انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

روح مکان از دیدگاه کریستین نوربرگ – شولتز

شهر در قالب ساختمان هاى به هم پیچیده و اتوبان هایى که تا نامتناهى ادامه دارند : تبلور مى یابد. شاید به سبب تکرار ابدى براى فردى که در آن متولد شده و همه زندگى اش را در آن سپرى کرده ، فضای مادى خارج از این شکل ملموس به ذهن نیاید . از آن جا که عمده ى شکل سکونت ، سکونت شهرى است این مسئله تشدید مى شود و فرد به عنوان مسئله اى بدیهى به آن مى نگرد، و حتا در شکل معمول مسئله اى دیده نمى شود . اما اگر چون فردى که از نا کجا آباد آمده و لوح ذهنش سفید است به شهر نگاهى بیاندازیم ، واقعیت ملموس کنار مى رود . شهر نماد کامل انقیاد بدن آدمى در چنبره ى قانون نانوشته اى است که قدمتى به درازاى اولین شهر ها دارد . شهر و اطاعت در کنار هم معنا مى یابند . اطاعتى هم آهنگ با زمان و زیر سلطه ى فضاى مادى . زندگى در شهر مالکیت خصوصى را به روشن ترین شکل ممکن به فرد مى آموزد . این آموزش به وسیله ى ساده ترین سازه اى که مدام تکرار مى شود یعنى دیوار(مرز) اتفاق مى افتد . دیوار مرزى که خودى را از غیر خودى و عمومى را از خصوصى جدا مى کند . فرد شهرى هر روز بارها و بارها در مواجهه با این پدیده و تصمیم گیرى در برخورد با آن قرار دارد بى آن که آگاهانه به آن بیندیشد و این نشانه اى واضح است از قرار گرفتن کالبد او در سیطره ى سیماى شهر . از آن جا که هنر بازنمایى اندیشه ى آدمى درباره تبلورات خارجى است و حتا در انتزاعى ترین شکل آن ریشه در حواس او دارد ، از خلال آن چه هنرمند خلق مى کند مى توان به اندیشه پیرامون مسائل مادى دست یافت . این هنر از شکل ظاهری سازه های شهری ( معماری) گرفته تا تصویر شهر در سینما ، ادبیات ، نقاشی و…. را شامل می شود . نودبرگ – شولتز در کتاب « روح مکان » با یک شعر آغاز می کند . شعری که هایدگر به تفسیر آن پرداخته است . و سپس به محیط مصنوع و محیط طبیعی می پردازد .

زیست – جهان روزانه ى ما از ” پدیدارها” ى عینى تشکیل یافته است . … چیزهاى عینى که جهان واقع ما را مى سازند به گونه اى پیچیده و شاید متناقض به همدیگر وابسته اند . … در حقیقت این که هر اتفاقى را بدون ارجاع به یک موقعیت تصور کنیم ، بى معنا مى نماید . … [ منظور از کلمه ى مکان ] چیزى بیش از جایگاهى تجریدى است . منظور کلیتى است از چیزهاى عینى اى که داراى مصالح مادى ، شکل ، بافت ، و رنگ اند ، ساخته شده است . این چیزها یک ” خصلت محیطى ” را تعیین مى کنند که اساس مکان است . در کل یک مکان ، داراى یک خصلت یا جو است یک مکان از این رو یک پدیدار کیفى و کلى است که نمى توانیم آن را به هیچ یک از خصوصیاتش ، مثلن به نسبت هاى فضایى ، بدون از دست دادن ماهیت عینى آن فروبکاهیم . تجربه ى روزانه نشانگر آن است که کنش هاى متفاوت ، نیازمند محیط هاى متفاوتى هستند تا به گونه اى اقناع کننده در آن واقع شوند . به این اعتبار، شهرها و خانه ها از توده ى مکان هایى مشخص تشکیل یافته اند . “( نوربرگ- شولتز١٣٩٢ : ١٧)

