در همه ی شعرها و سخن ها، نوشتن و گفتن از شب حضور دارد، عاشقان در شب راز می گویند و بسیاری از حرف ها و حدیث ها را مردم شبانه در گوش هم می گویند و آن ها را در صندوقچه ی اسرار نهان می کنند. “شب” راز عجیبی دارد و اوج تاریکی و بی سخنی و ناگفتن ها است. اما گفت و گو درباره ی آن خود یک موضوع اساسی بوده و مدام سخن شب به میان می آید. از سوی دیگر، شب زمانی به خود اختصاص می دهد که یک بخش از زندگی و فعالیت های مردم را شامل می شود. شب، تکیه گاه هر گاهشماری و بازآغاز زمان و زندگی است. در همین بازه ی زمانی است که انسان ها از آن تجلی هر روزه ی در متن زندگی باز گشته و در لاک خود می روند تا دوباره روزی تازه را آغاز کنند. لذا شب دارای رازی است که از لاک های فردی مردمان سرچشمه می گیرد و قراری نیست برای سردرآوردن از این رازها که در تاریکی در زندگی ها خفته است. اما همین رازها هستند که گاه انسان ها را در دربدری رازها در کوی و برزن راهی می کنند تا شاید آن ها در جست و جوی رازهای گم شده و یا برای خلق رازهای نهانی به دنبال فرصتهایی شبانه در زندگی بگردند.
راه شب: از شب نشینی مردمی تا برنامه های رادیویی
نوشتههای مرتبط
رازها، محصول اندیشه ها و باورهای مردمی هستند که در قالب های مختلف ایجاد و در میان مردم به امانت گذاشته شده اند. اما این رازها همواره برای گفته شدن صورت هایی مردمی و اجتماع بنیاد می جستند تا در قالب سخنی بیان شوند. از طرف دیگر، رازها در قالب همین فرم ها نیز ساخته و درونی می شدند. فرمی مانند دور کرسی نشستن، الگویی از شب نشینی است که اکنون نیز مورد ارجاع بسیاری از خاطره های مردم شهرنشین است. در رسانه ها هم بسیاری از مسائل اجتماعی را بر دوش نبودن فرصت شب نشینی برای مردم می گذارند [۱] البته قهوه خانه نهادی است که گاه این فرصت را در خود نگه داشته و در برخی از محلات شهری و روستایی می تواند سرماهای طولانی زمستان را برای مردم به یک فرصت گرم برای گفت و گو تبدیل کند، اما این فرصت اغلب در میان مران قبیله و محله رخ می دهد و زنان را در آن همراهی نیست.
البته در جامعه ی شهری، فرصت بازسازی فضاهای همنشینی به آن صورت وجود ندارد و نهادهای رسانه ای این نوع فرصت ها برا بر دوش خود می گیرند. تلویزیون به عنوان یکی از ابزارهای شب نشینی، همه ی مردم را دور یک رسانه جمع می کند و به نوعی آن ها را از هم نیز جدا می کند[۲]. حال جای پدربزرگها و اسطوره های آن ها را هنرپیشه ها و فیلمنامه ها گرفته اند. ان جلوه ی زیباشناسانه از شب را نیز یک زمانی رادیو و برنامه هایی که مخصوص شب هستند ایجاد کردند. سسمفونی هایی که ساعت ده شنیده می شد، داستان هایی که قبل از نیمه شب پخش می شود و یا برنامه ای که با عنوان راه شب در آغاز بامداد پخش می شود، به نوعی همنشینی مردم در کنار یک صدای آهنگین را ایجاد نمود.
از این رو شب نشینی لحظاتی را که انسان ها می توانند در حضور هم باشند را فراهم می کند و از خلال همین الگو، اخبار و اطلاعات در میان آمده و یا به گفت و گو و در میان آمدن اسطوره های قدیمی و جدید می انجامد، یا به پخش و نقل اخبار و تبادل آگاهی در میان مردم چه به صورت گروهی و در قهوه خانه ها و چه به صورت توده ای و در پای رادیوی ملی. آن چه از این تجارب می توان برگرفت، این است که شب ها مردم قبل از آن که سر بر بالین بگذارند، لحظاتی برای حضور اجتماعی و به اشتراک گذاشتن فهم با انسان های دیگر اختصاص داده و از این راه، در فراآوری اندیشه و آگاهی و کسب فرهنگ می کوشند. آن چه که امروزه در نوستالژی دور کرسی نشینی ایرانیان منقول است نیز، شاید به نوعی در از دست دادن پایگاه های خانواده ی گسترده و به دست آوردن اجتماع مدرن مشاهده نمود.
