انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

دربارۀ غلامرضا سحاب؛ در جغرافیای عشق

نویسنده: احمد جلالی فراهانی

مؤسسهٔ جغرافیایی و کارتوگرافی سحاب در سال ۱۳۱۵ به همت استاد فقید ابوالقاسم سحاب تفرشی در روزگاری که کمتر کسی حتی می‌دانست جغرافیا یعنی چه، تأسیس شد و بعد از چندی به دست توانای فرزندش استاد عباس سحاب سپرده شد و حالا به دست سومین نسل خاندان بزرگ سحاب افتاده است…

 

– فرزند استاد عباس سحاب

– تولد ۱۳۲۷ تهران

– درگذشت ۱۳۹۹ تهران

– دارای درجۀ کارشناسی در رشتۀ تاریخ و دانش‌آموختۀ دوره‌های تخصصی چاپ و لیتوگرافی در چاپخانۀ افست ( مؤسسۀ جغرافیایی و کارتوگرافی سحاب تحت نظر استاد عباس)

– استاد کلانتریانس و مؤسسهٔ جغرافیایی ونشو آلمان (مونیخ) در طی بیش از ۳ دهه

– کارشناس کارتوگرافی و فنی، مدیر تولید، عضو هیئت‌مدیره، رئیس هیئت‌مدیره و مدیرعامل مؤسسهٔ جغرافیایی و کارتوگرافی سحاب در طی سال‌های مختلف و نیز مدیرعامل شرکت تعاونی تولیدی چاپخانه جغرافیایی سحاب از سال ۱۳۷۵

– مدیرعامل و نایب‌رئیس انجمن تفرشی‌ها از سال ۱۳۷۴

– دبیر بنیاد فرهنگی سحاب از سال ۱۳۷۳

– مشاور سازمان ایران‌گردی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ۱۳۷۳ ـ ۱۳۷۱

– عضو کمیتۀ مشورتی نمایشگاه دائمی نقشه از سال ۱۳۷۵

– عضو هیئت گروه جغرافیایی مرکز گفت‌وگوی تمدن‌ها از سال ۱۳۷۸

– مشاور معاون اول رئیس‌جمهور در بنیاد ایران‌شناسی

– مشاور مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی وزارت امور خارجه از سال ۱۳۷۹

– کارشناس نقشه‌ها و اطلس‌های تاریخی و قدیمی در ایران

 

آثار

برخی از آثار غلامرضا سحاب عبارتند از:

اصول علم جغرافیا: جغرافیای محمد صفی‌خان نسخه برابر اصل

اطلس شصت سال کارتوگرافی (نقشه‌نگاری) آثار قلمی استاد عباس سحاب ۱۳۷۳–۱۳۱۳

اسناد تصویری کلات نادری و سرخس

پسر طبیعت (قصه حی بن یقظان)

اولین نقشۀ برجسته نمای جمهوری اسلامی ایران

نقشۀ گردشگری ایران

نقشهۀجهان‌نما با متن فارسی

مسجد کبود (فیروزه اسلام)

دومین اطلس جغرافیایی دوره قاجار: شامل نقشه‌های ایران، تهران و قاره‌های جهان در یکصد و بیست سال قبل.

مهندس غلامرضا سحاب علاوه بر شرکت در مجامع متعدد علمی و تخصصی منطقه‌ای و بین‌المللی کارتوگرافی (پرت استرالیا، ۱۹۸۵)، کنفرانس کارتوگرافی وین (۱۹۸۹)، نمایشگاه هنر اسلامی (کوالالامپور مالزی، ۱۹۸۵) و بازدید و بررسی مراکز علمی و کتابخانه‌ای اسپانیا و اتریش، طراح و مبتکر اولین نقشه برجسته نمای ایران، آذربایجان و تهران شمال، مؤلف سالنامۀ تفرش (از سال ۱۳۷۳) نیز بوده است.

