انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درباره اکبر رادى

زندگى روى صحنه آبى

مریم منصورى

چه شوقى داشت رادى ۲۱ ساله که شاهین سرکیسیان ، با همه صفا و نازک‌دلی به وى و کارش علاقه‌مند شده بود. حالا که فکر می‌کند، می‌گوید: «شاید سرکیسیان تحت تأثیر تبلیغات شاملو بوده است». غول سپیدموى شعر معاصر به سرکیسیان گفته بود:«رادى جوانى است که هیچ نخوانده و هیچ‌چیز نمی‌داند. نشسته از توى دلش یک چیزهایى نوشته، بدون اینکه آموزشى دیده باشد. خودجوش است و این خیلى ارزش دارد»…….

– ۱۳۱۸: تولد در رشت

– ۱۳۳۴: آشنایى با آثار صادق هدایت و شروع داستان‌نویسی

– ۱۳۳۸: با چاپ داستان «باران» در مسابقه داستان‌نویسی مجله اطلاعات جوانان بین ۱۱۴۸ نفر، برنده جایزه اول شد.
– ۱۳۳۹: آشنایى با احمد شاملو، شاهین سرکیسیان و پذیرفته شدن در کنکور دانشگاه در رشته علوم اجتماعى
– ۱۳۴۱: انتشار «روزنه آبى» با سرمایه شخصى، عضویت در گروه ادبى طرفه
– ۱۳۴۲: نگارش نمایشنامه افول
– ۱۳۴۳: اخذ مدرک کارشناسى علوم اجتماعى از دانشگاه تهران و پذیرفته شدن در کارشناسى ارشد این رشته.
– ۱۳۴۴: ازدواج با حمیده عنقا از دانشجویان هم رشته.
– ۱۳۴۵: نگارش نمایشنامه‌های «مسافران»، «مرگ در پاییز» و « از پشت شیشه‌ها» و اجراى «روزنه آبى»
– ۱۳۴۶: نگارش نمایشنامه «ارثیه ایرانى»
– ۱۳۴۹: انتشار مجموعه داستان «جاده»
– ۱۳۵۰: نگارش نمایشنامه «لبخند باشکوه آقاى گیل»
– ۱۳۵۳: نگارش نمایشنامه «درمه بخوان»
– ۵۹ـ۱۳۵۸: نگارش نمایشنامه «منجى در صبح نمناک »
– ۱۳۶۱: نگارش نمایشنامه پلکان
– ۱۳۶۳: نگارش نمایشنامه «تانگوى تخم‌مرغ داغ»
– ۱۳۶۵: نگارش آهسته با گل سرخ
– ۱۳۶۶: تدریس نمایشنامه‌نویسی در مقطع کارشناسى دانشکده هنرهاى زیبا دانشگاه تهران
– ۱۳۷۰: نگارش نمایشنامه «شب روى سنگفرش خیس»
– ۱۳۷۱: نگارش نمایشنامه « آمیز قلمدون»
– ۱۳۷۴: تدریس نمایشنامه‌نویسی در مقطع کارشناسى ارشد دانشگاه هنر
– ۱۳۷۵: نگارش نمایشنامه «باغ شب نماى ما»
– ۱۳۷۶: نگارش نمایشنامه «بوى باران لطیف است.»
– ۱۳۷۹: نگارش نمایشنامه خانمچه و مهتابى، تجلیل از نویسنده به مناسبت روز جهانى تئاتر
– ۱۳۸۳: انتشار کتاب انسان ریخته «مجموعه مقالات» و انتشار مجموعه نمایشنامه‌ها با عنوان «زندگى روى صحنه آبى».

