آرین ریسباف
بعدازظهری بهارى. خبرگزارى جمهورى اسلامى ایران. یکساعتی از قرارمان گذشته و هنوز پیدایش نیست. بیش از بیست بار تماس گرفتهایم تا راضى شده، ساعتى را به گفتوگو بنشیند. در شلوغى سرسامآور واحد عکس خبرگزارى و در میان فریادها و نجواها وسایلم را پهن میکنم. مردى است میانسال و ریزنقش که بیست و هشتمین سال حضورش در خبرگزارى را تجربه میکند……
نوشتههای مرتبط
متولد۱۳۳۴ در شهرستان کرج
استخدام در خبرگزاری در سال۱۳۵۵
هشت سال عکاسى از مناطق جنگى
جوایز:
بیش از ۲۵جایزه معتبر داخلى
۱۳۶۳جایزه بینالمللی عکس برگزیده سال (انفجار هواپیماى مسافربرى)
۱۳۶۴ دیپلم افتخار مسابقات عکاسى آزاد (هلند)
۱۳۶۵کسب مدال و دیپلم افتخار و جایزه نقدى از یونسکو
۱۳۶۵ دیپلم افتخار یونسکو (جشنواره ژاپن)
۱۳۶۶ کسب جایزه نقدى و دیپلم افتخار مسابقه بینالمللی (مکه خونین)
على فریدونى از مهمترین عکاسان دوره هشتساله جنگ ایران و عراق است.
دوران کودکى
على فریدونى به سال۱۳۳۴ و در یکى از شهرستانهای اطراف کرج به دنیا میآید. در خانوادهای مذهبى و معتقد. سیزدهساله است که به تهران میکوچد. مبلسازی و تراش نقوش منبت را بر چوب تجربه میکند. در کمتر از یک سال از شاگردى به استادى میرسد. در سفرى نوروزى به شهرستان شهریار و در لابراتوار عکاسى پسرداییاش، نخستین بار با معجزه چاپ مواجه میشود. تبدیل شدن کاغذى سفید در محلولى بیرنگ به تصاویرى زنده، بذر درخت تناورى را در او میکارد. درختى که امروز به ثمر نشسته. همانجا در شهریار ماندگار میشود و تکنیک چاپ و ظهور عکس و نگاتیو را میآموزد. وسوسه گرفتن عکس و چکاندن دکمه شاتر به جانش میافتد و با فیلمهای تخت (۹*۶) نخستین عکس را میگیرد.
نوجوانى
حالا سال۵۰ است و دوباره به تهران آمده. در عکاسى شاهرخ نزد پیرمردى دنیادیده عکاسى را ادامه میدهد. پسر حرف گوش کنى است. از بچگى همینطور بوده است.
جوانى
دوستى به او قول میدهد که اگر کارت معافیت سربازى داشته باشد او را در خبرگزارى استخدام میکند. به دلیل ناراحتى قلبى از خدمت معاف میشود. همان دوست میگوید شنبه صبح کراوات زده در خبرگزارى باش. نزنى راهت نمیدهند. از اینطرف و آنطرف کراواتى فراهم میکند. محله عباسى را طى میکند، بدون کراوات. جلوى در و همسایه خجالت میکشد. روز بیست و چهارم مهرماه سال هزار و سیصد و پنجاهوپنج با استرس فراوان وارد خبرگزارى میشود. آقاى قدیرى مدیر واحد عکس در آن زمان که مردى متدین و پارساست، به گرمى با فریدونى جوان برخورد میکند. بیستوهشت سال از آن روز میگذرد و على فریدونى حالا در خردادماه هشتادوسه در همان اتاق از گذشتههایش میگوید. آن روز با دستهای لرزان نگاتیوهاى ۶*۶ را به لابراتوار میبرد و چاپ میکند. نتیجه بهتر از آن میشود که میپنداشته. از همان روزبه مدت هفت سال در لابراتوار خبرگزارى مشغول میشود. عکاسها در آن زمان به جوانترها دور نمیدادند. قدیمیترها با کارت اختصاصى ورود به دربار از ملاقاتهای سران مملکتى عکاسى میکنند و او لحظهشماری میکند براى گرفتن نخستین عکس. کنتاکت عکسها را به دربار میفرستند و منشى دربار روى بعضى فریمها مهر باطل شد میزد. مابقى را براى چاپ در مطبوعات وقت ارسال میکنند. بهعنوان کشیک دوم بخش عکس منصوب میشود و دعاى روز و شبش این بوده است که عکاس اولى به هر علتى نیاید تا او رؤیاى گرفتن نخستین عکس خبریاش را عملى کند.
