زندگى را به آواز بخوان!
ساره دستاران
نوشتههای مرتبط
جمال میرصادقى از نویسندگان و داستان نویسان نامآشنای ادبیات معاصر ایران است. او تقریباً همزمان با هوشنگ گلشیرى آموزش داستاننویسی را در ایران بنا نهادند، هرچند زاویه دیدشان چندان به هم نزدیک نبود؛ گلشیرى بر فردیت فرد تأکید داشت و میرصادقى همچنان فرد را جزیى از اجتماع میداند…….
داستاننویس و پژوهشگر ادبیات داستانى
متولد سال ۱۳۱۲ تهران
نوشتهها:
مسافرهاى شب / چشمهای من، خسته/ شبهای تماشا و گل زرد/ دراز ناى شب/ این شکستهها / این سوى تلهای شن/ این سوى پرچین (مجموعه نه داستان کوتاه، ترجمه با همکارى محمود کیانوش)/ نه آدمى، نه صدایى/ شبچراغ/ دوالپا / هراس / عناصر داستان/ بادها خبر از تغییر فصل میدهند/ آتش از آتش / پشهها / ادبیات داستانى/ کلاغها و آدمها/ برگزیده داستان کوتاه/ جهان داستان (غرب)/ داستان و ادبیات/ واژهنامه هنر داستاننویسی ( با همکارى میمنت میر صادقى / پیشکسوتهای داستان کوتاه/ روشنان/ اضطراب ابراهیم/ جهان داستان (ایران)/ داستان نویسان نامآور معاصر ایران/ زندگى را به آواز بخوان.
سربالایى خیابان دربند میرساندت به خانهای قدیمى با حیاطى کوچک و گلدانهای بنفشه روى میز کوتاه کنار اتاق. سکوت خانه را زنگ تلفنى در هم میشکند: علاقهمندی به داستاننویسی میخواهد با مرد نویسنده مشورت کند و او چون همیشه چندان اعتقادى به فطرى بودن نویسندگى ندارد، میگوید داستاننویسی هم مانند هر کار دیگرى به آموزش نیاز دارد و یادگرفتنى است. جمال میر صادقى تقریباً همزمان با هوشنگ گلشیرى آموزش داستاننویسی را در ایران بنا نهادند، هرچند زاویه دیدشان چندان به هم نزدیک نبود؛ گلشیرى بر فردیت فرد تأکید داشت و میرصادقى همچنان فرد را جزیى از اجتماع میداند. حالا هم هشت نه سالى است در منزلش کلاسهای داستاننویسی برپاست و او پذیراى کسانیست که میخواهد نویسندهشان کند.
«کتابى را از زیر کاغذها میکشی بیرون. جلد مقوایى کلفتى دارد. روى جلدش مردى با شمشیر ایستاده و زنى با صورت چاقالو دارد به او نگاه میکند. کتاب پر از عکس است. میآیی بیرون، مینشینی زیر سایه درخت کاج. کتاب را ورق میزنی: امیرارسلان نامدار … دلت میخواهد قصه را براى همه تعریف کنى، دلت میخواهد به ماه طلعت و فرخ بگویى چه دنیایى را کشف کردهای، دلت میخواهد بلندبلند قصه را برایشان بخوانى.»
روایت جمال، پسربچه کلاس چهارمى، سال ۷۴ توسط میرصادقى اینگونه بستر داستان طوطى شکرشکن میشود. هرچند در این داستان مادرمرده، یکى از روزهاى گرم تابستان اما مادر جمال با مادر شوهرش اختلاف پیدا میکند و از خانه میرود. پسر نمیتوانسته بیرون برود، در خانه بزرگ آن زمان شهر رى در انبارى میگردد و کتابى پیدا میکند: امیرارسلان نامدار. «اما راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرینگفتار و …»، لغتهای سخت را از عمهاش میپرسد و درد دورى مادر را به فراموشى میسپارد. میبیند به چه راحتى غصه را از یاد برده و چگونه وارد دنیایى شده که غمها را فراموش میکند؛ جهان داستان او را با خود میبرد…
پولهایش را جمع میکند و با یک قران، دو زار کتاب کرایه میکند. «تارزان» چنان در او تأثیر میگذارد که با دوستش تصمیم میگیرند طناب جمع کنند و راهى جنگلهای مازندران شوند. به رمانهای پرحادثه فرانسوى میرسد: کنت مونت کریستوف، سه تفنگدار و بعد رمانهای پلیسى. میر صادقى هنوز هم بر این اعتقاد است که گیرایى و سرگرمکنندگی شاهکارهاى ادبى ترفندى ادبى و سطحى نیست، بلکه صنعت است جداییناپذیر از فضاى اثر و با ذات اثر پیوسته و درآمیخته است.