جامعه ی شهری و معنای شبانه ی فضا
به این صورت شب ها فرصتی برای کسب و یا انتقال معنا هستند و همان طور که نهادی رسمی در گذشته برای اشتراک مردم در این رفتار بود، امروزه نیز این تجربه با ساختاری جدید اجرا می شود و خانه ها همواره مقصد گفت و گوها و دیالوگ ها هستند چه این که این روزها، این دیالوگ ها از طریق شبکه های مجازی، گفت و گویی تر هم شده اند. اما سکون داشتن در خانه همواره رخ نمی دهد و خانه که شب ها محل آرامش بدن و پرواز خیال است، نمی تواند همواره انسان ها را به خود ببیند و افراد نمی توانند از روح شهر رها شده و در خانه بنشینند.
در واقع خانه محلی است که اهمیت آن در شب ها بیشتر از روز ها است، اگرچه وجود آن برای هر فردی باید پیوستگی داشته باشد تا طول روز را بتواند به شب برساند. مسافران، شبها برای جست و جوی سرپناهی می گردند که جایگزین خانه شان در دیار غریب شود. از محل همین اهمیت است که امروزه فضاهایی چون هتل ها و کمپینگ ها شکل گرفته اند و یا انسان هایی در چادر سر میکنند، یا بی خانمان هستند. به راستی که وجود خانه، در بی خانمانی مشهود است و شب گردی نیز نه بی خانمانی، که نقبی به بی خانمانی است و آن احساس ناآرامی کسی که در کوی و برزن دربدر است، را لحظه ای قرض می گیرد تا بالاخره، جان این ناآرامی به سر آید. این مطالعه از طریق مردم نگاری صورت گرفت و در شهرها مردمی که شبانه پرسه می زنند، اجتماعات گروهی تشکیل می دهند و به خلق رفتارهای مشترک میپردازند مورد مشاهده قرار گرفتند.
خانه معنای انتهاپذیری جهان است و انسان با تصور وجود خود در آن، از بی مکانی خارج شده و در ان قرار می گیرد. از این رو عدم پذیرش حضور شبانه در خانه، به معنای عدم پذیرش انتهاپذیری و سکون است. انسانی که در خانه قرار ندارد و در خیابان های شهر و یا کوه و بیابان به جست و جو و گردش می پردازد، می خواهد از حصار خانه و شهر به در آمده و در جهان سیر کند. اما شبگرد، در میان خانه و جهان، شهر را انتخاب می کند تا در خیابان ها و کوچه های خود را بگستراند و به تنهایی یا با همراهانی چند در متن شهر به تولید رفتارهایی مبادرت کند که شاید معنای این شبگردی در آن است. بخشی از این رفتارها، نمایان و قابل مشاهده و تفسیر است، اما بخشی، به تنوع تجارب فردی و رازهای زندگی، درونی تر و شهودی تر برای افراد رخ می دهند که تصور و بیان آن، کاری بس مشکل است.
راز شبگردی:
تعلیق تجربه ی زندگی در فضای شهر؛ شبها دستگاه آگاهی اعم از نهادهای رسمی و فعالیت های روزمره، تعطیل است و مردم به امر تولید و خلق رفتار های عمومی نمی پردازند. به بیانی دیگر، شبها فضای عمومی وجود ندارد و فضاها خصوصی شده اند و شاید سایه ای سلطه گرانه از فضای عمومی در رادیو و شبکه های ماهواره ای حضور داشته و تتمه ی زندگی و فراغت مردم را به اختیار خود می گیرد. باشلار [۳]، فضای ناآگاهی یا ناخودآگاه را زیرزمینی می پندارد که تجسم آن بیشتر در خواب مشهود بوده و به بیان او، دارای قفسه هایی است که در اثر برخورد اتفاقی دست به آن ها برای آدمی گشوده شده و این “چیز” ها به صورت خواب برای آدمی مشهود می شوند. شب خودِ ناآگاهی و فرصت پرداختن به قفسه های پنهان زندگی است. از این رو عقلایی است اگر انسان در شب، حواس خود را فرو بسته و به دیدن آن چه که در ناخودآگاه او وجود دارد بپردازد. اما یک شبگرد، خود تاریکی شب را برای دیدن چیزهایی که در شب یک شهر پنهان شده اند انتخاب می کند و به آن ناخودآگاه فردی رجوع نمی کند. او به دنبال واقعیتی که در انتهای شب پنهان شده است می رود و هنوز آن جست و جوی واقعیت را در راه رفتن روزانه ی خود ادامه می دهد. باشلار می گوید، واقعیت شب، خواب و رویت اشیاء پنهان است، اما شبگرد، از این گریزان است و به دنبال خلق زیرزمینی برای شهر است. زیرزمینی که به جای خواب خود او، به خواب اشفته ی شهر تبدیل شود. این او است که در سر کوچه ها و صندلی پارک ها و بسیاری از جاهایی است که هر کسی ممکن است شبانه با او برخورد داشته باشد.