در همان سالهاست که با خانواده همسرش آشنا میشود. پدرخانمش مبارزى انقلابى است و استاد قرآن، با اوست که وارد بحثهای سیاسى میشود و فعالیتى زیرزمینى شکل میگیرد.
عکسهای امام بهگونهای محرمانه از پاریس به قم میرسد و از آنجا به پدرخانمش. بنا به دلایل امنیتى عکسها در قطع ۱۲*۹ و ۱۵*۱۰ به ایران ارسال میشود و کار فریدونى چاپ آنها در اندازههای بزرگتر است. عکاسى شاهرخ در محله عباسى تهران همان جایى است که در سالهای مبارزه بستر این رویداد میشود. آن عکسها هنوز هم در آرشیو خبرگزارى جمهورى اسلامى موجود است.
هیچکس، حتى همسرش از ماجراى عکسها خبر ندارد. به دلیل اشراف ساواک و خبرگزارى، در محیط کار کمتر از امام میگوید. به جز یکبار که در حضور چند عکاس چندکلمهای بر زبان میآورد. دقیقهای بعد مدیر واحد عکس او را میخواهد و ساعتى با او از ساواک و مخاطرات مبارزه با رژیم پهلویها میگوید.
با پیروزى انقلاب، دکتر کمال خرازى نخستین کسى است که مدیریت خبرگزارى را به عهده میگیرد و فریدونى عکسهای امام را به خبرگزارى میآورد. عکسهایی که تا امروز پرطرفدارترین و پرتیراژترین عکسها از امام است.
هشت سال جنگ
جنگ شروع میشود. به این جاى بحث که میرسیم، سکوت میکند، و حواسش میرود پى همه آن روزها و شبهای تکرار نشدنى. دیگر من را نمیبیند. انگار براى خودش زمزمه میکند.
سخن از شکستن حصر آبادان میشود. در راهروى خبرگزارى بحث بر سر اعزام عکاس به جبهه است.
یکى از عکاسهای قدیمى در راهرو به مدیر واحد عکس میگوید: من را بیمه کنید، میروم جبهه، وگرنه نمیروم. وقتى مدیر مخالفت میکند. همانجا استعفایش را مینویسد و میرود، براى همیشه میرود. على فریدونى در جواب اینکه چه کسى داوطلب اعزام به جبهه است؟
میگوید: من!
نخستین سفر حرفهای او و نخستین تجربه دورى از خانواده. فریدونى هویتش را در میان آدمهای جبهه و نوع خاص سلوکشان مییابد.
براى او که صاحب غنیترین آرشیو عکس جنگ است، جبهه مأوایى میشود تا با خود و خدایش خلوت کند. در میانه روایتش از سالهای نبرد، بارها و بارها بغض گلویش را میفشرد و چند بار با صورتى خیس اتاق را ترک میکند. روى کمد شخصیاش بیش از بیست کاغذ یادداشت دیده میشود که حکایت از تماسهای پیدرپی من براى قرار ملاقات است و او دوست ندارد از خلوت خودساختهاش بیرون بیاید. فروتنى بیانتهایش هنوز یادآور همه آن مردانى است که روزى کار و پیشه را سوختند و به میدان آمدند.
وقتى از ترکشهای هنوز به جا مانده در تنش میپرسم، بحث را عوض میکند، وقتى اصرار میکنم میگوید: تمام مدارک مجروح شدن و جانبازیام را از بین بردهام. من پى چیز دیگرى بهترین سالهای عمرم را در خطهای مقدم سپرى کردم. نوشتن زندگینامه براى چنین عکاسى چقدر سخت میشود وقتى حاضر نیست خیلى از زوایای خصوصى وزندگیاش را نمایان کند. وقتیکه حرفهاش با اعتقاداتش درهمآمیخته و مرز مشخصى میان این دو در کار نیست تنها با سماجتهای من تاریخ زخم برداشتنهای متعددش را بر زبان میآورد. (سه بار از مهمترینها و نه همهاش را) :
بیستم تیرماه هزار و سیصد و شصت (جبهه اللهاکبر)
شانزدهم آبان ماه هزاروسیصد و شصتویک (عملیات مسلم ابن عقیل)
بیستم بهمنماه هزاروسیصد و شصتویک (عملیات والفجر مقدماتى)
هیچ ابایى ندارد و از ترسهای گاه و بى گاهش در موقعیتهای خطیر میگوید.
