انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

در دام داعش

معصومه علی‌اکبری

در دام داعش: دولت اسلامی یا عقب‌گرد تاریخ. پی‌یر-ژان لوئیزار. ترجمه ویدا سامعی. فرهنگ نشر نو، ۱۳۹۶

۱. پی‌یر-ژان لوئیزار از منظری تاریخی یا بهتر است گفته شود: تاریخی – جغرافیایی به پدیده داعش می‌نگرد. او چگونگی ایجاد کشورهای جدید در خاورمیانه در اوایل سده بیستم و در ادامه‌اش تحولاتی را که شاهد آن هستیم، با زبانی تاریخی شرح می‌دهد؛ اما زبان او خسته‌کننده و ملال‌آور نیست و خوانندگان بیزار از تاریخ را نمی‌رَماند. مترجم نیز که با اجازه ناشر و مؤلف فرانسوی، اقدام به ترجمه این اثر کرده، نثری روان و خوش‌خوان دارد. نثر او به کمک خواننده‌ای می‌آید که می‌خواهد سر از قضیه داعش و ریشه‌های آن دربیاورد. پی‌یر-ژان لوئیزار با قلمی ساده و نگاهی چندجانبه، ابعاد قومیتی، قبیله‌ای و مذهبی داعش را بررسی می‌کند و به نکاتی توجه می‌ورزد که تقریباً کمتر در مطالعات مربوط به داعش به آن پرداخته شده است. او تاریخ متأخر منطقه را به‌گونه‌ای روایت می‌کند که به درد فهم امروز بلایا و مصیبت‌های منطقه بخورد و تا حدودی روشن شود که چرا و چگونه قدرت‌های غربی و قدرت‌های منطقه در دام داعش افتادند. دامی که باید گفت که این هر دو قدرت در ساختن تاروپودش نقشی بنیادین داشته‌اند:

«این کتاب می‌کوشد دلایل موفقیت سریع داعش را در این منطقه توضیح بدهد و همچنین سعی می‌کند بفهمد چرا کشورهای قدرتمند غربی در تلۀ داعش افتادند. داعش تقلا کرده این کشورها را به دام جنگ خود بکشاند و در این راه نیز موفق شده است. برای فهم این موضوع بازگشت به ریشه‌های تاریخی حتی به یک سده قبل ضروری است. تاریخ نزدیک (تصرف عراق به دست امریکا و ظهور بهار عربی) و همچنین تاریخ دور (نحوۀ پیدایش برخی از کشورهای عرب منطقه در سایۀ اختیارات بریتانیا و فرانسه) در این نوشتار بررسی خواهند شد.» (ص ۱۶)

۲. بارها صحنه گردن زدن توسط داعش به نمایش در آمده است. بارها تماشاگر عکس‌هایی بوده‌ایم که عده‌ای زانوزده بر زمین منتظر لحظۀ مرگ خویش نشسته‌اند و به ازای هرکدام جلادی نقاب‌پوش بالای سرشان ایستاده است و منتظر فرمانِ هماهنگ اجرای مراسم است. در دل این لحظه‌های ساکن چیزی به جز قساوت و بی‌رحمیِ بی‌انتها انباشته نشده است؛ اما می‌توان گفت که پشت این لحظه‌های ساکن باید تجربه‌های دلهره‌آور و دهشتناک دیگری بوده باشد که توضیح بدهد چرا مردم حاضر در سرزمین‌های اشغال‌شده تن به سکوت می‌دهند و با این خشونت‌ها کنار می‌آیند. آیا آن‌ها پیش از ثبت چنان لحظاتی در ذهن‌شان، تجربه‌های مرگبار دیگری داشته‌اند و چندان رنج و ستم را تحمل کرده‌اند که اکنون به چنان خشونت‌هایی رضایت می‌دهند؟ خشونت‌هایی که فرجام تلخ‌تری برای آنان در پی خواهد داشت:
«طبق اعترافات مقامات عراق و شخص نوری مالکی، دولت این کشور هرگز بیش از بیست درصد از نیروهای مسلح سنی را به ارتش عراق جذب نکرد و بخش اعظمی از این سنی‌های مسلح را به بیکاری کشاند. این گروه‌های سنی مسلح به حاشیه رانده شدند… علاوه بر این احساس رانده شدن بر حاشیۀ فساد موجود در نیروهای نظامی عراق را نیز باید بررسی کرد. وجود این فساد همواره تکذیب شده است؛ اما به ارتش ملی عراق که مأمور کنترل مناطقی با اکثریت سنی بود، نه‌تنها به ‌عنوان یک ارتش بیگانه در این مناطق نگاه می‌شد بلکه خود نیز عامل احتکار و گرانی در این مناطق بود. حتی گاهی شبکه‌های غیرقانونی محلی که نیروهای ارتشی از آن‌ها حمایت می‌کردند، عمداً بحران کمبود مواد غذایی و مایحتاج روزانۀ مردم را تشدید می‌کردند تا بهای این مواد چند برابر شود … داعش اقدام به اعدام کسانی کرد که مسئول گرانی یا کمبود در این شهرها بودند – آن‌هم به شیوه‌ای بسیار نمایشی و رسانه‌ای ازجمله گردن زدن یا به صلیب کشیدن – می‌خواست تفاوت شیوه خود را با روش دولت مرکزی در مجازات مجرمان به نمایش بگذارد.» (ص ۲۲ و ۲۳). داعش از این طریق توانست حمایت رؤسای قبایل و افراد بانفوذ محلات را جلب کند و آن‌ها را به شرط اطاعت از دستورهای خود مسئول کنترل مناطق کند. علاوه بر حمایت محلی، داعش به‌سرعت حمایت بخش رانده‌شده ارتش را نیز جلب کرد:

«در حال حاضر دولت اسلامی یک مخزن عظیم سلاح و افرادی ماهر در استفاده از این سلاح‌ها در اختیار دارد و سربازان این ارتش به‌شدت باانگیزه‌اند. آن‌ها با آرزوی شهادت حمله می‌کنند و این درست نقطۀ مقابل ارتش بی‌انگیزۀ عراق و حتی پیش‌مرگ‌هاست که بیشتر مواقع بدون تجهیزات و آموزش کافی می‌جنگند. نه‌تنها این حرفه‌ای‌گری‌ها برای داعش یک ثروت محسوب می‌شود بلکه با اتکاء به همین نیروی نظامی است که تأسیس یک دولت و خلیفه‌گری را اعلام می‌کند» (ص ۲۶).
پی‌یر-ژان لوئیزار فصل اول را با این نکته به پایان می‌برد که برای فهم نقطۀ‌ ضعف و آسیب‌پذیری عراق «باید به تاریخ استعمارگری بازگردیم و به معاهداتی نگاه کنیم که به تشکیل کشورهایی منجر شد که امروز بعد از صد سال که از تشکیل شدن‌شان می‌گذرد، باید در این منطقه با بزرگ‌ترین چالش‌های حیات سیاسی خود مقابله کنند» (ص ۳۳).

۳. یکی از این معاهدات پیمان‌نامه سایکس – پیکو در سال ۱۹۱۶ و معاهده سِور در سال ۱۹۲۰ است. قدرت‌های اروپایی به‌خصوص فرانسه و انگلیس با وعده به قدرت رساندن اقوام کُرد و عرب و آشوری و ارمنی آن‌ها را جذب ارتش متفقین کردند؛ اما درنهایت آن‌ها را مأیوس گذاشتند: «خیانت در وعده‌های قدرت‌های غربی در آن زمان تنها به اعراب محدود نمی‌شد، بلکه آشوری‌ها هم که در منطقۀ کوهستانی حکاری زندگی می‌کردند و در ترکیۀ جدید مصطفی آتاتورک ادغام شده‌اند نیز، خیانت قدرت‌های بزرگ را تجربه کرده‌اند. … کردها نیز سهم خود را از تراژدی سرکوب و قتل‌عام تجربه کرده‌اند.» (ص ۴۶ و ۴۷). البته نویسنده از یاد نمی‌برد که علاوه بر این خیانت، عامل دیگر پریشان‌احوالی و آشفتگی منطقه «ناشی از زوال اقتدار و اختلاف‌های حل ناشدنی در داخل کشورهای منطقه است.» (ص ۴۸). این مسئله‌ای است که باید به‌جد به آن پرداخته شود و سهم خود اصحاب قدرت و دولت‌های منطقه در رسیدن به این وضعیت اسفبار بررسی شود.

