بهروز غریب پور
مریم منصورى
نوشتههای مرتبط
مادر که همیشه پسرش را به شوخى «بیبی جان» صدا میزد، هیچوقت فکر نمیکرد، این عروسک نمایش سنتى کردستان و اسباب «شاه سلیم بازى» پسر را رها نکند، حتى تا میان سالگی! به تهران هم که آمد، از اولین جاهایى که کشف کرد، بنگاههای شادمانى و خیمهشببازی بود و تا امروز هم عشق به خیمهشببازی را هنوز از دست نداده است و در گروه نمایش عروسکى ایران با حضور تنها بازماندههای نسل قدیم خیمهشببازان، رضا خمسهای و عیسى رزمجو و نسلى از نمایشگران عروسکى دانشگاهى به اجراى دقیقى از خیمهشببازی «شاه سلیم» میپردازد………….
– ۱۳۲۹: تولد در سنندج
– ۱۳۴۸: خبرنگار حوادث روزنامه اطلاعات
– ۵۲ ـ ۱۳۴۷: سرپرست گروه تئاتر شهاب کردستان
– ۱۳۴۹: ورود به دانشکده هنرهاى زیبا در رشته تئاتر
– ۱۳۵۳: اخذ مدرک کارشناسى(لیسانس رشته هنرهای نمایشی)
– ۱۳۵۶: اخذ بورسیه تحصیلى از بخش فرهنگى سفارت ایتالیا و ورود به آکادمى هنرهاى دراماتیک رم
– ۱۳۵۸: بازگشت به ایران
– ۱۳۶۰: مدیر مرکز تولید تئاتر عروسکى و مدیر منطقه اصفهان
– ۱۳۶۸: نایبرئیس «مبارک ـ یونیما» تاکنون
– ۱۳۷۰: مؤسس و مدیرعامل فرهنگسراى بهمن و مشاور فرهنگى شهردار تهران
– ۱۳۷۲: دبیر و عضو شوراى بررسى مسائل اجتماعى شهر تهران
-بنیانگذار و مدیر خانه هنرمندان ایران
-عضو مرکز بینالمللی تئاتر عروسکییونیما از ۲۰۰۰
– رئیس شورای تشکیلات عروسکیWAP پراگ از ۲۰۰۶
– مدرس دانشگاه تهران – دانشگاه هنر – دانشکدهٔ صداوسیما – دانشگاه سوره
– تألیف ۲۲ اثر نمایشى ویژه کودکان
– اجراى ۱۱ اثر صحنهای براى بزرگسالان
– ۱۱ مورد کار تألیف و ترجمه در حوزه تئاتر و…
سینما
– نویسنده فیلمنامه دونده به همراه امیر نادری سال ۱۳۶۴
– نویسنده و کارگردان فیلم سینماییکارآگاه ۲ سال ۱۳۶۸
– تهیهکننده فیلم سینمایی زینت سال ۱۳۷۲
– نویسنده و کارگردان فیلم سینمایی تنبل قهرمان سال ۱۳۸۰
– کارگردان فیلم مستند دست، پا، بافته سال ۱۳۸۲
تألیف و ترجمه
– نمایشنامه سبز در سبز ۱۳۵۹
– استاد،خیمهشببازی میآموزد ۱۳۶۳
– ورودی به قلمرو شبه عروسکها و نمایشهای عروسکی ۱۳۶۴
– مرغ دریایی ۱۳۶۴ ترجمه
– کاردستی ۱۳۶۷
– تئاتر چیست؟ چگونه زاده شد، چگونه اجرا میشود ۱۳۷۰
– نمایش عروسکی گامبهگام ۱۳۷۰
– انیمیشن از نخستین گامها تا اعتلا ۱۳۷۷ ترجمه
– فیلمنامه تنبل قهرمان ۱۳۷۹
– قلعه حیوانات ۱۳۸۴ ترجمه
– بینوایان ۱۳۸۵ ترجمه
– کلبه عمو تم ۱۳۸۵
– قصه تلخ طلا ۱۳۸۵ ترجمه
فعالیتهای نمایشی
– کارگردانی، طراحی صحنه و بازی در نمایش آرش کمانگیر نوشتهسیاوش کسرایی؛ سنندج؛ ۱۳۴۶
– کارگردانی و بازی در نمایش “زاویه” نوشته غلامحسین ساعدی؛ سنندج؛ ۱۳۴۸
– بازی در نمایش” شنل هزار قصه ” به کارگردانی اسکارواتک؛ تهران، تالار ۲۵ شهریور؛ ۱۳۵۲
نگارش و کارگردانی نمایش ” سار از درخت پرید” ؛(پایاننامه تحصیلی)؛ ۱۳۵۳
