ساره دستاران
سربالایى خیابان در بند مى رساندت به خانه اى قدیمى با حیاطى کوچک و گلدان هاى بنفشه روى میزکوتاه کنار اتاق. سکوت خانه را زنگ تلفنى در هم مى شکند: علاقه مندى به داستان نویسى مى خواهد بامرد نویسنده مشورت کند و او چون همیشه چندان اعتقادى به فطرى بودن نویسندگى ندارد، مى گوید داستان نویسى هم مانند هر کار دیگرى به آموزش نیاز دارد و یادگرفتنى است. جمال میر صادقى تقریباً همزمان با هوشنگ گلشیرى آموزش داستان نویسى را در ایران بنا نهادند…
نوشتههای مرتبط
جمال میرصادقى، داستان نویس و پژوهشگر ادبیات داستانى؛ متولد ۱۹ اردیبهشت ۱۳۱۲
دانشآموختهٔ دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران
براى برنده جایزه اول مسابقه داستان مجله سخن در سال ۱۳۳۷
عضو هیأت تحریریه سخن در اواخر دهه سی
چاپ اولین مجموعه داستان با نام “شاهزاده خانم سبز چشم” ۱۳۴۱
اشتغال به معلمی و کتابداری و سرانجام بازنشستگی در ۱۳۵۵
اشتغال در بنیاد فرهنگ ایران به عنوان کتابدار زیر نظر دکتر پرویز ناتل خانلرى اواخر دهه پنجاه
تدریس ادبیات داستانی و دایر کردن کارگاه های داستان نویسی
انتشار بیش از چهل جلد کتاب، رمان، داستان بلند و نقد ادبی و مجموعه مقالات
برخی از آثارش به زبانهای آلمانی، انگلیسی، ارمنی، ایتالیایی، روسی، رومانیایی، عبری، عربی، مجاری،، هندو، اردو و چینی ترجمه شده است. بعضی از آثار او عبارتند از:
رمان:
درازنای شب ۱۳۴۹/ شب چراغ ۱۳۵۵/ بادها خبر از تغییر فصل میدهند ۱۳۶۴/ آتش از آتش ۱۳۶۵/ اضطراب ابراهیم ۱۳۸۰/ زندگی را به آواز بخوان ۱۳۸۴ /دختری با ریسمان نقرهای ۱۳۸۶/ آسمان رنگ رنگ (اکنون اردیبهشت ۸۷، در دست انتشار)/ دندان گرگ ۱۳۸۸/ کلاغ ها و آدم ها ۱۳۶۸
مجموعه داستان:
مسافرهای شب ۱۳۴۱/ چشمهای من خسته ۱۳۴۵/ شبهای تماشا و گل زرد ۱۳۴۷/ این شکستهها ۱۳۵۰/ این سوی تلهای شن ۱۳۵۲ / هراس ۱۳۵۷/ چه دنیای قشنگی داستان کودکان ۱۳۶۴/ پشهها ۱۳۶۷/ روشنان ۱۳۷۹/ نام تو آبی است/ نه آدمی نه صدایی ۱۳۵۴/ دوالپا ۱۳۵۷
پژوهشی:
ادبیات داستانی/عناصر داستان ۱۳۶۴/واژه نامه هنر داستان نویسی با همکاری میمنت میرصادقی ۱۳۷۷/راهنمای هنر داستان نویسی/شناخت داستان/داستان و ادبیات ۱۳۷۵/عرق ریزان روح/راهنمای رمان نویسی ۱۳۹۰/جهان داستان غرب ۱۳۷۲/جهان داستان ایران (جلد اول و جلد دوم) ۱۳۸۰
سربالایى خیابان در بند مى رساندت به خانه اى قدیمى با حیاطى کوچک و گلدان هاى بنفشه روى میزکوتاه کنار اتاق. سکوت خانه را زنگ تلفنى در هم مى شکند: علاقه مندى به داستان نویسى مى خواهد بامرد نویسنده مشورت کند و او چون همیشه چندان اعتقادى به فطرى بودن نویسندگى ندارد، مى گوید داستان نویسى هم مانند هر کار دیگرى به آموزش نیاز دارد و یادگرفتنى است. جمال میر صادقى تقریباً همزمان با هوشنگ گلشیرى آموزش داستان نویسى را در ایران بنا نهادند، هرچند زاویه دیدشان چندان به هم نزدیک نبود؛ گلشیرى برفردیت فرد تأکید داشت و میرصادقى همچنان فرد را جزیى از اجتماع مى داند. حالا هم هشت نه سالى است در منزلش کلاسهاى داستان نویسى برپاست و او پذیراى کسانیست که مى خواهد نویسنده شان کند. «کتابى را از زیر کاغذها مى کشى بیرون. جلد مقوایى کلفتى دارد. روى جلدش مردى با شمشیر ایستاده و زنى با صورت چاقالو دارد به او نگاه مى کند. کتاب پر از عکس است. مى آیى بیرون، مى نشینى زیر سایه درخت کاج. کتاب را ورق مى زنى: امیر ارسلان نامدار … دلت مى خواهد قصه را براى همه تعریف