 

احمد جلالی فراهانی:

از آخر شروع می‌کنم. از لحظه‌ای که آن سقف را دیدم و فکر کردم که آن سقف که آن‌طور بی‌نوا و فرسوده و فروریخته ادامۀ حیات می‌دهد، چقدر شبیه خود ماست. از دیدن آن سقف ریخته دلم ریخت. نکند آخر و عاقبت تمام آن‌ها که برای سرزمینشان خون و دل می‌خورند، همین باشد. مهندس غلامرضا سحاب کنارم ایستاده و با همان تواضع و فروتنی که از پدرش به ارث برده، آرام‌آرام درد دل می‌کند. از روزهایی می‌گوید که قول بود و وعده و وعید. روزهایی که قرار بود پشتیبان فرهنگی، فرهنگی باشند که پدربزرگ و پدرش ذره‌ذره و باحوصله خلق کردند و او حالا با تمام مشقات غیرقابل‌توصیف، نگهبانش است و اینجا جایی نیست جز بزرگ‌ترین کتابخانۀ جغرافیای ایران و بااین‌همه، غلامرضا سحاب از کسی توقعی ندارد. فقط دلش به حال آن‌همه کتاب و مجله که حکم ثروت خاندانش را دارد، می‌سوزد که چرا بی‌کار و بی‌استفاده گوشه‌ای افتاده‌اند و خاک می‌خورند و چه کتاب‌هایی، چه اسناد ارزشمند و گرانقیمتی که قدرشان را ظاهراً زرگری نیست که بداند و بشناسد و لاجرم آن‌ها باید در گوشۀ فراموشی خاندان سحاب بمانند و پوسیده شدن و از بین رفتن خود را تماشا کنند.

مهندس غلامرضا سحاب سومین نسل از خانواده‌ای است که نقش غیرقابل‌انکارشان در عرصۀ «کارتوگرافی» بر هر اهل مطالعه‌ای مسلم است.

مؤسسه جغرافیایی و کارتوگرافی سحاب (در سال ۱۳۱۵ شمسی) ۶۸ سال پیش به همت استاد فقید ابوالقاسم سحاب تفرشی در روزگاری که کمتر کسی حتی می‌دانست جغرافیا یعنی چه، تأسیس شد و بعد از چندی به دست توانای فرزندش استاد عباس سحاب سپرده شد و حالا به دست سومین نسل خاندان بزرگ سحاب افتاده است. کسی که استاد عباس سحاب در موردش گفته است: «غلامرضا نقشه را از پشت ‌هم می‌خواند.»

نسل سوم خاندان سحاب، فرزندان استاد سحاب پدر کارتوگرافی ایران هستند که از حدود سال‌های ۱۳۴۵ به بعد در کنار و همراه استاد، هر کدام مسئولیتی را پذیرفته‌اند و در طول ۴۰ سال گذشته تاکنون عاشقانه با تلاش و کوشش وصف‌ناپذیری این مؤسسۀ فرهنگی را حفظ و نگهداری می‌کنند و برای انتشار آثار جغرافیایی ایده و آرمان‌های جهانی پدر را دنبال می‌کنند و امروز نوادگان استاد سحاب که نسل چهارم این خاندان هستند، سعی می‌کنند با استفاده از تکنولوژی نوین و برنامه‌های کامپیوتری نقشه‌ها را تولید و تهیه کنند و با علاقه و جدیت آثاری را ارائه می‌کنند که اعتبار نام سحاب را در کارتوگرافی ایران و جهان حفظ کنند و بی‌اغراق اغلب این نشریات همسنگ سایر انتشارات جغرافیایی در جهان هستند.

۴۴ سال پیش، خبرنگار روزنامۀ اطلاعات در اولین نمایشگاه جغرافیای ایران دربارۀ این نمایشگاه می‌نویسد:

رنگ‌آمیزی نقشه‌ها را دو پسر دوقلوی مهندس [سحاب] که در کلاس هفتم هستند، انجام می‌دهند و این ذوق و علاقه به نقشه و نقشه‌کشی و نقاشی در خانوادۀ سحاب تا بدان‌جا است که در حینی که آقای سحاب دربارۀ نقشه‌ها به من توضیح می‌داد، دختر شش‌سالۀ مهندس مدادم را از من گرفت و در عرض دو دقیقه عکسی از مهندس سحاب با عینک و تمام خصوصیات کشید…

و حالا غلامرضا سحاب یکی از آن فرزندان پیش روی تو نشسته و دربارۀ خاطراتش حرف می‌زند. «خاطره‌ای که از پدربزرگم به ذهنم مانده، مربوط به یک عصر تابستانی است که پدربزرگ دست من و برادرم را گرفت و برای نماز خواندن با خودش به مسجد برد.» مهندس غلامرضا سحاب متولد سال ۱۳۲۷ است. «در خیابان عین الدوله به دنیا آمدم و در مدرسه احترام زیادی به من و برادرم می‌گذاشتند و ما نمی‌دانستیم به خاطر چیست.»