نگارش و کارگردانی نمایش ” کوراوغلی چنلی بئل “؛ تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان؛ ۱۳۵۸
نگارش، کارگردانی و طراحی صحنه در نمایش” تف”؛ تهران، تئاتر شهر، تالار قشقایی؛ ۱۳۵۸
نگارش، کارگردانی و طراحی صحنه نمایش “سفر سبز در سبز”؛ اصفهان، تهران، تالار وحدت؛ ۱۳۶۸ چین؛ ۱۳۶۰
نگارش و کارگردانی نمایش ” شش جوجه کلاغ و یک روباه”؛ تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان؛ ۱۳۶۸
نگارش و کارگردانی نمایش” جنگ کور”؛ تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان؛ ۱۳۵۸ و ۱۳۶۹
نگارش، کارگردانی و طراحی صحنه نمایش” بابابزرگ و ترب” (به شیوه سایه)؛ تهران، فرهنگسرای بهمن؛ ۱۳۶۹
نگارش، کارگردانی و طراحی صحنه نمایش عروسکی میکی و کارآگاه ۲؛ تهران، تئاتر شهر، تالار اصلی، گرگان؛ ۱۳۷۲
نگارش، کارگردانی و طراحی صحنه نمایش بینوایان؛ تهران، فرهنگسرای بهمن؛ ۱۳۷۵
نگارش و کارگردانی نمایشهفتخان رستم؛ تهران، استادیوم آزادی؛ ۱۳۷۶
طراحی صحنه در نمایش مسخ به کارگردانی” علیرضاکوشک جلالی”؛ تهران، تئاتر شهر، تالار اصلی (جشنواره تئاتر فجر)؛ ۱۳۷۷
طراحی صحنه در نمایش”علی کوچیکه” به کارگردانی محمد حاتمی؛ تهران، خانه هنرمندان، تالار تجربه؛ ۱۳۸۲
نگارش و کارگردانی نمایش”استاد، خیمهشببازی میآموزد”؛ ونزوئلا؛ ۱۳۷۸، پراگ؛ ۱۳۸۲
نگارش، کارگردانی و طراحی صحنه در نمایش “۲۳۴۲ روز بد”؛ تهران، تئاتر شهر، تالار چهارسو، پاریس، اسلو؛ ۱۳۸۲ – ۱۳۸۱
نگارش، کارگردانی، طراحی صحنه و نور در نمایش اپرای عروسکی رستم و سهراب؛ تهران، تالار فردوسی؛ ۱۳۸۳
نگارش، کارگردانی و طراحی صحنه در نمایش ایکارو؛ تهران، تئاتر شهر، تالار چهارسو؛ ۱۳۸۴
نگارش، کارگردانی و طراحی صحنه و نور در نمایش “قصه تلخ طلا”؛ تهران، تئاتر شهر، تالار چهارسو؛ ۱۳۸۵
نگارش، کارگردانی و طراحی صحنه و نور در نمایش عروسکی «آهو یاهو» تهران، تالار وحدت _ تالار هنر؛ ۱۳۸۵
اجرای اپرای مکبث؛ تهران؛ ۱۳۸۶
نگارش، کارگردانی، طراحی صحنه و نور در نمایش کلبه عمو تم؛ تهران؛ ۱۳۸۶
نگارش، کارگردانی، طراحی صحنه و نور در نمایش اپرای عروسکی مولوی، تهران، تالار فردوسی؛ ۱۳۸۸
نگارش، کارگردانی، طراحی صحنه و نور در نمایش اپرای عروسکی حافظ، تهران، تالار فردوسی؛ ۱۳۹۱
کارگردانی، دراماتورژی، طراحی صحنه، لباس و نور در نمایش اپرای عروسکی سعدی، تهران، تالار فردوسی؛ ۱۳۹۴
نگارش، کارگردانی، طراحی صحنه، لباس و نور در نمایش اپرای عروسکی خیام تهران، تالار فردوسی؛ ۱۳۹۶
