آفرینش موجودیتهای معماری آنگاه که بستر خلق ایرانزمین باشد، ضرورت انجام پژوهش در ریشهها و اصلهای آن را ناگفته آشکار میسازد به قید آنکه آفریننده بخواهد در راستای همان اصلهای جاودانه گام بردارد و از آنها عدول نکند. از سویی به استناد اظهارات برخی از پژوهشگران غربی شکاف فزاینده میان مردم و محیطهای مصنوع در دنیای امروز که ایرانزمین نیز مستثنی از آن نیست، موجب عدم الفت و صمیمت میان مردم و کمرنگشدن نقش کالبدها به مثابه کانون فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی شده است. این مهم در جوامعی چون جامعۀ امروز ایران که میان فرهنگ سنتی خود و به تبع آن معماری گذشتهاش و فرهنگ دنیای مدرن و به تبع آن معماری خاص خود وامانده است، عمیقتر و مهمتر است.
از جنبه روششناختی نیز باید پذیرفت روشهای علمی شناخت و مطالعۀ پدیدهها که متکی بر دادههای کمی و روشهای اثباتگرا هستند آنجا که موضوع مورد مطالعه کیفیتهای موجود در حوزۀ معناییِ هندسیِ خاصی از فضاست که توسط آدمیان ساخته شده است، دیگر روشهای متکی بر دادههای عددی کافی نیست. در اینجا حضور آدمی در فضا، دادهها و دریافتهای حسی او، تجربۀ او از فضا، خیالپردازیها و تخیل او، پیشذهنیتها و پیشفرضهای او و حتی افسانهها و اسطورههای ذهنیاش مطرح است.
نوشتههای مرتبط
اگر امروز، ما ایرانیان، به دنبال شناخت معماری گذشتۀ خود هستیم و به قول داریوش شایگان خاطرۀ سایهسار خنک فضایی در خود فرورفته، صمیمت لطیف منزلگاهی که در آن استکانی چای مینوشیدیم، رقص خیالانگیز رشتههای نور که از ورای پنجرههای مشبک به دورن میریزد و حضور افسونکنندۀ گنبد فیروزهای که به ناگاه از پس و پشت دیوارهای کاهگلی سربرمیکشد، در ذهن و ضمیرمان رسوب کرده است و در فکر آنیم که ارزشهای نهفته در آن را شناخته و بازآفرینی نماییم، گریزی از تغییر رویکردمان به ادراک و شناخت فضای به ارثرسیدهمان نیست و این مستلزم حضور در فضا آن گونه که بوده است، و تجربۀ آن به همان نحو اصیلاش است، آن گونه که خلقشده و مورد استفاده قرار گرفته است. این مهم، یعنی ادراک فضا با حواس پنجگانه، توجه به تجربۀ زیسته و خاطرات زندگی در آن فضا، شرایط زمینهای، ذهنی و مزاج دهر در زمانهای که آن فضا خلق شده است، آنجا که خلق فضای ایرانی در دوران پسامدرن و با فناوری روز مطرح است، اهمیت بیشتری مییابد.