وقتى براى نخستین بار به جبهه اعزام میشود، در لباس ماهیگیرهاى محلى شبانه سوار بر لنج میشود. انگار سوارى است که بهجای سوارى گرفتن از مرکب، از ترسهایش سوارى میگیرد. تجربه عکاسى در زیر باران خمپاره شصت که بیصدا میآید، در زیر رگبار گلولههای مستقیم، در میان میدانهای مرگبار مین، آنهم با دوربینهای فوق سنگین هاسلبلند، از او عکاسى جسور و بیپروا ساخته.
در تابستان هزاروسیصد و شصت و یک و در عملیات رمضان است که لابراتوار عکاسى در اهواز دایر میکند و عکسهای رسمى جنگ، به روزنامهها ارسال میشود.
عکاسهای خبرگزارى کارنامه درخشانى را در ثبت وقایع جنگ از خود به جا گذاشتهاند و فریدونى علت این امر را شخص دکتر کمال خرازى میداند. چهلوهشت ساعت قبل از هر عملیات به توصیه خرازى، عکاسهای خبرگزارى در منطقه حضور داشتند و مابقى عکاسها پس از شروع عملیات و پخش اخبار آن از رسانهها خود را به منطقه میرساندند. او بهگونهای محرمانه ساعتها پیش از عملیات وارد خط میشده و از روى نقشه منطقه، محورهاى مختلف را براى عکاسى انتخاب میکرده. تشخیص محورهاى گول زننده و محورهای اصلى عملیات جز با این روش ممکن نبوده است.
میگوید عکاسهایی هم بودند که براى رفع تکلیف و یا از سر اجبار عکس میگرفتند. آنها هرگز به محورهاى اصلى و خط مقدم آتشکاری نداشتند.
براى او که همیشه داوطلب اعزام به خط مقدم است، رفاه و امنیت آخرین چیزهایى است که به فکرش میرسد. با آمبولانس و پیک و زرهپوش خود را به محل میرسانده و دوشادوش مردان ماشه چکان، دکمه شاتر دوربین را میچکاند و تاریخ هشتساله حماسه را در قابهای چهارگوش جاودانه کرده است.
در نودوپنج درصد عملیاتهای بزرگ شرکت داشته، به جز بیتالمقدس و این را با تأسف فراوان میگوید.
وقتى میفهمید دو روز دیگر در گوشهای از مرز ایران و عراق، قرار است عملیاتى برگزار شود، سکوت میکرده و حتى تلفنى هم با خانوادهاش وداع نمیکرده است. خودش میگوید، میترسیدم صداى همسر و فرزندانم پاهایم را براى رفتن به خط سست کند.
فریدونى عکس بسیار معروفى دارد از یک شهید که در آغوش رزمندهای آرمیده و هر دو به آسمان چشم دوختهاند. محمود کلارى (فیلمبردار) بارها به او گفته، تو با این عکست کادر جدیدى وارد سینماى ایران کردهای و من از آن الهام فراوانى گرفتهام. روزى از همین روزهاى معمولى است و سالهاست که از خاتمه جنگ میگذرد. تلفنچى خبرگزارى به فریدونى میگوید، پسر جوانى آمده و با اصرار میخواهد که تو را ببیند. جوان وارد بخش عکس میشود. کتاب عکسى در دست دارد و میگوید به دنبال عکاس این عکس هستم (همان عکس معروف بسیجى و شهید). على فریدونى را میخواهم. این بسیجى که شهید را در آغوش گرفته پدر من است. این عکس ۱۸سال پیش گرفته شده و پدر من حالا جانباز ۹۰درصدى است.