خودش می‌گوید: «متأسفانه» آنجا نبوده است ، ولى من فکر می‌کنم درهاى حادثه که باز می‌شود، بودونبود ما اصلاً اتفاقى نیست. اما دکتر فروغ و جماعتى از اهالى تئاتر بودند، وقتى می‌خواستند تابوت را در خاک بگذارند، همان خانم ارمنى که حالا اسمش را فراموش کرده ، همه را متوقف می‌کند به صبر به لابد همه فیکس شده‌اند با سرهاى برگشته، بی‌آنکه لحظه‌ای پلک بزنند، مبهوت فعل زنى که یک جلد از «روزنه آبى» را روى سینه بی‌جان شاهین سرکیسیان گذاشت، پیش از آنکه در تابوت را ببندند. پس از آن یخ جمعیت با گرماى اشکى که در چشم‌هایشان حلقه زد، شکست و شاهین سرکیسیان براى همیشه در «خاک، خاک پذیرنده» آرام گرفت. اوایل بهمن سال ،۴۵ این رفتار هنرى در گورستان ارامنه اتفاق افتاد و آقای نویسنده نبود که ببیند، نمایشنامه‌اش روى سینه شاهین سرکیسیان چه آتشى به دل حاضران زد که شش سالى به‌پای این متن ماند و آرزوى اجرایش را با خود به گور برد. حتى در یکى از نامه‌هایش به آربى آوانسیان نوشته بود: «تمام امید من به «روزنه آبى» است . با این کار می‌توانم به آقایان ثابت کنم من هم کارگردان درستى هستم و راه من درست است» . درنهایت هم نشد اما رفتار آن زن ارمنى، از نوادر روزگار بود که در ذهن نسل تئاتری‌های آن دوران، جاودانه شد. حتى اکبر رادى هم که آنجا حضور نداشت، هنوز که هنوز است به یاد این اتفاق که می‌افتد صدایش می‌لرزد و سکوت می‌کند. «روزنه آبى » سال ۴۱ ، براى اولین بار منتشر شده بود. سپس شاملو به خاطر منتشر نشدن آن در کتاب ماه ، رادى را به سرکیسیان معرفى کرد. شاید هم یکى از متن‌هایی بوده که شاهین سرکیسیان با ماشین‌تحریر کهنه‌اش، با آن وقت بسیار اندکى که داشت با عشق و صبوری تایپ می‌کرد . روزى یک صفحه و هرچند صفحه که تایپ می‌شد، بحث تازه‌ای درباره ابهام‌های نمایشنامه و توصیه‌های سرکیسیان شکل می‌گرفت».