از زمانی که مطالعۀ معماری گذشتۀ ایران برای نخستین بار مورد توجه پژوهشگران علاقهمند غربی قرار گرفت تا کنون بیش از یک سده میگذرد. فارغ از اینکه زمینهها و علل گرایش و توجه به هنر شرق اسلام در میان پژوهندگان غربی چه بود، محققانی از قبیل دونالد نیوتن ویلبر و الگ گرابار که از بحث دربارۀ تاریخ هنر و معماری اسلامی سخن میگفتند و پیشگام این نحلۀ فکری شدند و توانستند یافتههای خود را در قالب چندین مقاله و کتاب به طبع برسانند و عرضه کنند، در کنار پژوهشهای آرتور پوپ که تلاشهای خود را معطوف به شناخت معماری ایران نه منحصر به دوران اسلامی که از پیش از آن و از عهد باستان تا به امروز نمود، اطلاعات گرانمایهای برای پژوهشگران فراآمده است. بهطور کلی میتوان گفت فرض پژوهشهای دونالد ویلبر بر این بود که تاریخ معماری ایران را نه صرفاً در تحول اشکال که باید در بستر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی زمانه و زمینهاش بررسی کرد. او سه عامل کاربر، بانی و معمار را در شکلگیری اثر مؤثر میدانست اما در روش، در پی سبکشناسی و دورهبندی آثار بر مبنای دورههای حکومتی و گونهشناسی ابنیه بود. آرتور پوپ با توجهدادن به بستر خلق اثر معماری بر این باور بود که بدون توجه به بستر فرهنگی جامعه نمیتوان به شناخت معماری نایل شد. او ارزشهای اعتقادی جامعه، تاریخ سیاسی و اجتماعی، تولیدات فرهنگیِ همزمان با هر اثر هنری را مؤثر در شناخت آن اثر میدانست. اما روش او بیشتر معطوف به مطالعۀ صور ظاهری و عناصر و اجزای آنها شد. در این میان جایگاه محمدکریم پیرنیا ویژه است. او نخستین کارشناس ایرانی بود که به این موضوع پرداخت. وی نتیجۀ مطالعات و بررسیهای خود را در قالب نظریهای که متضمن اصول و سبکشناسی است، عرضه کرد. مفروض او این بود که معماری ایرانی تابع اصولی است؛ در سیر تحول معماری ایران، سبکهایی قابل تشخیص است و مطالعۀ تاریخ معماری ایران باید با مطالعۀ تاریخ سیاسی ایران همراه باشد. بر همین اساس وی به تقلید از ملکالشعرای بهار در ادبیات پارسی به تدوین آنچه اصول و سبکشناسی معماری ایران میخواند، پرداخت.
آنچه در این پژوهشها مفروض بود هرچند به بستر خلق اثر توجه میداد، اما نتیجۀ پژوهشها فاقد عمق لازم بود. شناخت فضای ساختهشده تنها از طریق اجزا و خود اثر پنداشته شده بود. همانطور که دریافت معانیِ نهفته در کلامْ از طریق واژگان و نحوۀ کاربرد آنها است، شناخت کالبد بناها و رمز و رازی که در صورت بیرونی آنها نهفته، شناخت نهاد معماری است. این رویکرد باعث شد شناخت معماری ایران واجد دو کاستی مهم شود: نخست، محدودکردن شناخت معماری ایران به بررسیهای شکلی یا صوری یا سطحی و ظاهری؛ و دوم، محدودکردن پژوهشهای معمارانه تنها به آنچه میشد به دست باستانشناس و معمار انجام داد. به این ترتیب اصالت در شناخت معماری به «برداشت بنا» داده شد و بازشناسی موجودیت معنوی مستتر و ملحوظ در کالبد (به شرط قائل بودن به آن) به عمد یا به سهو در نگاهی جزنگر مورد غفلت یا بیتوجهی قرار گرفت.
در این میان، رویکرد دیگری توسط محمدمنصور فلامکی مطرح شده که بر همانندی معماری با شعر و موسیقی در پررمز و راز بودن به ویژه آنگاه که در ایرانزمین آفریده میشود، تأکید میکند. در این رویکرد فرض بر آن است که معماری ایران دارای گرایشهای اشراقی است و در گسترۀ عرفان فهم میشود. برای این مهم وی دست به دامان زبان و ادبیات پارسی به مثابه تجلیگاه ناب معانی عرفانی و دریچۀ نفوذ به عالم ذهن ایرانیان در ادوار گذشته میشود و به خوانش معماری ایران میپردازد. در این پژوهش، رویکرد اخیر مبنای پژوهش قرار گرفته و سعی در تعمیق آن با توجه به عناصر خیال و تخیل و ادارکات حسی در فهم فضای ساختهشده و تعمیماش به بازآفرینی آن دارد.