انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

راه‌ری؛ اولین‌ها در گذر ایلخانی

«همَه جا آپارتمان شُدَس. هیچ‌کس از هیچ‌کس خبر ندارد. شب اثاث مِکِشن مِرَن. اون موقع‌ها یارو مُخواس بِرَد از یه هفته قبل خدافظی مِکرد.» با اینکه قدیمی‌های محل از وضعیت این روزهای محله راضی نیستند و هنوز دلشان غنج می‌رود برای صفا و صمیمیتی که می‌گویند دیگر نیست، اما دیگران نظر متفاوتی راجع به این محله دارند؛ دختری فیش به دست، در کوچه‌های راه‌ری قدم می‌زند و درب خانه‌‌ها را می‌کوبد یا با اهالی صحبت می‌کند. او از کارمندان یک موسسه خیریه است و می‌گوید: «در این محلات ارتباط چهره به چهره بیشتر جواب می‌دهد. اینجا مردم بیشتر مشتاق صحبت کردن هستند و راحت ارتباط برقرار می‌کنند، دست خیرشان هم خوب است.» «راه‌ری» یا آنچه اهالی «رارِی» می نامندش، به گواه تاریخ پژوهان، محله‌ای است به قدمت شهر قزوین، با ساکنانی که به نظر می‌رسد تلاش می‌کنند تا پیوندهای اجتماعی‌شان را به گرمی حفظ کنند.

نور دانش
«نور دانش» یکی از کوچه‌های فرعی منتهی به کوچه راه‌ری است، اینجا بیشتر خانه‌ها چندطبقه شده‌اند، به‌جز چند خانه قدیمی و مخروبه و تیر برق‌های چوبی و قوس کوچه‌ها، نشان دیگری از محله قدیمی نمانده‌است. فاطمه خانم که از کودکی اینجا بزرگ‌شده می‌گوید: «عرض کوچه‌ها در قدیم خیلی باریک‌تر بود. بیشتر آن‌ها طاقی داشتند.» تیرهای چوبی وسط کوچه هنوز حدود دیوارهای قبلی و عرض کم کوچه را نشان می‌دهد.
این ساکن قدیمی محله، به سمت خرابه‌های باقی‌مانده از خانه کلثوم خانم اشاره می‌کند: «اینجا قبلاً دالان بود. در همین دالان ۳-۴ خانه بود. شب‌ها درب دالان را می‌بستند و کسی رفت‌وآمد نمی‌کرد.» به خانه‌ای در انتهای بن‌بست کنار این خرابه اشاره می‌کند و می‌گوید: «در همین خانه یک طویله بزرگ بود. ساعت ۶ صبح صدای گوسفندها در کوچه‌ها می‌پیچید. یک گله گوسفند تمام این کوچه‌های باریک را طی می‌کرد تا برای چرا به بیرون شهر برود.» بیشتر مردم محل دامدار و باغدار بودند.
شادی را می‌شود در چهره‌اش دید وقتی به خاطرات زمستان می‌رسد: «آن‌قدر کوچه‌ها باریک بودند که وقتی از پشت‌بام برف‌ها را در کوچه می‌ریختند، از زیر برف‌ها تونل درست می‌کردیم برای رفت‌وآمد.»
جالب است که هنوز یادش هست که وقتی خیلی کوچک بوده، با مادرش به روضه می‌رفته و با اشتیاق می‌گوید: «از اول تا آخر ماه محرم در همه خانه‌ها روضه برگزار می‌شد. بساط چایی و قلیان‌ هم در روضه‌ها براه بود.»
***
کمی پایین‌تر در همین کوچه نور دانش می‌رسم به مدرسه‌ای بزرگ. محمد آقا ۷۲ ساله، بر پله خانه‌اش، مقابل این مدرسه نشسته،جلوتر که می‌روم همسرش معصومه خانم را هم می‌بینم که پشت در و روی پله‌های فرش شده داخل راهرو نشسته‌است.
