کارل هوفمان
خط فارسی باستان موضوع علاقۀ بسیاری از محققان بوده است و نظریات گوناگونی دربارۀ آن مطرح شده است اما همچنان این خطر وجود دارد که نه تنها این نظریات قدیم به باد فراموشی سپرده شود، بلکه تنها پرسش زبانشناسان مبنی بر اینکه این خط تا چه اندازه منعکسکنندۀ دقیق تلفظ زبان فارسی باستان است هم پاک از صحنه محو شود.
خط فارسی باستان خط میخی است و با خط میخی زبانهای بابلی-آشوری تنها در داشتن میخ مشترک است. تنها یک حرف، یعنی حرف la که نه در واژه های فارسی باستان بلکه در یک نام بیگانه میآید، میتواند برگرفته از خط بابلی نو و یا ایلامی باشد .
شکل حروف میخی خط فارسی باستان اصول سبکی خاص خود را دارد. این حروف تنها از حروفی با شکل زاویه به طرف راست و میخهای عمود و افقی با اندازههای متفاوت ساخته شده اند در این میان تنها واژه جداکن خط کج است که البته در کتیبۀ بیستون به دارازی بقیۀ کتیبهها نیست. نظر کنت (p. 12) و براندشتاین-مایرهوفر ( p.19) دربارۀ این واژه جداکن مبنی بر اینکه این واژه جداکن همان زاویه است، درست نیست.
ویژگی مستقل و شکل و سبک این حروف نشان می دهد که خط فارسی باستان منتج از یک روند تکاملی نیست، بلکه حاکی از خلق آگاهانه و جدید این خط است و نظام کاملاً سامان مندی ندارد. من بر خلاف نظر ویندفور این حروف را بیشتر دارای ویژگی دل بخواهی می دانم. و به نظر می رسد که حرف pa با سه میخ افقی بر بالای دو میخ عمودی، حرفی است که پس از دو حرف سادۀ da و ça که اولی با یک میخ افقی بر بالای دو میخ عمودی و دومی با دو میخ افقی بر بالای دو میخ عمودی اختراع شده است. حرف ça (که از ایرانی آغازین θr منتج شده) تلفظی خاص داشته و تنها در فارسی باستان دیده میشود. همین مسئله نشان میدهد که خط میخی فارسی باستان تنها برای فارسی باستان آفریده شده و نه برای یک گویش دیگر ایرانی، مثلاً مادی.
(ص ۶۲۲)
مطمئناً خط میخی فارسی باستان از سوی داریوش بزرگ و اخلافش بکار برده شد. نخستین کتیبه ای که بدستور داریوش نوشته شد، کتیبۀ بزرگ بیستون است. دربارۀ این مسئله نخست هینتس (۱۹۷۳, p.23 f.) به دو نکتۀ مهم اشاره میکند و آن شکل واژه جداکن و حرف ya است که در کتیبههای بعدی تغییر می یابند و همین تغییر را در کتیبه های کوروش از پاسارگاد هم می بینیم و بر همین اساس او نتیجه می گیرد که این کتیبه ها هم از زمان کوروش نیست .
به نظر من هم خط میخی فارسی باستان که زبان فارسی باستان را نشان میدهد، در دربار داریوش و خشایارشا بکار گرفته شد و نه از صورت های گویشی دیگر و نه از تحول زبانی کهن.
دیاکونف (۱۹۷۰, p. 121) نشان داد که کتیبه های فارسی باستان به طور چشمگیری همسانی هایی با کتیبه های اورارتویی دارند. و عباراتی چون vašnā Auramazdāha «به خواست اهورامزدا» و θātiy Dārayavauš xšāyaθiya «میگوید داریوش شاه» از نوشته های اورراتویی تقلید شده اند. اما از آنجا که نگارش این کتیبه ها با سقوط سلطنت اورارتویی در آغاز سدۀ ششم پایان یافت، تا شروع سلطنت هخامنشیان (داریوش ۵۲۱- ۴۸۶) فاصلۀ زیادی وجود دارد. از همین جهت دیاکونف تصور میکند که این الگوها در سال نامه های مادی بکار رفته است و اینگونه به پارسها رسیده است. این یک امکان است اما امکان دیگری هم وجود دارد مبنی برآنکه پارسها زمانی که در همسایگی اورارتویی ها قرار داشتند و یا مادها این عبارات اورارتویی را اقتباس کردند، به عبارتی آن شیوه و رسمی که پیکها در باریابی شفاهاً بکار می بردند. البته این امکان هم هست که مادها و پارسها از همان آغاز دبیران اورارتویی داشتند و این سنت را حتی پس از مهاجرت نگه داشتند. حتی اگر یک نفر از این سنت دبیری در آغاز سلطنت داریوش زنده مانده بود، تاثیر اورارتویی بر خط فارسی باستان و کتیبه ها ممکن است.
