یکی از شگفتی های کار مارکس در طول بیش از چهار دهه تحقیق مداوم در حوزه های مختلف اقتصادی و اجتماعی و قلم زدن در این عرصه ها این است که او باوجود اهمیت شهر به عنوان بستر و خاستگاه جغرافیایی بورژوازی یعنی مقوله ی محوری تحقیق او، اشاره های اندک، گاه تکراری و موجز و حتا مبهم به پدیده ی شهر و عملکرد تاریخی آن در تمدن بشر کرده است. در اهمیت تاریخی شهر برای توسعه ی نظام سرمایه داری کافی است بگوییم که دیوید هاروی جغرافیدان و شهر شناس در کتاب«شهری شدن سرمایه : مطالعاتی پیرامون تاریخ و نظریه شهری شدن سرمایه داری» که در ایران با نام« شهری شدن سرمایه» منتشر شده، با اتکا به قانون انباشت، فرایندهای چرخه های نخست سرمایه(تولید کالا و خدمات)، چرخه ی دوم (خلق فضای مصنوع از طریق رشد سرمایه ی ثابت و غیر منقول ) و چرخه ی سوم سرمایه (تولید فن آوری دانش و اطلاعات) را به طور کامل بر بستر جغرافیای شهر یافته است(نک:دیوید هاروی، ۱۳۸۷). همچنین نیازی به گفتن نیست که شهر، بستر و جایگاه اولیه ی نشو و نمو بورژوازی در جهان محسوب می شود و واژه ی بورژوازی نیز از قرون ۱۲ و ۱۳میلادی که متداول شد از واژه ی « بورگ » یعنی شهرهای دارای قلعه و بارو اقتباس شده بود. زیرا از این دوره بود که «بورگ»ها یا همان محدوده های آزاد در فضاهای خارج از کنترل فئودال ها در اروپا به طور مستقل به حیات سیاسی و اجتماعی خود ادامه می دادند و در نتیجه ساکنان بورگ ها، آزاد از قیمومیت فئودال ها به کسب وکار خود پرداخته و از دست اندازی فئودال ها در امان بودند . در واقع در پرتو همین آزادی حاصل شده در بورگ ها بود که شهرها به انباشت اولیه ی سرمایه ی تجاری و تبدیل آن به سرمایه صنعتی نائل شدند و به قول مارکس آن میوه ی ممنوعه ی تاریخ عصر نوین را در همین جغرافیا بود که خوردند و گناه نخستین را مرتکب شدند و عصری جدید را پایه گذاری کردند که تا کنون ادامه یافته است. بنابراین از این زمان ساکنان بورگ ها و به ویژه طبقه ی مرفه ی آن به بورژوازی یعنی کسانی که در بورگ ها ساکن هستند، اطلاق می شد.
اما در همان اندک اشاره های مارکس به شهر، او بیش از همه به شهرهای پیشا سرمایه داری پرداخته است. در خصوص شهرهای سرمایه داری و کارکردهای آن تنها می توان به اشاره هایی جسته وگریخته در لابلای بحث های او نکاتی پیدا کرد که تنها به صورت حاشیه ای و به اعتبار بحث اصلی دیگری بدان توجه شده است. با این حال در حالی که مارکس کمترین توجه را در خصوص شهر یعنی اصلی ترین زیستگاه کاپیتال در پژوهش های خود داشته، اما در همین نوشته های پراکنده اش سخت مدافع شهر و ایدئولوژی شهری در مقابل روستا و ایدئولوژی برخاسته از آن بود. به اعتباری او از عینک شهریش به دوگانه ی شهر و روستا نگاه می کرد.
نوشتههای مرتبط
در مورد روستاها نیز مارکس گویی تعمدی داشته تا شهر را همه جا به عنوان آنتی تز در مقابل روستا قرار داده و به صورت مفهومی «دو گانه» مورد بحث قرار دهد. این واقعیت از همان نخستین اشاره های مارکس در ایدئولوژی آلمانی و سپس بیش از همه در رویدادهای انقلاب ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰ فرانسه است که جوهره ی اندیشه مدرنیتی خود را در ارتباط با این دوگانه بروز می دهد. در جایی که سخت او در ضمیر آگاه و ناآگاهش غلیان کرده و در مدتی کوتاه یعنی طی دوسال دو کتاب نوشته و در یکی از آن ها یعنی هیجدهم برومر لویی بناپارت به گفته ای شاهکار زندگیش را به تحریر در آورده، به تقابل شهر و روستا در عرصه ی سیاسی یعنی تبلور مواضع اقتصادی و اجتماعی روستا در برابر شهر تاکید کرده و از ورای کلماتی که سخت هم شگفتی و هم خشم او را به رخ می کشد، هیجان دورنش را بازتاب داده و ضمن آن که روی کار آمدن لویی بناپارت را در انتخابات ۱۰ دسامبر ۱۸۴۸ فرانسه کودتای دهقانان نامیده، بدین گونه معنا کرده است:« واکنش روستا در مقابل شهر». او در همین نوشته است که به قول جواد طباطبایی همه ی فحش هایی را که بلد بود نثار لویی بناپارت می کند.
در نوشته ی حاضر دیدگاه های پراکنده ی مارکس در باره ی شهر و روستا با استناد به نوشته های او به صورت یک روند تاریخی از ابتدا تا پایان بررسی شده است. بررسی نظرات او در خصوص روستا و عملکرد ساکنان آن در تقابل با مدرنیته و تکامل اجتماعی یکی از ویژگی های ثابت شخصیت مارکس است که او آن را در طول حیات و تحقیقاتش به صورت یک دیدگاه روشن و پی گیر در مقابل سنت برجای مانده از روستا قرار می دهد و بررسی ها نشان می دهد که به این وجه از شخصیت مارکس تا کنون توجه اندکی شده است.
به طور کلی باید گفت که تاکنون دست کم در ایران حتا یک نوشته یعنی موضوع دوگانه ی شهر و روستا از این منظر در باره ی مارکس انتشار نیافته و بنابراین این نوشته می تواند نقطه ی عزیمت باشد. از این رو مستلزم اغماض اندیشمندان از کمبودهای آن در اثر همین نو بودن موضوع تحقیق نیز می باشد.
متن کامل مقاله را در فایل پیوست مطالعه کنید.