پیش از شروع عنوانی ساده و بی تکلف در ذهنم نقش بست: انقلاب؛ بدون هیچ واژه ای برای تکمیل یا توضیح بیشتر، خودِ خودش، نه به عنوان یکی از شاهراه های کلیدی اتصال شرق به غرب و نه بخشی از استخوان بندی اصلی شهر و نه حتی به واسطه شهرت کتابفروشی هایش که چیزی ورای اینها؛ انقلاب به منزله زبانِ خاموشِ بخشی از تاریخِ معاصرِ یک شهر. خیابانی که توقع می رود، خودش سوژه روایت باشد؛ روایتگر آنچه به چشم دیده و از سر گذرانده که البته توقع بیجایی هم نیست. اما شاید بهتر باشد یک قدم عقب بگذاریم؛ قدمی به پیش از روایت و حرکتی برای مشخصکردن نسبت [خیابان] انقلاب با مقوله تاریخ. اما چگونه؟ در اینجا رویکرد جستار، نه نحوه بازنمایی انقلاب در تاریخ معاصر که آن را به منزله پدیده ای منتزع از تاریخ یا به تعبیر دیگر در دلِ تاریخ معاصر فهم می کند؛ بلکه مواجهه ای است با سوژه [انقلاب] به مثابه یک مادیتِ مستند. عبارتی که فوکو در دیرینه شناسی دانش برای هر نوع «سند» به کار می گیرد و «تاریخ را کار یا کاربست یک مادیت مستند می داند» که طیف وسیعی از کتاب ها، متون، حکایات، ثبت ها، بناها، اشیاء، آداب و رسوم، تکنیک ها، موسسات و مقررات را شامل می شود.
از سوی دیگر مفهوم «مادیت» با تحلیلِ تاریخی مناسباتِ تولید و تعیّن های اقتصادی گره می خورد که به خوانش ماتریالیستی از تاریخ تأکید دارد. از همین رو عملا با دو نگاه متفاوت مواجهیم: «بازنمایی پدیده در [دلِ] تاریخ» و «سوژه به مثابه یک مادیت مستند». ریشه این تفاوت شاید در فهم مقوله «تاریخ» نهفته باشد. بازنمایی پدیده در تاریخ [دلِ تاریخ] بی شباهت به مفهومی که بنیامین در مقاله خود: تزهایی درباره فلسفه تاریخ از آن به عنوان «تاریخی گری» یاد می-کند، نیست. مفهومی (تاریخی گری) که بنیامین در مقاله خود مورد نقد قرار داده و از این رو فهمی دیگر از مقوله تاریخ را در مقابل آن می نشاند که همان «خوانشِ ماتریالیستی از تاریخ» است.
نوشتههای مرتبط
بنیامین معتقد است تاریخی گری «تصویر ابدی گذشته را عرضه می کند»؛ تصویری که در آن تمامی توجه معطوف به «روزگارانِ گذشته» است و در آن پیوستار تاریخ بدون هیچ گونه امکانی برای حضورِ واقعیتی نو از طریق یک انفصال یا گسست، به شکلی لاینقطع ادامه می یابد؛ به همین دلیل برای بنیامین تاریخ عبارت از «دنباله و توالی وقایع همچون دانه-های تسبیح [در یک] ردیف» نیست بلکه جهانی است فاقد هر گونه استخوان بندی نظری که «عرصه و گستره شکلگیری آن، زمانِ انباشته از حضورِ لحظه حال» است. به همین دلیل خیابانِ انقلاب نیز نمی تواند حاصل دنباله و توالی وقایع و رویداد هایی باشد که از سرگذرانده و به چشم دیده؛ به عبارت دیگر «تاریخِ خیابان انقلاب مساوی نیست با جمعِ جبری روایت های تسبیح وار از وقایع و رویداد های گذشته ی آن»؛ بلکه در حکمِ سوژه ای است که می بایست همچون یک مادیتِ مستند با آن مواجه شد؛ مواجهه ای با یک متنِ مستند.