حال اگر این نظر را بپذیریم، باید فرض کنیم که خط فارسی باستان در زمان مادها اختراع شده است. اما این پرسش که این خط به چه دقتی تلفظ فارسی باستان را ارائه میکند، با چنین فرضی پیچیده می شود. اما در هر حال تلفظ فارسی باستان با مادی چندان تفاوتی نمی توانسته است داشته باشد. اما هیچ شاهدی برای اینکه این خط از سوی مادها هم بکار گرفته شده باشد، نیست. در عوض شواهد قطعی برای کاربرد آن در فارسی باستان موجود است و از همین جهت هر تحقیقی در این باره نیز بایستی از فارسی باستان آغاز شود. تنها در بررسی این شواهد وقتی فارسی باستان به حد کافی روشن گر نباشد، بایستی از زبان مادی کمک گرفت.
اما مشکل اینجاست که ما زبان فارسی باستان را تنها از طریق خط فارسی باستان می شناسیم که نظام حروف آن مورد مباحثه است. از طریق مقایسۀ زبان ودایی و اوستایی و نیز از طریق بازسازی موارد بسیاری از ایرانی باستان و هندی کهن، زبان فارسی باستان در تاریخ زبانی محدود است و بیشتر از طریق زبانهای متاخر میانه و نو بازسازی می شود. زبان های همزمان آن زبانهای بیگانه است و از این جهت زبان ایلامی برای فارسی باستان از اهمیت بسزایی برخوردار است. ایلامیان در انشان ارتباط تنگاتنگی با پارسیان داشتند، از این رو بازگویی واژهها و نامهای فارسی باستان از طریق آنان می تواند با تلفظ فارسی باستان آن زمان آنها پیوند داشته باشد. اما بر خلاف ایلامی بازگویی واژهها و نامهای فارسی باستان در بابلی نو و آرامی چنین ویژگی ندارند و بیشتر تلفظ مادی را منعکس میکنند. احتمالاً دستگاه دیوانی ترجمۀ مادی-بابلی-آرامی در دوران مادها همچنان به بقای خود تا دوران هخامنشیان ادامه داده است. از این جهت اشاراتی که از طریق منابع بابلی و آرامی بدست می آوریم برای مطابقت واژههای فارسی باستان با صورتهای مادی سودمند است. اما لوحه های ایلامی بدست آمده از پرسپولیس همه دارای صورت فارسی باستان خالصی نیستند. پرسپولیس در هر حال محل تلاقی ملتهای گوناگون بود. اینکه مادها چه تاثیری بر دربار پارس داشتند را میتوان از تصاویر بسیار آنها دید.
خط میخی فارسی باستان به جز واژه جداکن ، اندیشه نگارهایی برای xšāyaθiya- «شاه»، dahayu- «سرزمین»، būmi- «بوم»، Auramazdā- و baga- «بغ» و نیز ۳۶ حرف هجادار دارد. که میتوان به صورت جدول زیر نشان داد:
۱. a i u
۲.da di du
ma mi mu
۳. ja ji
va vi
۴. ka ku
ga gu
ta tu
na nu
ra ru
۵. xa ca θa pa fa ba ya la sa ša ça za ha
روشن است که موجودیت این حروف بر پایۀ منطق استواری نیست. منطق این بود که مصوتها با همۀ حروف ترکیب می شدند و نه تنها در گروه شماره ۲ da, di, du و یا ma, mi, mu , و یا کمبودهایی که در دیگر گروهها است. این نامنطقی بودن موجودیت حرف ها از لحاظ آوایی مستدل نیست. بر این اساس میتوان نتیجه گرفت که حرفهای Ki- و Ku- (di, du; mi, mu; ji; vi; ku; gu; tu; nu; ru) نه بر اساس گونه های آوایی صامتها بلکه بر اساس هجای آنها و به عبارتی می توان گفت که آنها صامت-مصوت-حرف هستند.