۴. در فصل سوم نویسنده بر آن شد تا فاصله مدل عراقیِ دولت – ملت از مفهوم غربیِ این مدل را نشان دهد. فاصله‌ای که حتی می‌تواند تناقض اساسی این دو را نشان دهد. مدل عراقی دولت – ملت به جای آن‌که مبتنی بر وحدت ملی اقوام و مذاهب و ملیت‌ها باشد مبتنی بر سلطه یک قوم و یا یک مذهب بر دیگر اقوام و مذاهب است:
«مردم این مناطق فراتر از واژه سرزمین، هویت خود را با یک حاکمیت مذهبی تعریف می‌کنند. در مورد شیعیان، این حاکمیت مذهبی در قالب رهبران مذهبی خود را نشان می‌دهد که اکثر آن‌ها نیز عرب نیستند. اغلب علمایی که رهبری مردم را در عراق به عهده داشتند، اصالتاً ایرانی بودند. می‌توان گفت این امر در قالب یک ملی‌گرایی بر طبق قبیله و انحصار نمی‌گنجد، بلکه به ساختاری انعطاف‌پذیر و متمدن‌تر از عربیتی نزدیک است که از آن به عروبت تعبیر می‌شود. عروبت خیلی متفاوت‌تر از ملی‌گرایی عربی بعثی و ناصری است.» (ص ۵۰ و ۵۱)

۵. در فصل چهارم نویسنده به سراغ سوریه و گرفتار شدنش در دام مذهب‌گرایی می‌رود. به باور پی‌یر-ژان لوئیزار مفهوم دولت – ملت در سوریه به مدل غربی آن ‌که مبتنی بر ملی‌گرایی دور از قومیت‌هاست، نزدیکی بیشتری داشت؛ اما بافت اجتماعی و اقتصادی و سیاسی سوریه، آمادگی گرفتار کردن کشور در همان منازعات مذهبی میان اقلیت و اکثریت را داشت و کودتای سال ۱۹۶۳ این آمادگی را به منصه ظهور رساند. اثرات آن دگردیسی تا پس از انقلاب اسلامی ایران و تغییر تمایل و جهت حزب بعث سوریه از مصر به سوی ایران ادامه یافت. همراه شدن با نویسنده و کمی بیشتر پای سخن او نشستن برای این تغییر مسیر مفید به نظر می‌آید: «در یک موقعیت بسیار پیچیده،‌این رهبران جدید بعث تمام ارتباطات را با جمهوری متحد عرب قطع کردند. افتادن ارتش به دست علوی‌ها از همین جا آغاز شد. یکی از این افسران علوی، صلاح جدید، قدرت را در سال ۱۹۶۶ در دست گرفت و وزارت دفاع سوریه را به یکی از هم‌قطاران خود، حافظ اسد، سپرد. او هم اهل روستای قرداهه [القَرداحَه، در استان لاذقیه] واقع در بلندی‌های علوی‌نشین سوریه بود. صعود این دو به این جایگاه با رهبری جدید ارتش سوریه بود.» این تغییر جهت سیاسی – مذهبی بر نارضایتی سنی‌های سوریه از حزب بعث افزود: «بی‌میلی سنی‌های سوریه به رژیم حافظ اسد از آستانۀ انتقاد گذشت و حمایت دمشق از انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ در ایران، بر این انتقادها افزود. این انتقادها به‌تدریج تبدیل به اعتراضات خشونت‌بار و متقابلاً کشتارجمعی توسط ارتش سوریه در سال ۱۹۸۲ گشت.» (ص ۸۱)
«قدرت‌گیری روبه‌رشد در سلسله‌مراتب نظامی سوریه به دست علوی‌ها، دروزی‌ها و اسماعیلی‌ها، نتیجۀ استراتژی اقلیت‌گرایی ناشی از یک سیاست واحد و آگاهانه بود. این سیاست شامل ارتقای اجتماعی برای گروه‌های به‌حاشیه‌رانده‌شده بود که به منابع اقتصادی بورژوازی شهری سنی دسترسی نداشتند. سرزمین علوی‌ها منطقه‌ای فقیر و دورنگه‌داشته‌شده از توسعه بود.» (ص ۷۹)
نویسنده در این فصل قدم‌به‌قدم با تحولات سوریه همراه می‌شود و نشان می‌دهد که چگونه حکومت آن در دام مذهب‌گرایی و تفرقه مذهبی می‌افتد و دچار تلاشیِ ساختار قدرت می‌شود. تجزیه‌ای که حاکمان رسمی و غیررسمی سیاسی از اسد گرفته تا ارتش آزادی‌بخش در تسریع آن نقش بسزا داشتند. او این فصل را با چشم‌اندازی به پایان می‌برد که آغازگر یک پرسش است: «آیا خاورمیانه دارد زیرورو می‌شود؟» آیا خاورمیانه حکم آبستنی را دارد که هنوز هنگام زایمانش نرسیده است؟ آیا زایمان دردناکی خواهد داشت؟ آیا نوزادش مرده به دنیا خواهد آمد یا ناقص و معلول خواهد بود؟ یا می‌توان امیدوار بود به یک زایمان طبیعی و متولد شدن نوزادی سالم؟

