انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درباره ژازه تباتبایى؛ درقلمرو شعرهاى آهنى

محمد شمخانى

برخلاف چیزى که اغلب مى پندارند، ژازه اصلاً تنها نیست. او در قلمرو آهنى خود خدایى مى کند و با قدرت و غرور در برابر آفرینه هایش مى ایستد و فرمان مى دهد. ژازه بیشتر سکوت مى کند تا هاى وهوى این دنیاى فلزى به گوش بیننده اى برسد که ناگهان خود را اسیر دست ساخته هاى سنگین و ثقیل او مى یابد. ژازه عاشق است و عشق را در آهن مى بیند…

ژازه تباتبایى تولد سال ۱۳۰۹ تهران- وفات ۲۰ بهمن ۱۳۸۶ تهران

نقاش، مجسمه ساز و شاعر

دریافت دیپلم هنرستان هنرپیشگی۱۳۲۹

اولین نمایشگاه نقاشی با سبک مینیاتور ابتدای دهه سی

تحصیل در رشته کارگردانی و مبانی تئاتر در دانشکده ادبیات ایران و کارگردانی نمایش «پیراهن ملوانی» ۱۳۳۳

فارغ التحصیل دانشکده هنرهاى زیبا دانشگاه تهران در رشته نقاشی ۱۳۳۹

پیدایش سبک ویژه او در مجسمه‌های فلزی با جفت‌کاری (اَسِمبلاژ) قطعات فلزی ماشین‌آلات صنعتی و اتومبیل‌ها

شرکت دربى ینال هاى قبل از انقلاب

تأسیس گالرى «هنرجدید» در سال ۱۳۳۴

جزو بنیانگذاران مکتب سقاخانه

برگزارى تعداد زیادى نمایشگاه در ایران و خارج از ایران و دریافت چندین جایزه بین‌المللی

موضوع دو فیلم مستند «خسروسینایى» با عنوان «کوچه پاییز» و «شرح حال»

آثار ژازه در موزه‌ها و کلکسیونهای مهمی همچون موزه متروپولیتن نیویورک، موزه لوور در پاریس، موزه هنرهای معاصر تهران، پریوات کلکسیون در آلمان و حتی در مجموعه شخصی جیمی کارتر رییس جمهور وقت امریکا وجود دارند.

 

برخلاف چیزى که اغلب مى پندارند، ژازه اصلاً تنها نیست. او در قلمرو آهنى خود خدایى مى کند و با قدرت و غرور در برابر آفرینه هایش مى ایستد و فرمان مى دهد. ژازه بیشتر سکوت مى کند تا هاى وهوى این دنیاى فلزى به گوش بیننده اى برسد که ناگهان خود را اسیر دست ساخته هاى سنگین و ثقیل او مى یابد. ژازه عاشق است و عشق را در آهن مى بیند.

در که باز مى شود وارد یک راهروى تاریک و باریک و شلوغ مى شوم که صدها مجسمه آهنى از آن محافظت مى کنند. جلوتر که مى روم و پاروى پله ها که مى گذارم، کشتى نوح برایم تداعى مى شود. از بس که مجسمه آهنى هست اینجا و از بس که به آدم خیره مى شوند. کافى است که یک قدم پس و پیش بردارى و یکى از آنها یقه ات را بگیرد و ول نکند. البته این فقط ظاهر قضیه است و این موجودات خشک و خشن و فلزى روح بسیار لطیفى دارند، که در نگاه شان خلاصه مى شود. چهره هایى که همه یک جور به خود ژازه رفته اند و ژازه به همه آنها این تناسخ، این تنوع و این تبادل ریشه در یک اصل مشترک دارد انگار ریشه در دنیایى که دیوارهاى آن در ذهن هنرمند بالا رفته و به عرش رسیده است. در این عرش آفرینش حرف اول را مى زند و همان حرف هى تکرار مى شود. تکرارى که فرم به فرم و فیگور به فیگور تغییر قیافه مى دهد و قافیه مى سازد. این شعر اما، شعر کلاسیک نیست. ریشه اش به کشف آهن در دستان پیکاسو و گونزالس بر مى گردد. از یک سو و از سوى دیگر به درون پرغوغاى ژازه ختم مى شود.