این نظام حروف منطقی بود اگر برای هر صامتی Ka-, Ki-, Ku- بکاررفته بود. می توان تصور کرد که در آغاز وجود ba-, *bi-, *bu- در نظر گرفته شده بود که در واقع مصوت نگاری منطقی ای را ایجاد میکرد، یعنی ba [ba], ba-a [bā], *bi [bi], *bi-i [bī], *bu [bu], *bu-u [bū], ba-I [bai], ba-a-I [bāi], ba-u [bau], ba-a-u [bāu]. اینکه واقعاً چنین نظامی در آغاز در نظر گرفته شده بود تا نشانههای Ki- و Ku- به تنهایی (بدون اضافه شدن i و u دیگری) مصوت کوتاه یک هجا را نشان دهد، با شاهدی از کتیبۀ بیستون تقویت میشود؛ واژۀ Vištāspa ، پدر داریوش و واژۀ viθ- «خاندان شاهی» همواره با vi و نه با vi-i نوشته شده اند. حال اگر بپذیریم که کتیبۀ بیستون، آنگونه که هینتس (ص ۱۶) بدرستی نشان داده است، نخستین کتیبۀ فارسی باستان است، پس قابل فهم است که این واژهها و برخی دیگر (Arminiya, Nabukudracara-, Kunduruš) هنوز بر پایۀ منظور اولیۀ در نظام حروف پیش می رفت و نه آنگونه که در شکل نهایی در دیگر کتیبه ها بدست ما رسیده است.
از این رو دلیل عدم برخی از Ki- و Ku- حرفها که در گروه ۴ و ۵ جدول پیشین نشان دادیم، میتواند اینگونه تصور شود که علاوه بر ۳۶ حرف موجود، قرار به ساختن ۲۴ حرف دیگر هم بود، یعنی (*ci, *ti, *θi, *θu, *ni, *pi, *pu, *fi, *fu, *bi, *bu, *yu, *ri, *li, *lu, *si, *su, *ši, *šu, *çu, *çi, *zi, *zu, *hi). البته شماری از این Ki- و Ku- حرفها به ندرت کاربرد دارند، مثلاً به گمان من در فارسی باستان واژهای با fu جز در afuvā کاربرد دیگری نمی توانسته داشته باشد.
به نظر می رسد که ایجاد این حرفها در یک زمانی برای خط فارسی باستان متوقف مانده باشد و نظام مصوتها نیز تنها برای چاره گشایی مشکلات ناگهانی در نظر گرفته شده باشند. فشار زمانی نیز قابل توضیح است، زیرا در آغاز توجه بدان بود که هر واژۀ فارسی باستان به نگارش درآید. اما فرصتی برای آزمایش این که آیا این به نگارشدرآمدهها قابل تلفظ هست؟ نبود. اگر چنین فرصتی بود، می شد به سرعت دریافت که نشانۀ *ti بسیار مهمتر از tu است، زیرا از این طریق شناسۀ معلوم –tiy که برای سخنور آن زبان اهمیت بسزایی داشت از شناسۀ میانۀ –taiy قابل تمایز بود (برای مثال *vainatiy «میبیند»، vainataiy «به نظر می آید»؛ *nayatiy «هدایت می کند»، *nayataiy «هدایت می شود».
بنا بر معیارهای تاریخ زبان میتوان قواعد زیر را برای کاربرد مصوت ها در خط میخی فارسی باستان نشان داد:
۱- در هجای آغازین واژه مصوتهایی چون a, i, u نشانگر مصوتهای کوتاه و نیز بلند [a/ā], [i/ī], [u/ū] هستند. همچنین a-i و a-u نشانگر یک هجا یا دوهجا [ai/āi], [au/aū] هستند (دوهجایی مانند aištatā «چگونگی، وضع» یا در Auramazdā).