چه شوقى داشت رادى ۲۱ ساله که شاهین سرکیسیان ، با همه صفا و نازک‌دلی به وى و کارش علاقه‌مند شده بود. حالا که فکر می‌کند، می‌گوید: «شاید سرکیسیان تحت تأثیر تبلیغات شاملو بوده است». غول سپیدموى شعر معاصر به سرکیسیان گفته بود:«رادى جوانى است که هیچ نخوانده و هیچ‌چیز نمی‌داند. نشسته از توى دلش یک‌چیزهایی نوشته، بدون اینکه آموزشى دیده باشد. خودجوش است و این خیلى ارزش دارد». و به خودش هم تأکید کرده بود؛«جز نمایشنامه چیزى ننویس! در داستان، نویسنده جوان و شاخص داریم اما در حوزه نمایشنامه‌نویسی ، به آن معنا کسى را نداریم».
و اکبر رادى این توصیه را پذیرفت، هرچند که به‌تدریج به آن معتقد شد. احساس می‌کرد؛ «برخورد با شخصیت، افکار و اندیشه‌ها در یک برش نمایشى، مستقیم‌تر و اساسی‌تر است تا یک داستان کوتاه». و پس از آن همه‌چیز شروع می‌شود و آن تصور معصومیت و شرافتى که از جماعت خوب ارامنه، از کودکى در ذهنش مانده بود، در برخورد با شاهین سرکیسیان، تجسم یافت. مردى شکسته که ابتدا هفتادساله به نظر می‌رسید و بعد از صحبت‌های بسیار متوجه شد پنجاه‌ساله است، بادلى بسیار زنده و با طراوت به‌ویژه هنگامی‌که با اشتیاق از تئاتر صحبت می‌کرد، اکبر رادى اصلاً متوجه خطوط چهره او نمی‌شد. سرکیسیان زبان روسى و فرانسه را به‌خوبی می‌دانست و فارسی را با لهجه بسیار غلیظ ارمنى صحبت می‌کرد.
«آن سال‌ها نسبت به همه مسائل سنتى یک واکنش پرخاشگرانه و عصیانی در من به وجود آمد و این آغاز بلوغ ذهنى من بود. بعد از آشنایى با سرکیسیان دنیاى جدیدى به روى من گشوده شد. دنیایى از غرب، از آثار نمایشى و ادبیات اروپایى! بخصوص که با یکى ، دو داستانى که از من خوانده بود، می‌گفت: « فضاى توبه چخوف خیلى نزدیک است». رادى آن زمان چخوف را نمی‌شناخت و سرکیسیان ، در اولین جلسه دیدار، «مرغ دریایى» یا به قول خودش «چایکا» ى چخوف را به وى داد که بخواند. گاهى آن خانه کوچک در حوالى چهارراه کالج سرشار موسیقى بود. آن‌قدر که رادى دومین نمایشنامه خود ـ افول ـ را با حال و هواى سوئیت «گایانه» آرام خاچاطوریان نوشته است. از سوى دیگر هم‌نشینی با سرکیسیان ، براى رادى جوان، بوى هدایت را هم می‌داد. هدایت آن زمان، براى رادى اسطوره‌ای بود و عظمت غریبى داشت و اصلاً رادى دوره عجیبى با آثار هدایت گذرانده بود.
آن‌قدر که اگر یک جمله از تمام آثار هدایت بیرون می‌کشیدید، اکبر رادى به شما می‌گفت این جمله متعلق به کدام کار و کدام صفحه است و هم‌نشینی با سرکیسیان براى رادى دل‌نشین بود، هنگامی‌که متوجه شد وى زمانى دوست صمیمى هدایت بوده است. سرکیسیان آدم بسیار ساده و فروتنى بود که گاهى با یک بلیت اتوبوس به خانه رادى می‌آمد که آن زمان نواب بود. چندین بار هم بعد از ازدواج رادى با حمیده بانو عنقا، از همکلاسی‌های دوره لیسانس جامعه‌شناسی دانشگاه تهران ـ به خانه‌شان در سه‌راه زندان هم آمده بود. اما فکر می‌کنم خانه فعلی‌شان در خیابان فلسطین، براى سرکیسیان تازگى داشته باشد. هرچند که حال و هوا باید همان باشد. اتاق کار اکبر رادى که نسل جوان نمایشنامه نویسان ما، از او به‌عنوان میراث زنده نمایشنامه‌نویسی ایران یاد می‌کنند، اتاق کوچکى است که با انبوه کتاب‌ها، کوچک‌تر به نظر می‌رسد. میز کار بزرگ و مرتبش هم حجم زیادى از فضاى اتاق را گرفته و دو صندلى مقابل میز، نشانگر ظرفیت محدود پذیرش میهمان در این اتاق کوچک است و البته در این آراستگى و انضباط فشرده باید با ظرافت برخورد کرد اگرنه امکان دارد، کیفت را که از شانه پایین می‌آوری، زیرسیگارى پایه‌دار روى میز را کج کنى یا با حرکت دستى نظم آرام بساط کار یک نویسنده حرفه‌ای را به هم بریزى! اما رادى به‌آرامی و با صبر در این اتاق می‌چرخد و کار می‌کند، آن‌قدر که انگار او و تک‌تک وسایل این اتاق به هم خو گرفته‌اند. ابتداى دیدار ما، همسر رادى با سینى کوچکى، با دو فنجان سفید با شکوفه‌های آبى و صورتى وارد اتاق می‌شود. خوشامدگوى و آرام و رادى سینى کوچک مهربانى را از او می‌گیرد: «ممنون، حمیده جان!» همسرش را این‌طور صدا می‌زند به‌آرامی!