عکاس میانسال که روبروى من است، اشک دویده بر گونهاش را پاک میکند و ماجراى عکس عجیبش را که در میدان مین گرفته باز میگوید. روزهاى عملیات رمضان، همه روزه گرفته بودند و شدت درگیرى چنان بود که خبرنگارمان نبى پور شب قبل از شهادتش به نیایش پرداخت و فرداى آن شب، کاغذ و قلم خبرنویسى را زمین گذاشته، اسلحه برداشت و به خط مقدم رفت. از شهید نبى پور که میگوید، بغضش میترکد. زیر لب میگوید، رفتن شهید نبى پور خیلى من را داغدار کرد و از اتاق میزند بیرون. از رادیو ترانههای پاپ، تبلیغات بانکها و… بر سرم هوار میشود. فریدونى برمیگردد. در اتاق بى سیم و زیر پتویى مخفى شده بودم تا با دمیدن سپیده به خط بزنم، تخریب چى ها به موقع به میدان مین نرسیده بودند و فرصتى نمانده بود تا بچهها انتظارشان را بکشند و یکى یکى به روى مین میرفتند. صداى انفجارها را در اتاق بى سیم میشنیدم و…
با نخستین بارقه خورشید به خط میزند و همان جا در میدان مین با شهیدى مواجه میشود که بهگونهای عجیب جان داده. عکسى که کمتر کسى باور میکند سوژهاش جان به جان آفرین سپرده باشد. این عکس را در حالى میگیرد که پایش در چند سانتیمترى یک مین خنثى نشده قرار داشته و این را با فریاد رزمندهای میفهمد.
آن روزها ایران چندین و چند هواپیماى جنگنده بمبافکن عراقى را سرنگون کرده بود و عراقیها این خبر را تکذیب میکردند. خبرگزارى از او عکس هواپیماى منهدم شده میخواهد. عکسى که در جنگ روانى میتوانست برگ برنده ایران باشد. دو روزى میشد که با سعید صادقى (عکاس جنگ) در منطقه فاو هستند. طى پانزده روزى که در فاو عکاسى کردهاند، خاطرهانگیزترین عکسهای جنگ هشتساله را ثبت میکنند. همان جا به چشم خود میبیند که یک خبرنگار خارجى که سابقه عکاسى از جنگ جهانى دوم را هم داشته، در جبهه فاو سکته میکند و جان میسپرد. در همان گیرودار یک جنگنده عراقى مورد اصابت قرار میگیرد و سقوط میکند. صادقى و فریدونى سه چهار کیلومتر را در رمل و خاک میدوند و آن عکسهای تاریخى را از لاشه هواپیماى عراقى که پرچم عراق نیز بر آن است، میگیرند.
او از آن جمله عکاسانى است که علاوه بر جسارت و مهارت تکنیکى و هوش بالا در مواقع بحرانى و بیانتهایش، از چاشنى شانس نیز بسیار بهره برده. سال۶۶ او را بهعنوان یکى از بهترین عکاسان حماسه هشتساله به سفر حج میفرستند.
و این درست همان حج خونینى است که على فریدونى همراه با یازده عکاس دیگر در آن حضور دارند و او بهترین و تکاندهندهترین عکسها را از آن واقعه ثبت میکند. همانجا صورت و پهلویش در میان توحش نیروهاى امنیتى عربستان شکاف میخورد. حاصل آن هفده عکس مستند خبرى میشود که جایزه سه هزار دلاری را برایش به ارمغان میآورد. میگوید، عکاسان جدید اتکایشان به دوربینهای دیجیتالى است و عکسهایی که حاکى از جرأت بالا و جسارت عکاس باشد، در آثارشان بسیار کم دیده میشود و او مشق همه اینها را در جنگ آموخته . خاطرههای فراوان او از دکتر شهید چمران و آن عکس تاریخى که به یادگار با چمران گرفته خود حکایتى است . عکسى که دکتر چمران، على فریدونى عکاس و عدهای از کماندوهاى رزمنده را نشان میدهد که بر روی پل کرخه نشستهاند، با صرف آبگوشت وغبار جبهه بر سر و روى همهشان نشسته.»