۲- a آغازین پیش از ra میتواند نشانگر [a, ā] و یا حتی [ә] باشد، مثلاً a-ra-ta [әrta-]
۳- a پس از نشانههای Ka نمایانگر Kā است، i پس از Ki و البته خود Ki هم نشانگر [Kī] است، u پس از Ku و البته خود Ku هم نشانگر [Kū] است.
۴- i پس از نشانههای Ka که در کنار آن نشانههای Ki چون ji, di, mi, vi قرار دارد نمایانگر [Kai] است، u پس از نشانههای Ka که در کنار آن یک نشانۀ Ku چون ku, gu, tu, du, nu, mu, ru قرار دارد، نمایانگر [Kau] است.
۵- i پس از یک نشانۀ Ka که در کنار آن نشانۀ Ki وجود ندارد، هم نمایانگر [Kai] و هم [Ki/Kī] است، u پس از نشانۀ Ka که در کنار آن حرف Ku وجود ندارد، هم نمایانگر [Kau] و هم [Ku/Kū] است.
۶- نشانههای Ka پیش از یک صامت یا در پایان واژه نمایانگر [Ka], [Kū], [K] هستند.
(ص ۶۲۸)
این قواعد بالا در کتیبه های داریوش و خشایارشا به طور ثابت بکار گرفته شده اند. تنها در موراد بسیار نادری استثناء وجود دارد، برای مثال نبود i یا u پس از Ki- یا Ku- نشانه ها یا کاربرد یگانۀ da-i به جای di-i در yadaiyaiš [yadiyaiš] در XPh 39 (خشایارشا کتیبۀ h) . با این حال اگرچه این قواعد ثابت اند، اما برای تفسیر ما از آنها موارد بسیار مشکوکی وجود دارد، به ویژه در مواردی که نگارش مبهم است و شناخت و آگاهی زبانی برای آن وجود ندارد، برای مثال نمیتوان به قاطعیت گفت که خوانش vasiy درست است یا vasaiy «بس».
نااطمینانی تنها برای مصوت ها نیست. برای مثال روشن نیست که نشانه های ja/ji برابر با خیشومیهای پیشکامی انسدادی است (فارسی باستان ji-i-va [jīva-] «زنده») یا به جهت شاهد یگانۀ na-i-ja-a-ya-ma [nižāyam] «من بیرون رفتم» که در آن ja قطعاً به جای [ža] بکار رفته است. در همۀ موارد دیگر به نوعی یک تلفظ نوسان دار برای ž ، آنگونه که در فارسی میانه به z تغییر یافته است، باید تصور شود. اما تغییر همۀ موارد به ž در آوانویسی واژه های فارسی باستان به نظر من درست نیست. درواقع نمیتوان با قاطعیت گفت که دبیر مخترع خط میخی برای مورد نادر ž برای تمایز با حرف مشابه آن یعنی j، میخواسته است نشانۀ خاص دیگری اختراع کند. البته مطمئناً در فارسی باستان واژه های کمیاب دیگری هست که در آن یک ž اصیل وجود دارد، مثلاً در نام ایزد *Miždušī (قس ودایی mīḍhúṣī «میانهکار») . در کتیبه های موجود فارسی باستان سوای nižāyam و احتمالاً نام سرزمین Uvja/Ūja «ایلام» ، یک مورد دیگر هست که به رغم نگارش اوستایی dužiiāriia- «خشکسالی/سال بد» در فارسی باستان dušiyāram نوشته شده است، یعنی با ša و نه با ji . این š(a) میتواند برای جانشین نگارشی برای حرف ناموجود ž(a) در فارسی باستان در نظر گرفته شده باشد، البته شاید هم واقعاً š تلفظ میشده است .