زیبا شناسی تاریکی؛ رنگ سیاه، در فیزیک، از خلال دیدن یک کاواک سیاه رنگ صورت می گیرد. ویژکی کاواک آن است که جعبه ی مکعبی توخالی است و یک سوراخ در یکی از سطح های آن وجود دارد که ناظر از آن جا داخل جعبه را می نگرد. تنها روزن موجود هم در تسخیر چشم ناظر می ماند و او به نقطه ای چشم می دوزد که هیچ نوری در آن وجود ندارد. شب نیز چنین است و اگر ماه و ستاره و چراغهای شهر نباشد، سیاهی محض همه جا را فرا می گیرد. شب گرد راستین کسی است که در بیابانی بدون چراغ و نور ماه به راه بیفتد و بی مکانی و بی حصاری را احساس کند. اما در شهر، نورها و رنگهای سطوح، برای شبگرد پرتو می افشانند و شدت تاریکی را می زدازند. با این حال، یک شبگرد، آن آگاهی به فضایی که روزانه مشهود بود را نداشته و در واقع تجربه ی نامکانی یا بی معنایی مکان را می نماید. وجود، فضامند و به خصوص مکان مند است [۴] اما این احساس بی رنگی، مانع فهم مکان مندی است و شهر را به نامکان یا مکان بی معنا تبدیل می کند و آن چه که معنا می یابد، حضور خود فرد و همراهان وی است که در طول مسیر به راه رفتن می پردازند. شبگرد، به گفتن رازهای خود را شهر و در واقع به خلق رازهایی می پردازد که در معرفت او از واقعیت و عدم پذیرش معنای آرام بخش شب نهفته است. او ناآرام است و این ناآرامی را و حرکت را بر روح شهر تحمیل می کند . گاهی دسته های شبگرد، با سر و صدای زیاد، ارامش شبانه ی شهر را به هم می زنند. در این حالت که دیگر کسی در شهر نیست تا صدایی بگوید و بشنود، شبگرد، همه ی روح شهر را تسخیر می کند و بر حضور جمعی روزانه آشوب می کند.
راز قدم زدن شبانه؛ شب گرد به سوی خاطره های خود و یا برای ساختن رازهای خود حرکت می کند [۵]. او از معنای راستین روز می گریزد و از خلال خاطره هایی که در کوچه پس کوچه های شهر برای او نهفته است، گذشته و در فضایی دگرسانف به گستردن خود و ساختن روح جدیدی از زندگی می پردازد. در این هنگام مکان ها خاموش هستند و خاطره ها محو شده اند. جغرافیایی که بیانگر تاریخ بوده و از هر نقطه ی آن پیامی برای آدمی متجلی می شود، دیگر آن کارکرد نشانگی خود را از دست داده و مکان مگر در مورد رنگ هایی که راه و مانع را نشان میدهند، به صورت نشانه ای گشتالت بر آدمی وارد می شود و آن نیز به دلیل نامکانمندی، تنها از منظر وجود جسمانی فرد است که برای او معنا می شود. شبگرد، از راه شبگردی خود معنا می یابد و نه مکان و نه من جسمانی او دیده نمی شوند. مکان ها نشانه اند و شب قدم زدن، قدم زدن در جهان بی انتها و بی نشانه است. قدم زدن در شب نفی شهر است و نشان گر بی نشانگی و بی فضایی است. کسی که شب ها قدم می زند، معنای جهان به خصوص معنای شهر خود را که اصل معنای پیرامون او است، نفی می کند و بر نشان گان ذهنی خود پا می فشارد. او وجود دارد در فضایی که بی نشانه و بدون بیان چیزی است. از همین فضای بی نشان است که انسان نشان خود را می گیرد و در نصف شب به راز و نیاز و یا عشق و مستی می پردازد. یک شبگرد، اوج باور به ازادی از جسم و جهان است و آزادی او را هیچ کسی نمی تواند از او بگیرد، مگر این که آگاهی فضایی را به او بازگرداند و ماشینی در آن سوی شهر چراغ خود را به سوی او روشن کند.