ژازه امروز ۷۴ ساله است و در اسپانیا و در بندر ویگو زندگى مى کند و بر خلاف خیلى ها، آنجا مى فروشد و اینجا خرج مى کند. از «اینجا» انگار یک جورهایى کنده است و مثل یک مسافر سرى مى زند گاهى و گاهى که کارى دارد «اینجا» جایى که یک قلعه پراز انسان و حیوان و حشره است و یک حلقه براى به دام انداختن بیننده کنجکاو و یک ماکت از دنیاى بیرون شاید خیلى ها از جاهاى بى نظم و شلوغ خوششان نمى آید اصلاً. این شلوغى اما، با آن شلوغى که گفتم، فرق دارد. از «بودن و نبودن» و از «ماندن و رفتن» حکایت دارد حضور پراکنده این پدیده هاى آهنى. موجوداتى قدو نیم قد که هر کدام یادآور کسى یا چیزى هستند. در میان آن ها از شیر وخورشید تا ناپلئون را با آن شکم برآمده و شلوار صاف مى توان دید و یافت. جالب اینکه همه این مجسمه ها از آهن هستند و از قراضه هاى حاضر ـ آماده» اى که جفت کارى (اسامبلاژ) شده اند و هر کدام حالت بخصوصى دارند، که شباهت هاى ناگزیر را ناممکن مى کند. خود ژازه درباره اینکه چرا سراغ ماشین هاى اوراق رفته و از آنها دست نکشیده، مى گوید: «زمان مازمان سنگ و چوب و گل نیست و زمان اینکه بیاییم کاسه و کوزه و… بسازیم. امروز ما باید با ماده و ماتریالى کارکنیم که در خور این زمان باشد. دوره اى که دوره ماشین است و پیچ و مهره و کامپیوتر. زمان ما زمان حرکت است. شما نمى توانید شعرى را بیآغازید و بقیه اش را فردا بسرایید. بین امروز و فردا زمانى طى مى شود. ما براى بیان احساس مان از زمان حال براى زمان حال و از زبان آینده براى آینده استفاده مى کنیم.»

او ایجاد و القاى «حرکت» را دراستفاده از ابزار و تکنولوژى حرکت مى بیند. چیزى که در مجسمه هاى ایستا و استوارش توانش و کنشى دائمى بوده است: «در هنر نو حرف از پرکارى و ریزه کارى نیست. هنر نو باید حرف بزند. دنیاى ما، دنیاى آهن نیست. دنیاى تکنیک و حرکت است. مقدار زیادى از تکنولوژى هم زاییده همین آهن است.»

ژازه در باره «گویاگرى» آشکار در اندام وچهره مجسمه هاى متعدد و متنوعش، ابتدا بر طرح افکنى هاى سراسر حسیک خود تأکید مى کند و بعد: «این ها اجزاى ماشین هاى جنگ جهانى دوم است. ماشین هاى قدیم تنوع زیادى داشتند. البته براى گفتن حرف هاى مختلف نیازى به یک الفباى خیلى مفصل با حروف متعدد نیست. دنیا هم اگر دقت داشته باشید، روبه سادگى مى رود. حتى در مورد زبان هم دارند الفباهاى موجود را ساده مى کنند تا به یک الفباى ساده و مناسب برسند.»

الفباى ژازه را زنجیره و سگدست و قالپاق و یاتاقان و میل لنگ و پیچ و مهره و باک و … تشکیل مى دهد. خطى که کرسى هاى متعددى دارد و بالا و پایین شدن حروف هر کدام زمینه ظهور و بروز فرمى یا فیگورى مى شود. به این ها مى توان هم نهادى شعر و داستان و نقاشى و مجسمه را در درون هنرمند اضافه کرد، که پشتوانه اى محکم براى اجراى ایده هاى او بوده و هست. او نخستین مجسمه را ـ انگار ـ در ۱۱ سالگى مى سازد و نخستین داستانش را در ۱۲ سالگى و نخستین نقاشى هایش نیز به همان سال ها باز مى گردد. نقاشى هایى که یکسره در بند آدم است و از زمینه اى به نسبت رئالیستیک کم کم به سوى تجریدى گرى پیش مى روند و مى شوند در نهایت همان فیگورهاى مینیاتورى که اغلب چشمى بسته دارند و گوشى باز و در حال دلبرى از دنیا و از دیگرى هستند. هیکل هاى خوابیده انسانى ـ حیوانى که همه شمشیر به دست دارند و خورشید بر پشت و آرایه هایى از هنر بومى و سنتى بر تن، دوره اى مشترک میان نقاشى ها و مجسمه هاى ژازه به حساب مى آید، که بیننده نیز بیشتر به واسطه آن ها او را مى شناسد.

اینجا گالرى «هنرجدید» نیز هست. جایى که من و ژازه نشسته ایم و ۴۸ سال از تشکیل و تأسیس آن مى گذرد. خیلى ها در آن نمایشگاه گذاشته اند و شاگردان زیادى در آن تربیت شده اند. جا به جاپوسترهایى به چشم مى خورد که خبر از همان نمایشگاه ها مى دهند و اسم هایى که عکس بعضى شان کنار هم روى یک تاقچه ردیف شده اند. مسعود عربشاهى، غلامحسین نامى، نورالدین زرین کلک و…

