انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درباره‌ مردی که بعد از آشنایی با آن زن به پرواز درآمد

 

بعد از آشنایی با آن زن و علاقه‌ی زیادی که بینشان به وجود آمد، صداها را بهتر می‌شنید و خطوط دنیای مادی در چشم‌هایش وضوح بیشتری پیدا کرد. باهوش‌تر شده بود، هشیارتر، و برای سپری کردن روزهایش به راه‌های جدیدی فکر می‌کرد. کارهایی را از ذهن می‌گذراند که قبل از این فقط به طرز مبهمی کنجکاوی برانگیز بود، ولی حالا ضروری به نظر می‌رسید، کارهایی که به عقیده‌اش باید با مصاحب جدیدش انجام می‌داد. می‌خواست همراه با او با وسایل پرنده‌ی سبک وزن پرواز کند. همیشه پاراگلایدرها، چترهای پرش، هواپیماهای بدون موتور و کایت برایش جذاب بود و حالا احساس می‌کرد که وجه تازه‌ا‌ی در زندگی جدیدشان باشد: این‌که زوجی باشند که آخر هفته‌ها و تعطیلات را در هواپیمایی کوچک به پرواز می‌گذرانند. اصطلاحات فنی پرواز را یاد می‌گرفتند. در انجمن‌های پرواز عضو می‌شدند. تریلری می‌خریدند، یا کاروانی بزرگ، که وسایل پروازی جدید و چترهای تاشوشان را داخلش می‌گذاشتند، و به سمت مکان‌های جدید می‌راندند. تا از بالا تماشایشان کنند. نوع پروازی که به آن علاقه داشت پرواز در نزدیکی زمین بود. با ارتفاع کمتر از صد پا. می‌خواست جنب و جوش پرشتاب آن پایین را ببیند، دلش می‌خواست برای مردمی که آن پایین زیر پایش هستند دست تکان بدهد، دویدن گوزن‌های یال‌دار را تماشا کند و دلفین‌هایی را بشمارد، که  از ساحل دور می‌شوند. امیدوار بود که زن هم این نوع  پرواز را دوست داشته باشد. آن‌قدر فکر این شخص و این پرواز و این سبک زندگی با ذهنش عجین شده بود که اگر تحقق نمی‌یافت، نمی‌دانست چکار باید بکند. عجیب بود، فکر کرد با این‌که ایده‌ی پرواز متعلق به خودش است، و خودش باید نیروی پیشران لازم برای تحقق این فکر را فراهم کند، به شخص دیگری نیاز دارد، یک تازه‌وارد در دنیایش، تا انجام آن را برایش میسر کند.

نمی‌خواست تنها پرواز کند؛ اگر قرار بود تنهایی این کار را بکند، ترجیح می‌داد اصلاَ نکند.  اما اگر در‌خواستش را مطرح می‌گرد و او مصلحت‌اندیشی می‌کرد و نمی‌پذیرفت که همراهش پرواز کند، یا این فکر برایش الهام‌بخش نبود، آن وقت چه می‌کرد؟ آیا با او می‌ماند؟ می‌توانست؟ به این نتیجه رسید که نمی‌مانَد. اگر او نخواهد با کاروانی سفر کند که بال‌هایش را در آن با دقت تا کرده، مجبور می‌شود که ترکش کند، لبخند بزند و از او بگذرد و جستجویش را از سر بگیرد. ولی می‌داند اگر همدم جدیدی پیدا کند، دیگر درباره‌ی پرواز فکر نمی‌کند. برنامه‌ای دیگر با فردی دیگر خواهد بود، چون اگر بخواهد پرواز در نزدیکی زمین را انجام بدهد این کار را فقط با او خواهد کرد.

 

این مطلب نوشته دیو اگرز و برگردان لیلی نظری است و در آزما منتشر و براساس همکاری رسمی و مشترک با آزما منتشر می شود.