دورکیم پس از طرح پیشینهای از تقسیمات فلسفه از نگاه فیلسوفان گوناگون، نهایتاً موضع ویکتور کوزن فیلسوف فرانسوی را میپذیرد. بر این اساس اقسام فلسفه عبارتند از روانشناسی، منطق، علمالاخلاق و مابعدالطبیعه. این تقسیم، به شرحی که خواهد آمد، با تعریف دورکیم از فلسفه ـ یعنی حالات آگاهی و شرایط آنها ـ سازگار است. ادامه کتاب دورکیم نیز شامل آموزش و انتقال همین اقسام خواهد بود.
تقسیمات فلسفه
نوشتههای مرتبط
اکنون که موضوع مورد مطالعه فلسفه را دانستیم، فهم این مطلب که موضوع مذکور، طبیعتاً بسیار پیچیده است دشوار نخواهد بود. دلیل این امر آنست که حالات آگاهی انواعی کاملاً متباین از پدیدهها را شامل میشود. برای مطالعه تمامی آنها، باید علم فلسفه را به چندین علم خاص تقسیم کنیم.
نظامهای فلسفی گوناگون شیوههای گوناگونی از تقسیم فلسفه طرح کردهاند. این امر کاملاً طبیعی است. زیرا این تقسیمات به روح کلی نظام مورد بحث وابستهاند. در آغازین روزهای اندیشه یونانی، فلسفه تقسیم نشده بود. گفته میشد که [فلسفه] کل شناخت بشری است. بدینسان فلسفه با فیزیک خلط میشد و ـ تا زمان ظهور سقراط ـ تمام رسالههای فلسفی این عنوان را با خود داشتند: Περιφυσεως (در باب طبیعت). ما نمیدانیم که آیا سقراط فلسفه را تقسیم کرده یا چگونه چنین کرده است. افلاطون ـ که بیش از هر کس دیگری در شناخت فلسفه سقراط برای آیندگان نقش داشته ـ فلسفه را تقسیم نکرد. بنابراین بعید است که خود سقراط نیز چنین کرده باشد. از نظر افلاطون، فلسفه تألیفی است. هر کدام از محاورات بیش از آنکه بخشی مجزا از نظام وی باشد، به بسیاری از پرسشهای متفاوت اشاره میکند که تنها به صورت تصادفی با یکدیگر مرتبط به نظر میرسند.
ارسطو ـ که فلسفه را متشکل از علومی کاملاً متفاوت میدانست ـ برای نخستین بار به تقسیم دقیق آن پرداخت. وی میگوید: “تمام فعالیتهای انسانی…. میتوانند سه صورت متفاوت به خود بگیرند: دانستن، عمل کردن، انجام دادن. از این نکته سه گونه علم به دست میآید: نظریه ـ که موضوعش تأمل است؛ عمل که معادل همان چیزی است که امروزه علمالاخلاق میخوانیم؛ و نهایتاً شعر که موضوعش هنر است.”
اما این تقسیم نهایتاً منسوخ شد و جای خود را به تقسیمی دیگر داد که مورد پذیرش دو مکتب فلسفی مهم در آن روزگار قرار داشت: یعنی مکاتب اپیکوری (Epicureanism) و رواقی (Stoicism). در این تقسیم تازه نیز فلسفه از سه بخش تشکیل میشد: علم فیزیکی طبیعت خارجی، علم منطقی قوانین ذهن و شناخت و علمالاخلاق یا اخلاقیات.
دکارت هرگز ـ تا آنجا که به وی مربوط میشد ـ فلسفه را بدین شیوه تقسیم نکرد. با اینحال وی نیز به یک نوع تقسیم پرداخت. این تقسیم بیش از آنکه تنها به فلسفه مربوط باشد، با کل شناخت بشری سروکار داشت. “فلسفه به درختی میماند که ریشهاش مابعدالطبیعه است، تنهاش فیزیک و شاخههایش که از این تنه بیرون زدهاند، علوم دیگر. سه مورد مهم از این علوم دیگر وجود دارند که عبارتند از پزشکی، مکانیک و علمالاخلاق.”
در نظر داشته باشید که هیچ یک از این تقسیمات با تعریفی که از فلسفه به دست دادیم، یکی نیستند. زیرا هر کدام به حوزه پژوهشی بسیار وسیعتری اشاره دارند.