عکسهای فریدونى از جنگ که خشنترین و دردناکترین لحظهها را به بیننده نشان میدهد به روایت صرف آنچه بود نمیپردازد. شاعرانگى و مهربانی در تمام فریمهای او موج میزند. مهربانى که نیم آن از وجود سرشار از آرامش عکاس ونیم دیگرش از مظلومیت رزمنده ایرانى نشأت میگیرد.
سالها پیش که روزنامهها آگهى کرده بودند هرکسى مدرک جانبازى دارد بیاید تا محاسبه شود، او تنها سکوت میکند و بسیارى از نزدیکان وهمکارانش هنوز نمیدانند که او جانباز جنگى است. آن هم با درصدى زیاد. طفره رفتن او از چاپ مجموعههای آثارش نه از روى تنبلى و نه کاهلى است. او از گمنام بودن لذت میبرد. او با سه جایزه بزرگ بینالمللی عکس، بیش از ۲۵ جایزه معتبر داخلى و بر دوش کشیدن لقب بهترین عکاس جنگ، هنوز هم نصیحت ناپذیر است و برخلاف رویه معمول سایر عکاسان، حتى یک فریم از نگاتیوهاى جنگ را در اختیار ندارد. تعهد بیشازحد او به خبرگزارى هنوز هم اعتراض عکاسان دیگر را به همراه دارد. آنها براین عقیدهاند که او باید با دو دوربین کار میکرده. یکى براى خبرگزارى و دیگری براى خودش. اما او اهل شنیدن اینگونه حرفها نیست. هیچوقت نبوده.
نگاتیوهاى او در خبرگزاری رو به نابودى است و هرساله در هفته دفاع مقدس با چاپهای غیرحرفهای خشهای فراوان برداشته.
او که زاده سنگرهاست و بزرگ شده جبهه، چندى پیش در سالن ورزشى حجاب و در هنگام سخنرانى حجتالاسلام کروبى از پشت سر مورد ضرب و شتم انصار حزبالله قرار میگیرد و به سختى کتک میخورد. خودش میگوید: براى عکاسى رفته بودم . زومم جواب نمیداد، از نردهها بالا رفتم، سالن متشنج شد و من عکس گرفتم و… پیشترها وقتى دلم میگرفت، از اجتماع و از هر آنچه که خلقم را تنگ میکرد به جبهه پناه میبردم. امروز که دلم گرفته نمیدانم کجا باید رفت؟
>عکاسى از دو هواپیماربایى پیاپى
سال ۶۳ به روى باند برفگرفته فرودگاه مهرآباد هواپیمایى ربوده شده فرود میآید و ربایندگان آن به آزار و اذیت و شکنجه و درنهایت قتل چندین مسافر میپردازند. او صبح زود به خبرگزارى میآید. نخستین عکاسى است که به واحد عکس وارد میشود و طبق معمول نخستین داوطلب براى عکاسى از حوادث پرخطر. پنج شبانهروز در پانصدمترى هواپیماى مسافربرى خطوط ایرفرانس مستقر میشود، به همراه یک تیم چهارنفری از خبرنگاران و تصویربرداران صداوسیما.
طى روزهاى دوم و سوم، علیاکبر ولایتى با هواپیماربایان وارد گفتوگو میشود و میکوشد آنان را وادار به ترک هواپیما وآزادکردن مسافران کند. نتیجه آن گفتوگوها به آزادى زنان در روز پنجم و در ادامه آزادى رنگینپوستان در همان روز میشود. حالا فریدونى و تیم خبرنگاران به سیصدمترى هواپیما رسیدهاند و هواپیماربایان هر بار یک نفر از مسافران را به لب پلهها میآورند و با اسلحهای که روى سرش گذاشتهاند مطالباتشان را خواستار میشوند.
هواپیماربایان که همگى زیر بیست پنج سال دارند با مسافران باقیمانده هواپیما را ترک میکنند و آنها را در گوشهای از باند احاطه میکنند. تیم حفاظت از فرودگاه خبرنگاران را از هواپیما دور میکنند و ربایندگان فتیله انفجار را روشن میکنند. فریدونى از تیم خبرنگارى جدا شده و خود را به حاشیه باند فرود میرساند و با دستهایی لرزان از ترس دوربین را به سمت هواپیما نشانه میرود. در صورت انفجار هواپیماى مسافربرى بدون شک و در خوش بینانه ترین حالت او جراحت سنگینى برمیدارد. آتش فتیله به هواپیما میرسد و کابین خلبان منفجر میشود. پنج عکس پى در پى مى گیرد. از ثانیه اى پس از انفجار تا فرود آمدن قطعات متلاشى شده هواپیما در باند فرودگاه .