کنى، دلت مى خواهد به ماه طلعت و فرخ بگویى چه دنیایى را کشف کرده اى، دلت مى خواهد بلند بلند قصه را برایشان بخوانى.» روایت جمال، پسربچه کلاس چهارمى، سال ۷۴ توسط میرصادقى این گونه بستر داستان طوطى شکر شکن مى شود. هرچند در این داستان مادر مرده، یکى از روزهاى گرم تابستان اما مادر جمال با مادر شوهرش اختلاف پیدا مى کند و از خانه مى رود. پسر نمى توانسته بیرون برود، در خانه بزرگ آن زمان شهر رى در انبارى مى گردد و کتابى پیدا مى کند: امیرارسلان نامداد. «اما راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکر شکن شیرین گفتار و …»، لغت هاى سخت را از عمه اش مى پرسد و درد دورى مادر را به فراموشى مى سپارد. مى بیند به چه راحتى غصه را از یاد برده و چگونه وارد دنیایى شده که غمها را فراموش مى کند؛ جهان داستان او را با خود مى برد…
پولهایش را جمع مى کند و با یک قران، دوزار کتاب کرایه مى کند. «تارزان» چنان در او تأثیر مى گذارد که با دوستش تصمیم مى گیرند طناب جمع کنند و راهى جنگلهاى مازندران شوند. به رمانهاى پر حادثه فرانسوى مى رسد: کنت مونت کریستوف، سه تفنگدار و بعد رمانهاى پلیسى. میر صادقى هنوز هم بر این اعتقاد است که گیرایى و سرگرم کنندگى شاهکارهاى ادبى ترفندى ادبى و سطحى نیست، بلکه صنعت است جدایى ناپذیر از فضاى اثر و باذات اثر پیوسته و در آمیخته است.کم کم به نظرش مى رسد خودش هم مى تواند بنویسد. در دبیرستان انشاهاى خوبى مى نویسد. با دوستش ـ بیژن مفید ـ قرار مى گذارند که ماهیانه مطالبى بنویسند و نوشته هاى یکدیگر را نقد کنند. دیگر کسانى که بر نوشتن او تأثیر زیادى مى گذارند، مهرداد بهار، حمید محامدى و ناصر پاک دامن هستند که از این جمع فقط پاکدامن زنده است.
در سالهاى دانشگاه، داستان «گلها، کلاغها و آدمها» را براى مسابقه داستان مجله سخن مى فرستد، سال ۱۳۳۷. داستانش چاپ مى شود و برنده جایزه اول. تمام سیصد تومان جایزه خود را خرج مى کند؛ ساعت و کفش و لباس مى خرد و بقیه را به رفقایش سور مى دهد. «مهرداد بهارک رفت، بخشى از وجود من رفت.» با مهرداد بهار دوستى نزدیک داشته و داستان «قهوه خانه هشتم» را با یاد او نوشته: «در قهوه خانه هشتم، بالاى کوه سیاه ، چاهى بود که از توى آن صداى ناله ها و گریه ها مى آمد. میم گفته بود «یک روز از کوه سیاه بالا مى روم و به چاه مى رسم.» جیم به او نگاه کرده بود. «نه، تنها نمى روى، با هم مى رویم.» برف دوباره بناکرده بود به باریدن و جاى پاهاى میم را مى پوشاند. به کوه سیاه نگاه کرد. «منتظر نشد که با هم برویم، من هم دنبالش مى روم.»
برگزیده جایزه داستان مجله سخن، در دانشگاه خود را به پرویز ناتل خانلرى که سردبیر سخن بوده و استاد دانشگاهش، معرفى مى کند، خانلرى از او دعوت مى کند عضو هیأت تحریریه سخن شود و این گونه است که جمال میرصادقى با رضا سید حسینى، احسان یارشاطر، سیروس پرهام، ناصر پاکدامن، احمد تفضلى، هوشنگ طاهرى و تورج رهنما همکار مى شود و بادیگرانى چون بهرام صادقى و غلامحسین ساعدى که اصلاً شروع کارشان با این مجله بوده است. سخن پر است از نامهاى دور و نزدیک: محمدعلى جمالزاده، رسول پرویزى، عبدالحسین زرین کوب، لطفعلى صورتگر، نادر نادرپور، نجف دریابندرى و … میر صادقى با مجله هاى دیگرى چون نگین، جهان نفر، صدف و کتاب هفته نیز همکارى مى کند، اما بیشترین دوران را در سخن مى گذراند. باسردبیرى کسانى چون رضاسید حسینى، ناصر پاکدامن، هوشنگ طاهرى و محمود کیانوش.