تعریفِ خیابان انقلاب به عنوان مادیتی مستند و نیز تعیین نسبتِ مشخص بین تاریخ و سند، جهت گیری گزینششده جستار پیش روست؛ مادیت های مستند فارغ از نوع آن -گونه های سند: کتاب ها، متون، حکایات، ثبت ها، بناها، اشیاء، آداب و رسوم، تکنیک ها، موسسات و مقررات- در شیوه مواجهه با تاریخ مشابه یکدیگر عمل می کنند. فوکو مواجهه تاریخ با سند را «نه تأویل و تعیین صدق و ارزش بیانی آن، بلکه کارکردن روی سند از درون و پردازش آن می داند». در این نگاه سند برای تاریخ دیگر آن ماده بی حرکتی نیست که تاریخ از طریق آن بکوشد، آنچه آدمیان انجام داده یا گفته اند یا آنچه گذشته و تنها ردّ و اثر آن باقی مانده بازسازی کند؛ بلکه در پی آن است که خود بافتِ مستند، واحد ها، مجموعه ها، سلسله ها و نسبت ها را تعریف کند. بنابراین تحلیل خیابان انقلاب در مقام یک سوژه، به عنوان یک مادیت مستند؛ مواجهه ای است با [خودِ] بافت مستند و نسبت هایی که آن را تعریف می کند.
اینجاست که به زعم فوکو «شکل سنتی تاریخ که وظیفه اش تعریفِ [بیانِ] روابط میان وقایع و رویداد های قدیمی است» خود را به شکل امری «ناپیوسته، پیش داده و نیندیشیدنی» بازمی نماید. با این تعبیر می توان به راحتی نگاه غالب به مقوله تاریخ را فهم کرد؛ امری گسسته، تقطیع شده با فاصله گذاری های معین و از قبل موجود که البته در مواجهه با آن نیازی به تفکر هم احساس نمی شود؛ چرا که از قبل مورد توافق قرار گرفته است. همان نقطه ای که به زعمِ آدمیت مشکل اصلی ماست؛ یعنی فقدان تفکر تاریخی. نتیجه بستن راه تفکر تاریخی و به قولِ فوکو مواجهه با آن به مانندِ یک مادیت مستند، چیزی جز ارایه تصاویر انتزاعیافته از زمانِ حال (معاصریت) همراه با مواجهه ای شیءواره نسبت به مقوله تاریخ نیست. تصاویری که در اکثر آنها زمان گذشته منتزع از زمان حال تجسم یافته؛ غافل از آنکه در نگاه بنیامین [تزهایی درباره فلسفه تاریخ] چنانچه تصویر ارایهشده از گذشته دغدغه بیان مسأله ای از زمان حال را نداشته باشد، برای همیشه از خاطر ها ناپدید خواهد شد: «هر تصویری از گذشته که از سوی زمان حال به منزله یکی از مسائل امروز بازشناخته نشود، می رود تا برای همیشه ناپدید شود».
در مقابل شکل سنتی نگاه به تاریخ به عنوان رویکرد غالب، فوکو از امکان نگاه دیگر به مقوله تاریخ می گوید که آن را تاریخ جدید می نامد. به زعم او تاریخ جدید با «ایده کثرت در بیان تاریخ» گره خورده است. در اینجا منظور از کثرت؛ کثرت در بیان تاریخ است و نه بیان کثرتی از تاریخ ها که در کنار یکدیگر [ولی] مستقل از هم قرار دارند. ایده کثرت در بیان تاریخ راه را برای ورود و پذیرش روایت های متکثر باز می گذارد و به جای ارایه تصاویر معطوف به گذشته و انتزاعیافته از زمان حال، همبسته گذشته-حال را جایگزین می کند. همبسته گذشته-حال به دغدغه بنیامین -یعنی بازشناختن مسائل زمان حال در تصویرِ ارایهشده از گذشته- نیز پاسخ می دهد. با توجه به این تعبیر فوکو می توان برای سوژه [خیابانِ] انقلاب کثرتی در بیان [یک] تاریخ متصور شد اما این به منزله بیان کثرتی از تاریخ ها درباره سوژه نیست؛ بر این اساس می توانیم درباره تاریخ یک سوژه کثرتی از بیان ها، لحن ها و شیوه های مواجهه را داشته باشیم؛ از این رو کثرت در بیان تاریخ ممکن است اما در خود آن نه.