موج انفجار کابین، فتیله را خاموش میکند و انفجار بعدى که قرار است باک و درنهایت تمام بدنه را منهدم کند، انجام نمیشود
تیم حفاظتى ایران در قالب پزشکان سوار بر آمبولانس به هواپیماربایان نزدیک میشوند و فریدونى با اصرار ، خودش را در آمبولانس میچپاند. آن جا هم با ترفندهاى زیرکانه عکاسى میکند و در ثانیههای آخر، وقتى مأموران ایرانى ربایندگان را خلع سلاح میکنند برخلاف توصیههای امنیتى آمبولانس را ترک میکند و به سمت ربایندگان میدود. به ایستهای مکرر بیتوجهی میکند و در چندمتری آنها به عکاسى میپردازد.
پس از دستگیرى، دکتر خرازى به صحنه میرسد و با وساطت اوست که رها میشود.
بعدازظهر همان روز آژانسهای خبرى بینالمللی براى خریدن عکس او با خبرگزارى وارد مذاکره میشوند. پس از چندین ساعت بحث، پنج عکس او را به قیمت سیزده هزار دلار خریدارى میکنند و خبرگزارى براى قدردانى از او دو هزار و پانصد تومان پول نقد و یک تشویقى براى ثبت در پرونده به او اهدا میکند. این در حالى است که فریدونى پیشنهاد چک سفید خبرگزارى ژاپن را در قبال تحویل دادن عکسهای لحظه انفجار رد کرده و در کمال صداقت نگاتیوها را به خبرگزارى داده است.
> هواپیماربایی دوم
دو ماه پس از نخستین عکاسیاش از واقعه ربودن هواپیما، حادثهای مشابه او را به مهرآباد میکشاند. چهار شبانهروز در فرودگاه مستقر میشود. ربایندگان اصلاً اهل شعار نیستند و بهراحتی ماشه اسلحه را به روى مسافران میچکانند. یک مسافر آمریکایى را به روى پلهها میآورند و تهدید میکنند. اگر پس از سه دقیقه به خواستهشان جواب مثبت داده نشود او را خواهند کشت و مسافر که مرگ را در یکقدمی خود میبیند با رباینده درگیر میشود و هر دو از پلهها به پایین میغلتند. در راه رباینده چند تیر شلیک میکند و مسافر را میکشد.
او از تمام این ماجرا عکاسى میکند. عکسهایی که هرگز منتشر نشدند.
روز سوم هواپیماربایی، نیروهاى امنیتى ایران که در روزهاى گذشته در قالب تیم پزشکى چندین بار به هواپیما تردد کردهاند و شناسایى کامل را از ربایندگان و میزان سلاح و نحوه استقرار آنها در هواپیما به دست آوردهاند، تصمیم به حمله و آزادسازى مسافران میگیرند.
بعدازظهر همان روز، حدود ساعت چهار ربایندگان از برج مراقبت میخواهند که عکاس و فیلمبرداری را به داخل هواپیما بفرستند. ادعاهایشان این است که دو مسافر را کشتهاند و براى متقاعد کردن رسانهها اجازه عکاسى و تصویربرداری از جنازهها را صادر کردهاند.
و باز این على فریدونى است که تنها داوطلب اعزام به هواپیماى ربودهشده خطوط هوایى کویت است. این در حالى است که (…) تصویربردار صداوسیما میگوید، من هرگز چنین کارى نمیکنم. من زن و بچه دارم و اگر مجبور شوم استعفا خواهم داد.
با دو دوربین عکاسى (یکى سیاهوسفید و دیگرى رنگى) به سمت هواپیما گام برمیدارد. یکى از دوربینها لنز معمولى دارد (نرمال پنجاه میلیمتری ) و دومى لنز باز واید بیست وهشت میلیمترى
خودش میگوید فاصله خبرنگاران تا هواپیما صد قدمى میشد. طى این مسیر برایم بهاندازه صدسال طول کشید.