کمکم به نظرش میرسد خودش هم میتواند بنویسد.
در دبیرستان انشاهاى خوبى مینویسد. با دوستش ـ بیژن مفید ـ قرار میگذارند که ماهیانه مطالبى بنویسند و نوشتههای یکدیگر را نقد کنند. دیگر کسانى که بر نوشتن او تأثیر زیادى میگذارند، مهرداد بهار، حمید محامدى و ناصر پاکدامن هستند که از این جمع فقط پاکدامن زنده است.
در سالهای دانشگاه، داستان «گلها، کلاغها و آدمها» را براى مسابقه داستان مجله سخن میفرستد، سال ۱۳۳۷. داستانش چاپ میشود و برنده جایزه اول. تمام سیصد تومان جایزه خود را خرج میکند؛ ساعت و کفش و لباس میخرد و بقیه را به رفقایش سور میدهد. «مهرداد بهارک رفت، بخشى از وجود من رفت.» با مهرداد بهار دوستى نزدیک داشته و داستان «قهوهخانه هشتم» را با یاد او نوشته: «در قهوهخانه هشتم، بالاى کوه سیاه ، چاهى بود که از توى آن صداى نالهها و گریهها میآمد. میم گفته بود «یک روز از کوه سیاه بالا میروم و به چاه میرسم.» جیم به او نگاه کرده بود. «نه، تنها نمیروی، با هم میرویم.» برف دوباره بناکرده بود به باریدن و جاى پاهاى میم را میپوشاند. به کوه سیاه نگاه کرد. «منتظر نشد که با هم برویم، من هم دنبالش میروم.»
برگزیده جایزه داستان مجله سخن، در دانشگاه خود را به پرویز ناتل خانلرى که سردبیر سخن بوده و استاد دانشگاهش، معرفى میکند، خانلرى از او دعوت میکند عضو هیأت تحریریه سخن شود و این گونه است که جمال میرصادقى با رضا سید حسینى، احسان یارشاطر، سیروس پرهام، ناصر پاکدامن، احمد تفضلى، هوشنگ طاهرى و تورج رهنما همکار میشود و با دیگرانى چون بهرام صادقى و غلامحسین ساعدى که اصلاً شروع کارشان با این مجله بوده است. سخن پر است از نامهای دور و نزدیک: محمدعلى جمالزاده، رسول پرویزى، عبدالحسین زرینکوب، لطفعلى صورتگر، نادر نادرپور، نجف دریابندرى و … میر صادقى با مجلههای دیگرى چون نگین، جهان نفر، صدف و کتاب هفته نیز همکارى میکند، اما بیشترین دوران را در سخن میگذراند. با سردبیری کسانى چون رضاسید حسینى، ناصر پاکدامن، هوشنگ طاهرى و محمود کیانوش.
جمال میر صادقى از ابتدا به همان اندازه که در زمینه نوشتن داستان فعال بوده، به آموزش داستاننویسی و تألیف کتابهایی در این زمینه نیز توجه نشان داده است.
دکتر محمدرضا شفیعى کدکنى، تأثیر بسزایى بر پیشبرد کارهاى او داشته است. میر صادقى، واژهنامه هنر داستاننویسی و همسرش، واژهنامه هنر شاعری را به تشویق شفیعى کدکنى نوشتهاند و میر صادقى همواره بر تأثیر او در کارهایش تأکید دارد.
پیشنهاد تدریس در دانشکده ادبیات را هم شفیعى کدکنى به او میدهد. یک ترمى داستاننویسی تدریس میکند و بعد با انقلاب فرهنگى جزوهای که براى تدریس آماده کرده بود، به کتابى دویست و چند صفحهای با نام «قصه، داستان کوتاه، رمان» تبدیل میشود. در فرهنگسراى نیاوران همین کتاب را تدریس میکند، اما با بیشتر شدن اطلاعات و گسترش کارش، کتاب هم قطورتر میشود که حالا با نام «ادبیات داستانى» به چاپ پنجم رسیده است. بعد از تعطیلى فرهنگسرا، میر صادقى چندسالى هم در دانشگاه آزاد و دانشکده صداوسیما تدریس میکند، فشار کارى اما قلبش را ناراحت میکند و او ترجیح میدهد به کارهاى نیمهتمامش بپردازد. حالا هم دو سالى است که شنبهها به دانشکده هنرهاى زیبا میرود و البته یکشنبه و چهارشنبهها در خانهاش کلاس داستاننویسی برپاست. نویسندگانى چون منیرو روانى پور، هوشنگ عاشورزاده، منوچهر کریم زاده، حسن اصغرى و فریبا وفى در این ردهها شرکت داشتهاند.
