مدتی است سخنرانی درباره شهروندی و حقوق شهروندی باب روز جامعه ایرانی شده است. اما باید گفت سخن گفتن از شهروند بودن در صورتی میسر است که “شهر” وجود داشته باشد. دی. جی. دویر معتقد است شهرهای جهان سوم تقلیدی سریع و دیرپز از شهرهای صنعتی کشورهای توسعه یافته اند. نتیجه این که اگرچه مشکلات خاص آنها را ندارند، اما مهاجرت بی رویه ی گروه های انسانی آن ها را ورم داده است. این شهرها میان دو حیطه مدرنیسم ابزاری و سنتهای فرهنگی گیر افتاده و در عین حال طوفانی شدید برای گسترش فضایی آنها وزیده است. علاوه بر ابزارهای مدرنی که عمدتاً دست مایه ی توسعه شده اند، زمینه های بومی کشور نیز در ساخته شدن نمادهای ظاهری شهرهای نوین ایرانی دخیل اند.
فرهنگ ایرانی برآمده از تنوع های فرهنگی خود در عرصه ی نمادین شهری است. با رواج مهاجرت روستائیان به شهرها در فرایند توسعۀ شهرهای ایران، کنارهم نشینی و یا دور هم نشینی روستاها در شهرها شکل گرفت. در نتیجه به جای شکل گرفتن شهر، اجتماعاتی از فضاهای روستایی ایجاد شده سازنده ی روابط اولین قومیتی هستند. مردم به صورت محله گرا و قوم گرا وارد تعاملات اجتماعی شهری می شوند. فلذا فرهنگ و کالبد شهری ما عمدتاً بازنمای محیط طبیعی و انسانی پیرامون آنها است تا محصول تفکر و خرد شهری.
نوشتههای مرتبط
با توسعۀ فرهنگ طبیعی که از امتزاج موزائیکی خرده فرهنگ های روستایی در شهر شکل گرفته است، امتداد شبکه های قومیتی با خویشاوندی شکل گرفته و نگذاشته است آن رابطۀ روستایی که می توانست با دگرگونی حقوقی اش در شهرها به شبکه ی دوستی و سرمایه اجتماعی شهروندی تبدیل شود در مرکز روابط قرار گیرد. از این رو می توان گفت روابط محلی روستاییان، شهری نشده و در عوض شهرها انباشتی متراکم و به هم پیوسته از روابط محلی شده اند.
جوهر شهر “در-محلی-بودن” است که شکل گرفتن روابط انسان با پیرامونش در آنها با هر نوع “همسایگی” فضایی صورت می گیرد. حقوق شهروندی یا قانون اصلی شهر، با اصل عامیت یا عمومیت یک نظام اجتماعی سالم قابل بیان است، که این اصل را در خصوص فضا می توان با مفهوم “اصل همسایگی” مشخص نمود. . جایی که در آن همکار، همسایه و اولین کسی که هر کنشگری از نقطه نظر روابط شهروندی ارتباط دارد، برای او قابل اعتماد بوده، برای ایجاد رابطه اولویت داشته باشد و مثلا برای ازدواج یا هر بده بستان دیگری، دنبال خویشاوند یا هم ولایتی نباشد.
شهروندان، همچون شبکه ی اجتماعی دوستانی باشند که در عرصه شهری با هم زندگی می کنند. اما ما هنوز نتوانسته ایم از ارزشهای قومی به ارزشهای شهری بازگردیم و در واقع فضای قومیتی ما به صورت خرده فرهنگ های سازمان یافته در سازمان اجتماعی علیه فضای شهروندی مقاومت می کند. ارزش شهروندی مبتنی بر عاملت، اصلا شکل نگرفته تا حتی فضای شهری شکل گرفته باشد. شهر، با شکل گرفتن روابط پساقبیله ای به صورت مجموعۀ ایلی و روستایی شبکه ای تبدیل شده است.
تهران، به عنوان شهر اصلی ایران، بازنمای جمعی ایران و فضایی است که ارتباطات شبکه ای اجتماعات قومی را در خود گرد آورده و شبکه های “دومین” از این قومیت ها به صورت روابط دوستی شکل داده، حتی در زمینۀ سیاست و اقتصاد نیز تکیه بر شبکه های قومی دارد. اگر در بخشهایی از آن شبکه های دوستی با چشم انداز شهری شکل گرفته، شاید با درون همسری ها و غالب شدن روابط شبکه های حاصل از گروه های محلی نتوانسته اند خود را ظاهر کنند.