این زن و شوهر، هر دو اینجا به دنیا آمده‌اند، همسایه‌های دیوار به ‌دیوار بودند، همین‌جا ازدواج کردند و هنوز همین‌جا زندگی می‌کنند.
توضیح می‌دهند که نام قدیم کوچه «سنگ بَست» بوده‌است و بین صحبت‌ها به دیوار مدرسه اشاره می‌کنند: «این مدرسه دو بار خراب شده و دوباره ساخته شده‌است.»
محمد غفوری فرد متولد ۱۳۲۶ می‌گوید تا کلاس چهارم در جایی دیگر درس‌خوانده؛ اما بعد که این مدرسه ساخته شد، بقیه دوران تحصیلش را اینجا گذرانده‌است.
براساس صحبت‌های او، حدود سال ۱۳۳۶ این مدرسه در ادامه باغ‌های محل ساخته‌شده‌است. از توضیحاتش متوجه می‌شوم بنای مدرسه بار دیگر حدود سال ۱۳۵۸ از نو ساخته‌شده و آخرین بار نیز در سال ۱۳۷۸ یک بار دیگر نوسازی ‌شده‌است. می‌گویند بانی فعلی نوسازی آن الآن در ایران نیست.
زمین مدرسه بزرگ است. حالا دو مدرسه راهنمایی و دبیرستان در این زمین ساخته شدند.
راه‌ری
خانمی گفت راه‌ری؛ یعنی راهِ ریل «ریل قطار از پایین این محله رد می‌شده»؛ اما سایر ساکنان این محله، راه‌ری را مسیری می‌دانند که به تهران (شهرری) می‌رفته و تا پیش از ساخت خیابان تهران قدیم مسیر پررونقی بوده‌است.
هنوز هم در این محله کوچه بلندی که تقریباً از دو ضلع میدان سپه سابق تا ضلع جنوب شرقی شهر کشیده شده را «راه‌ری» می‌دانند.
حدود این محله از شمال، ازخیابان تهران قدیم شروع می‌شود تا مصلای شهر و از غرب از خیابان راه‌آهن است تا کوچه تالار که قبلاً رودخانه‌ای در آن جاری بوده‌است. هرچند برخی تاریخ پژوهان حد غربی محله را تا قبرستانی در نزدیکی سلامگاه می‌دانند.
به گفته محمدحسن سلیمانی، تاریخ‌پژوه، راه‌ری به لحاظ اینکه در گذشته در مسیر راهِ ری بوده‌است و قزوین را به مرکز کشور و مراکز بزرگ علمی کشور ازجمله ری، متصل می‌کرده، محله «درب‌ری» یا «راه‌ری» نامیده ‌شده‌است.
او معتقد است؛ درواقع شاید راه‌ری را بتوان یکی از اولین محلاتی دانست که در شهر قزوین شکل‌گرفته‌است.
به گفته این تاریخ‌پژوه، منابع معتبری در یافته‌های باستان‌شناسی، به آثاری از بازار در جنوب پل راه‌آهن فعلی اشاره می‌کنند که نشان از اهمیت محله در عبور کاروان‌ها و مسافران از این مسیر دارد.
او با اشاره به اینکه همواره این محله یک محله استراتژیک بوده‌است، می‌افزاید: «همین‌طور در دوره صفوی، مسیرهایی که به ساوه و اصفهان منتهی می‌شده نیز به‌ نوعی از این مسیر عبور می‌کرده و وجود کاروان‌سراهایی در این محله تایید کننده این موضوع است.»
بنا بر گفته‌های این تاریخ‌پژوه، در کوچه راه‌ری شواهدی وجود دارد که شغل‌هایی مثل زرگری، آهنگری، پالان‌دوزی و… در زمان ایلخانیان و پیش از آن، درگذر اصلی این محل وجود داشته که نشان می‌دهد برای برطرف کردن نیازهای کاروان‌ها بوده‌است.

