انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درباره علی کاوه؛ از دریچه لنز کنجکاو!

آرین ریس باف

على کاوه را، وقتى وارد استادیوم می‌شود، به اندازه خیلى از فوتبالیست‌های نامى تشویق می‌کنند. معروف‌ترین عکاس ورزشى است و از آن‌هایی است که در حرفه‌اش استخوان خرد کرده. از آن‌هایی است که خیلى زود به دل می‌نشینند و زودتر صمیمى می‌شوند……….

فتوژورنالیست و عکاس ورزشى

متولد هفتم مهرماه ۱۳۲۵ روستاى وازیک مازندران

ـ آغاز کار عکاسى با مجله فردوسى ۱۳۳۹

ـ شروع کار با روزنامه اطلاعات ۱۳۴۷

ـ عکاسى از سه دوره المپیک و چهار دوره بازی‌های آسیایى

ـ دریافت جایزه نخست عکاسى ورزشى در چندین دوره جشنواره مطبوعات

ـ عکس معروف رهبر انقلاب که بر روى اسکناس‌های رایج چاپ شده است

ـ و بیش از پنج هزار فریم عکاسى از جنگ

– کاوه توسط انجمن‌ها، فدارسیون‌ها و مجلات مختلفی مورد تقدیر قرار گرفته و به جوایزی هم نیز دست یافته است. در سال ۲۰۱۲ لوح تقدیر فیلا توسط رافائل مارتینتی رئیس اتحادیه جهانی کشتی برای وی صادر شد و توسط بهرام افشارزاده در کمیته ملی المپیک ایران به وی اهدا شد.

– نمایشگاه بزرگ و سراسری عکاسی علی کاوه از ۲۳ مهر ماه تا ۱۲ آبان ماه در مؤسسه ماه مهر در سال ۱۳۸۶ برگزار شد.

على کاوه را، وقتى وارد استادیوم می‌شود، به اندازه خیلى از فوتبالیست‌های نامى تشویق می‌کنند.
معروف‌ترین عکاس ورزشى است و از آن‌هایی است که در حرفه‌اش استخوان خرد کرده.
از آن‌هایی است که خیلى زود به دل می‌نشینند و زودتر صمیمى می‌شوند. در دفتر روزنامه با او قرار گذاشته‌ایم. چهل‌دقیقه‌ای دیر می‌رسد. همه آن کلافگى ناشى از دیر آمدنش را با لبخندى شیرین، از ذهن پاک می‌کند. در میان گفت‌وگوی چندساعته در شیشه‌ای اتاق بارها و بارها گشوده می‌شود و خبرنگار و عکاس با او دیده‌بوسی می‌کنند. او از عکس‌هایش معروف‌تر است. عکاسى را از هشت‌سالگی شروع کرده و از حاج اسماعیل زرافشان به‌عنوان مرشد روزهاى جوانی‌اش یاد می‌کند. چهارم مهرماه ۱۳۲۵ در روستاى وازیک (بین محمودآباد و آمل) به دنیا آمده و هفت‌ساله بوده که به تهران کوچیده است.
می‌گوید: وقتى فرزندانت دکتر و مهندس و دانشجوى ادبیات فرانسه هستند، چندان خوش‌آیندشان نیست که بگویى در کودکى صندوق سازى و کفاشى و خیاطی و پارچه‌فروشی را تجربه کرده‌ای . ولى من می‌گویم من افتخار می‌کنم که پرتلاش و سخت‌کوش زیسته‌ام.

در کودکى به خاطر این‌که عبور از خیابان را تجربه نکند و مدام از پارچه‌فروشی به قهوه‌خانه (که آن‌سوی خیابان است) نرود، به سفارش استاد، محل کارش را تغییر می‌دهد.
می‌رود به عکاسى که نزدیک قهوه‌خانه است و همین آغاز ماجراست.

ماجراى زندگى این مرد پنجاه‌وهشت‌ساله دوست‌داشتنی که از سال ۱۳۳۹ فعالیت حرفه‌ای‌اش را با مجله فردوسى شروع می‌کند و ماندگار می‌شود.
وقتى در کودکى، براى ساختن آگراندیسمان، آجرها را روی‌هم می‌چید، هیچ فکر نمی‌کرد که بناى زندگى آینده‌اش را رقم زده است.
حالا دیگر جوانى است خوش آتیه و در ردیف‌های موازى ایستاده براى اعزام به خدمت سربازى . در صف هشتم است که یکى صدایش می‌زند: هى فلانى! بیا در صف دهم. می‌گویند صف ده را معاف می‌کنند.
می‌دود به‌صف دهم و دقیقه‌ای بعد، همه آن‌هایی که در صف هشتم هستند از خدمت سربازى معاف می‌شوند. کوله‌اش را برمی‌دارد و می‌زند به دل سرنوشت. در خدمت، چتربازى را می‌آموزد و حاصلش می‌شود ۹ پرش از هواپیما. آنجا هم عکاسى می‌کند. عکس ادارى و پرسنلى می‌گیرد. دوربین را در جلد قمقمه‌اش مخفى می‌کند و در میانه زمین و آسمان عکس می‌اندازد.