جمال میر صادقى از ابتدا به همان اندازه که در زمینه نوشتن داستان فعال بوده، به آموزش داستان نویسى و تألیف کتابهایى در این زمینه نیز توجه نشان داده است.
دکتر محمدرضا شفیعى کدکنى، تأثیر بسزایى بر پیشبرد کارهاى او داشته است. میر صادقى، واژه نامه هنر داستان نویسى و همسرش، واژه نامه هنرشاعرى را به تشویق شفیعى کدکنى نوشته اند و میر صادقى همواره بر تأثیر او در کارهایش تأکید دارد.
پیشنهاد تدریس در دانشکده ادبیات را هم شفیعى کدکنى به او مى دهد. یک ترمى داستان نویسى تدریس مى کند و بعد با انقلاب فرهنگى جزوه اى که براى تدریس آماده کرده بود، به کتابى دویست و چند صفحه اى با نام «قصه، داستان کوتاه، رمان» تبدیل مى شود. در فرهنگسراى نیاوران همین کتاب را تدریس مى کند، اما با بیشتر شدن اطلاعات و گسترش کارش، کتاب هم قطور تر مى شود که حالا با نام «ادبیات داستانى» به چاپ پنجم رسیده است. بعد از تعطیلى فرهنگسرا، میر صادقى چندسالى هم در دانشگاه آزاد و دانشکده صدا و سیما تدریس مى کند، فشار کارى اما قلبش را ناراحت مى کند و او ترجیح مى دهد به کارهاى نیمه تمامش بپردازد. حالا هم دو سالى است که شنبه ها به دانشکده هنرهاى زیبا مى رود و البته یکشنبه و چهارشنبه ها در خانه اش کلاس داستان نویسى برپاست. نویسندگانى چون منیرو روانى پور، هوشنگ عاشورزاده، منوچهر کریم زاده، حسن اصغرى و فریبا وفى در این کلاسها شرکت داشته اند.
حالا هم شاگردانش هرکدام مجموعه داستانى دارند، اما به گفته میر صادقى مشکل توزیع، کار نشر کتاب را براى جوانها خیلى دشوار کرده است. در نتیجه تمام داستان هایى که در کلاس خوانده و تصحیح شده در مجموعه هایى با نام هاى «داستان هاى پنجشنبه»، «داستان هاى یکشنبه» و داستان هاى «چهارشنبه» منتشر مى شود
که البته اولین حاصل کلاسها «داستانهاى نو» بوده است. بیشتر شاگردان میر صادقى البته خانم هستند و او اعتماد کامل دارد که نویسندگان بزرگ آینده ایران از میان زنان خواهند بود. هرچند بر بیشتر داستانهاى امروز نقد دارد و معتقد است اغلب یا گزارش هستند یا طرح و داستان واره،به آینده اما خوش بین است.
جمال میرصادقى در کنار نوشتن، شغل هاى مختلفى را نیزتجربه کرده : پدرش کار گر بوده و او هم مدتى به این کار پرداخته است، باسرى پرشور اما طغیان مى کند، درس مى خواند و آموزگار مى شود. پیش از آن هم با گرفتن شاگرد خصوصى پول توجیبى خود را در مى آورده. در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران قبول مى شود و بعد از فارغ التحصیلى به دبیرى ارتقا مى یابد. خاطره چندان خوشى از آن روزها ندارد. اول فکر مى کرده از معلمى بدش مى آید، بعداً اما در مى یابد که از کتابهاى درسى متنفر است. به کتابخانه دانشسراى عالى منتقل مى شود و از آنجا به سازمان امور ادارى و استخدامى کشور. سال ۱۳۵۵ تقاضاى بازنشستگى مى کند و در بنیاد فرهنگ ایران که دکتر شاتل خانلرى در رأس آن بوده به عنوان کتابدار مشغول به کار مى شود، تا انقلاب که حالا فقط چندرغاز حقوق بازنشستگى برایش مانده از آن دوران. با همسر شاعرش میمنت میر صادقى (ذوالقدر) زندگى مى کند. پسرش ـ مانى ـ که مستندهاى جنوبکان و جان مرجان از کارهاى اوست در طبقه بالاى همان خانه در بند سکونت دارد و دخترش ـ نازنین ـ که مترجم کتابهایى چون اشعار لورکا و نروداست در نیویورک روزگار مى گذراند. از سفر پسرش به قطب جنوب مى گوید و دقیق و پرکار بودن دخترش و این چنین است که جمال میر صادقى هر چند از ناراحتى قلب و کبد گلایه دارد، در هفتادو یک سالگى هنوز زندگى را به آواز مى خواند…
– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشن نامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی ، در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی می پرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com
ویرایش نخست توسط انسان شناسی و فرهنگ: ۱۳۹۳