او در فضای علم و تحقیق پدر رشد می‌یابد و اولین بار به‌طورجدی در سنین کودکی درگیر کارهای پدر می‌شود. «کودک که بودیم، از کارهای پدر لذت می‌بردیم. دلمان می‌خواست مثل او نقاشی کنیم. او هم کار رنگ‌آمیزی برخی از نقشه‌هایش را به ما می‌داد.» او پس از اتمام دورۀ دیپلم و دبیرستان وارد دانشگاه می‌شود و تا این زمان تجربیات گرانقدری در حوزۀ کارتوگرافی به دست می‌آورد.

«اولین باری که به‌طورجدی با مقولۀ کارتوگرافی آشنا شدم، مربوط به سال ۱۳۳۹ می‌شود. آن زمان ۱۲ سال بیشتر نداشتم و در تشکیل و برگزاری اولین نمایشگاه بین‌المللی جغرافیا در ایران که در دانشگاه تهران برگزار شد، همکار و دستیار پدر بودم.» مهندس سحاب دربارۀ ارتباطش با پدر می‌گوید:

ارتباط من با پدرم ارتباطی عجیب بود. رابطۀ استاد و شاگردی بود و پدر و فرزندی. درست مثل همان روشی که پدرم با پدرش داشت و من با فرزندانم دارم. ما اغلب کارمان با یکدیگر بود و بیشتر همکار هم بودیم. کار من آن‌وقت‌ها تصحیح فرم چاپی و رنگ کردن نقشه‌ها بود. کلاً در خانواده ما از شش فرزند پدر، پنج نفرمان به‌طور مستقیم درگیر کارتوگرافی و جغرافیا هستیم.

بااین‌حال، رشتۀ تحصیلی مهندس سحاب در دانشگاه رشته تاریخ است.

تاریخ را برای این انتخاب کردم که همواره پدر برای ترسیم نقشه‌هایش به وضعیت تاریخی شهرها و کشورهایی که نقشه آن‌ها را در دست داشت، توجه می‌کرد. ضمن اینکه در کارتوگرافی پس از سال‌ها شاگردی در مکتب پدر نیازی به ادامۀ آن در دانشگاه نمی‌دیدم. چه مطمئن بودم اگر در دانشگاه‌های ایران تن به این کار بدهم، به‌زودی از ادامۀ تحصیل پشیمان خواهم شد.

او علاوه بر کسب درجۀ کارشناسی در رشتۀ تاریخ، دانش‌آموختۀ دوره‌های تخصصی چاپ و لیتوگرافی در چاپخانۀ افست سحاب، مؤسسه جغرافیایی و کارتوگرافی سحاب، استاد کلانتریانس و مؤسسه جغرافیایی ونشو آلمان (مونیخ) در طی بیش از سه دهه است.

غلامرضا سحاب دربارۀ کار کارتوگرافی در خانواده‌اش می‌گوید:

اغلب مؤسسات کارتوگرافی و جغرافیایی معتبر و بزرگ جهان به‌صورت تاریخی و نسل‌اندرنسل متعلق به یک خاندان و خانواده هستند. این ۶۷ سال سابقه در خانوادۀ ما در مقایسه با مؤسسۀ پرتوس آلمانی که بیش از ۳۰۰ سال سابقه دارد و هشت نسل در آن در همین کار فعالیت می‌کردند و یا حتی مؤسسۀ بارتل میو در انگلستان که ۲۳۰ سال در این عرصه مشغول بوده‌اند، رقم بالایی نیست.

از نظر او، علت پرسابقه بودن کار «کارتوگرافی» در یک خاندان، به مدت‌زمانی طولانی برمی‌گردد که یک خانواده باید صرف کار بر روی پروژه‌های کارتوگرافی بکند:

چون این کار مثل تهیۀ یک دایره‌المعارف یا دیکشنری یا لغتنامه می‌ماند. یعنی یک نسل طول می‌کشد تا پروژه‌های مربوط به یک نقشه و کار بر روی نقشه‌های یک شهر و کشور به اتمام برسد و تازه وظیفۀ نسل بعدی به روز کردن اطلاعات جمع‌آوری‌شده توسط نسل گذشته است.

