انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

در انتظار معنا!

سر آخر معنا کی به چنگ جملات و کلمات می‌افتد؟ آیا روزی می‌رسد که گودو استراگون و ولادیمیر را قافل‌گیر کند و از پشت تپه‌ای بیرون بیاید؟ ظاهرا آگاهی افراد خود را در ساختار،‌ معنا و کاربرد زبان بروز می‌دهد. یعنی قرار است که اینطور باشد، قرار است آگاهی و فهم افراد بر قایقی از کلمات و جملات به سوی دیگران سفر کند. انتظار این است که معنا و منظور در بستر زبان به دیگران انتقال پیدا کنند. همه ما آگاهانه و یا ناآگاهانه زبان را به همین منظور به کار می‌بریم. هر بار که که جمله‌ای بیان می‌کنیم قصد داریم کاری با زبان انجام دهیم، درخواستی داریم، جلب توجه می‌کنیم، عذرخواهی می‌کنیم، کنایه می‌زنیم، با زمزمه یک شعر زیر لب خود را آرام می‌کنیم، دستور می‌دهیم و خیلی کارهای دیگر مثل داستان روایت کردن، جک تعریف کردن و تشویق کردن.

اگر ساختار زبان را در نظر آوریم گروهی قوائد دستوری و نرم‌های عرفی می‌یابیم که بخشی پایدارتر و قسمتی متغییر هستند، اگر معنای زبان را در نظر آوریم مفاهیمی را می‌یابیم که باز هم گروهی عمومی‌تر و گروهی خاص‌تر نشان می‌دهند و در نهایت اگر کاربرد‌های زبان را یک به یک بشماریم شاید به لیست بلندی دست یابیم.

همه می‌دانیم که زبان در کلیت خود از یک سو به افراد جامعه بسته شده است و از سوی دیگر به فرهنگ‌ جامعه. در غالب افراد جامعه زبان وجه فرهنگی، عمومی، کلیشه‌ای، کنسروی و آماده دارد، به عبارت دیگر غالب افراد جامعه زبان را نه به عنوان یک وسیله که به عنوان یک هدف، به عنوان یک نوع منطق، یک نوع بسته اندیشیده‌ شده حاضر و آماده همچون ضرب المثل‌ها و عبارات ثابت و کلیشه‌های فکری به کار می‌برند. بیشتر افراد جامعه زبان را نه یک وسیله که به نوعی هویت، جهان‌بینی، مذهب می‌فهمند که بعدی متافیزیکی و خارج از دسترس ایشان دارد و در دسترس افراد اهل فن همچون ادیبان، فقیهان و پزشکان است.

به دلیل همین همزادپنداری و هم هویت دانستن خویش با زبان است که زبان در زندگی روزمره از یک وسیله انتقال یا کشف معنا به یک هدف پر کاربرد اما خالی از معنا و اکتشاف تبدیل می‌شود که وجه کاربردی و امری خودش را از دست می‌دهد وتبدیل به هویتی فرهنگی، قومی، گروهی و محله‌ای می‌شود. زبان کلیشه شده بار تمام بخش‌های مذهبی، علمی و فرهنگی را به دوش می‌کشد و در جهت تغییرات مد در جامعه مصرف‌گرا به محصولی بدل می‌شود که دائم در شبکه‌های اجتماعی، تحقیقات دانشجوی، نشریات و تلویزیون کپی پیست می‌شود بدون اینکه تغییری عمده و یا زیربنایی ایجاد کند و یا موجب کشفی اساسی شود و تغییر در نگاه به دنیا و زندگی را همراه داشته باشد.

وقتی زبان بار هویت دینی، فرهنگی و علمی را تنها در بدنه کلیشه‌های خود حمل می‌کند بدون اینکه منجر به کشف و تغییر نگاه شود آن وقت بین استفاده زبان و اراده استفاده کنندگان آن زبان خلعی پیش می‌آید. در نتیجه مردم خیلی چیزها را دوست دارند اما تلاشی برای رسیدن به آن نمی‌کنند، خیلی مطالب را می‌خوانند اما تغییری در ایشان پیش نمی‌آید، خیلی کلیشه‌های فکری را به صورت بسته‌های از پیش تعریف شده که صادره از منابع مختلف فرهنگی است بدون تفکر قبول می‌کنند اما باز همین بسته‌ها هم منجر به کنشی قطعی و پایدار نمی‌شود.

