انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

خشونت در زندگی روزمره و فضای مجازی

خشونت در زندگی روزمره ایرانیان شاید شناخته شده ترین کنشی باشد که در سوی جامعه با انواع مختلف آن برخورد داریم.خشونت گاهی جامه دعواهای خیابانی را به تن می کند و گاهی از مجلس و جنگ های لفظی و فیزیکی نمایندگان سر بر می آورد.خشمی که یک پای آن در فضای مجازی ریشه دوانده و پای دیگرش در جهان حقیقی.خشونت در جامعه ایرانی امری اجتناب ناپذیر است.امری که در قلمرو زندگی روزمره ما فرمانروایی می کند.بسیاری از اندیشمندان همچون فروید,لورنس و اریک فروم معتقدند که خشونت امری اتوماتیک و ذاتی در وجود انسان هاست و از بدو حیات بشر اینچنین رفتار ها در او نهادینه شده است.دورکیم و مرتون با نظریه هایی که مطرح ساخته اند بر خلاف این ایده سخن گفته اند.آنان معتقدند که خشونت امری اکتسابی بوده است و انسان تحت شرایط متفاوتی همچون قرار گرفتن در محیط های خانوادگی و جامعه با خشونت روبرو می گردند.اما ایا می توان تنها به این دو دیدگاه بسنده کرد؟خشونت در جامعه ایرانی امری برآمده از اکتساب و مبتنی بر کنش هایی است که در جامعه صورت می گیرد.سرخوردگی های اجتماعی و خانوادگی به برافروختن آتش خشم های دامن می زند.اما تنها نمی توان آن را امری مبتنی بر اکتساب دانست و به صورت تام آن را به جامعه نسبت داد.برخی از افراد از بدو تولد با مشکلات روانی دست و پنجه نرم می کنند و به علت کمبود خدمات نسبت به این افراد امکان دارد آنها با خشونت های درونی خود پای در جامعه بگذارند و مشکلاتی را پدید آورند.البته برخی از افراد با ورود در جامعه خشونت طلب,استعداد خودپدید آوری را آشکار می کنند که محصول برخورد های آنان با این کنش در طول روز است,به عبارتی دیگر ذات انسان شاید به طور معمول خشونت طلب نباشد اما پس از گذشت مدتی افراد با قرار گرفتن در جامعه خشونت طلب امیال و کنش های متفاوتی را از خود بروز می دهند.خشونت از نوع دوم در دایره بحث ما جای نمی گیرد اما در تلاشیم تا بتوانیم آن را از نوع اول بررسی کنیم.ایرانیان در طول زندگی روزمره خود خواه نا خواه با خشونت دست و پنجه نرم می کنند.رفتار های خشونت آمیز در مترو,اتوبوس,اداره جات,ورزشگاه ها و غیره.آنان به سان بینندگان تئاتر به تماشای اینچنین رفتار هایی می نشینند.تماشاگری در خشونت امری است که باعث کنجکاوی و گاهی حتی احساس لذت می شود.افرادی که در جامعه تماشاگران خشونت هستند ممکن است در روز های بعدی تبدیل به کنشگران خشونت گردند.به عبارتی دیگر این افراد از آنجایی که با خشونت رابطه مستقیم دارند و بیش تر اوقات آن را لمس می کنند این احساس در وجود آنها تبلور می یابد و از آن جهت که آنها تنها با این نوع اعمال کنش در جامعه برخورد دارند جذب آن می گردند یا به صورتی دیگر برایشان عادی می گردد و این عادت به خشونت جمعی دامن می زند.همچون خاکستری که در درون خود آتشی خانمان سوز را محصور ساخته است.اما به راستی چرا جامعه ایرانی اینگونه با خشونت دست و پنجه نرم می کند؟جامعه ایرانی راهی گذار از سمت جامعه سنتی به سوی مدرن را طی می کند.اما در زمینه های اجتماعی مدرنیته سازی توفیقی نداشته است.جامعه ای که با رخت بستن روابط سالم اجتماعی با خشونت های روزانه در سطح زندگی عمومی روبرو است نمی تواند از جهت اجتماعی مدرن باشد.اما چرا؟در برخی از تحقیقات اجتماعی و شهری نشان داده شده است که بیش از ۵۰ درصد تهرانی های با افراد محله خود بی ارتباط هستند[۱] و همچنین بیش از ۸۰ درصد ایرانیان عضو هیچ گروه اجتماعی نیستند[۱]. بی اعتمادی مردم کشور نسبت به یکدیگر روز به روز افزایش می یابد .مردم,جامعه خود را دورغ گو,ریاکار,چاپلوس و غیرقابل اعتماد می دانند.مشهود است که این بدبینی مردم نسبت به جامعه بر اصل نبود ارتباطات اجتماعی دلالت دارد.(البته می توان کمبود عدالت اجتماعی را نیز جزو علل مربوط به عدم رشد اخلاقیات در جامعه تلقی کرد.این بحث را با جای دیگری موکول می کنیم)جدایی که در جامعه میان مردم احساس می گردد بر اصل ناتوانی آنان در برقراری ارتباطی عقلانی پیوند خورده است.خانواده به عنوان نخستین نهاد اجتماعی که فرد در آن قدم می گذارد امروزه متزلزل و نا آرام است.خانواده همانند دولت و نهاد های فرهنگی سنتی در باسازی پیکره آرمان اخلاقیات ناکام مانده است.نهاد های سنتی و ناکامی آنان دال بر نبود قدرت نیست بلکه دیگر مثل گذشته کارکرد خود را از دست داده اند.خانواده نهادی است که امروزه بیش از دیروز مورد هجوم موج تخریب گر جهان مدرن قرار گرفته است.مجازی شدن جهان و کاهش ارتباطات درونی خانواده,شی انگاری میان نسل ها و فاصله های عقیدتی سنتی که با جوانان نیمه مدرن خانواده برخورد کرده است هرچه بیشتر به پیکره نیمه جان این نهاد اجتماعی ضربه وارد می سازد.امروزه جامعه دیگر نمی تواند با هدایت خانواده های پریشان حال و سیاست های ناکار آمد دولت خشونت را از میان بردارد.دولت نمی تواند در تمام سطوح مختلف زندگی مردم کاوش کند و مشکلات را دریابد.نمی تواند به تنهایی بار خشونت جامعه را به دوش کشد,به عبارتی دیگر چنین ارتباطی روح جامعه را می ستاند و مردم را از این نهاد دور می سازد زیرا نمی توانند تنها با بسنده کردن به یک نهاد با یک چهارچوب مشخص به زندگی ادامه دهند.دورکیم در بیش از صد سال پیش به چنین نکته ای اشاره کرده است.به گفته وی روابط در جوامع مدرن صورتی دیگر به خود می گیرند و سازوکار های انجمی ارجعیت بیش تری نسبت به نهاد خانواده و دولت پیدا می کند.او معتقد است انجمن های اجتماعی گرد و غبار های را مجموع می کند.به عبارتی دیگر کنش های مثبت و منفی را در خود جای می دهد و از طریق ایجاد ارتباطات میان افراد و گفتگو پروری مشکلات را تا آنجا که امکان دارد فیصله می دهد.دورکیم معتقد است جمع خودخواهی های فردی را کمرنگ می سازد و توجه به منافع جمعی را تقویت می کند.اما حیات گروه های آزاد اجتماعی همواره در معرض ترعیب خوانش های سیاسی بوده است.دورکیم در کتاب “درباره تقسیم کار اجتماعی” می نویسد:”