در مواجهه با دو شکل سنتی و جدید از تاریخ، مفهومی مهم و بنیادین آشکار می شود: مفهوم تاریخ مندی که در آن تاریخِ یک مکان نه مجموعه ای تسلسل وار از اتفاقات و رویداد ها که بازیافتنِ هویتِ تاریخ کوچکتر -سوژه روایتگر- در بطنِ تاریخِ بزرگتر -سوژه دیگر (انقلاب)- است؛ وضعیتی که هر لحظه امکانِ وقوع آن وجود دارد. به همین دلیل راوی خیابان انقلاب باید بداند که هر لحظه در نسبتِ مشخصی با تاریخ بزرگتر قرار دارد. در این صورت شاید قادر باشد در عین بیانِ روایتِ شخصی خود از خیابان، لحظاتِ تکینِ جهانِ بزرگتر را بازشناسد. منظور از لحظاتِ تکین همان گسست ها و انقطاع هایی است که به زعم بنیامین در لحظه وقوع، پیوستارِ تاریخ را درهم می شکند و در حجمِ سرد و بی روحِ یکنواختی ها، همچون نقاط عطفی، سبب پویایی و تحرکِ ذهن می شود. کثرت در بیان تاریخ نتیجه کنار هم قرارگیری و برهم نهیِ تمامی این لحظات تکین است.
یکی از لحظاتِ تکین ِ خیابانِ انقلاب لااقل در ذهن راوی سردر دانشگاه است که البته نه در شکل و قامتِ خوانشی مکان-مند از آن، بلکه در ساحتِ ارایه روایتی زمان مند-تاریخ مند، متعین می شود. از همین رو ذهنیتِ متن به جای توجه به سویه مکان مند سردر، چرخشی تعمدی به سویی دیگر دارد؛ چرخشی که در آن سردر به مثابه یک موقعیتِ داستانی فهم می شود که به جای مواجهه ای یک سویه با بعد مکانی، به جنبه های زمانی-تاریخی آن توجه می کند. موقعیتی که بیش یا پیش از هر موقعیتِ دیگر توانایی بازنمایی خیابان را دارد؛ لااقل در ذهنِ راوی که شاید به دلیل چند سال آمد و رفت و زیستِ روزمره در فضا به وجود آمده باشد یا حتی نداشتن تجربه زیسته از دیگر بخش های خیابان. هر چه که هست همین امر فرصتی است برای بازنمایی موقعیتِ سردر همچون یک تصویر؛ تصویری که به زعم نگارنده توانایی بازنمایی تاریخِ بزرگتر را دارد؛ حال آنکه خود نیز بخشی از همان تاریخِ بزرگتر است. این تصویر یکبار در قاب تاریخ کوچکتر -یعنی راوی-تعین می یابد و بار دیگر در قابِ تاریخِ بزرگتر.