رادى همیشه در آهستگى تند حرف می‌زند. با ظاهرى آرام و با ثبات پشت میز کارش می‌نشیند. بازى پرتوهاى نور از پشت پرده درایه کرم‌رنگ اتاقش، ملاحت خاصى به فضا می‌دهد و معلوم نیست درجان رادى چه آشوبى می‌گذرد که مؤمنانه هر روز از ساعت ۹ صبح آماده به کار است تا ساعت ۲ بامداد! البته با اندک توقفى در نیم روز. نزدیک به چهل سال از اجراى روزنه آبى می‌گذرد، هرچند سرکیسیان نماند تا اجراى نمایش را به چشم ببیند و سه ماه پس از رفتنش آربى آوانسیان، بدون هیچ تغییرى در میزانسن‌هاى صحنه اول و دوم آن را به روى صحنه برد اما رادى پس از چهل سال کار حرفه‌ای نمایشنامه‌نویسی، دیگر نه آن جوانى است که سرکیسیان می‌شناخت و نه آن جوانى که روزى با احمد شاملو براى دیدار جلال آل احمد به دفتر «کتاب ماه»، واقع در کوچه برلن خیابان لاله‌زار رفت تا اگر بشود نمایشنامه این جوان با استعداد، براى اولین بار در این ماهنامه منتشر شود. این هم از پیشنهادات شاملو بود، معتقد بود «کتاب هفته» که زیرنظر خودش منتشر می‌شد، به لحاظ تعداد صفحات گنجایش چاپ یک نمایشنامه را ندارد. اما کتاب ماه می‌تواند که البته برخورد اول، جلال با رادى، چندان جذاب و دلپذیر نبود که هیچ! تا حدى تلخ هم بود. جلال با «روزنه آبى» یک برخورد محتوایى کرد و یادداشت‌هایی براین نمایشنامه نوشته بود که اگر رادى آن نظرات را در کارش اعمال می‌کرد با هزاروپانصدتومان آن زمان حق‌التحریر یا به قول آل احمد حق البوق این نمایشنامه در کتاب ماه منتشر می‌شد! که این میزان حق‌‌التحریر هم براى چاپ نمایشنامه‌ای در یک مجله قیمت بسیار خوب بود. باوجوداین «روزنه آبى» اولین کار رادى جوان بود و طغیانى علیه همه سنت‌ها که به طور طبیعى با مذاق آل احمد که آن روزها، دوران تغییر کیشش را می‌گذراند، خوش نیامد. رادى هم نمی‌توانست به لحاظ محتوایى، تغییرى در متن بدهد، چون این کار دنیاى او بود. ولى به لحاظ ساختارى حاضر بود بارها و بارها، روى متن کار کند. جلال گفت: «تو از شخصیت پیرمرد، یک کاریکاتور ساخته‌ای و خواستى دنیاى سنت‌های ما را توسط این جوان‌ها له کنى. این جوان‌ها که هر کدام فرار می‌کنند و به سمتى می‌روند و علیه تمام قراردادهاى اجتماعى، و تمام اخلاقیات انسانى و بشرى طغیان می‌کنند. این یک نیهیلیسم محض است.» اما این ذهنیت طغیانى، در رادى جوان اصالت داشت و با اینکه یازده بار «روزانه آبى » را بازنویسى کرد، بااین‌همه از نظر محتوا به هیچ وجه، دستى در آن نبرد و البته جلال بسیار مورداحترام وى بود و رابطه‌شان تا سال‌ها ادامه پیدا کرد. «شاهین سرکیسیان و جلال آل احمد، دو ژانر مختلف نقدینگى معنوى را در من نهادینه کردند. سرکیسیان فرهنگ متعالى غرب را به من نشان داد و آل احمد، بار دیگر مرا متوجه گذشته‌های خودم کرد و بحث‌های سازنده‌ای که شکل می‌گرفت، باعث شد تفکر من یک‌سویه رشد نکند. نه آن غرب‌زدگی محض و نه یک نوع سنت‌گرایی خیلى بسته! در این حال فکر می‌کردم، ریشه‌ای در گذشته‌ها و خاک سرزمینم دارم و شاخ و بالى به سوى جهان امروز! و این‌ها زمینه مستعد درون مرا بارور کردند.» اما مهم‌ترین ویژگى آثار رادى تا امروز، زبان طناز و صیقلی‌اش است که در نمایشنامه‌ها به چشم می‌آید که این ویژگى ناشى از علاقه وى به آثار صادق هدایت و زبان عامیانه خاص او در آثارش است. رادى می‌گوید: «زبان عامیانه هیچ کم از زبان ادبى ندارد. بلکه