سلیمانی در مورد دروازه محله می‌گوید: «دروازه درب‌ری تقریباً انتهای محله راه‌ری محسوب می‌شود. این دروازه دقیقاً در انتهای خیابان تالار، جایی که خیابان به پارک شهید مطهری و انتهای مصلا می‌رسد، قرار داشت.»
خیابان تالار امروز خیابانی است که از نزدیکی دروازه تهران قدیم تا جنوب شهر کشیده شده‌است و اهل محل هنوز به خاطر دارند که در آن رودی جاری بوده است و مرز شرقی محله نیز به‌حساب می‌آمده‌است.

سلیمانی هم در مورد این خیابان می‌گوید: «خیابان تالار تا اوایل دهه ۶۰ تقریباً باغستان بوده‌است. تالار حاج رمضان، یک ساختمان مدور بوده که داخل یکی از باغ‌های این محله احداث‌ شده‌بود و علت اصلی نام‌گذاری این خیابان به این نام بوده‌است. هرچند در اواخر دهه ۶۰ این ساختمان به محل زندگی مهاجران تبدیل‌شده‌ و رونقی برایش نمانده بود.»

کوچه راه‌ری
در مقابل مسجد «طاق بهلول» که به گفته سلیمانی، در صفویه و پس از آن از مهمترین تکایای شهر به حساب می‌آمده‌است، از مردی روی دوچرخه می‌پرسم که چند سال است در این محله سکونت دارد؟ «۲۰۰ سال» توضیح می‌دهد: «هفت نسل قبل از من در خانه‌ام زندگی کرده‌اند.» کمی بیشتر که حرف می‌زنیم، متوجه می‌شوم خانه ۱۰۰۰ متر بوده و حالا از آن خانه در تقسیم بین ورثه یک خانه ۱۵۰ متری باقی مانده‌است که اسماعیل یزبری در آن زندگی می‌کند.
اسماعیل یزبری ۷۶ ساله، از روی دوچرخه‌اش پایین می‌آید و طول کوچه راه‌ری را کنار دوچرخه‌اش قدم می‌زنیم و محله و خانه‌ها را طبق خاطرات کودکی‌اش معرفی می‌کند.
از مسجد طاق بهلول شروع می‌کند: «مسجد به‌اندازه یک اتاق بود. در فاصله سه متری مسجد یک درخت توت بود. اینجا مقابل مسجد یک میدانگاه بزرگ بود که وقتی مسجد را بزرگ کردند، میدانگاه از بین رفت. کمی قبل از مسجد کوچه‌ای طاقی شکل بود و به آن می‌گفتند «طاق بهلول».
آنگونه که او روایت می‌کند «محرم‌ها ده شب اینجا شبیه خوانی برپا بود. کنار مسجد یک دکان آشپزی بود. علیخان، اینجا آش حلیم می‌پخت. آدم خوبی بود. بعد رفت در بازار دکان زد و بعد هم در سپه و سال قبل هم مرحوم شد.»
کمی جلوتر به چند خانه در اواسط کوچه اشاره می‌کند: «این چهار خانه همه یک خانه بودند. صاحبش «سید صالح» بود. بعد از او خانه رسیده‌بود به پسرانش. «سید جعفر» یکی از پسران سید صالح در دکانی نبش یکی از این خانه‌ها دعا می‌گرفت و سرکتاب باز می‌کرد. او هم حالا مرحوم شده‌است.»
پنج خانه بعدی هم قبل از تقسیم ملک متعلق به یکی دیگر از اهالی محل بوده‌اند: «نبش آن خانه بقالی سید بود که ۵۰-۶۰ سال اینجا بقالی داشت.»
از آن‌ها هم می‌گذریم و به خانه‌هایی نبش کوچه نور دانش در ضلع شمالی راه‌ری می‌رسیم: «به‌جای این خانه‌ها تا مدرسه، همه باغ شخصی بودند؛ «باغ حمید خان» که دیواری دورش نبود. ما خود حمید خان را ندیدیم. فقط باغ‌هایش را دیدیم».
