جهانی شدن پدیده ی اخیر جامعه ی بشری است. حضور این پدیده درتمامی وجوه زندگی بشر از عرصه های خصوصی گرفته تا پهنه-های وسیع جهانی قابل ردیابی است. این پدیده و تاثیراتش موجب جلب توجه اندیشمندان در حوزه های مختلف علم، خصوصا در علوم اجتماعی شده ا ست. دراین مقاله نگاه کوتاه و مختصری به پیشینه و حوزه ی نظری جهانی شدن در علوم اجتماعی خواهیم داشت. در پی این ردیابی به دنبال وضعیت کنونی امر فرهنگی و رویکردها نسبت به آن در پهنه ی جهانی هستیم.
مقدمه
نوشتههای مرتبط
جهانی شدن را می توان به گونه ها و از دیدگاه ها ی بسیار متفاوت تعریف کرد، که همه حاصل علاقه مندی ها و موقعیت-های متفاوت نسبت به پیامدهای آن هستند. ( فکوهی.۱۳۸۴ :۱۲۲)
جهانی شدن موضوعی مناقشه برانگیز در عرصه های مختلف زندگی بشر می باشد. جهان امروزی این پدیده را به صورت های گوناگون درک می کند. به قول گیدنز دفعه بعد که به فروشگاه محل خود سر زدید،به محصولات بسیار متنوعی توجه کنید که از نقاط مختلف جهان به این جا رسیده اند، از میوه ها تا ادویه جات، قهوه و…(گیدنز.۱۳۸۶). همان گونه که گیدنز می گوید، امروزه نمی توان کنش های محلی را از محیط های اجتماعی بزرگتری که به سراسر جهان گسترش پیدا می کند جدا کنیم… دنیایی که امروزه در آن زندگی می کنیم ما را بسیار بیش از مردمان گذشته به دیگران، حتی به کسانی که هزاران فرسنگ از ما دورتر هستند، وابسته می-کند(گیدنز. ۱۳۸۶: ۷۴).
جهانی شدن به طور فزاینده ای فراگیر می شود. ما در دوره جهانی شدن زندگی می کنیم. جهانی شدن به طور واضحی تغییرات بسیارمهمی ایجاد نموده است. این پدیده حتی می تواند به عنوان مهمترین تغییر تاریخ بشری محسوب گردد. جهانی شدن در ابعاد وسیعی تاثیر گذار بوده است، اما به طور خاص در روابط اجتماعی و ساختارهای اجتماعی که درگستره های جغرافیایی پراکنده شده اند. جهانی شدن مجموعه ای از فرایندهای انتقالی(یا پیوند) شامل افزایش سیالیت و رشد جریان ها(flows)ی چند سویه از افراد، موضوعات، مکان ها، اطلاعات و ساختارهایی که با آن ها مواجه هستند می باشد(Ritzer.2010:2).
در واقع جهانی شدن ابعاد مختلف زندگی بشری از سیاست و اقتصاد تا فرهنگ، حوزه ی عمومی و حوزه ی خصوصی زیست جهان ما را در برگرفته است. پیچیدگی و پیش بینی ناپذیر بودن این روند، اجماع بر سر تعریفی مشترک از آن را دشوارتر نموده است.
پیشینه ی جهانی شدن
اندیشمندان مختلف شروع جهانی شدن را از قرن ها پیش از میلاد مسیح تا ده های اخیر عنوان نموده ا ند. گرچه تاریخ های متنوعی برای شروع این پدیده از سوی متفکران این حوزه عنوان می شود، اما در مجموع همگی بر تشدید و گسترش جهانی شدن در دهه های اخیر تاکید درند(Apadurai.1990; Ritzer. 2010; . رابرتسون.۱۳۸۵).
نئومارکسیستهایی مانند گوندر فرانک و ایمانوئل والرشتین تاریخ شروع جهانی شدن را تا ۲۵۰۰ سال پیش از میلاد یعنی زمان بسته شدن نظام جهانی به عقب می-برند، دسته ی دیگر مانند اریک ولف این تاریخ را تا ۱۵۰۰ سال پیش از میلاد هم زمان با تمدن مصر و سومر ردگیری می کنند. علی مزروعی نیز آغاز این فرآیند را در تمدن اسلام و شرقِ باستان می داند( گل محمدی.۱۳۸۹). از دیگر متفکرانی که تاریخی طولانی برای جهانی شدن در نظر می گیرند می توان به ساموئل هانگتینتُن اشاره نمود، او تمدن های مختلفی را معرفی می کند و این تاریخ بسیار طولانی را صحنه ی برخورد سخت میان آن ها می-داند(Ritzer.2010).
نظریه پردازانی نیز هستند که تاریخ کوتاه تری برای شروع جهانی شدن در نظر دارند. از این جمله می توان به آنتونی گیدنز اشاره نمود که جهانی شدن را درواقع هم-زمان با شروع تجدد می داند(گیدنز.۱۳۸۲). آرجون آپادورای نیز آغاز رشد فزاینده ی تکنولوژیکی غرب که همراه با سلطه ی آن در سایر جنبه ها در آغاز تجدد را شروع فزاینده ی جهانی شدن می داند(Apadurai.1990). رونالد رابرسون پرداختن به مسئله ی جهانی شدن را از دهه ی ۱۹۶۰ به بعد مرسوم می داند و محور تمرکز آن را بر دوره ای که هم پیوندی های جهانی و آگاهی نسبت به جهان به عنوان یک کل شتاب فزاینده ای گرفته است می-داند،ضمن تاکید بر این نکته که جهانی شدن را نتیجه ی مستقیم تجدد نمی داند(رابرتسون.۱۳۸۵: ۳۵).