گرد و غباری از افراد سازمان نیافته[در جامعه] که سیطره همه جا حاضر دولت می کوشد از پراکنده شدنشان جلوگیری کند و همه را با هم نگاه دارد,به راستی هیولایی ترسناک از دیدگاه جامعه شناسی است,زیرا فعالیت جمعی همیشه بغرنج تر از ان است که….دولت بتواند بیانگر کامل آن باشد؛وانگهی,دولت از افراد بسیار دور است…پس,در جایی که دولت تنها محیط موجود برای آشنا شدن افراد با حیات مشترک است,افراد ناگریز از آن فاصله خواهند گرفت, و از هم جدا خواهند شد, و جامعه نیز,به همین نسبت,رو به تجزیه خواهد رفت….ملت[جامعه] در صورتی باقی خواهد ماند که میان دولت و افراد جامعه,مجموعه ای از گروه های ثانوی وجود داشته باشد.[۲]”

دورکیم معتقد است این نهاد های ثانوی رابطه ی میانجی گری میان دولت و ملت ندارند بلکه تنها قصدشان متمدن ساختن نظام اجتماعی و شهروندان است:”

هرجا گروهی تشکیل شود,نوعی انظباط اخلاقی هم به وجود می آید…از گروه گرمایی بر می خیزد که دل ها را گرم می کند…دریچه دل ها را به روی مهر و علاقه می گشاید و یخ خودخواهی ها را آب می کند.[۲]

سخن فوق بر اصل رابطه افراد در درون گروه های اجتماعی دلالت دارد که باعث می گردد بیش از پیش افراد با رفتار های جمع گرا آشنا گردند و بتوانند برای بیان مشکلات خود صحبت کردن را جایگزین خشونت سازند.در مدارس نیز به عنوان یکی از نهاد های اجتماعی که گروه های متفاوتی از افراد با عقاید و امیال مختلف را در خود جای داده آموزش رفتار های اجتماعی دیده نمی شود.مدرسه بیش تر تمرکز خود از ساخت انسانی با توانایی های اجتماعی بالا که بتواند در جهان مدرن که لازمه آن ارتباط با جهان پیرامون است به انسانی منزوی که تنها تفکرش در چهارچوب درس محصور باشد قرار داده است.البته در فضای مجازی نیز اینچنین مشکلی به صورت گسترده مشهود است.افرادی که سرخوردگی های اجتماعی و خانوادگی دارند و توان بیان سخن خود را به صورت مسالمت آمیز ندارند وارد صفحات مجازی می گردند و به صورت افسار گسیخته به فحاشی می پردازند.من نام این معقوله را از خودبیگانگی مجازی می گذارم.زیرا افراد سرخورده با قرار گرفتن در فضای مجازی,امیال سرکوب شده خویش را به صورت فحاشی به نمایش می گذارند.انسان هایی که با از دست دادن هویت حقیقی خویش(این اصل بر این مفهوم دلالت دارد که بیشتر آنها برای جلوگیری از نمایان ساختن حقیقی خویش به صورت گمنام فحاشی و یا توهین می کنند) توهین را تنها راه مقابله با نابهنجاری های اجتماعی,سیاسی و اقتصادی می دانند و خشونت را تنها زبانی می پندارند که می توانند از طریق آن تکلم کنند.

منابع:
۱-امرروزمره در جامعه پسا انقلابی عباس کاظمی,فرهنگ جاوید,۱۳۹۶
۲-درباره تقسیم کار اجتماعی,امیل دورکیم,باقرپرهام,نشر مرکز,۱۳۹۶