کمی جلوتر می‌رویم، مجاور باغ حمید خان: «اینجا خرابه بود. بوته‌های انگورش را دیده بودیم؛ اما دیواری دورتادورش بود که داخلش را نمی‌دیدم».
به ضلع جنوبی اشاره می‌کند و می‌گوید: «این دست هم یک باغ دیگر بود، پشت این خانه‌ها، آقای مجد مالک باغی بود که بعدها در تفکیک ۴۰ خانه شد. مجد، از وکلای مجلس تهران بود، شب عید که می‌شد به همسایه‌ها حق الرسوم می‌داد: بسته‌های خوراکی پر از برنج و روغن و گوشت و ماهی و…»
قسمت وسیع دیگری از کوچه را نشانم می‌دهد که همه آن ناحیه هم که حالا ۱۲ خانه شده‌است، قبلاً یک خانه متعلق به دو برادر بود. اسم‌های آن دو برادر را یادش نمی‌آید؛ اما به تعبیر خودش، حاج محمد کاشی و عباس تلبچه را دیده‌ که خانه‌ها را از آن دو برادر خریده بودند: «حاج محمد کاشی جدا از خانه بزرگ و اصلی‌اش یک خانه کوچکتری در کنار خانه‌اش داشت که مثل دفتر بود، اگر کسی کاری داشت می‌توانست آنجا او را ببیند.»
خانه بعدی متعلق به «سرهنگ حمید خانی» بود. نشانم می‌دهد: «ازاینجا تا انتهای کوچه تا آن پنجره که روشن است منزل پدر جد سرهنگ حمید خانی بود. خود سرهنگ شهید شد و اسم آن کوچه مجاورش را هم به احترام او گذاشتند کوچه «شهید سرهنگ حمید خانی».

می‌رسیم به کوچه «سلطانی» که الآن اسم شهید روی آن است: «این کوچه ما هم دالان داشت. ازاینجا سرپوشیده بود تا اواسط کوچه و ابتدای کوچه سه متر گود بود.»
تا چند خانه در طول کوچه خانه اجداد او بوده و تا سر کوچه قبلی حصار آن خانه بوده‌است؛ جایی که حیوانات و هیزم‌ها و علوفه نگهداری می‌شد.
اسماعیل یزبری ۷۵ ساله، از کودکی‌اش که در این محله گذشته خاطرات خوشی دارد: «خانه‌ها همیشه بزرگ بودند. شب و روز درب خانه‌ها باز بود، نه دزدی بود، نه مزاحمی. گاهی حتی تا ۳۰ دختر و پسر باهم در حیاط یک خانه بازی می‌کردند.»
او هم از اختلافات حیدری- نعمتی با محله مغلواک خاطراتی دارد و داستان‌هایی می‌داند؛ اما وقتی نشانی برخی کسبه معروف مغلواک را می‌دهم، می‌گوید: «آدم‌های خوبی بودند؛ خوشنام و درست.»
حمام حاج علی‌اکبر
روی درب ورودی حمام حاج علی‌اکبر یک تیغه سیمانی کشیده شده و مقابل آن پر از زباله است و علف‌های هرزی هم روییده.
گرجی کاسبی که مقابل این حمام مغازه دارد، توضیح می‌دهد: «تیغه را به خاطر ورود معتادان کشیده‌اند؛ اما هنوز هم برای ورود به داخل حمام راه هست.»
اسماعیل یزبری که کوچه راه‌ری را نشانم داده‌بود، در اواسط این کوچه و در مقابل درب سیمانی حمام قاجاری راه‌ری می‌ایستد و توضیح می‌دهد این حمام از حمام قجر هم بهتر است؛ ولی رهاشده و الآن معتادان در آن هستند.