ادبی‌تر از زبان رسمى و منزوى است و استفاده از آن، نیاز به خلاقیت بیشترى دارد. در هنگام چینش کلمات در کنار هم، باید متوجه آهنگ آن‌ها بود. کلمات در کنار هم، باید از نظر زیبایى دیدارى و شنیدارى به یک ترکیب نقاشى گونه برسند.» از سوى دیگر معتقد است: «این زبان براى بیان حسیات بشر، بسیار مناسب است. در تئاتر هم می‌خواهیم عقل و خرد را به حس تبدیل کنیم و از راه حسانیت با هم در ارتباط باشیم. بخصوص که امروز می‌بینیم، جهان از طریق خردورزى و عقلانیت به تباهى کشیده شده است و هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که احساس، انسان را به سطوح نازلى می‌کشاند.»
عده‌ای معتقدند این نگاه رادى از تحصیلات او در حوزه جامعه‌شناسی نشأت می‌گیرد، هرچند فوق‌لیسانس این رشته را هم نیمه‌کاره رها کرد. البته فقط پایان‌نامه‌اش را ارائه نداد. شاید دیگر حوصله‌ای براى تحصیلات آکادمیک نداشت و اصلاً نسبت به این‌گونه سوادآموزى بی‌اعتقاد شده بود. در یک عصیان روحى و روانى، می‌خواست همه‌چیز را کنار بگذارد. از سوى دیگر، به لحاظ شغلى هم معلمى را برگزیده بود و باید علوم اجتماعى تدریس می‌کرد. اما خیلى زود متوجه شد که علاقه‌ای به تدریس این رشته ندارد. بخصوص در سال‌های ۴۲ و ۴۳ که معلمان علوم اجتماعى، باید کتاب «انقلاب سفید» شاه را هم تدریس می‌کردند و این کار در نظر رادى اصلاً جالب نبود. پس به تدریج از تدریس علوم اجتماعى، کناره‌گیری کرد و به سوى ادبیات آمد. کم‌کم ادبیات فارسى، دستور و این قبیل دروس را تدریس می‌کرد که البته تا پایان دوره کاری‌اش هم به این شیوه ادامه داد. اما تدریس در رشته ادبیات باعث شد رادى، به‌صورت شخصى و عمیق، روى متون کهن فارسى کار کند. او در یک دوره تمام انواع نثرهاى قدیمى را به قصد قربت و درونى شدن خواند و البته این مطالعات عمیق و ریشه‌ای در شکل‌گیری زبان شاخص و بارز وى بی‌تأثیر نیست.
اما در همان سال‌های دانشجویى دانشکده ادبیات، دقیقاً سال۴۱ بود که رادى همراه با جمعى از دانشجویان گروهى به نام «طرفه » تشکیل دادند. نادر ابراهیمى که تا آن زمان هنوز کارى منتشر نکرده بود، سپانلو، احمدرضا احمدی، مهرداد و جمیله صنعتى، اسماعیل نورى اعلا، مریم جزایرى، جعفر کوش آبادى و… که جمعاً یازده نفر می‌شدند. مسعود کیمیایى هم در جمعشان بود که کمک‌هایی مالى به گروه می‌کرد و جست‌وخیزهایی و گاهى ادا، اصول‌های قیصرى! البته هنوز قیصر را نساخته بود. اعضاى گروه طرفه دور هم جمع شدند تا با حق عضویت ماهانه، سرمایه مختصرى براى چاپ کتاب بسازند. هر نفر موظف بود ماهى، صد تومان آن موقع را بپردازد که البته گاهى هم کم می‌آوردند. با این پول، آپارتمان سه خوابه اى را به‌عنوان دفتر اجاره کردند و سر جمع هشت کتاب و دو شماره مجله هم منتشر کردند. نمایشنامه «افول» رادى هم با سرمایه طرفه درآمد. اما این گروه چندان دوام نیاورد و فقط دو سال ماند. شاید به خاطر تک‌روی‌های جماعت روشنفکر و یا به خاطر اینکه، تقریباً همه اعضا گروه طرفه ظرف سال‌های ۴۳ و ۴۴ ازدواج کردند. تنها فردى که خیلى با ثبات بود و حتى تا سال ۴۶ هم کتاب‌های خودش را با نام طرفه منتشر کرد، نادر ابراهیمى بود. البته همه اعضا جوان‌های زیر سى سال بودند و مدعى که می‌خواهند انقلابى در ادبیات ایران به پا کنند و گذشتگان را قبول نداشتند. «دنیاى خاص و قشنگی بود اما جلوتر که رفتیم، دیدیم خبرى نیست.باید از اسب پیاده شد و درست‌تر راه رفت. ولى درمجموع دوره سازنده‌ای بود که متأسفانه بیشتر از دو سال ادامه پیدا نکرد.»