یکى از هواپیمارباها او را بازرسى میکند و هر دو از پلهها بالا میروند.
او که خودش را براى عکاسى از داخل هواپیما آماده کرده و هر دو دوربینش را براى شرایط نور کم تنظیم کرده در آخرین پله با تشر ربایندهای که پشت سرش قرار دارد میایستد. سردى لولهای اسلحهای که به کمرش چسبیده و تصویرى که در برابرش میبیند او را بهتزده میکند.
دو جنازه خونآلود در مقابل او افتادهاند و رباینده دوم که در آستانه در ورودى هواپیما ایستاده با اشاره به او میفهماند که تنها حق دارد از جنازهها عکاسى کند و اگر از ربایندگان عکس بگیرد درجا کشته خواهد شد.
دوربین مجهز به لنز معمولى را بالا میآورد. رباینده دوم که انگار متوجه چیزى شده از او میخواهد دوربین را تحویل بدهد.
مشکوک شده و قصد دارد خودش ببیند که جز جنازهها چیزى دیگر در کادر دیده میشود یا نه. وقتى مطمئن میشود اجازه عکاسى را صادرمى کند. نخستین عکس را میگیرد. عکسى که ازلحاظ خبرى ارزش چندانى ندارد. فکرى مخاطرهآمیز از سرش عبورمى کند. با زبان شکستهبسته به آنها میگوید اجازه بدهند با دوربین دوم هم عکاسى کند و بهانه میآورد که اولى سیاهوسفید بود و اینیکی رنگى است. چند ثانیه در سکوت میگذرد.
ربایندگان موافقت میکنند و او دوربین اولى را به دست مرد مسلح میدهد و دوربین دوم را که مجهز به لنز واید (تصویر عریض) است به چشم میگذارد. حالا در کادرش هم دو مسافر کشتهشده را دارد، هم مرد رباینده را که در گوشه کادر قرارگرفته.
مرز میان مرگ و زندگى به نازکترین حد ممکن رسیده است.
کافى است مرد مسلح یکبار دیگر بخواهد از زاویه دوربین دوم هم به صحنه نگاه کند.
حالا و در آن شرایط خطیر به فکر اصلاح کادر هم افتاده و ناخودآگاه یک پله بالاترمى رود. از پشت ضربه محکم اسلحه را بر پشت گردنش حس میکند. گیجوگنگ اشاره میکند که باید به جنازهها نزدیکتر بشوم و درنهایت آن عکس تاریخى را ثبت میکند. عکسى که در بسیارى از نشریات جهانى (تایم. نیوزویک) به چاپ میرسد. عکسى که هنوز هم از بزرگترین و معروفترین عکسهای خبرى جهان به شمار میرود.
ربایندگان که از حرکت نابجاى او به خشم آمدهاند با لگد و مشت او را از پلهها پایین میآورند و دستورمى دهند فوراً از هواپیما دور شود. خبرنگاران و تیم امنیتى دورهاش میکنند و او هنوز از کارى که کرده مات و حیران است.
آژانسهای خبرى جهان براى خریدن عکس هجوم میآورند. پیشنهاد آنها به خبرگزارى براى تصاحب عکس از هزار دلار شروع میشود و تا چهل هزار دلار ادامه مییابد. کار از حیطه خبرگزارى فراترمى رود و کمال خرازى با نخستوزیر وقت (میرحسین موسوى) تماس میگیرد. آن هم ساعت دو و نیم بامداد و با او مشورت میکند و درنهایت آن روز عکس به فروش نمیرود.
در انتها
حاج على فریدونى مرد ریزنقش نصیحت ناپذیر، که تعهد و وفادارى به خبرگزارى جمهورى اسلامى ایران را تا حد غیرقابلباوری در طول بیستوهشت سال خدمت صادقانه، سرلوحه خود قرار داده، فروتن و محجوب، هنوز هم بوى جبهه میدهد. عطرى که در میان اینهمه عطرهاى هوشربا، هنوز هم کیمیاست. هنوز هم غنیمت است.
این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشننامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی میپرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.
– ویرایش نخست توسط انسانشناسی و فرهنگ: ۱۳۹۷
– آمادهسازی متن: فائزه حجاری زاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com