مادر که همیشه پسرش را به شوخى «بیبی جان» صدا میزد، هیچوقت فکر نمیکرد، این عروسک نمایش سنتى کردستان و اسباب «شاه سلیم بازى» پسر را رها نکند، حتى تا میان سالگی! به تهران هم که آمد، از اولین جاهایى که کشف کرد، بنگاههای شادمانى و خیمهشببازی بود و تا امروز هم عشق به خیمهشببازی را هنوز از دست نداده است و در گروه نمایش عروسکى ایران با حضور تنها بازماندههای نسل قدیم خیمهشببازان، رضا خمسهای و عیسى رزمجو و نسلى از نمایشگران عروسکى دانشگاهى به اجراى دقیقى از خیمهشببازی «شاه سلیم» میپردازد. سال ،۱۳۳۹ بهروز غریب پور، ده ساله بود که یک گروه خیمهشببازی از تهران به باشگاه افسران سنندج آمدند. هنوز هم موبهموی آن اجرا را به خاطر دارد و هرگز صحنه تصادف ماشین شاه سلیم با مبارک را فراموش نمیکند. در آن باشگاه تابستانى که خیمه نمایشگران در شلوغیهای بچهها محوشده بود، بهروز کوچک مدام سرک میکشید براى لحظهای تا زل زدن به عروسکها و محو شدن در دنیایشان را از دست ندهد. از همان دوران هم اصلاً به بازیهای کودکانه عادت نداشت. فوتبال و از این قبیل که هنوز باب نشده بود اما به همین الاکلنگ و گردو بازی و … هم میلى نداشت. اما خیلى خوب تقلید صدا میکرد و به جای عروسکهای مختلف حرف میزد. پدر بهروز غریب پور، معلم و رئیس کارپردازى اداره فرهنگ سنندج بود و تدارکات غالب مراسم را به عهده داشت بخصوص جشنهای شب جمعه که به دستور سازمان پرورش افکار رضاشاهى در تمام دبیرستانهای آن دوره، برگزارمى شد.
به همین دلیل، غریب پور در کودکى، تئاترهاى بسیار دیده است. اما علاوهبر اینها، پدر براى تأمین معاش خانواده و شش فرزندش، شبها مدیر اکابر بود و گاهى بهروز نیز با پدر به این دبیرستان بزرگسالانمیرفت. پدر، آدم بسیار جدى و مدیرى بود. آنقدر که همان آدمبزرگها هم از او میترسیدند. در یکى از جلسات امتحان، که در سالن تئاتر دبیرستان شاهپور سنندج برگزارمى شد، سکوت هولناکى حکمفرما بود و پدر در طول سالن به آهستگى اما پرقدرت قدم میزد. یکلحظه که براى انجام کارى از سالن خارج شد، یکى از دانش آموزان با انرژى عجیبى به پشتصحنه رفت، ماسک شیطان را به صورتش زد، سر را براى لحظهای از پرده بیرون آورد. بهاندازه شکلکى و دوباره پشت پرده پنهان شد. همین حرکت کوچک موجى از خنده را در آن سکوت ساکن جارى کرد. انگار رعدوبرقی بیاید و برود. بهروز غریب پور بعدها روى همان صحنه نمایشهای بسیارى بازى کرد و هیچوقت عظمت آن لحظه ایجاد شادى را از یاد نبرد.
از ۱۴سالگى بازیگرى را تجربه کرد. باوجود چهره جدى این روزها، آن موقع بسیار به نمایش کمدى علاقهمند بوده، پیر میشده، صدایش را به هزار صورت تغییر میداده و … براى اولین بار در دبیرستان یک گروه نمایش تشکیل دادند و قرار شد روزهاى فرد به تمرین بپردازند، روزها میگذشت اما از افراد گروه خبرى نبود تا اینکه بعد معلوم شد، آنها بدون حضور بهروز غریب پور که اتفاقاً محبوبیتى هم در مدرسه داشت، روزهاى زوج به تمرین نمایش میپرداختند و اصلاً قضیه خیلى جدیتر از این حرفهاست، آنقدر که یک روز در باغى از باغهای اطراف سنندج دورهم جمع میشوند و با سنجاق به نوک انگشتهایشان زده و خونشان را باهم، برعلیه بهروز غریب پور قاطى کردهاند.