۶. فصل پنجم با همین پرسش شروع می‌شود. پرسشی که به باور نویسنده به‌شدت با مسئله کردستان گره خورده است؛ «اگر استقلال اقلیم کردستان عراق در این میان تأیید شود و اگر دولت بغداد تنها معرّف جامعۀ شیعی در این کشور باشد و اگر دولت اسلامی امپراتوری خود را در مناطق سنی‌نشین کشور تحکیم کند، فروپاشی کشور عراق بدون بازگشت خواهد بود و سوریه را نیز در این میان به زیر خواهد کشید. دیگر کشورهای منطقه نیز از پس‌لرزه‌های این سقوط در امان نخواهند بود و امواج این تحولات هر یک به گونه‌ای متفاوت در این کشورها شوک ایجاد خواهد کرد.» (ص ۸۸)
نویسنده در این فصل تاریخ تشکیل کشور لبنان از سال ۱۹۲۰ و جدایی‌اش از سوریه را مرور می‌کند. این جدایی به نیت ایجاد یک کشور مسیحی در منطقه و به اراده فرانسه رخ می‌دهد. این کشور دارای جمعیتی مرکب از هجده فرقه و مذهب و قبیله است که بنا بر اهمیت جمعیتی و یا جایگاه‌شان در کشور، در قدرت سهیم‌اند: «سه نقش مهم سیاسی همواره بر عهدۀ رئیس‌جمهور مسیحی مارونی، نخست‌وزیر سنی و رئیس پارلمان شیعه بوده است … اما به‌تدریج که پاریس از تعهدات خود در برابر لبنان کاست،‌این نظم مورد انتقاد قرار گرفت… از پایان سال‌های دهه نود شاهد شروع یک‌سویه و غیرقابل‌بازگشت هستیم: اختیار عمل جامعۀ شیعی لبنان، جامعه‌ای که همواره از تاریخ لبنان فراموش شده بود و حال از لحاظ سیاسی و نظامی رفته‌رفته خود را به رخ می‌کشید و تحمیل می‌کرد. جمعیت شیعۀ لبنان پرشمارترین جامعۀ مذهبی این کشور است و تقریباً سی درصد از کل جمعیت کشور را تشکیل می‌دهد.» (ص ۹۰ و ۹۱).
در این فصل لوئیزار به نقش مؤثر انقلاب اسلامی در خیزش جامعه شیعی لبنان و هجوم پناه‌جویان سوری به این کشور در قالب دو گروه موافق و مخالف بشار اسد می‌پردازد و آشکار می‌سازد: «آن خصومت دیرینه که تا دیروز میان مسیحیان و مسلمانان در جریان بود و تمام تنش‌ها در این کشور حول محور آن صورت می‌گرفت، جای خود را به اختلاف داخلی میان شیعیان و سنی‌ها داد.» (ص ۹۳) نویسنده درباره نقش داعش در لبنان بر این نظر است که دولت اسلامی با استراتژی تحریک برنامه‌ریزی‌شده در لبنان جلو می‌رود. با همین استراتژی هم توانسته پای لبنان را به بحران سوریه باز کند و آن را ضمیمه حزب‌الله نشان دهد. اردن، عربستان و ترکیه از دیگر کشورهای منطقه‌اند که به باور پی‌یر-ژان لوئیزار گرفتار پس‌لرزه‌هایی خواهند شد که در دلِ پرسش حادثه‌خیز آغاز فصل نهفته‌اند.