تمام آرزوی مهندس غلامرضا سحاب آشتی مردم با نقشه است. می‌گوید: «در طول تمام این سال‌ها که متجاوز از ۴۰ سال است انواع و اقسام نقشه‌های ایران و اروپا را کشیده‌ام و طراحی کرده‌ام و تنها هدفم پیوند دوباره مردم با نقشه و جغرافیاست.» او معتقد است که باید به هر طریق ممکنی کاری کرد که نقشه‌ها از حالت خشک و مرده خود بیرون بیایند و مردم حتی آن‌ها را جای تابلو بر دیوار خانه‌هایشان آویزان کنند.

«من برای این کار از هر چه که توانسته‌ام کمک گرفته‌ام. اگر گرافیک خواندم و سال‌ها خودم را مشغول آن کردم، اگر نقاشی و تاریخ را خوانده‌ام، همه و همه به خاطر این بوده است که بتوانم نقشه‌ها را از کنج قفسه‌ها و فروشگاه‌ها به خانه‌های مردم بکشانم و مردم را هم در لذتی که خودم از نقشه‌ها می‌برم سهیم کنم.»

او برای رسیدن به این آرزو، رنگ‌ها را تغییر داده است. «سعی کردم و می‌کنم تا در نقشه‌هایی که تولید می‌شود از رنگ‌های تند و زنده و جذاب استفاده کنم.» علاوه بر رنگ، استفاده از گرافیک برای جذاب‌تر شدن نقشه‌ها را به‌طور گسترده‌ای در کارهایش دخیل داده است: «شما این نقشه قبرس را ببینید که چطور از همان گل‌وبلبل خودمان برای تذهیب اش استفاده کرده‌ام.»

او این کار را در نقشه‌های دیگرش هم اجرا کرده است. مثلاً در نقشۀ کرمانشاه با الهام از ارسی‌هایی که بر خانه‌های قدیمی و تاریخی چون «بقعۀ مالک» و غیره در این شهر وجود دارد، ارسی‌هایی را طراحی کرده که نقشه‌اش را جاندارتر می‌کند. حتی از جاجیم‌ها و طرح‌هایی که در میان آن‌هاست هم برای «ایرانی»تر شدن و «زیبا»تر شدن نقشۀ کرمانشاه استفاده کرده است.

او دراین‌باره می‌گوید:

در گذشته نقشه‌ها صرفاً استفاده‌های علمی و تکنیکی داشتند و از چارچوب خشک و بی‌روحشان به همین خاطر خارج نمی‌شدند. ولی حالا باید تلاش کنیم تا نقشه‌ها را از آن مردگی و بی‌روح بودن خلاص کنیم و این کار با استفاده از رنگ‌ها و فرم‌های نوتر امکان‌پذیر می‌شود. باید کاری کنیم که فاصله‌ای که میان مردم و نقشه‌هاست پر شود.

و حالا خوشبختانه زحمات شبانه‌روزی او و برادرش و پدر و پدربزرگشان در حال بار گرفتن است و امروزه به همت همین خانواده و خاندان نقشه‌های سحاب در مؤسسات مطرح جهانی وزن و اعتباری غیرقابل‌انکار دارد. بااین‌حال مهندس غلامرضا سحاب نظرات خواندنی دربارۀ جغرافیا و مهجوریت آن در کشورمان دارد:

متأسفانه امروزه کتاب‌های جغرافیای ما که در مدارس و دبیرستان‌ها تدریس می‌شود خیلی عقب و پرت هستند و ما طوری این درس خوب و شیرین را بین دانش آموزان جا انداخته‌ایم که انگار جغرافیا یعنی حفظ کردن اینکه کدام رود در کدام کشور است و کدام پایتخت در کجاست.

درحالی‌که در دنیا و به‌خصوص در کشورهای مدرن امروزی جغرافیا برای دانش آموزان یکی از شیرین‌ترین درس‌هاست. چه برای آموختن آن، آن‌ها را به کوه و دشت و رود می‌برند تا از نزدیک بااهمیت رودها و مرزها و کوه‌ها آشنا شوند… درحالی‌که در ایران متأسفانه تاریخ و جغرافیا درس‌هایی صرفاً حفظ کردنی برای گرفتن نمره هستند و در سطح دانشگاه هم از نظر تدریس و تدوین علم کارتوگرافی خیلی ضعیف و عقب‌مانده‌ایم، به‌طوری‌که وقتی دانشجویان و فارغ‌التحصیلان این رشته پیش من می‌آیند از کم‌دانی آن‌ها تعجب می‌کنم.