قبل از انقلاب کارگردان‌های مختلفى متن‌های رادى را روى صحنه بردند. از مرحوم سرکیسیان، تا عباس جوانمرد که «مرگ در پاییز» را براى تلویزیون ملى کار کرد و رکن‌الدین خسروى که «از پشت شیشه‌ها» را در سال ۴۸ اجرا کرد و سال ۵۳ هم لبخند باشکوه آقاى گیل را روى صحنه برد. اما از سال ۵۷ تا ،۶۳ کسى سراغى از رادى نگرفت. تا اینکه هادى مرزبان، پلکان را در تئاتر شهر به روى صحنه برد و پس‌ازآن با فواصل چندساله پنج متن دیگر از وى را کار کرد. انگار یک حالت عزلت‌نشینی و کناره‌گیری اجبارى بود که بر نسل رادى تحمیل شد. البته مقدارى خلأ و افت کارى هم پیش آمد، اما آن‌قدر انگیزه و میل و رابطه وى با قلم قوى بود که بدون انگیزه‌های بیرونى هم به نوشتن ادامه داد. درحالی‌که می‌دید براى دیگران چه بحران‌هایی که پیش نیامد. خودکشى عباس نعلبندیان، مرگ بیژن مفید و خودکشى دیگرگونه غلام‌حسین ساعدى که برخلاف چهره خشن و ترکی‌اش، طبعى ظریف داشت. گاهى فکر می‌کنم همه سالن‌های نمایش پر هستند. اما هیچ‌وقت این سؤال مطرح نشده که نمایشنامه نویسان نسل ما کجا هستند؟ درهمه جاى دنیا، وقتى عمرى از یک کار می‌گذرد، آن کار جزو آثار رسمى آن مملکت می‌شود و مدام روى اکران است. از اجراى مداوم شکسپیر در انگلستان گرفته تا اجراى حاجى بیگف و مشهدی عباد در آذربایجان. اما در کشور ما می‌گویند این کار مربوط به ده سال پیش است، دیگر موردى براى اجرا ندارد. مگر نان است که بیات و غیرقابل استفاده شود! این نشان می‌دهد مسئولان این مملکت اصلاً اهل تئاتر نیستند.»
بی‌آنکه بداند صدایش بالا رفته است ادامه می‌دهد که :« سال دو هزار آقایان می‌خواستند جایزه‌ای بدهند و سکه‌ای و از این اصلاحات خودشان! گفتم بیشترین تکریم و تعظیم در نظر من این است که شما امکانات را عادلانه توزیع کنید. نه اینکه، آدمى به ازاى هر فصل، یک نمایش روى صحنه ببرد و دیگرى چهار سال یک‌بار! این ظاهرسازى و پنهان‌کاری است که از یک‌سو تکریم می‌کنید و از سوى دیگر دست‌وبال آدم را می‌بندید. درحالی‌که حق هر انسانى است که استعدادهاى خودش را بروز دهد و وظیفه دولت و جامعه است که امکان کار را براى او فراهم آورند.» و باز سکوت می‌کند و آرام می‌شود. آرامشى که معلوم نیست در پس آن چه می‌گذرد.
رادی در پنجم دی‌ماهِ ۱۳۸۶ پس از نیم‌قرن نوشتن بی‌وقفه درگذشت. او پیش از مرگ یادداشتی به بهرام بیضایی نوشته بود به نام «تو آن درخت روشنی» که در ویژه‌نامه‌ای دربارهٔ بیضایی در همان زمستان چاپ شد. روز مرگ رادی، که مصادف با تولّد بیضایی بود، بیضایی یادداشتی در سوگ نوشت و مرگ یار دیرینش را به بستگان و همسرش تسلیت گفت. در این یادداشت رادی را به «سرچشمه‌ای» مانند می‌کند و شکوهِ نوشته‌هایش را به «غرّش رودی . . . که از زیر سرانگشتان وی جاری بود». بیضایی همچنین نمایش افرا (۱۳۸۶) را به رادی تقدیم کرد.

– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشن‌نامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی می‌پرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.

– ویرایش نخست توسط انسان‌شناسی و فرهنگ: ۱۳۹۷
– آماده‌سازی متن: فائزه حجاری زاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com