۷. در فصل ششم نویسنده به نکات مهمی در مورد موفقیت‌های داعش می‌رسد. موفقیت‌هایی که صرفاً به دلیل اتکاء به امکانات رسانه‌های وسیع و یا اتکاء به نیروهای نظامی بیرون رانده‌شده از ارتش نیست، برعکس متکی بر امری است که عموم تحلیل‌گران آن را به عنوان نقطه ضعف داعش به حساب آورده‌اند: «دولت اسلامی با شناخت کامل هر آنچه را که واکنش افکار عمومی در غرب برمی‌انگیزد، در فهرست کارهای خود قرار داده است: زیر پا گذاشتن حقوق اقلیت‌ها، حقوق زنان و به‌ویژه اجبار آن‌ها به ازدواج، اعدام هم‌جنس‌گراها، احیای برده‌داری و ختنۀ زنان در میان مسلمانان مناطق اشغالی از جملۀ این رفتارهاست.» (ص ۱۲۸) از همه این رفتارها مهم‌تر، این‌که «بربریت» به عنوان نقطه‌ضعف بنیادین این گروه از نگاه تحلیل‌گران، نقطه قوت آن‌هاست از دید خودشان. در واقع اتکاء بر فرهنگ بربریت و خط‌مشی بربریت است که بیش از هر عامل دیگری یا حداقل به اندازه عوامل دیگر در پیشروی آن‌ها سهم داشته است. به باور پی‌یر-ژان لوئیزار این بربریت یادآور نظریۀ «آینه‌بازی» ساموئل هانتینگتون در کتاب برخورد تمدن‌ها ست. برخوردی که ممکن است به‌سادگی ‌پیشگیری‌پذیر نباشد. لوئیزار معتقد است با نگاه از این منظر حتی اگر داعش محاصره گازانبری هم بشود و از لحاظ نظامی شکست بخورد، غفلت از این نکته‌های بنیادین، امکان موفقیت مجدد آن‌ها را فراهم می‌سازد.

۸. از آنچه آمد می‌توان به این نتیجه رسید که شوربختی خاورمیانه در دو بستر متفاوت همچنان تقویت می‌شود. دو بستری که یکی تاریخی دیرینه دارد و به امپراتوری دینی خلفای عباسی می‌رسد که این نیز ریشه در دیرینه‌تر از خود دارد و بستر دوم که به عصر جدید می‌رسد و دوران تمدن‌سازی تحمیلی خاورمیانه توسط غرب.
اگر در دوره کوتاهی – شاید به اندازه یک سده – به نظر می‌رسید که تمدن‌سازی تحمیلی نتیجه‌بخش بوده است، اکنون در سدۀ جدید خلاف آن نتیجه آشکار شده است. آن خاورمیانه رام و اهلی امروز از همه سو مرکز بربریت و توحش شده است. پدیدۀ جهانی‌سازی و جهانی‌شدن زمینه مناسبی فراهم آورد تا تنش‌های پنهان‌شده از زیر جلوه‌های متمدن‌شدگی بیرون بزنند و بر خویش و بر غیر بتازند.
این ناسازگاری ذاتی تمدن غربی و روحیه مذهبی قومی خاورمیانه ازآنجاست که یکی بر اساس آزادی و تفرّد است و دیگری بر اساس اطاعت و تعبّد. دموکراسی در سرزمین تعبدخیز با غلبه روحیه قومی – قبیله‌ای با یک فرمان از سوی سرزمین رؤیاها یا با یک هجوم قدرت برتر پا نمی‌گیرد. لوازمی ذاتی‌ می‌خواهد که هنوز بسیار دور است از ذاتیات جوامع خاورمیانه. بده‌بستان‌های سیاسی قدرت‌های غربی که تحت پوشش مدرن‌سازی و توسعه‌محوری با حاکمان وابسته خاورمیانه صورت می‌گیرد، بیانگر رابطه پیچیده‌تر میان قدرت و ثروت است، ثروت و قدرت به عنوان دو بنیان اصلی در مدرن‌سازی یا متمدن‌سازی محتاج بنیان سومی است که امروزه از آن به عنوان عامل فرهنگی یا عامل فرهنگی معنوی یاد می‌شود.
این عاملِ فرهنگی در کشورهای مدرن و غربی دموکراسی نامیده می‌شود و در کشورهای خاورمیانه یا مذهب است یا قومیت؛ که البته قومیت نیز نهایتاً به مذهب می‌بازد. شاید بتوان حق را به هانتینگتون داد و نبرد امروز در خاورمیانه را نبرد میان تمدن‌ها انگاشت. اهمیت این مشابهت میان «نبرد» تمدن‌های هانتینگتون با «نبرد» میان کفر و اسلام داعش در اینجاست که بدسرانجامی مأموریت متمدن‌سازی غرب در خاورمیانه را برملا می‌سازد و تا حدودی نشان می‌دهد که اتوپیای داعشی اگرچه امری موهوم و ترسناک است که با پدیده مهاجرت بسیار درآمیخته است، اما چندان جذاب است برای زیست غریبانه و منزوی در سرزمین‌های برخوردار و مرفه که نه‌تنها مهاجران را جذب می‌کند چه‌بسا که جمعیت میزبان را نیز به خود بخواند.