در توصیف حمام می‌گوید: «حمام بزرگی که چهارحوضی دارد که الآن به آن می‌گویند استخر. با آب‌وتابی از برتری و مساحت این حمام نسبت به سایر حمام‌های شهر می‌گوید و بعد اضافه می‌کند: «اگر یک روز صبح بیایید می‌توانم از مسیری داخل حمام را نشانتان بدهم.»
روز بعد که طبق قرار با او تماس می‌گیرم تا کمک کند داخل حمام را ببینم؛ اما پای تلفن جوابم می‌کند و می‌گوید: «دخترم! به نظرم صلاح نیست. آنجا محل تجمع معتادان و قاچاق فروش‌ها شده‌است.»
خدیجه خانم که ۵۰ سال است به قول خودش مقابل تونکِ حمام حاج علی‌اکبر زندگی می‌کند، به خاطر دارد که قبلاً دورتادور این حمام دیواری نبود. تونک حمام قسمتی بود که در آن با هیزم آتش روشن می‌کردند تا آب حمام گرم شود: «یک روز در هفته آن هم صبح، بقچه می‌بستیم و به حمام می‌رفتیم.»

خدیجه خانم اشاره می‌کند که روی قسمت‌های گنبدی شکل سقف حمام سوراخ‌هایی بود که موقع بازی بچه‌ها، مجبور بودیم در کوچه بنشینیم تا مواظب باشیم از سقف حمام به داخل آن نیفتند.
او هم مثل بقیه اهل محل می‌گوید این حمام از همه حمام‌های شهر بزرگتر بود و آدم‌های زیادی در سال‌های مختلف عمرشان با آن خاطره دارند.
مسجد سنجیده
اهالی محله اعتقاد عجیبی به این مسجد دارند، بیشترشان بدون توجه به مستندات تاریخی معتقدند که مسجد سنجیده، قدمگاه ۱۲ امام بوده‌است؛ حتی یک نفر هم گفت که حسن صباح این مسجد را ساخته‌است.
به نوشته گلریز، در کتاب «مینودر» سنگ یک مقبره‌ در این مسجد بوده که برخی آن را به مزار حسن صباح نسبت داده‌اند؛ اما گلریز بر طبق مستندات تاریخی این فرضیه را رد می‌کند.
همچنین در مینودر روایت‌شده که برخی معتقدند امام حسن مجتبی (ع) در این مسجد خطبه خوانده که باز هم این فرضیه را رد کرده‌است.
گلریز همچنین نوشته است: «می‌گویند هر کسی در این مسجد برود و هر نیتی داشته باشد، دو رکعت نماز بگذارد اگر حاجتش [در آینده بخواهد] برآورده شود در همان حال دور خود می‌چرخد و نشانه این است که به مقصود خود خواهد رسید.» او همچنین سنجیده را بر وزن غلطیده می‌داند که نامربوط با این اعتقاد نیست.
گلریز اشاره‌کرده که سبک ساختمان به‌گونه‌ای است که حدس می‌زنند اینجا در قدیم آتشکده بوده‌است.
خانم کاظمی فر، از اهالی قدیمی این محل معتقد است اگر قلب پاکی داشته‌باشید این مسجد حاجت می‌دهد؛ حتی تعریف می‌کند که یک مدت مریض‌ها را برای شفا گرفتن در مسجد می‌خواباندند؛ اما چند باری که بیمارهایی با امراض واگیردار آوردند، دیگر در مسجد را بستند. او توضیح می‌دهد: الآن در حسینیه نماز می‌خوانیم و هر سه‌شنبه درب مسجد قدیمی باز می‌شود تا برای زیارت برویم.
سه‌شنبه به مسجد می‌روم و با سرایدار آن صحبت می‌کنم. لطف می‌کند و قبل از نماز ظهر، درب قسمت قدیمی مسجد را برایم باز می‌کند و اجازه می‌دهد به داخل بروم.