غریب پور کوچک هم که متوجه این توطئه کودکانه میشود بادو تن از دوستانش عزیز شعبانى و عزیز حق جو گروهى کوچکتر اما با توانایى بالاتر را راه میاندازند، به نام «سه تا کشمش» بهتدریج این «سه تا کشمش» آنقدر معروف شدند که کار دوستان دیگر تعطیل شد و دیگرتفریحشان نقاشى کردن و گریم و ویلن زدن بود. این عزیز حق جو، نقاش خوبى بود و در خانهشان یک کارگاه نقاشى داشت. بهروز غریب پور هم ویلن میزد و عزیز شعبانى، خلاق بود. آنقدر که درنهایت هم با کلتى که خودش اختراع کرده بود، خودکشی کرد! در دوران جنگ داخلى کردستان که مدام ترکشهامیآمدند به سمت خانه عزیز شعبانى و پدر از ترس سوراخ شدن بشکه نفت، آمده بود با قیر، سوراخها را بگیرد که یک ترکش هم به پدر عزیز شعبانى خورده بود و عزیز هول این ماجرا، پدر را کشانکشان به قبرستان برده بود و خاکش کرده بود و تازه همهچیز که تمام شد، ساعتها بعد، چشمهایش تیز شده بود که مبادا پدر هنوز زنده بوده و من زیرخاک دفنش کردم و این آغاز آشوب روانى بود، که به خودکشى با اسلحه خودساخته ختم شد.
اما پیشازاینها در همان دوران ۱۶ ، ۱۷ سالگى، خلیل رشیدیان که آن روزها معلم جغرافیا بود، به این گروه جوان پیشنهاد اجراى یکى از نمایشنامههای خودش به نام احمد را داد. غریب پور که سرپرست و کارگردان گروه بود، متن را خواند اما کار نکرد. چون معتقد بود با شرایط صحنه آنها تطبیق ندارد و نیاز به بازیگر خوب و… اما این معلم جغرافیا، ایده دیگرى هم داشت. منظومه «آرش کمانگیر» سیاوش کسرایى! اما اینیکی براى غریب پور هولناکتر بود. ،۵۰ ۶۰ صفحه شعر، آن هم براى کسى که از دکلاماسیون نفرت داشت. پس تصمیم گرفت به شیوه خودش کار کند و کلبهای به شیوه کاملاً رئالیستى بر صحنه ساخته شد و پرهایى سفید که به جاى برف براین خانه روستایى میبارید، بهروز غریب پور، نقش عمو نوروز را بازى میکرد و بچههادورهاش کرده بودند که آرش از پشت وى بیرون میآمد و همه اینها ترفندهاى یک کارگردان ۱۶ ساله بود. پس از اجراى آن نمایش، شوهرخاله متعصب مذهبى گفت: اگر تئاتر و بازیگرى این است، حلال است.
اما چون همواره مورد شماتت قرار میگرفت که تئاتر را ادامه ندهد، تصمیم گرفت هرچه سریعتر استقلال مالى پیدا کند. خانواده مادرى وى از روحانیون منطقه اورامان بودند با اعتقادات مذهبى سخت و تصورشان این بود که کارهاى بهروز، اعتبار و پیشینه مذهبى خانواده را زیر سؤال میبرد. به همین دلیل براى مدتى خبرنگار حوادث روزنامه اطلاعات در کردستان بود و باوجود اینکه ۱۷ سال بیشتر نداشت، یکبار به پشت جبهه جنگ کردهاى عراق رفته بود و با مبارزانى که در دستگاه حکومت وقت عراق، شکنجه میشدند، مصاحبه کرده بود و سه، چهار بارى به همین خاطر جایزه نقدى و تشویقى گرفته بود. بعد هم معلم دبستان و کودکستان بود تا سال ۴۹ که به دانشگاه بیاید.