مجله فردوسى حال و هوایی روشنفکرى دارد و مخاطبانش دانشجوها هستند. با آن جلد قهوه‌ای‌اش سوژه‌های عجیب و جذابى براى عکاسى به او پیشنهاد می‌کند. می‌گویند برو و ببین که در جگرکی‌های تهران چه کسانى جگرسفید می‌خورند. عکسشان را بگیر. از درهاى قدیمى و کلون‌هایش عکاسى کن! انگار همه این مجله فردوسی‌ها کله‌شان بوى قورمه‌سبزی می‌دهد.

پس از مجله فردوسى و اتمام سربازى ، حاج اسماعیل زرافشان او را به روزنامه اطلاعات معرفى می‌کند. سال ۱۳۴۷ است وعلى کاوه با یونس على شیرى (عکاس) هم‌دوره می‌شود. براى اطلاعات هفتگى، دختران و پسران، جوانان، اطلاعات بانوان و دنیاى ورزش عکس می‌گیرد.

با على شیرى به دنیاى ورزش می‌روند و همان‌جا ماندگار می‌شوند. در همان سال‌هاست که بازی‌های آسیایى تهران را عکاسى می‌کند. آن‌قدر دور زمین می‌دود و عکس می‌گیرد که چندین کیلو وزن کم می‌کند و حالا در پنجاه‌وهشت‌سالگی باز هم با همان شور جوانى از سوداى سفر به آتن و عکاسى از المپیک سخن می‌گوید و این که دوباره باید وزن کم کند.
در آن سال‌های دور براى پوشش تصویرى یک بازى فوتبال زمین را به دوازده قسمت تقسیم می‌کرده و هرچند دقیقه موقعیتش را تغییر می‌داده تا هیچ صحنه‌ای از دستش نرود. و همه این تلاش‌ها براى این است که لنز تله در اختیار ندارد.
از سال ۱۳۵۴ تا ۱۳۷۳ در تلویزیون کار می‌کند. همیشه دوست داشته چند کار را هم‌زمان انجام بدهد. آنجا هم عکاس است و وقتی قرار می‌شود واحد عکاسى منحل بشود و او را به واحد تصویربردارى منتقل کنند، تهدید به استعفا می‌کند و تا به انتها همان عکاس می‌ماند.

یک خصوصیت بارز، شاخصه على کاوه است. همیشه دوست دارد با روزنامه‌های تازه کار کند. می‌گوید وقتى از صفر با روزنامه‌ای کار می‌کنی، خودت هستى و در جاى خودت ایستاده‌ای.
اما وقتى به روزنامه و نشریه‌ای قدیمى می‌روی، بی‌گمان جایى را اشغال می‌کنی که پیش‌تر متعلق به فرد دیگرى بوده و من دوست ندارم جاى کس دیگرى را اشغال کنم.

بسیارى از روزنامه‌های ورزشى امروز، از همان شماره نخست عکس‌های على کاوه را در خود جاى داده‌اند و عکاسى ورزشى همیشه نخستین نامش را با على کاوه آغاز می‌کند.

وقتى براى آزمون استخدامى تلویزیون از میان ۱۰۴ متقاضى، قرار می‌شود تنها چهار نفر برگزیده شوند، باورش نمی‌شود که او و عزیزالله نعیمى، محمد گلجامجو و مرحوم محمد عقیلى آن چهار برگزیده خواهند شد.

می‌گوید: هرکسى در زندگی‌اش نقطه عطفى دارد. روشن‌ترین و شیرین‌ترین اتفاق زندگی‌ام، آشنایى با همسرم است. کسى که در طى سال‌های متمادى، غیبت‌های طولانى من را که محصول سفرهاى بی‌شمار ورزشى است، تاب می‌آورد و صبورانه محیط خانه را سرشار زندگى می‌کند. شاید شناسنامه‌ام بگوید که پنجاه‌وهشت‌ساله‌ام، ولى من حس می‌کنم وایمان دارم که بیست‌وپنج سال بیشتر ندارم. هنوز براى این زندگى رؤیا دارم و سرشار از امیدم.