ساختمان مسجد یک اتاق مربع شکل است با یک گنبد بزرگ. مسجد به سه طرف درب دارد که حالا در سمت غرب آن حسینیه‌ای ساخته‌شده و درب رو به کوچه مجاور بسته‌شده است؛ اما هیئت‌ها از درب اصلی آن‌ که رو به خیابان است وارد می‌شوند. زمین با فرش‌های لاکی رنگ مندرس پوشیده شده. یک محراب کوچک با نور نارنجی و شیشه‌ای که برای حفاظت از آن گذاشته‌شده، کنار درب اصلی قرار دارد.
در سمت شمالی این بنا چند پله به پایین راه دارد. پله‌های پیچ‌دار را پایین می‌روم و به فضای کوچکی می‌رسم که در وسط آن سنگ‌های بزرگی مثل یک تپه، روی‌هم چیده شده‌اند و با گِل آن‌ها را روی‌هم نگه‌داشته‌اند. روی پستی‌وبلندی‌های سنگ‌ها مُهرهای نمازگزاران گذاشته‌شده. در فضای کوچک این سرداب سه سجاده پهن‌شده‌است و شاید تنها سه نفر بتوانند هم‌زمان اینجا نماز بخوانند.
زهرا ۱۱ ساله که خانواده‌اش ۹ سال است سرایدار این مسجدند برایم توضیح می‌دهد: «مردم در مسجد قدیمی نیت می‌کنند و نیتشان را داخل مهر می‌گویند و مهر را می‌چسبانند به سنگ‌های سرداب و وقتی‌که نیتشان برآورده شد، چیزی می‌خرند و برای مسجد می‌آورند؛ مثل شکلات یا استکان‌نعلبکی.»
خانم قاسمی، مادر زهرا هم می‌گوید: «هر هفته چند نفر نذری می‌آورند برای مسجد، اینجا خیلی حاجت می‌دهد. مریض‌های زیادی را شفا می‌دهد.»
سلیمانی هم در توصیف این اثر می‌گوید: از معدود بناهای دوران سلجوقی در قزوین مسجد سنجیده است که بسیار ارزشمند است و اهمیت زیادی دارد؛ اما آن‌گونه که باید شناخته‌نشده است.
آب‌انبار سردار بزرگ؛ نبض محله
در کتاب مینودر، ساخت این آب‌انبار به سال ۱۲۲۷ عنوان‌شده و گلریز راه ری را بی‌آب‌ترین محله شهر دانسته که این آب‌انبار عظیم باعث حیات و زندگی مردم این محل شده‌است. هرچند او تعداد آب‌انبارهای این محله را چهار عدد می‌داند که به نظر می‌رسد سه آب‌انبار دیگر شخصی بوده‌اند و در حال حاضر اثری از آنان نیست؛ اما آب‌انبار سردار بزرگ، آب‌انبار اصلی، بزرگ و با اهمیت این منطقه بوده‌است.
هوا تاریک شده و دو خانم روی سکویی کنار آب‌انبار سردار نشسته‌اند. می‌گویند از مراسم زوار دیدنی آمده‌اند. هردو از کودکی اینجا بوده‌اند و خاطرات زیادی دارند. خانم مجابی می‌گوید: این آب‌انبار ۴۸ پله دارد و وقتی جوان بودم برای خودشیرینی پیش پیرزن‌های محل، روزی چند بار می‌رفتیم و می‌آمدیم و ظرف آن‌ها را هم پر از آب می‌کردیم تا آن‌ها پایین نیایند؛ اما حالا حتی چند پله ابتدایی آن را هم نمی‌توانیم پایین برویم.
خانم جوادی هم در تایید این خاطره با یادآوری این موضوع که هر روز باید از آب‌انبار آب می‌آوردند و حوضشان را پر می‌کردند می‌گویند: پله‌ها در زمستان‌ها مثل قندیل یخ می‌بست. بعضی وقت‌ها سُر می‌خوردیم. بچه‌تر که بودیم گاهی پدرم کفش‌هایش را درمی‌آورد و با جوراب‌های پشمی می‌رفت و آب می‌آورد تا ما موقع آب آوردن سر نخوریم؛ اما حالا نمی‌توانم نوه‌ام را تا پایین پله‌ها ببرم. می‌نشینم روی پله‌های اول تا او برود و بیاید.