۹. لوئیزار کتاب را با این تردید به پایان می‌برد که اگر قدرت‌های غربی ازآنچه گذشت، درس عبرت نگیرند، نمی‌توانند با این معضل پیچیده خاورمیانه مواجهه درست و خوش‌فرجامی داشته باشند. این یک نیمه تردید است که او در سمت غرب می‌بیند؛ نیمه دیگر تردید به سمت خاورمیانه می‌چرخد: اگر قدرت‌های منطقه و حاکمان سیاسی که هر کدام به طور واضح گرفتار روش استبداد تاریخی‌اند و ذهن و روح‌شان در استبداد بافته و تافته شده است و هر کدام به نوبه خود دوران تبعیض و به‌حاشیه‌رانده‌شدگی را تجربه کرده‌اند، نخواهند که از گذشته درس عبرت بگیرند، درِ خاورمیانه بر پاشنه همین ماجراجویی‌ها خواهد گشت. مسئله منازعات شیعه – سنی که از دوران امپراتوری عثمانی همچنان در جریان است، نشان می‌دهد که تاکنون حاکمان سیاسی درس عبرت نگرفته‌اند و هر کدام که گردش آسیاب به نوبتشان رسیده است، همان مناسبات غیرستیزانه و خودمحورانه استبداد تاریخی را در پیش گرفته‌اند. این البته تذکری تکراری و ملال‌آور است، اما همچنان دارد بازتولید می‌شود. راه گریز از این استبداد تاریخی و سلطه بر آن، روی آوری به آزادی و نهراسیدن از آن است. آنچه واقعاً هراس‌انگیز است و موقعیت حاکمان را تهدید می‌کند، نه خود آزادی بلکه «فقدان» آن است. نگاهی حتی سرسری به همین چند دهه گذشته در خاورمیانه از عراق و لیبی و سوریه تا مصر و ترکیه نشان می‌دهد که مقاومت در برابر آزادی و انکار آن، این همه مصیبت و بلا بر جان ملت‌ها و دولت‌ها ریخته است و نسل‌کشی‌ها و بی‌اعتمادی‌ها و آوار‌گی‌ها در پی آورده است. این همان درسی است که قدرت‌های خاورمیانه باید از تاریخ دور و نزدیک خود بگیرند همان طور که قدرت‌های غربی باید از حضور مداخله‌گرایانه خود در منطقه بگیرند. اگر می‌خواهند که تاریخ شرق و غرب دچار عقب‌گرد نگردد.

 

سوتیتر:

شوربختی خاورمیانه در دو بستر متفاوت همچنان تقویت می‌شود: … یکی تاریخی دیرینه دارد و به امپراتوری دینی خلفای عباسی می‌رسد؛ … بستر دوم نیز می‌رسد به عصر جدید و دوران تمدن‌سازی تحمیلی خاورمیانه توسط غرب

این مطلب در همکاری موسسه انسان شناسی و فرهنگ با جهان کتاب منتشر شده است.