اصلاً از کلاس نهم تصمیم گرفته بود، کارگردانى بخواند. به همین دلیل هم در مقابل درسهایی نظیر شیمى و فیزیک و ریاضى گارد میگرفت و فقط علوم انسانى و طبیعى را جدى گرفته بود. قبل از او، در سنندج کسى وارد این رشته نشده بود و همه شناخت او محدود میشد به چیزهایى که از اینطرف و آنطرف شنیده بود، در دانشگاه هم، به قول خودش، ثانیهای از وقتش را تلف نکرد. آنقدر در کتابخانه مینشست و مطالعه میکرد، که اگر کارمندهاى کتابخانه، کتابى را گم میکردند، سراغش را از او میگرفتند. در آن مهر و مومها خانم تجدد، فریدون رهنما، حسن رهآورد، بیضایى، سمندریان، پرویز پرورش و… در گروه نمایش دانشکده هنرهاى زیبا تدریس میکردند و البته دکتر کوثر که متوجه کنجکاویهای غریب پور سر کلاس شده بود، از او خواست دیگر در کلاس شرکت نکند و پیش از کلاس به بحثهای دو نفره شان ادامه دهند.
سال۴۹براى اولین بار یک گروه خیمهشببازی را به دانشگاه تهران دعوت کرد. بسیارى از اساتید، براى اولین بار پس از مهرومومها نمایش خیمهشببازیمیدیدند و همه به وجد آمده بودند. بار دیگر، در سال ،۵۲ با کمک بهرام بیضایى، توانست هفته خیمهشببازی را در دانشگاه تهران برگزار کند در همان دوران در کلاسهای نمایش عروسکى اسکار باتک ـ کارگردان اهل چک ـ و دوره آموزشى تئورى استانیسلاوسکى، خانم اسکویى هم شرکت کرد. سال ۵۳ که بهعنوان دانشجوى ممتاز در مقطع کارشناسى فارغالتحصیل شد، از او خواستند، روز دوم مهر در حضور اساتید، سخنرانى کند و او نپذیرفت، پس بهجای اعطاى بورسیه ادامه تحصیل در آمریکا که عملاً آن را با معدل بالاى خود کسب کرده بود به خدمت سربازى تبعید شد و در این دوره، تمام نقاط ایران را با تانک و توپ و لباس نظامى طى کرد. تهران، شیراز، کرمانشاه، اصفهان، گیلان غرب و … درمانورى در کویر علیآباد، میان اصفهان و شهرضا بیش از سه ماه، پوتین را از پاهایش درنیاورد و به یک بیمارى پوستى وحشتناک دچار شد و کلیههایش در سرماى وحشتناک مانور بیجار، صدمه جدى دید. آنقدر سرد بود که دست هاشان روى بدنه تانک یخ میزد و همه اینها فقط به خاطر یک «نه» ساده بود. اما وقتى سربازى تمام شد، چند تا از کارهاى چخوف را به فارسى آداپته کرده بود و دو سه نمایشنامه نوشته بود. بالاتر از آن، زندگى نظامیان ایرانى و سرگرمیهای وحشتناک و اتلاف وقت دردناکشان را دیده بود. در ایران بهطورکلی، تفریح کردن معنایى ندارد، اما براى آن گروه، این قضیه جدیتر بود و همه اینها، دستمایهای شد براى نوشتن نمایشنامه «افسانه ترس» که هیچوقت منتشر نشد، اما در تمام کردستان اجرا شد. بعد از سربازى، فکر میکرد با وضعیت به وجود آمده در تمام دنیا یک پارتى ندارد. اما برحسب اتفاق یکى از دوستان او را به سازمان استعدادهاى درخشان معرفى کرد و وى براى کار در این سازمان پذیرفته شد و باز کاملاً اتفاقى، در یک میهمانى، دوستى به او گفت: «سفارت ایتالیا، میخواهد یک بورسیه تحصیلى به یک ایرانى بدهد، تو حاضرى؟» و بهروز غریب پور باوجود اینکه اصلاً ایتالیایى را بهتر از کسانى که ،۴ ۵ سال در ایتالیا بودند، آموخت درواقع زبان را در سینما یاد گرفت که روزى ۶ سانس به سینماهاى ارزان محلات میرفت و از ده صبح این سینماگردى ها شروع میشد. در این دوران با پروفسور لانفکوانکودى ماریو، از طریق دوستى با یکی از فرزندانش آشنا شد و این آشنایى باعث شد با فضاى سیاسى، اجتماعى و فلسفى ایتالیا، بهخصوص تئورى زیباییشناسی بند توکروچه که خود از شاگردان این فیلسوف بود، برخوردار شده و نمایش «سبز سبز در سبز» را با یارى وى به زبان ایتالیایى ترجمه کند. اما شروع این آشنایى چندان جذاب نبود که این استاد فلسفه ایتالیایى، سر میز شام دو دوست دیگر غریب پور را که از تهران و سبزوار آمده بودند، نمیشناخت ولى غریب پور را به خاطر کرد بودنش شناخت و بلافاصله گفت: اوه! کردها که وحشیاند! تعجب غریب پور و دست شستن از ادامه غذا باعث شد، استاد منبع سخنش را که فکر میکرد کتاب هرودوت باشد را بیاورد و تازه آنجا هم دیدند که آمده است: «کردها مثل جن هستند در پنهان و آشکار شدن!» و پس از آن بود که آن کار مشترک شکل گرفت.