پرسش دیگر آیا در فارسی باستان b, d, g به صورت صامتهای سایشی و یا انسدادی [ß, δ,γ] تلفظ میشدهاند. b/ß و نیز g/γ همواره نشانگر یک آوا هستند. این که در مورد d/δ هم همینطور است، قطعی نیست. یعنی نمیتوان به قاطعیت گفت که آیا حرف d فارسی باستان در مواردی که در اوستایی و مادی برابر با z است، ارزش آوایی برابری با δ داشته و از دیگر موارد متفاوت میشود. برای این مسئله هیچ شاهدی نیست و شواهد ایلامی نیز این مسئله را روشن نمی کنند. نظر هینتس (ص ۳۲) برای قرار دادن δ به همین جهت درست نیست. در هر حال در پرسپولیس مادها و افرادی بودهاند که به عنوان کارگزارانی به کار مشغول بوده اند که احتمالاً همان واژه را با z تلفظ میکرده اند و نه با d پارسی و تاثیر آن در ایلامی و بابلی نو منعکس شده، به عنوان مثال واژۀ فارسی باستان Bardiya-، که در ایلامی به صورت Bir-ti-ya آمده و برخلاف صورت مادی آن *Bǝrzia- در بابلی Bar-zi-a و در آرامی Brzy آمده است.
نبود نگارش متمایز j از ž مانند d از δ کمبودی بیضرر در خط فارسی باستان است. قدر مسلم حروف غنه را میتوان از طریق خاستگاه واژه و تحولات آوایی بعدی و یا از طریق منابع بیگانه همزمان در فارسی باستان مشخص کرد. بر این اساس n<na, nu> و m<ma mi, mu> تنها وقتی پیش از مصوت قرار گیرند نوشته می شوند، m پیش از n هم نوشته میشود، مثلاً Ariyāramna, kamna-, xšayamna-, jiyamna- ، همچنین در پایان هجا و پیش از ضمایر متصل هم نوشته می شوند، مثلاً gaiθāmcā , adamšim.
حرف غنه در هجای درون واژه پیش از صامتهای انسدادی (k, g, t, d, p, b) و انسدادی-سایشی (c, j) و سایشی (x, θ, s, z, ç, , h) نوشته نمی شود. حال اگر خط فارسی باستان با دستاندرکارانی سر و کار داشته که برای نخستین بار با این خط سروکار یافتند، میتوان راهی برای این نقص و نبود نگارش حروف غنه در نظر گرفت. البته ایلامیان و بابلیان و آرامیان در شرایط فوق حروف غنه را نشان میدهند، پس این عدم نگارش میتواند به دلیل دیگری باشد و آن این است که این حروف جوری تلفظ میشده اند که با نشانۀ ma و na مطابق نمیشوند بلکه بایستی حروف غنۀ کوتاه شدۀ ň,ḿ, ŋ وجود داشته باشد که تحت شرایطی امکان جدایی هجایی صورت Ka-ḿpa-ňda را ممکن کرده است و حرف غنه را برای آرایش صامت بعدی ممکن می سازد. البته ممکن است که که به صورت غنۀ ملازی تلفظ میشده است.
زبان هند و ایرانی آوایی به صورت داشته که که در ودا باقی مانده است، میتوان تقریباً اطمینان داشت که این در زبان ایرانی به صورت ǝr تلفظ میشده است. … همین در فارسی میانه و نو همه جا به صورت ir یا ur درامده است.
همین әr فارسی باستان در خط به صورت ar نشان داده شده است: فارسی باستان ka-ra-ta [kәrta]، اوستایی kәrәta- و ودایی ktá «کرده» و یا در هجای آغازین a-ra-ta [ǝrta-]، ایلامی ir-ta- و ودایی tá- . این نگارش یکسان میان әr و ar در فارسی باستان از لحاظ آوایی دشواری چندان ایجاد نمی کند، زیرا در بسیاری از موارد میتوان در فارسی باستان نشان داد که کدام تلفظ درست است. لنتس خط فارسی باستان را خط هجایی نمی داند و آنرا خط خالص الفبایی می داند که ریشه در خط آرامی دارد.