ژازه نه در باره خودش و نه درباره کارهایش یک کلمه حرف نمى زند. این قرارى است که با هم گذاشته ایم. سکوت او اینجا پرده اى مى کشد روى همه ماجرا. حتى وقتى درباره دستکارى مجسمه هایش حرف مى زنم، حاضر نیست چیزى بگوید و فقط توى لیوانش یخ مى ریزد و سرمى کشد. منظورم آن اسب هاى نروماده اى است که جلوى خانه هنرمندان تهران نصب شده است. مجسمه هایى که با هزار جور چک وچانه از هنرمند خریدارى مى شود و بعد بدون اجازه او رنگ مى شود و از ترکیب اصلى اش خارج. آن قدر که سر در بانک ملى را تداعى مى کند وعمارت هاى اشرافى و قدیمى را، که دو مجسمه سراسر تزئینى و فلورال را به طور موازى بر سردر اصلى شان نشانده اند. این کج سلیقه اى و کم سوادى به کار رفته در نصب مجسمه هاى ژازه را در مراجعه به تصویرى از ترکیب بندى اصلى اسب ها راحت مى توان دید و دریافت کرد.

کارى که ذهن و دل هنرمند را به درد آورده و دیوار بى اعتمادى او را نسبت به خانه هنرمندان بالا برده است. با همه این حرفها اما، او همچنان مى گوید و مى خندد و تنها حاضر نیست که درباره آثارش حرفى بزند. فقط یک جا وقتى از او مى پرسم که آیا این موجودات آهنى اسم هم دارند یا نه پاسخ مى دهد: «هنرنباید اسم داشته باشد. توضیح واضحات مى شود. مردم هم باید فکر کنند. نباید همه چیز را جویده به آنها داد».

ژازه همه چیز را به بعد موکول مى کند و از من مى خواهد که نظر خودم را در باره مجسمه هایش بگویم و بنویسم. مى گویم این فقط یک گزارش است و ربطى به نقدهاى من ندارد. مى گوید: «پس هرچه دلت مى خواهد بنویس. من حرف هایم را با همین کارها زده ام. اصلاً چه اهمیت دارد که من کى هستم و چى هستم و کجا بوده ام و کى به دنیا آمده ام. یک سرى کارها کرده ام، که باید از روى آن ها مرا شناخت. خوب یابد، من همین هستم که مى بینى. همین نقاشى ها و مجسمه هایى که اطرافم هستند.«

به نظر نقدپذیر مى آید و ابایى ندارد از اینکه چیزهایى به ظاهر ناخوشایند از او بپرسى. مى گویم «ناخوشایند» چون در برخورد با خیلى ها نتیجه این نوع سنجشگرى و پرسشگرى انتقادى را دیده ام. وقتى اشاره مى کنم به شباهت ها و اشتراک هاى زیادى میان نقاشى هاى او و «ناصر اویسى»، واکنش خاصى نشان نمى دهد و فقط با خنده و آرامش مى گوید: «شاید به خاطر این است که لباس هاى ما زیر یک آفتاب خشک شده اند.» سپس به همان هفت نفرى اشاره مى کند که به خاطر همین و جوه اشتراک بعدها به آنها عنوان نقاشان مکتب سقاخانه داده اند. به خودش و به تبریزى و تناولى و اویسى و قند و پیل آرام و به زنده رودى. درباره ژازه زیاد مى توان گفت و نوشت.

این خانه یا این نگارخانه چهار طبقه دارند که هر کدام یک سالن بزرگ دارد و هر سالن تعداد زیادى از کارهاى او را در بر گرفته است.

کارهایى که گاه ارتفاع آنها به ۹ متر مى رسد و گاه میان دو دست و در آغوش آدم جا مى شوند. مثل همان کودک آهنى که در کالسکه اى از جنس خودش خواب رفته است. یا آن عقربى که به دم فنرى اش را بالا آورده است و یا همان پرنده اى که «جنبا»نیست، اما با کوچکترین تماسى پروبالش تکان مى خورد.

«شعرهاى آهنى» ژازه (همان عنوانى که دکتر آریان پور به دست ساخته هاى فولادى اش داده است) آن قدر زیادند که توصیف چند تا از آنها خود حجم بزرگى را اشغال مى کند. در برخورد اول با این کشتى نوح باید فقط به فکر بیرون آمدن از توفان و تلاطم و توهم باشى و بعد سرفرصت به آن فکر کنى. این البته تنها بخشى از ژازه است که در گوشه اى قدیمى از تهران (خیابان تخت جمشید سابق) مى توان دید. براى دیدن در یافت هاى دیگر او از هنر آهنى اش باید سرى هم به خانه دوم او در اسپانیا زد و بقیه ماجرا را در شمال آن کشور و در بندرویگو پى گرفت. جایى که انگار قرار است موزه اى براى این هنرمند ساخته شود و دو تا از مجموعه شعرهایش به چاپ برسد. ژازه که نامش را «تباتباای» می‌نوشت در تهران و در سن ۷۷ سالگی درگذشت.

-این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشن نامه مشاهیر معاصر ایران ؛ به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی ، در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی می پرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.

-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد. برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:

elitebiography@gmail.com

ویرایش نخست توسط انسان شناسی و فرهنگ: ۱۳۹۳