و همین شور وصف‌ناپذیر زندگى است که در على کاوه موج می‌زند و خصوصیت بارز اوست.

همیشه با بهترین‌ها رقابت داشته و خاطره شیرینى از این هم آوردى ها نقل می‌کند:
مرحوم باقر زرافشان در کیهان ورزشى عکاسى می‌کرد و رقیب من بود که در دنیاى ورزش مشغول بودم. این رقابت میان هر دو نشریه وجود داشت و من به زرافشان به دید یک استاد نگاه می‌کردم.
از هر زاویه‌ای که او عکس می‌گرفت، من هم می‌گرفتم، مبادا چیزى را از دست بدهم. دست‌آخر دیدم زرافشان دوربینش را رو به آسمان نشانه رفت و عکس گرفت . من هم همین کار را کردم. پرسید «آخه پسر ! از چى عکس گرفتى ؟»
من بی‌درنگ جواب دادم «ازهمان چیزى که تو هم گرفتى!»
سال‌ها بعد بود که مرحوم کاوه گلستان سخن از پرمایه بودن عکس‌های کاوه راند و او را تحسین کرد.
على کاوه، از آن دست عکاسانى است که هواى جوان‌ترها را دارد.
به‌شدت به همکارانش و رقیبان حرفه‌ای‌اش احترام می‌گذارد و از شکست هیچ‌کس دل‌شاد نمی‌شود. هرچند وقتى این اواخر دوربین گران‌قیمتش خراب شد و او از عکاسى محروم شد، خیلی‌ها احوالى از او نپرسیدند.
او عکس معروفى دارد از امام. همان عکسى که بعدها بر روى تمام اسکناس‌های کشورمان نقاشى شد. آن روز پانزده عکاس به دیدار امام رفته بودند وعلى کاوه در موقعیتى مناسب جا می‌گیرد. براى ثانیه‌ای ابر از جلوى خورشید صبح گاهى کنار می‌رود و او آن عکس تاریخى را از امام می‌گیرد.
در جشنواره طوس از یک تئاتر ۱۲۰۰ اسلاید تهیه می‌کند و چندى بعد صداپیشه‌ای در مشهد با روخوانى دیالوگ‌ها و کاوه با پخش آن اسلایدها تئاتر را روایت می‌کنند. کاربردى بدیع از عکس که کمتر تجربه شده است.
او پنج هزار عکس هم از هشت سال جنگ با عراق تهیه کرده. می‌گوید: حس می‌کردم جنگ باید چیزى باشد شبیه به همه آن چیزها که در فیلم‌های سینمایى دیده‌ام.
ولى با واقعیتى وحشتناک و سخت حقیقى مواجه شدم و ترس را با تمام پوست و گوشت و استخوانم حس کردم.
همراه با اکیپ ۵ نفره(فیلم‌بردار.عکاس. صدابردار.راننده و دستیار تصویربردار ) به منطقه می‌رفتیم.

على کاوه هم مثل خیلى از عکاس‌های کارکشته امروز کشورمان در چاپ مجموعه آثارش تأخیر کرده. خیلی‌ها با او از چاپ این مجموعه سخن گفته‌اند و او هر بار به دلیلى طفره رفته است.
شاید فروش نرود! شاید هنوز زود باشد. شاید…

چهارسالى می‌شود که دیگر نگاتیوها را اکسپوز نمی‌کند و او هم به دوربین‌های دیجیتالى رو آورده. در همین چهار سال با دوربین دیجیتالش نزدیک به صد هزار عکس ورزشى گرفته.
از هر بازى نوددقیقه‌ای فوتبال پانصد عکس تهیه می‌کند.
محال است حادثه مهمى در زمین اتفاق افتاده باشد و از زیر لنز کنجکاو او بى آن که ثبت شود، گریخته باشد. با این حال على کاوه می‌گوید: من را تا زمانى که عکس می‌گیرم دوست دارند.
دوربین نداشته باشم، در کمتر از شش ماه براى همیشه فراموشم می‌کنند. مگر قاسم محمدى نبود. بیست سال در روزنامه‌ای کار کرد. یک سال می‌شود که از او خبرى نیست. هیچ‌کس سراغى از او نمی‌گیرد.
چه کسى می‌داند او کجاست و چه می‌کند؟
کاوه یکى از عکس‌هایش را عاشقانه دوست دارد. تصویرى از یک نوجوان توپ‌جمع‌کن که در زیر باران شدید در کنار زمین نشسته و وظیفه‌اش را انجام می‌دهد. می‌گوید اگر همه ما این‌گونه وظیفه‌شناس بودیم، ایران گلستان می‌شد.