به این صورت ادعای معقولی است اگر گفته شود، ما “شهر” نداریم و این تپاله های انباشته از خانه و خیابان، بلوری تشکیل شده از اندام های محلی و قبیله ای است. به جرأت می توان این توصیف را در خصوص عمده ی شهرهای ایران به وضوح نشان داد. از این نظر سخن گفتن از “حقوق” شهروندی، آرزو یا توهمی بیش نیست، چون هنوز شهری وجود ندارد و فرهنگ، روابط و حتی حماسههای ایلیاتی در حقوق مد نظر سایه خواهد انداخت. همچون سایه ای که صادق هدایت در بوف کور خود حس کرده بود و داشت او را می جوید.
آری، شهرهای ما به صورت جویده جویده ای، تمدنی رو به زوال خلق می کنند. به همین دلیل است که همواره حقوق ما به صورت زوال پذیری طرح و بسط می یابند. همنشینی اجتماعات حماسی در شهرها که اصلش بر مونولوگ و خوانش حماسی است به شکل دادن گفتمانهای عمومی و پر کردن حوزههای ارتباطی می انجامد. دموکراسی و دیالوگ که لازمه ی حقوق شهروندی و دموکراسی شهری است، وقتی میسر خواهد شد که به شهر و خرد گفتگویی آن و اصل همسایگی اعتماد داشته باشیم.
با این حساب، ایمانی به شهر وجود نخواهد داشت و به جای این که شعرها مانند اشعار بودلر به موزائیک ها و فرودگاه های شهر گشوده شوند، نظام احساسی جامعه معنای خود را از نوستالژی کوه های سرد، یادمان های محلی و دورهمی های زیر کرسی دلالت دارند. طبیعی است در این شرایط نتیجۀ دستآوردهای صنعتی تفکر شهری جهان در محیط های ما به ساختن ویلا و عکس انداختن هنر پیشه ها در روستاها بیانجامد و به جای خدمات تأمین اجتماعی و روابط عمومی، بر امور خیریه و خیرمقدم بپردازیم.
نتیجه ی چنین اجتماع اولین از فرهنگ طبیعی در شهرها، این است که با وجود ارزش بودن فرهنگ روستایی در شهرها، همان قدر هم روستاها را تخریب کرده ایم. ارزشهای روستاها در شهرها هجوم یافته و با خودشیفتگی فضایی بازنما شده از ذاتش، در تجربه توسعۀ شهری به ضربه زدن به طبیعت روستاها منجر شده است. از این رو فرود مهاجرت در شهر با ذات خود مهاجران یعنی روستا به جنگ برخاسته و خاستگاهش را می خورد.
این حتی در دست یافته های تفکر اداری هم موجب شده است به جای حل معضل حاشیه نشینی، این امر را تداوم بخشد. در حالی که شهر واقعی با همه ی خرد، قانون و ابهتش، خدمتگزار روستاها و بخش تولیدی است. در حالی که روستاهای ما، هویت ایلی و عشایری داشته، عمدتاً تولید کشاورزی هم در آن ها در اقلیت می باشد. از این رو به جای برنامه ریزی دقیق، گسترش شهرهای تپاله ای ما همزاد با توهم خودبسندگی غذایی شده و نتوانسته است به کارکرد مناسب شهری بیانجامد.
لذا اگر در خصوص هویت شهرها و تغییر وضعیت سازمان و اداری شان بازاندیشی صورت نگیرد، مجمع خانه ها یا تپاله های انسانی قربانی بحران های نوخواسته شده و با ” رو به زوال بودن ” پیش خواهد رفت. تا قومیت و همبستگی های خویشاوندی جوهر ارزش های جدید هستند، در حال حاضر، به جای فضای شهری، قومیتی ارزش می گیرد و تضادهای محلی هم با هم به رستاخیز در می آیند. لذا برای بازگشت از چنین رشدی، باید بتوانیم ارزشهای شهری را از برادر به سمت همسایه بازگردانیم.
در واقع در فضاهای جدید زندگی که از آن به شهر تعبیر می شود، کالبد زندگی ما دگرگون شده، اما ذهن قومیتی ما هنوز تغییری نیافته است. نمی توان از اینترنت و ابزارهای مدرن که مخلوق تفکر و ذهنیت شهری است استفاده کرده، به ذهنیت حماسی و قومی خود نازید. باید بتوانیم همچون داستان نویسی که داستان های بدش را پاره می کند، تاریخ قومیتی و ارزشهای ایلیاتی مازاد خود را از خرد شهروندی دور بریزیم. می توانیم گاهی از تاریخ همچون خاطره ای خوش یاد کنیم نه این که با هر ابزار و هنر جدیدی نوستالژی را به واقعیت تبدیل کنیم.