به گمان من تصور تاثیر ایلامی ها و بابلی ها و یا اورارتویی ها در اختراع خط میخی فارسی باستان محتمل است، اما تصور خط الفبایی چندان درست نیست زیرا این تصور منافی وجود Ki- و Ku- حروف است که از لحاظ فونتیک نمیتوان آنها را نشانه های خاصی برای آوای کامی یا لبی دانست، همچنین با اصول خط الفبایی آرامی متفاوت است زیرا نشانه های مصوت i و u قابل قیاس در الفبای آرامی نیست. اگر دو حرف میخی i و u نشانگر دو مصوت [i] و [ī] و [ū] [u] هستند، دلیلی نیست که حرف a را مانند الف در آرامی نشانۀ صامت درنظر نگیریم. این مسئله را هینتس (همو، ۲۵) اصلاً در نظر نگرفته و در اینباره می نویسد: «این درواقع همان الف آرامی است که در برخی موارد a و در برخی موارد ā است». اما این الف آرامی در آغاز بسیاری از واژه های غیرآرامی تنها نشانگر نیست و بیشتر نشانگر مصوت های مختلف است که الزاماً با یک تلفظ نشان داده نمی شود، مثلاً نام فارسی باستان *Upastābara در خط آرامی به صورت ¬pstbr آمده است.
از آنجا که نشانه های i و u برای نشان دادن مصوت اجباری هستند و از طرفی نشانگر ī و ū هم هستند، عجیب نیست که ترتیب Ka-a هم تنها نشانگر Kā نباشد، بلکه در صورت نیاز نشانگر Kă و یا حتی آوای دو هجایی Kaa و Kaә هم باشد. از همین روست که پایانۀ اضافی -aiš همیشه به صورت معمول –Ka-i-ša بلکه به صورت –Ka-a-i-ša هم نوشته شده است، مثلاً در Cišpaaiš و Cincixraaiš که با صورت املایی آنها در حالت فاعلی Ka-i-ša، یعنی Cišpiš و *Cincixri هیچ تفاوتی دیده نمیشود. و به رغم املای u-va-a ما آوانویسی uvaasabāra- «سوارکار خوب»را و نه uvāsabāra- را داریم و یا uvaarštika- «سپردار خوب» و نه uvārštika . علاوه بر این صورت Xayāršā درست نیست و باید Xšayaaršā- [Xayaǝra] خوانده شود (ر.ک. دیاکونف ۱۹۷۰, p. 108).
بر این اساس میتوان پایانۀ اضافی -ai را به جهت تقارن با پایانۀ املایی حالت فاعلی -i و نیز جزء نخست ترکیب ها در مثال های بالا مستدل کرد (ضمناً hamaataxšantā) که همین استدلال در مورد نمونه های زیر وجود ندارد: uvāipaiya- در کنار uvaipašiya- (نک. Wüst, p. 149) و یا θāigraciš و یا yāumainiš که هینتس نشان داده است (ص. ۲۵). البته درست نیست که اینها را همه گناه آرامی بدانیم، وقتی که میتوان ثابت کرد که الف در بین آرامیان در دوران هخامنشی در همین موارد واقعاً در نظام نوشتاری بکار برده شده است.
معروف است که در فارسی باستان یک –ǎ هند و ایرانی در پایان به صورت –ā، یعنی Ka-a نوشته شده است؛ کنت (ص ۱۷)، براندشتاین-مایرهوفر (ص ۴۶) و هینتس (ص ۲۵) آنرا مورد نگارشی می دانند. اما میه-بنونیست (ص ۹۲) دلایلی مطرح کرده اند که برای آن واقعیت زبانی در نظر می گیرند. مثلاً در کشش پایانی حالت اضافی یک واژه که با واژۀ پس از خود متصل شده است، دیده نمی شود یا هنگام اتصال حروف ربط چسبان، این کشش دیده نمیشود، مثل: manā ولی mana-cā . با کشش هجای پایانی –a به –ā تفاوتی میان یک –ǎ بدون تغییر که از طریق حذف صامتی (t, n, h <s) در پایان هجا اتفاق میافتد، پیش میآید. … اما اینجا روشن نیست که چرا کوشش به نگارش Ka-a به جای Ka شده است.
این نوشته از سایت آرشیو انسان شناسی و فرهنگ بازنشر می شود.