عکاس خوب باید حتماً زبان بداند با علوم روز کاملاً آشنا باشد. کامپیوتر و اینترنت را به‌خوبی بشناسد و عکس‌های خوب ایران وجهان را نگاه کند و مدام از خودش ناراضى باشد.
هر وقت کسى دچار خودشیفتگی بشود، همان روز کارش تمام شده است. این را می‌گوید و اضافه می‌کند: به من می‌گویند استاد کاوه. من از این لفظ خوشم نمی‌آید. در ایران هر وقت به کسى می‌گویند استاد یعنى به پایان خط رسیده!
یعنى کم‌کم دارد ازکارافتاده می‌شود. بنویس که کاوه دوست ندارد استاد صدایش کنند.
من هنوز زندگى را دوست دارم و می‌خواهم چندین سال دیگر عکاسى کنم.

الآن دیگر به یک عکاس جوان بگویى برو و از گود شهرزاد و زمین‌های خاکى فوتبال عکاسى کن، ناراحت می‌شود و مدرک عکاسی‌اش را به رخ می‌کشد. نسل جدید همه‌چیز را حاضر و آماده می‌خواهد.
من در بیست‌ودو سالى که در تلویزیون بودم آن یک ماه را که در سال مرخصى داشتم به سفر براى عکاسى از مسابقات ورزشى بزرگ اختصاص می‌دادم و مرخصی‌هایم از مطبوعات به عکاسى براى تلویزیون صرف می‌شد.
عقیده دارد یک عکاس هیچ‌وقت نباید جانب‌دارانه عکاسى کند.

در زمان فوت امام بغضش را فروخورده و عکاسى کرده است. درحالی‌که بسیارى از عکاسان نتوانستند سیل اشک خود را کنترل کنند و آن واقعه تاریخى را پوشش تصویرى بدهند. یکى از خبرگزاری‌های خارجى درهمان روزها می‌خواهد عکسی از مراسم ارتحال امام را که على کاوه در لحظه‌ای خاص شکار کرده به قیمت چهل هزار دلار بخرد.
اما او نگاتیوها را تحویل واحد عکس صداوسیما می‌دهد و از آن مبلغ چشم‌پوشی می‌کند.

بدترین خاطره ورزشی‌اش را آن موقعى می‌داند که خداداد عزیزی دربازى ایران و استرالیا به تیم مقابل گل می‌زند و در لحظه‌ای که می‌خواهد دکمه شاتر را بچکاند، عکاس جلویى که از هیجان گل به وجد آمده به هوا می‌پرد و مانع می‌شود و اینجاست که على کاوه همیشه خندان و بذله‌گو یک‌بار براى همیشه از کوره در می‌رود و آن‌چنان با دوربین عکاسى به سر عکاس احساساتى جانب‌دار می‌کوبد که درس بی‌طرف بودن و شکار لحظه و حرفه‌ای عمل کردن را در ثانیه‌ای به او می‌آموزد! این هم از خاطره‌های خوشمزه حرفه‌ای‌اش است که نقل‌قول می‌کند.

على کاوه که عکاسى از سه المپیک (۱۹۷۶ مونترال، ۱۹۹۶ آتلانتاو ۲۰۰۰ سیدنى) و چهار دوره بازی‌های آسیایى (۷۴ تهران ، ۹۰ پکن، ۹۴ هیروشیما و ۲۰۰۲ کره) را در کارنامه خود دارد در آستانه شصت‌سالگی بشاش و سرشار از شور زندگى الگوى روشنى است براى همه جوان‌ترهایی که عکاسى ورزشى را با تمام جذابیت‌ها و موقعیت‌های ایدئال مالى و اجتماعی‌اش برگزیده‌اند. می‌گوید: چه صفحه‌ای است صفحه ۹روزنامه ایران که منتظر نمانده پیر شویم. بمیریم و بپوسیم و بعد به سراغمان بیاید. باور کنم که مرده‌پرستی و خصم جان بودن را از فرهنگمان زدوده‌ایم؟
می‌گویمش : زنده باشى مرد. که وقتى می‌خندی جوانى و عشق در صورتت موج می‌زند و هم‌کلامی با تو سرشار از حس شیرین زندگى است…

– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشن‌نامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی می‌پرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.

– ویرایش نخست توسط انسان‌شناسی و فرهنگ: ۱۳۹۷
– آماده‌سازی متن: فائزه حجاری زاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com