از ۵۰ سال پیش می‌گویند که در حوض آهنی دردار حیاطشان آبی را خالی می‌کردند که از آب‌انبار می‌آوردند. خانم مجابی، اما می‌گوید حوض سیمانی ما شش گوش بود، دورش هم گلدان چیده بودیم، مثل چشمه چشمک می‌زد.
خانم جوادی از خاطره‌ای موهوم هم یاد می‌کند که یک‌بار یک نفر را کشته بودند و در آب‌انبار انداخته بودند. وقتی متوجه شدند که جلوی راه‌آب را گرفته بود و تا یک هفته کسی از این آب‌انبار آبی به خانه نبرد تا آب‌انبار را تمیز کنند: «می‌رفتیم از شیرهای آبی که تازه در خیابان پایینی، دم دکان شعبان بقال کار گذاشته بودند آب می‌آوردیم. زن و مرد صف می‌بستیم تا نوبتمان شود. لوله‌کشی آب منازل هم همان سال‌ها آمد؛ حدود ۵۰ سال پیش.»
خانم‌ها از هم خداحافظی می‌کنند و من به همراه خانم جوادی، طول کوچه آب‌انبار را که نامش علوی است، قدم می‌زنم.
می‌گوید: این کوچه باریک‌تر بود. خانه‌ها همه عقب‌نشینی کرده‌اند.
همان نزدیکی‌های آب انبار، به خانه‌ای اشاره می‌کند و توضیح می‌دهد این خانه متعلق به حاج محمد چوب‌دار بود؛ چون گله گوسفند داشت به او می‌گفتند چوب‌دار. باغدار بزرگی هم بود. یک خانه خیلی بزرگ بود که الآن دو آپارتمان شش واحدی شده‌است.
از خاطرات خوش این خانه یادش هست که محرم‌ها در این حیاط تعزیه تماشا می‌کردند. او تأکید می‌کند: «تعزیه‌ای که در این خانه دیدم دیگر در هیچ جایی نشنیدم و ندیدم.»
یک تعزیه دیگر هم در گرده‌جای مسجد سنجیده اجرا می‌شده‌است.
در قسمت دیگری از کوچه علوی او به خانه نوسازی اشاره می‌کند که ساکنان قدیمی‌اش با وجود تغییرات، اما هنوز در آن زندگی می‌کنند: «خودشان منزل قدیمی‌شان را از نو ساختند. از وقتی یادم هست، هرسال در محرم نذری می‌دادند. آقا فرامرز گنجی هنوز هم هرسال به دسته‌ها و مردم خرجی می‌دهد. آن‌هم بسیار با احترام.»
***
تک‌درخت‌های توت کهنسال هنوز در این محل هستند؛ اما بااین‌همه، میدانگاه‌های محل به‌جای اینکه از نیمکت و درخت پر باشند، محل تجمع سطل‌های زباله و پارک ماشین‌ها شده‌اند.
محله راه‌ری، یکی از معدود محلات قدیمی است که بافت جمعیتی آن، نسبت به سایر مناطق خیلی کمتر تغییر کرده‌است و بیشتر ساکنانش ترجیح می‌دهند همچنان در محله قدیمی خودشان زندگی کنند، اینجا هنوز بیشترین نشان از شهرهای اصیل و سنتی را با خود دارد و به نظر می‌رسد با کمی رسیدگی می‌توان نبض زندگی را در این محله قدیمی حفظ کرد.

• این مطلب نخستین بار در نشریه پیام شهر قزوین منتشر و نسخه کامل تر آن جهت بازنشر در اختیار انسان شناسی و فرهنگ قرار گرفته است.
• عکس‌ها: مهدی معتمد