وقتی از سردر صحبت می شود، منظور همان حجمِ فرمالِ منقش بر سطحِ رویی و پشتِ اسکناس های منقرضشده پنجاه تومانی و پنج هزار تومانی فعلی نیست که چیزی بارها فراتر از آن است؛ که در عین حال طرح کوروش فرزامی نیز بخشی از این موقعیت را شکل می دهد. موقعیتی که در دو قاب بازنمایی می شود؛ قاب تاریخ کوچکتر و قاب تاریخ بزرگتر که هر یک بدون آن دیگری کارکردِ اصلی خود را در قبالِ فهمِ موقعیت مورد نظر از دست می دهد. منظور از سردر در قابِ تاریخ کوچکتر، تصویر زیسته و تجربهشده راوی در حین مواجهه است؛ تصویری که شاید عمق زمانی زیادی نداشته باشد اما تأثیر ماندگاری بر ذهن او داشته و کماکان نیز دارد؛ مجموعه ای از چند سکانس متوالی که منجر به وقوع لحظهای تکین به نام تجربه سردر می شود؛ از تصویر کرکره های پایینمانده کتابفروشی ها هنگام صبح تا بازی رنگ و نور و شلوغی پیاده-روهای آن حین غروب، از قابِ تشکیلشده از سردر در پنجره سمت راننده تاکسی تا پیادهشدن مقابل خیابان فخر رازی درست روبه روی سردر؛ عبور از عرض خیابان جایی که امتداد نرده های آهنی برای چند متر هم که شده، قطع می شود، تا عبور از لاین بی آر تی با ترس همیشگی ناشی از سرعت نسبتا زیاد آنها؛ از موتورسیکلت ها و دوچرخه های زنجیرشده به نرده های اطراف سردر تا دوربین ها و میکروفن هایی که هر لحظه آماده انجام مصاحبه هستند؛ از چهره خندان آدم هایی که عکسِ پروفایل می اندازند تا فارغ التحصیلانی که با اشاره عکاس آماده لحظه پرتاب کلاه ها از سر هستند؛ همه و همه بخشی از عناصر قابِ تاریخ کوچکتر -روای- را شکل می دهند؛ زیستِ روزمره ای که سوژه -راوی- هر روز صبح به آن آری می-گوید. جایی که شاید زیستِ روزمره سوژه با «ایده کثرت در بیانِ تاریخ» گره می خورد. از همین روست که با تغییر راوی بازنمایی قابِ تاریخِ کوچکتر تغییر می کند.
اما کمی آنطرف تر و در قابِ تاریخ بزرگتر، تجربه سردر با بخشی از تاریخِ معاصر پیوند می خورد؛ با صحنه انقلاب؛ قاب-های عباس عطار یا سکانس های مستند تازهنفس ها[ی] کیانوش عیاری و تهرانِ امروزِ خسرو سینایی؛ نسبتی که در لحظه-های تکین میان تاریخ کوچکتر و تاریخ بزرگتر برقرار می شود، یکبار و برای همیشه نیست بلکه همواره و در هر لحظه امکان وقوع دارد؛ تا بتواند به واسطه برهم زدن پیوستار تاریخ، امکان بروز واقعیتی نو از رهگذر گسست و انقطاع در نقاط تکین را فراهم آورد؛ سوژه -راوی- در عین زیست و تجربه لحظه حال خود را در آیینه تمامنمای تاریخ بزرگتر باز می یابد؛ شاید به عنوان یکی از پرسوناژهای قاب های عباس عطار یا مردمی که دوربینِ عیاری آنها را فراچنگ آورده؛ اینجاست که با بازنمایی خیابان [انقلاب] در دل تاریخ و نمودی تاریخی گرایانه از آن مواجه نیستیم؛ که در آن گذشته گاه برای ناز و نوازش و گاهی برای غُرولند شنیدن به حضورِ لحظه حال طلبیده شود؛ بلکه در این جا خیابان [انقلاب] همچون متن مستندی است که در هر لحظه امکان بروز واقعیتی نو از درونِ همبسته گذشته-حال را به سوژه وعده می دهد.
نویسنده این مطلب علیرضا خادم است و مطلب اولین بار در ماهنامه تهرانشهر منتشر و براساس یک همکاری رسمی و مشترک در اختیار انسان شناسی و فرهنگ قرار گرفته است.