل رفته فراموش شوند.

منابع

  1. گلستان سعدی، باب اول، در سیرت پادشاهان
  2. هلن فیشر، چرا او:یافتن عشق واقعی با درک تیپ های شخصیتی، نشر ثالث، ترجمه آناهیتا ناهید، ۱۳۹۹
  3. ادوارد ویلسون، در جست و جوی طبیعت: غریزه زیست‌گرایی، نشر نو، ترجمه کاوه فیض اللهی، ۱۳۹۷