در سال ۱۹۷۹ دوازده جامعه شناس تاریخی در کمبریج ماساچوست گردهم آمدند تا به بررسی و تحلیل میراث نظری و روششناختی جامعهشناسی تاریخی در قرن بیستم بپردازند. حاصل کار آنان مجموعهی ۹ مقاله دربارهی ۹ جامعهشناس برجستهی تاریخی بود که در مجموعهای با عنوان «بینش و روش در جامعهشناسی تاریخی[۱]» با ویراستاری تدا اسکاچپول به چاپ رسید. اسکاچپول خود نیز مقدمهای بر مجموعهی مقالات نوشت و کوشید در فصل آخر کتاب با عنوان «دستور کارهای نوظهور و راهبردهای تکرارشونده در جامعهشناسی تاریخی» به نوعی طبقهبندی در خصوصی روشهای مختلف کاربرد جامعهشناسی تاریخی دست یابد. این یادداشت به معرفی سه راهبرد پیشنهادی وی در همین فصل پایانی یا مؤخرهی کتاب اختصاص دارد.
اسکاچپول در بررسی رویکردهای مختلف به تحلیل تاریخی در جامعهشناسی اشاره میکند که هیچ دستورالعمل مکانیکی و نسخهی آمادهای دربارهی روشهای مناسب جامعهشناسی تاریخی وجود ندارد. با وجود این میتوان با بررسی مجموعهی تحقیقات جامعهشناسی تاریخی، «نقشه»ی راهبردهای بدیل برای تحقیق و تالیف را ترسیم کرد.
نوشتههای مرتبط
او بر این اساس سه راهبرد عمده برای روش جامعهشناسی تاریخی را از هم متمایز میکند.
۱ـ کاربست الگوی عام در تاریخ:
در این الگو محقق ابتدا نظریههای عام و جهانشمول را تدوین و سپس از واقعیتهای تاریخی بهعنوان فاکتهای مرتبط با نظریه استفاده میکند. این الگو در جریان اصلی جامعهشناسی در دهههای ۱۹۵۰ و ۶۰ چونان دقیقترین و مناسبترین حوزهی تجربی و نظری به رسمیت شناخته میشد. کتاب تعییر اجتماعی در انقلاب صنعتی اسملسر (۱۹۵۹) یکی از نمونههای بارز کاربرد این رهیافت در جامعهشناسی تاریخی است.
هرچند اندیشههای ساختی کارکردی دورکیم و مخصوصن پارسونز برای این گونه جامعه شناسی مناسب است اما انواع بسیار گوناگون اندیشه های نظری دیگر نیز میتواند مبنایی برای الگوهای کلی و عام و کاربست آن در موارد خاص تاریخی باشند. به طور کلی کسانی که این الگو را به کار میبرند، عمدتن به نشان دادن و شرح منطق درونی الگوی نظری عام و کلی علاقه مندند.
اسکاچپول تأکید میکند که کاربرد این الگو در خصوص نمونه یا نمونههای تاریخی به دو معنا میتواند بسیار خودسرانه به نظر برسد: نخست اینکه خود الگو را باید بهعنوان دادهای پیشینی و ماتقدم نسبت به تاریخ پذیرفت. به جز این اسکاچپول میگوید از آنجا که مفاهیم و قضایای بسیار کلی موضوع بحث هستند چگونه میتوانیم تشخیص دهیم که همهی محققان این مفاهیم و قضایا را به شیوهای یکسان مجسم و محقق ساختهاند؟ آیا امکان ندارد همواره بتوان برخی فاکتهای تاریخی گزینش شدهی خودسرانه را یافت که یک الگوی کلی قابل تصور را توضیح دهد؟ چگونه میتوانیم دریابیم محقق در کاربست الگوی مطلوب خود، فاکتهای مهمی را که احتمالن ناقض الگوی او بوده کنار نگذاشته است؟
۲ـ کاربرد مفاهیم برای تفسیر تاریخ (جامعهشناسان تاریخی تفسیری):
رویکرد دوم مورد اشاره اسکاچپول که در واکنش به گرایشهای بیش از حد تعمیم دهنده و جبرگرایانهی رویکرد اول توسعه یافته است، جامعهشناسی تاریخی ـ تفسیری است. جامعهشناسان در این رهیافت، مفاهیم را برای ارایه و بسط تفسیرهای معنادار از الگوهای تاریخی کلان به کار میگیرند. مطالعات بندیکس و تامپسون را میتوان از نمونههای بارز جامعهشناسی تاریخی با این رویکرد دانست.