آرامش شب؛ شب بدون صدای روز است و گفت و گوهای عمومی در آن تبدیل به نجوا شده اند و در خفا صورت می گیرند. روزها، در جامعه، صدا دارای معنا است و شبها، این صدا می شکند و در نفسها حبس و زیر لحاف پنهان می شود. صدا نیست و سکوت است، شب گشتن مقاومت در برابر سکوت است. سکوت در عین بی معنایی دارای معنا است و می توان تصور کرد که در اوج سکوت فریاد می زنند [۶]. آنان که شب بیدارند و در سکوت زندگی می گذرانند، نیازمند سکوت هستند و آرامش آن- نیازمند ندیدن گذر زمان و به فکر جاودانگی هستند. و هر از گاهی با صدای بلند سکوت شب را می شکنند، مست هایی که شبانه در میخانه ها می گشتند. در همه ی خانه ها دعاها و نجواها هست، عشق ها هست گریه ی بچه ها بیشتر در شب ها است، دردهای جسمانی در شب ها اوج می گیرند، مرگ به انسان ها نزدیک تر بوده و واکنشهای روانی و جسمانی اوج می گیرند. شب گاهی است که صدا در آن نیست و آن چه که معنا دارد سکوت است. در واقع سکوت شب معنادار وده و علیه معناهایی که روز ارائه شده اند، می شورد. حال این سکوت است که معنا می دهد و بر صدای روزانه می شورد. شبگرد، در راهی که میرود، در این شهر پر از دود و صدا و ماجرا، سکوت را به عنوان موضوعی برای معنا دادن به جهان انتخاب می کند، شاید به این خاطر که صداهایی که در روز سر داده می شود، برای او خوشایند نیست و بایستی شب با سر دادن صدایی که هیچ کسی آن را نمی شنود، شهر را دگرگون کند.
نتیجه: نهاد شبانه ی زندگی
شب، یک فرهنگ دیگر دارد و برای خودش خاستگاه معانی است. اگرچه معناهای بسیاری در آن وجود دارند، همچون عشق، سرگرمی، استراحت کالبدی و گاهشماری و به انواع مختلف مورد تفسیر مردم و بازسازی رفتار اجتماعی از آن می شود. در گذشته، شبها عمدتا در خانه گذران می شد و با پیدایش شهر مدرن و خیابان های زیاد آن، همین فضای شلوغ روزانه، تبدیل به جهانی می شود که شبانه می توان با آرامش در آن قدم زد و در عین بیکرانی حضور شبانه، در آن حاضر شد. این بار گذشته از درنگ دور کرسی های پدربزرگ یا گوش کردن به رادیوی ترانزیستوری، معنا نه از فضای ذهنی خانگی که در عینیت شبانه ی جان نشأت می گیرد. شبگرد، شب را باز در خیابان های شهر ادامه می دهد و نه معنای شب و جهان که معنای خود را در آن می جوید و این بار با سکوت و نفی معنای مکان به دنبال یافتن معنای جدید در سیاهی شب است. او به جای روشنی، معنا را در تاریکی می جوید و در تاریکی به جستن کوچه ها و خانه ها و سر دادن گاه گاه صدا به همراه دوستان می پردازد تا بدون حضور انسان ها، خانه و حتی خود شهر، در خلوت فضایی خود، زندگی را معنا کند و سکوت بی معنای شهر را با سکوتی پرمعنا بشکند.
منابع:
[۱] پایان شب نشینی باشکوه ایرانی، لینک:
http://www.akairan.com/havades-akhbar/khabarrooz/news2015101623471454628.html
[۲] برناردز، جان، ۱۳۸۴، درآمدی به مطالعات خانواده، ترجمه: حسین قاضیان، تهران: نشر نی، چاپ اول، ص ۱۶۴
[۳] باشلار، گاستون، ۱۳۹۱، بوطیقای فضا، مترجمان: مریم کمالی و محمد شیربچه، تهران: روشنگران و مطالعات زنان، چاپ اول، ص ۵۹
[۴] هایدگر، مارتین، ۱۳۸۹، هستی و زمان، مترجم: سیاوش جمادی، تهران: ققنوس، چاپ چهارم، ص۲۹۰
[۵] ساوج، مایک، آلن وارد، ۱۳۸۷، جامعه شناسی شهری، مترجم: ابوالقاسم پوررضا، تهران: نشر سمت، چاپ ششم، ص ۱۷۲
[۶] ویتگنشتاین، لودویک، ۱۳۸۷، پژوهشهای فلسفی، فریدون فاطمی، تهران، انتشارات مرکز، چاپ چهارم، ص ۱۷۷