انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درباره زاها حدید

زاحا حدید را از زمان دانشگاهم در لندن به یاد دارم. شاید اولین بار در سال ۱۹۸۵ یا ۸۶ ، حدود سی سال پیش نام او را شنیدم! می گفتند یکی از استادان جوان و بحث برانگیزِ مدرسه ی AA لندن است، چند خیابان پایین تر از دانشکده ی ما بود که اولین بار او را دیدم، واقعا هم چنین بود. در آن زمان سبک پست مدرن غوغا میکرد و به عنوان جایگزین قاطعی بر مدرنیزم در آکادمی معماری جهان، به سردمداری رابرت ونتوری آمریکایی مطرح شده بود. معمارانِ حرفه ایِ پیشرو و مطرح آن دوران یکی پس از دیگری در حال ساخت آثار پست مدرن خود بودند. در همین زمان، موج دیگری از معمارانِ آکادمیک و جوان به وجود امد، معمارانی که غالبا مدرس دانشگاه بودند و با سیل پست مدرنیزم همراه نبودند و اصطلاحا جناح چپ آن دورانِ معماری بودند! و غالبا اثر معماری هم نداشتند و تمام مباحث خود را از طریق طرح های روی کاغذشان مطرح میکردند ـ و به همین دلیل مجموعه ی آثارشان به اسم “معماری کاغذی” در فضای معماری آن روز معروف شده بود ـ و به دنبال خود مباحث جذابی مبنی بر اینکه اصولا این نقاشی ها معماری هستند یا نه، یا از چه اهمیت و سطحی برخوردارند را دامن می زدند. حدید یکی از همین معمارانِ کاغذیِ چپ گرا به شمار میرفت که تازه جزو معروف ها هم نبود! معروف ترینشان شاید آن زمان برای ما “لبیوس وودز” کانادایی بود و دیگرانی که البته خیلی زود به دلیل ساخته شدن آثارشان مثل “شومی” و دفتر “کوپ هیملبلا” عنوان معمار کاغذی را از دست دادند و سبک “دیکنستراکشن” را در مقابل هجوم فراگیر پست مدرن مطرح کردند. نقاشی های حدید و اولین آثار ساخته شده اش، او را نیز در زمره ی دیکنستراتیویستها قرار می داد.

با انتقادات شدید و قوی آکادمیسین های چپ گرا نسبت به معماری پست مدرن و مطرح کردن موازی چندین سبک دیگر از جمله “فولدینگ” و “فرکتال” و “ارگانیک” و “بایوارگانیک” و غیره، معماران پیشرو و متفکر هر یک سعی کردند در مسیر باورهای شخصی و پروژه های فکری شخصی خود، خط معماری خود را شکل دهند و غالبا با سعی و خطا در پروژه هایشان پیش ببرند. حدید نیز یکی از همین افراد بود.

او شخصیت خاصی داشت و همواره به دنبال به چالش کشیدن متعارف ها بود و از همان ابتدا عاشق خط و خطوط آزاد و رها و خطهای پیچیده ی متقاطع بود که پس از مدتی شکل خود را از خطوط تیز و حجمهای تیزگوشه به خطوط منحنیِ متقاطعی دادند که انگار تا آن زمان هیچکس به شکل و اندازه ی حدید به آنها علاقمند نبود و روی آنها وقت نگذاشته و کار نکرده بود. حدید به این ترتیب خط خاص و متفاوت خود را یافته بود و همین متفاوت بودن در اشکال و احجام که البته به ایجاد فضاهای خاص و استثنایی هم منجر می شد او را ارضاء میکرد. تمول مالی خانوادگی حدید نیز به او این امکان را میداد که رویا ها و خلاقیت های خود را بدون دغدغه ی مالی دنبال کند. حتی شایعاتی درباره ی اینکه او هیچوقت نخواهد توانست کاری بسازد در فضای دانشکده وجود داشت تا اینکه اگر اشتباه نکنم پروژه بسیار کوچکی با مضمون یخ و آتش در ژاپن که در آن دوران در اوج رشد اقتصادی به سر میبرد انجام داد. حتی بعد از آن هم شایع بود که هیچکس به پولداری و ماجراجویی ژاپنی ها نیست که بخواهد کارهای دیگری به او ارجاع دهد!