حالا هم شاگردانش هرکدام مجموعه داستانى دارند، اما به گفته میر صادقى مشکل توزیع، کار نشر کتاب را براى جوانها خیلى دشوار کرده است. درنتیجه تمام داستانهایی که در کلاس خوانده و تصحیحشده در مجموعههایی با نامهای «داستانهای پنجشنبه»، «داستانهای یکشنبه» و داستانهای «چهارشنبه» منتشر میشود.
که البته اولین حاصل کلاسها «داستانهای نو» بوده است. بیشتر شاگردان میر صادقى البته خانم هستند و او اعتماد کامل دارد که نویسندگان بزرگ آینده ایران از میان زنان خواهند بود. هرچند بر بیشتر داستانهای امروز نقد دارد و معتقد است اغلب یا گزارش هستند یا طرح و داستان واره،به آینده اما خوشبین است.
جمال میرصادقى در کنار نوشتن، شغلهای مختلفى را نیز تجربه کرده : پدرش کارگر بوده و او هم مدتى به این کار پرداخته است، با سری پرشور اما طغیان میکند، درس میخواند و آموزگار میشود. پیش از آن هم با گرفتن شاگرد خصوصى پولتوجیبی خود را درمیآورده. در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران قبول میشود و بعد از فارغالتحصیلی به دبیرى ارتقا مییابد. خاطره چندان خوشى از آن روزها ندارد. اول فکر میکرده از معلمى بدش میآید، بعداً اما درمییابد که از کتابهای درسى متنفر است. به کتابخانه دانشسراى عالى منتقل میشود و از آنجا به سازمان امور ادارى و استخدامى کشور. سال ۱۳۵۵ تقاضاى بازنشستگى میکند و در بنیاد فرهنگ ایران که دکتر شاتل خانلرى در رأس آن بوده بهعنوان کتابدار مشغول به کار میشود، تا انقلاب که حالا فقط چندرغاز حقوق بازنشستگى برایش مانده از آن دوران. با همسر شاعرش میمنت میر صادقى (ذوالقدر) زندگى میکند. پسرش ـ مانى ـ که مستندهاى جنوبکان و جان مرجان از کارهاى اوست در طبقه بالاى همان خانه دربند سکونت دارد و دخترش ـ نازنین ـ که مترجم کتابهایی چون اشعار لورکا و نرود است در نیویورک روزگار میگذراند. از سفر پسرش به قطب جنوب میگوید و دقیق و پرکار بودن دخترش و اینچنین است که جمال میر صادقى هرچند از ناراحتى قلب و کبد گلایه دارد، در هفتادویکسالگی هنوز زندگى را به آواز میخواند؛ «زندگى را به آواز بخوان!»
جمال میر صادقی نویسنده بزرگی است که کمتر در محافل و مجالس ادبی – فرهنگی دیده شده. وی از سنین نوجوانی شروع به نوشتن کرده است و اولین داستانش در سال ۳۷ در مسابقه مجله سخن که پرویز ناتل خانلری آن را منتشر میکرد، برنده و چاپ شد. اولین مجموعه داستان او با نام «شاهزاده خانم سبز چشم» در سال ۴۱ منتشر شده است. نام این کتاب در چاپهای بعدی به «مسافرهای شب» تغییر یافت. میرصادقی نویسنده تک رویی است که معمولاً آرام و بی سروصدا به کار خود میپردازد. در سالهای دور جلال آل احمد و ابراهیم گلستان از منتقدان سرسخت او بودند. او چند سالی است که دیگر عضو کانون نویسندگان نیست. میرصادقی ۲۸ کتاب درزمینهٔ داستان کوتاه، رمان و پژوهش ادبی منتشر کرده است. بعضی از آثار منتشر شده اوست فیلم زندگی جمال میرصادقی به نام «چراغها» توسط علی زارع قنات نوی ساخته شده است.
– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشننامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی میپرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.
– ویرایش نخست توسط انسانشناسی و فرهنگ: ۱۳۹۷
– آمادهسازی متن: فائزه حجاری زاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com