شاید بتوان از این باب به نمایشنامه در انتظار گودو نگاه کرد که زبان در این نمایشنامه وسیله‌ای صرف برای زیستن است. آدم‌های این نمایشنامه زندگی می‌کنند که زبان را به کار ببندند، زبانی که خالی از اکتشاف است و صرفا تبدیل به هویت آدم‌ها شده است. آدم‌هایی که هویتشان همان زبان خالی از معنایی است که به هیچ وجه کنشی واقعی مترتب آن نیست. زبانی است کاملا بسته بندی شده، کنسرو شده و آماده برای مصرف بی‌خیال و بدون فکر، زبانی که هیچ چیز را تغیر نمی‌دهد و تنها وقت را پر می‌کند.

خیلی وقت‌ها مردم در اوقات فراغت خودشان در جمعی می‌نشینند و حرف می‌زنند. اما با نگاه دقیق متوجه می‌شویم آن حرف‌ها جز گذران وقت نبوده است و هیچ چیزی تغییر نکرده است. خیلی وقت‌ها آدم‌ها کلیشه‌های فرهنگی و فکری از پیش بسته‌بندی شده را در مکالمات تحویل هم می‌دهند و تنها هم‌دیگر را تائید می‌کنند. خیلی وقت‌ها مخالفت نظر مردم در مکالمه‌ها، اگر خوب دقت کنیم، مخالفت دو بسته از پیش داده شده فرهنگی، مذهبی و یا علمی است که شامل هیچ نکته جدید شخصی و یا فکر شده‌ای از هیچ طرف نیست. بیشتر مواقع مکالمه رد و بدل کردن بسته‌های کنسرو زبانی است که هیچ نتیجه ملموسی در نگاه یا جهان بینی افراد ایجاد نمی‌کند.

زبان علمی روز به روز فربه‌تر و متمایز‌تر از زبان عامیانه می‌شود و به همان مقدار دائم در حال متافیزیکی‌تر شدن از زندگی روزمره است و در نتیجه یافته‌های آن هم از نظر مردمی که زبان آن را نمی‌فهمند قطعی‌تر می‌نماید. زبان دینی هر چه بیشتر اصطلاحات علمی را در خود وارد می‌کند تا خود را به روزتر و همچون علم قطعی‌تر نشان دهد. زبان ادبی روز به روز افسرده‌تر و ناامیدتر خود را به زبان روزمره مردم نزدیک می‌کند تا سهم بیشتری در تغییر دنیای آنها داشته باشد. سر آخر زبان عامیانه هر روز مصرف گراتر و خالی‌تر از کشف و معنا می‌شود و به سرعت مشغول تبدیل کردن خود به بسته های کنسروی آماده است تا سریعتر در جامعه بچرخد و کاربردهای نشانه‌ای و تجملی خود را ارضاء کند.

در چنین شرایطی باید انتظار معنا را کشید! باید منتظر ماند تا یک گودو از پشت تپه‌ای بیرون بیاید و زبان را معنا ببخشد و امید را زنده کند. گودو باید بیاید تا زبان از چنبره مصرف‌گرایی خارج شود و کاربرد اکتشافی خود را دوباره بازجوید. گودو برای زبان فارسی می‌تواند از هر جنسی باشد، شاعر، نویسنده، روزنامه نگار، محقق، فقیه یا از هر جنسی دیگر. تنها نیاز است که این گودو بتواند بیاندیشد! زبان فارسی را وادار به اندیشیدن کند! گودو برای ما باید بتواند زبان را وادار به اکتشاف معنا کند. زیاد نیازی نیست کلمات جدید درست شود، مترادف‌های نو برای کلمات خارجی ساخته شود، دستور العمل برای حفظ زبان پارسی ساخته شود. تنها نیاز است گودوی ما قدرت اندیشدن داشته باشد و به زبان فارسی به شکلی بومی و محلی برای خود و هم‌ زبانانش بیاندیشد. زبان فارسی را ورز دهد تا زبان کش بیاورد و دوباره دست به اکتشاف بزند.