حدید هیچوقت شخصیت تئوریکی نداشت، حتی به نظر من، با وجودی که از ۲۲ سالگی در انگلستان بود، انگلیسی را خیلی خوب هم حرف نمیزد! و به رغمِ کار و آموزش نزد کولهاس، یافته های خود را از طریق تمرین و تجربه و سلیقه ی شخصی که البته طی پروسه چندین ساله ای پرورش و تکامل یافته بود، به دست آورد. بعد ها به کمک “پاتریک شوماخر” آلمانی سعی در تئوریزه کردن معماری خود کرد که لزوما هرگز تئوری قدرتمندی نشد چرا که پایه های معماری او بر چند اصل ساده، از جمله اشکال و فضاهای آزاد و مرتبط، خطوط منحنی به جای خطوط راست گوشه و اُرتوگونال و اساسا ایجاد احجام متفاوت و چشمگیری که قبل از خود وجود نداشته اند، استوار بود و شخصا فکر میکنم در تئوری مطرح شده، کمی غیر صادقانه، اصل آخر که از اهمیت بسیار زیادی هم برخوردار بود را مطرح نکردند!

حدید متعلق به نسلی از معماران بود که باور داشتند ایجاد فرمهای جذاب، نهایت هدف در معماری است. نسلی که پیتر آیزنمن در سخنرانی ۱۰ سال پیش خود در کنگره اتحادیه معماران جهان UIA در استانبول، با حضور خودِ حدید نسل منقرض شده مینامد و پایان دوران این نوع معماری را اعلام میکند. نسلی که البته، حتی به تایید آیزنمن، زیبایی های شکلی و فرمال را، چه روی کاغذ و چه در بنای ساخته شده به نهایت خود می رسانند و حتی اگر دیگرانی بخواهند به این روش ادامه دهند تنها میتوانند تقلید کنندگان درجه دو ای از این گروه (همچون حدید و گری) باشند. شک نیست که فرمهای خاص و جذاب میتوانند فضاهای زیبا و جذاب نیز به همراه داشته باشند و زمانی که حدید موفق به ایجاد هر دوی اینها با هم میشود، تبدیل به یکی از بهترین و موفق ترین معماران دوران خود می گردد. بی تردید پیشرفتهای علمی در زمینه برنامه های نرم افزاری طراحی و محاسباتی و پیشرفتهای تکنولوژیک سازه ای و صد البته حمایتهای اقتصادی عظیم از پروژه هایی اینچنین خاص، به ساخته شدن آثار حدید و پیشرفت او در جهان معماری کمک بسیاری کرد.
معتقدم زن بودنِ حدید نه تنها به ضرر او نبود بلکه به نفعش بود! وقتی زبانی چنان خاص و منحصر به فرد داشته باشی، در جهانِ پیشرفته ی امروز یا آن روز فرقی نمیکند که زن باشی یا مرد. با اینکه خود را به خاطر زن بودنش جزئی از مافیای معماری نمیدانست، معتقدم به خاطر روابط و حضور در شبکه قوی AA جزئی از مافیا بود ولی اگر باز هم به جایگاهی که میخواست نرسید، به دلیل عدم توانایی در برقراری رابطه با غربیانی بود که سالها میانشان زندگی کرده بود و تا لحظه ی آخر، با وجودی که میان ایشان از احترام و تایید بالایی برخوردار بود، او بود که خود را یکی از آنها نمیدانست!
هیچ یک از این نکات، نه تنها نفی نخبه گی این نابغه ی زمان نیست، بلکه هیجان، حرکت (داینامیزم) و جلوه ی شکوه به زبانی جدید که همانا زبان حدید بود، در تمام تفکرات و آثار او به وضوح مشهود است. حدید اسطوره ای موفق از نسل خود است که دریچه ای دیگر از تفکر و طراحی را در معماری باز کرد و به این ترتیب با افزودن بر دانش معماری و فرهنگ جهان، نام خود را ابدی ساخت.
روحش شاد و یادش گرامی.

نویسنده علی کرمانیان است و مطلب در چارچوب همکاری رسمی و مشترک میان اتووود و انسان شناسی و فرهنگ بازنشر می شود.