در سال ۵۸ به ایران بازگشت. از همان ابتدا سرپرست تئاتر و کانون پرورش فکرى کودکان و نوجوانان بود. نمایشنامهای به نام کوراغلو را در سالن اجتماعات کتابخانه مرکزى به روى صحنه آورد که بعدها تبدیل به مرکز تولید تئاتر عروسکى شد که غریب پور به مدت ۹ سال مدیریت آن را به عهده داشت. یک سالى هم مدیریت منطقه اصفهان کانون پرورش فکرى را به عهده داشت. در این دوران مرکز تئاتر عروسکى اصفهان را پایهگذاری کرد و همینطور سه نمایش موفق شش جوجه کلاغ و روباه، سفر سبز در سبز و بابابزرگ و ترب را به روى صحنه برد. پس از بازگشت به تهران، کرباسچى ـ شهردار وقت ـ از او بهعنوان مشاور فرهنگى دعوت به کار کرد و به این ترتیب قرعه به نام غریب پور افتاد که کشتارگاه تهران به فرهنگسراى بهمن تبدیل شود. فاز اول را با مشکلات دشوار، یکماهه به اتمام رساند و فاز دوم را نودودو روزه!
براى اولین بار کشتارگاه را در یک فضاى نیمهتاریک دید. روى یک بلندى ایستاده بود و فضاى یک صحنه تئاتر را طراحى میکرد. آن بلندى، منبع آب کشتارگاه بود که بعدها تبدیل به صحنه تئاتر تالار شهید آوینى شد و نمایش «بینوایان» بر این صحنه اجرا شد. بهتدریج مدیریت مرمت و احیاى ساختمانهای متروکه نیز ازجمله مشاغل او شد. ادامه طرح گسترش فرهنگسرا، خانه هنرمندان ایران و حالا هم که مشغول آمادهسازی ساختمان شهربانى سابق در میدان مجد است با کاربرى موزه و ترکیبى از ساختمانهای ادارى!
اما غریب پور این روزها، به وین رفته تا بلکه ۶۶ عروسک، اپراى رستم و سهراب را به ایران آورند. میگویند دیگر عروسکهاحاضرشدهاند. هنگامى که پدر، از نقالیهایی که در پنج درى خانه پدربزرگ براى غریب پور تعریف میکرد، هیچوقتنمیدانست که او به خاطر زنده کردن این حادثه، تمام قهوهخانهها را در جستوجوی نقال میگردد و حالا هم میخواهد خودش در قالب عروسکها، جانى به آن خاطره قدیمى خانه پدربزرگ ببخشد. پدر گفته بود، نقال به هنگام نقل رزم رستم و سهراب، از یک چهارپایه چوبى استفاده میکرد که در نبرد آخر، چهارپایه را متلاشى میکرد، بهنحویکه انگار استخوانهای سهراب میشکست.
– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشننامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی میپرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.
– ویرایش نخست توسط انسانشناسی و فرهنگ: ۱۳۹۶
– آمادهسازی متن: فائزه حجاری زاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com