بخش هاى انسان – ساخت محیط اولن ” قرارگاه ها ” یى در اندازه هاى متفاوت اند، از خانه ها تا مزارع گرفته تا روستاها و شهرها، و ثانین ” راه هایى ” هستند که این قرارگاه ها را به هم مى پیوندند، مثل عناصر متنوعى که طبیعت را به یک ” چشم انداز فرهنگى ” تبدیل مى کنند . این که قرارگاه ها اندام وار به محیط شان مرتبط باشند ، نشانگر این است که آن ها چونان کانون هایى عمل مى کنند که ویژگى محیطى در آن ها متمرکز و ” مشروح ” است . …. بنابراین خاصیت پایه اى مکان هاى انسان – ساخت تمرکز و محصوریت است . آن ها به تمام معنا ” درونى ” هستند ، یعنى آن چه شناخته شده است ” گردهم مى آورند “. براى انجام چنین عملى گشودگى هایى دارند که به برون مربوطند . ( در واقع تنها یک درون است که مى تواند داراى گشودگى هایى باشد ). به علاوه بناها با قرار گرفتن شان بر روى زمین و با برافراشتگى شان به سوى آسمان به محیط شان مرتبط اند . در نهایت محیط هاى انسان – ساخت در بر گیرنده ى اشیاى مصنوع یا چیزهایى هستند که مى توانند هم چون کانون هایى درونى به کار آیند و بر عملکرد گردهم آورى قرارگاه تاکید ورزند . (همان ٢٣) انسان براى تحصیل پایگاه وجودى باید بتواند خودش را جهت یابى کند . او مى باید بداند کجاست و هم چنین مى باید خود را با محیط این – همان سازى کند ، یعنى ، مى باید بداند که او چگونه در یک مکان مشخص قرار دارد [ احساس در خانه بودن ، احساس خوشایند نسبت به محیط ]. لینچ به مفاهیم “گره ” ، ” راه “و ” محله ” مى پردازد که نشانگر ساختارهاى فضایى پایه اى هستند و موضوع جهت یابى انسان اند . دریافت هاى متقابل این عوامل یک ” تصور محیطى” مى سازد و لینچ بیان مى دارد که :”یک تصور محیطى خوب به دارنده ى آن درکى مهم از امنیت احساسى مى بخشد .”بر این اساس هر فرهنگى ” نظام هایى از جهت یابى ” را بسط داده است …. جایى که نظام ضعیف است ، تصویر سازى مشکل مى گردد و انسان احساس ” گم شدگى ” مى کند . … لینچ کیفیت محیطى اى را که حافظ انسان در برابر گم شدن است ؛” نمایایى ” مى نامد . … تعلق راستین داشتن دلالت بر این دارد که هر دو عمل [ جهت یابى و این – همان سازى ] کاملن توسعه یافته هستند .( همان٣۴-٣۵) در جوامع مدرن به این – همان سازى توجه نشده است ، در حالى که نبود آن منجر به بیگانگى مى شود . محیط بایست چون چیزى معنادار تجربه شود . مانند ازدحام شهرى که شهروند با آن عجین مى شود و احساس آشنایى مى کند . ” براى انسان شهرى مدرن ارتباط با یک محیط طبیعى تا حد روابط خرد فروکاسته شده است . در عوض او باید با چیز هاى انسان ساخت هم نوا گردد، مثل خیابان و خانه ها . ( همان ٣۶) موضوعات این – همان سازى ، همان خصوصیات محیطى عینى هستند و این که ارتباط انسان با این ها معمولن در دوران کودکى بسط مى یابد . … کودک در تجربیات مادى خود ( زمین ، آسمان ، باد بر محیط آگاه مى گردد، و شاکله هاى دریافتى را که تعیین کننده ى تمامى تجربه هاى آینده اند بسط مى دهد . شاکله ها همان قدر که در برگیرنده ى ساختارهاى جهانى اى هستند که میان – بشرى اند،ساختارهاى محلى معین و قراردادى – فرهنگى را نیز شامل مى گردند . واضح است که هر موجود انسانى مى باید شاکله هاى جهت یابى و این – همان سازى را دارا باشد . شناخت یک فرد بر حسب شاکله هایى که بسط یافته اند تعیین مى گردد، چرا که آن ها ” جهانى ” را که در دسترس است تعیین مى کنند . این واقعیت به وسیله ى کاربرد زبانى مشترک تصدیق مى گردد. وقتى فردى مى خواهد بگوید کیست ، در واقع معمول است بگوید : ” من یک نیویورکى هستم ” . ( همان ٣٨) زمانى که محیط انسان – ساخت محیطى معنادار است ، انسان در خانه است …. محیط انسان – ساختى که انسان در آن زندگى مى کند صرفن ابزارى عملى یا نتیجه ى رویداد هایى بى هدف نیست ، بلکه واجد ساختار بوده و معناها را تجسد مى بخشد. این معناها و ساختارها بازتاب فهم انسان از محیط طبیعى و وضعیت وجودى کلى اوست . ( همان ٧٩)

موجود انسانی در سراسر جهان با پدیده های مشابه و بدیهی چون تولد ، مرگ ، تغذیه ، خواب و … رو به روست . کیفیت و تصویر ذهنی او در برخورد با هر یک از بخش های زندگی اش تحت تاثیر شدید محیط اوست . ” ما تنها این واقعیت را درک مى کنیم که انسان بخشى یک پارچه از محیط است ، و اگر این موضوع فراموش شود ، مى تواند ما را به بیگانگى انسانى و گسیختگى محیطى برساند .تعلق به یک مکان داشتن یعنى در حالت عینى روزانه پایگاهى وجودى داشتن . وقتى خدا به آدم گفت : تو بر روى زمین تبعیدى و سر گشته خواهى بود ” اصلى ترین مسئله ى انسان را فرا رویش نهاد : گذر از آستانه و بازیابى مکان از دست داده . ( نوربرگ – شولتز ۱۳۹۲ :۴٠)

منبع

نوربرگ – شولتز، کریستین / روح مکان / مترجم / محمدرضا شیرازی / تهران : رخداد نو ۱۳۸۸