یکی دیگر از دغدغه‌های اصلی غلامرضا سحاب اهمیت ندادن دولت و مسؤولین امر به مسئلۀ نقشه است:

متأسفانه متولی امر نقشه در ایران بخش خصوصی است و این بخش هم به دلیل اینکه مردم توجه جدی به نقشه ندارند، دچار مشکلات عدیدۀ مالی است.

درحالی‌که در سال‌های اخیر متولیان نقشه و جغرافیا میراث فرهنگی و ارشاد هستند که اهمیت دادن یا ندادن این سازمان بستگی به نظر فردی دارد که مسئول این نهاد است. اگر او تمایلی به نقشه و جغرافیا داشته باشد به بحث توزیع و تدوین نقشه هم اهمیت می‌دهد اگر نه کار ما با کرام‌الکاتبین است.

و این‌همه در کشوری اتفاق می‌افتد که یکی از پرجاذبه‌ترین کشورهای دنیا برای جذب و جلب توریست است و دیده‌ایم و شنیده‌ایم (خیلی زیاد) داستان فرنگیانی که دربه‌در دنبال یافتن نقشه‌ای برای ایران‌گردی و گردشگری هستند.

مهندس غلامرضا سحاب از میان کارهای متعددی که از او به جای مانده است سه کارش را خیلی دوست دارد. اولینش نقشه‌ای است که به‌عنوان اولین نقشه برجسته نمای ایران در سال ۱۳۵۷ طراحی و تدوین کرده است و دیگری نقشه بسیار زیبایی است که از قبرس تهیه کرده و بالاخره نقشه‌ای که از آلمان طراحی کرده است:

یکی از کارهای خوبم اولین نقشه برجسته‌ای است که از آذربایجان تهیه کردم. در سال ۱۳۶۳. وقتی این نقشه را متخصصان آلمانی دیدند از ریسک من و اینکه چطور جرئت کردم در آن مقیاس نقشه‌ای برجسته آماده کنم تعجب کردند. آن‌ها از من درخواست کردند تا روش خودم را در دانشگاه‌هایشان تدریس کنم و به دلیل مشکلات ناشی از جنگ این امر امکان‌پذیر نبود و نتوانستم بروم.

یکی از پررونق‌ترین سال‌های کاری مؤسسه سحاب، سال‌های جنگ تحمیلی است. «سال ۱۳۶۲ مردم صبح به صبح می‌آمدند و نقشه ایران و مرزهای ایران را از ما می‌خریدند و برای رزمنده‌ها می‌فرستادند تا آن‌ها بدانند الان در کجا هستند و کجا می‌جنگند.»

بعد از دیدن کارهای بی‌نظیر سحاب بزرگ در مؤسسۀ کارتوگرافی سحاب قصد رفتن داری که مهندس غلامرضا سحاب از تو می‌خواهد تا بزرگ‌ترین کتابخانۀ جغرافیایی ایران را ببینی و از آن‌همه سکوت و رخوت و تنهایی، آن‌همه کتاب نفیس و گران‌قیمت که تنها خاک می‌خورند و استفادۀ دیگری ندارند دلت به درد می‌آید.

من از کسی شکایتی ندارم. فقط از آقایان می‌پرسم این کتابخانه چرا باید بیکار اینجا افتاده باشد و جوانان و دانشجویان ما دربه‌در دنبال جزوه و منبع و کتاب باشند؟ شاید هنر مرده‌پرست بودن ماست که تا کسی می‌میرد یادش می‌افتیم و قول و وعده‌ووعید می‌دهیم و بعد همه‌چیز را به فراموشی می‌سپاریم. این یکی لابد در اثر سرد بودن خاک است نه فراموشی ما!

 

 

– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشن‌نامۀ مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژۀ مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی می‌پرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳ در قالب کتاب منتشر شده است.

 

– ویرایش نخست توسط انسان‌شناسی و فرهنگ: ۱۴۰۱

– آماده‌سازی متن: فائزه حجاری زاده

-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد. برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:

elitebiography@gmail.com