پیروان این رویکرد به طوری کلی نسبت به فایده کاربست الگوهای نظری در تاریخ و کاربست رهیافت فرضیهای آزمونی برای ایجاد تعمیمهای علی دربارهی ساختارها و الگوهای تغییر بزرگ دامنه و کلان بدبیناند. در عوض این جامعهشناسی تاریخی به دنبال تفسیرهای معنادار و مهم از تاریخ است و برای نیل به این مقصود موارد ذیل را مورد توجه قرار میدهد:
توجه به نیات و مقاصد فرهنگی بازیگران فردی یا گروهی در واقعهی تاریخی
به کار بردن مفاهیم صریح و کلی به جای نظریهها
استفاده از مقایسه به منظور برجسته سازی جنبههای خاص هر مورد تاریخی
استفاده از دوقطب مخالف تاریخی برای مقایسه
هدف این راهبرد در مقایسه و تطبیق موارد تاریخ روشن کردن تفردها از طریق تفاوتهاست و نه نشان دادن قابلیت کاربست مکرر یک الگوی نظری و نه آزمون یا ارایهی تعمیمهای علی. به همین منظور در مطالعات صورت گرفته بر اساس جهتگیری این رویکرد توصیف زمانها و مکانهای خاص با پیچیدگی بسیار زیاد و پربار و توجه به جهتگیری بازیگران و نیز زمینههای نهادی و فرهنگیای که در آن عمل میکنند، در دستور کار پژوهش قرار میگیرد.
این جامعهشناسان تاریخی معمولاً به ارایه تبیینهایی که شامل بیش از یک مورد واحد باشد، علاقهمند نیستند؛ آنها ممکن است ادعاهای علی نامنسجمی ارایه کنند و کار آنان دچار عدم کفایت علی شود. ای.پی. تامپسون، یکی از شاخصترین محققین پیرو این رویکرد تأکید میکند که مهمترین و معنادارترین روابط علی در درون تاریخ یک کشور خاص همچون پیکربندی های پیچیده عمل میکنند و چنان پیوند نزدیکی با جهتگیریهای معنادار بازیگران گذشته و حال دارند که میتواند برای تعمیمهای علیای که آن جهتگیریها را نادیده میگیرند یا کم اهمیت جلوه میدهند، زیانبار باشد. (پیشین)
۳ـ تحلیل نظمهای علی در تاریخ (جامعه شناسی تاریخی ـ تحلیلی):
رویکرد سوم، گرایشی است که اسکاچپول به آن نامِ جامعه شناسی تاریخی ـ تحلیلی داده است. هدف از تحلیل تاریخی در این رویکرد ارایه و بسط تبیینی مناسب برای یک پیامد یا الگوی کاملاً معین در تاریخ است. پیروان این رویکرد معتقدند میتوان نظمهای علی ـ حداقل نظمهای محدوددامنه ـ را در تاریخ کشف کرد.
در این راهبرد، اندیشههای مربوط به نظمهای علی ممکن است از نظریههای پیشینی که از برخورد با شواهد و مدارک تاریخی پدید آمده است، حاصل شود یا ممکن است در جریان تحقیق تاریخی تولید شود اما محقق به هیچ یک از نظریههای موجود متعهد نیست بلکه به کشف پیکربندیهای علی مشخص و مناسب برای تعلیل الگوهای مهم تاریخی تعهد دارد.
جهتگیری کلی پژوهش در این رویکرد طرح سؤال مشخص در خصوص یک زمینه و واقعهی تاریخی و تلاش برای استفاده از آن برای تولید گزارههای نظری عام تر است. پرسشها در جامعهشناسی تاریخی ـ تحلیلی بیشتر بر پرسشهای علی و چرایی تأکید دارد اما در جامعهشناسی تاریخی ـ تفسیری بر درک و فهم معنا دار «چه چیز رخ داده است» و چیستی موارد تاریخی تأکید میشود. این رهیافت در نهایت در پی پاسخهای مبتنی بر روابط علی معتبر است. روابطی که یا نمونههای تاریخی مشابه را کاملن در برگیرد یا نتایج متفاوت موارد مشابه را در پهنهی مکان و زمان در چارچوب بالقوه تعمیم پذیر تعلیل کند.
به طور کلی جامعهشناسان تاریخی تحلیلی از دو گرایش احتراز میکنند: یکی قایل شدن معنایی مستقل برای هر بافت و زمینهی تاریخی خاص و دیگری جزمیت و کلیت جهانشمولی؛ در عوض این رویکرد بر تعمیمهای تبیینی در یک زمینه یا زمینههای تاریخی خاص (مجموعهای از اجتماعات) تأکید دارد.
[۱] Vision an Method in Historical Sociology
این کتاب با ترجمه سیدهاشم آقاجری توسط نشر مرکز در سال ۱۳۸۸ منتشر شده است
اسکاچپل، تدا. (۱۳۸۸). بینش و روش در جامعهشناسی تاریخی. ترجمه هاشم آقاجری. تهران. نشر مرکز