اما کوزن (Cousin) تقسیمی تازه پیشنهاد میکند که مطابق با آن فلسفه از چهار بخش تشکیل یافته است: روانشناسی، منطق، علمالاخلاق و مابعدالطبیعه. این تقسیم سادهترین است و بسیار رواج یافته است. علاوه بر این، بهترین تعریف نیز هست و همان تعریفی است که ما خواهیم پذیرفت.
تعریفی که ما از فلسفه به دست دادیم، متضمن دو بخش است: حالات آگاهی و شرایط آنها. بدینسان دست کم به تقسیمی از فلسفه نیاز داریم که با هر یک از این دو مطابق باشد. اما حالات آگاهی صرفاً با یک علم واحد قابل مطالعه نیستند. بنابراین بیدرنگ لازم میآید که مشخص کنیم انواع گوناگون حالات آگاهی کدامند و خواص و گونههای متفاوت هر یک را بشناسیم. وقتی این فهرست کامل شد، باید حالات آگاهی را از دیدگاهی دیگر مطالعه کنیم. یکی از حالات آگاهی بر هوش استوار است. هدف هوش پیجویی حقیقت است. اگر [حقیقت] به معنای پرهیز از اشتباه باشد، هوش باید از قواعد پیروی کند. این قواعد به بخش دوم فلسفه تعلق دارند که منطق مینامیم. منطق از روانشناسی متمایز است، زیرا برخی از حالات آگاهی و نه تمامی آنها را مطالعه میکند. علاوه بر این روانشناسی صرفاً توصیفی است، حال آنکه منطق، قوانین شناخت را تبیین میکند.
مقولهای دیگر از امور واقع نیز وجود دارد: یعنی فعالیت. در اینجا این پرسشها را طرح میکنیم: چگونه و در چه موقعیتهایی، فعالیت شکلی را به خود میگیرد که باید؟ قوانینی که بر آن [فعالیت] حاکمند، کدامند؟ این موضوع به علمالاخلاق تعلق دارد. این علم ـ طبیعتاً ـ از منطق و روانشناسی متمایز است.
نهایتاً آنچه باقی میماند شرایط حالات آگاهی ـ یا همان مابعدالطبیعه ـ است.
باید بخشهای متفاوت فلسفه را به ترتیبی که اکنون برشمردیم، به بحث بگذاریم.
پیش از آنکه حالات آگاهی را به تفصیل مطالعه کنیم، مسلماً باید به ارزیابی کلیتشان و سپس توصیف کاملشان بپردازیم.
به دلیلی مشابه باید مابعدالطبیعه آخر از همه موضوع مطالعه باشد. زیرا برای آنکه شرایط حالات آگاهی را مطالعه کنیم، باید به طور کامل بفهمیمشان و این امر غایت سه قسم دیگر فلسفه را تشکیل میدهد.
منطق ـ که با مهمترین پرسشها سروکار دارد ـ باید پیش از علمالاخلاق قرار گیرد. ما تنها به این دلیل میتوانیم استدلال کنیم که قوانین استدلال را میفهمیم، بنابراین اگر میتوانستیم منطق را اول طرح میکردیم. اما از آنجا که روانشناسی ضرورتاً در جایگاه نخست طرح میشود، باید دست کم دقیقاً جایگاه بعدی را به منطق اختصاص دهیم. به همین دلیل آن را پیش از علمالاخلاق میگذاریم.
بدینسان در فلسفه چهار علم وجود دارد که باید مطالعه کنیم:
۱- روانشناسی
۲- منطق
۳- علمالاخلاق
۴- مابعدالطبیعه
منبع:
Durkheim’s Philosophy Lectures: Notes from the Lycée de Sens Course, 1883–۱۸۸۴.
ed & trans by Neil Gross and Robert Alun Jones. Camdridge University Press. 2004. (pp. 45-47)
دورکیم فیلسوف (۱): http://anthropology.ir/node/11318
دورکیم فیلسوف (۲): http://anthropology.ir/node/11447
دورکیم فیلسوف (۳): http://anthropology.ir/node/11803
ابوالفضل رجبی: philonousi@yahoo.com