رویکردهای نظری
زمینه های فکری پیرامون جهانی شدن را می توان در نظریه های کلاسیک نیز مشاهده نمود. سن سیمون با بحث برچیده شدن مرزهای ملی به واسطه ی نیروهای جهانی سازی مانند صنعتی شدن و علم الاجتماع، کنت با در نظر گرفتن شکل گیری یک جامعه ی جهانی همگون از پس گذار از مراحل سه گانه ی خداشناسانه، مابعدطبیعی و مرحله ی اثباتی، دورکیم که فروپاشی نظام اجتماع سنتی و افزایش همگونی جهانی را به بحث گذاشت، وبر که گسترش عقلانیت را موجب همگونی و همسانی می دانست، نگاهی جهانی به جامعه بشری داشته اند( گل محمدی.۱۳۸۹).
آن چه از این افکار در مورد بحث جهانی شدن دیده می شود، در واقع حاشیه ای بودن جهانی شدن و استتار آن درون این نظریه ها می باشد. همان گونه که رابرتسون پرداختن صریح و درک پدیده ی جهانی شدن را مختص به دهه های اخیر می داند، ما نیز به همان گونه به بیان چند نظریه ی عمده در این محدوده اکتفا می کنیم.
ساموئل هانگتینتُن در نظریه ی خود که به برخورد تمدن ها و بازسازی مجدد نظم جهانی معروف است، سعی در توضیح جهانی شدن در این چارچوب دارد. هانگتینتن هفت یا هشت حوزه تمدنی در جهان تشخیص می دهد. چین و ژاپن(برخی مواقع تحت عنوان شرق دور عنوان می شود)، اروپای غربی و آمریکای شمالی(که استرالیا و نیوزیلند با آن در یک خط قرار می گیرند)، هندوئیسم، اسلام، ارتودکس(به مرکزیت روسیه)، آمریکای لاتین و احتمالا آفریقا. او این تمدن ها را به صورت ریشه ای در مفروضات پایه ا ی فلسفی، ارزش های پایه، روابط اجتماعی، آداب و رسوم و دیدگاه کلی نسبت به زندگی از هم متمایز(و حتی مخالف) می بیند. برای هانگتینتن تاریخ بشریت تاریخ تمدن هاست و بخصوص این تمدن ها. به عقیده ی هانگتینتن تمدن ها از۱۵۰۰ پیش از میلاد تا ۱۵۰۰ بعد از میلاد به طور گسترده ای تمایل به دوری از هم به لحاظ زمانی و مکانی داشتند و هر زمان هم که این رابطه برقرار می شد به صورت برخوردهای سخت بوده است. هانگتینتن در مرحله ی بعد این رابطه را همراه با توفق تمدن غرب می داند( از۱۵۰۰ میلادی تا پایان جنگ دوم جهانی). مرحله ی سوم را هانگتینتن همراه با افول تمدن غرب و مقاومت هایی در برابر آن می داند.این دوره از پایان جنگ دوم تا ۱۹۹۰ به وسیله ی تضاد عقاید به طور خاص بین ایدئولوژی-های سرمایه داری و کمونیسم قابل ردگیری است، اما با فرو ریختن کمونیسم عمده ترین تضادها در جهان پیرامون مذهب، فرهنگ و نهایتا تمدن می چرخد. در حالی که تسلط غرب ادامه دارد هانگتینتن پیش بینی می کند که این تسلط در حال کاهش است. دیگر تمدن ها به طور روز افزونی تمدن غرب را رد می کنند، در حالی که از دستاوردهای آن استفاده می کنند.(Ritzer.2010:245)
هانگتینتن تاریخ جهانی شدن را در واقع بر حسب رابطه ی تمدن ها که اغلب آن را به صورت سخت می بیند توضیح می دهد.او این برخوردهای بین تمدنی را در زمان معاصر هم می بیند.
آنتونی گیدنز جهانی شدن را با تئوری فشردگی زمان و مکان توضیح می دهد. به عقیده ی گیدنز برای درک جهانی شدن باید به نحوه ی گسست از جامعه ی سنتی و گذر به جامعه ی مدرن پی برد. گیدنز ابزار چنین درکی را توجه به جایگاه زمان،مکان و فرایند تحول آن ها می داند (گل-محمدی.۱۳۸۹: ۴۸). از نظر گیدنز جهای شدن حاصل بر هم خوردن نظم سنتی فضا و زمان است که به واسطه ی جدایی فضا و زمان از مکان پدید می آید. این فضا و زمان جداشده از مکان در گستره ای نامتناهی بایکدیگر ترکیب و هم آهنگ شده، امکان کنش و روابط اجتماعی را در جامعه ای بسیار بزرگتر فراهم می کنند. بنابراین گستره ی تاثیرگذاری و تاثیرپذیری اجتماعی هم بسیار فراخ تر شده است، جامعه ی جهانی شکل می گیرد و جهانی شدن معطوف به انواع پیوند و رابطه ی فرد با این جامعه ی جهانی است (گل محمدی، همان :۵۱)
گیدنز تحت عنوان «از جاکندگی مناسبات اجتماعی» بیرون آمدن از شکل های زندگی، ترکیب کردن مجدد آن ها در طول زمان و مکان و همچنین تشکیل مجدد بسترهایی که بار دیگر این مناسبات را ایجاد می کند را توضیح می-دهد.
فرآیندهای« از جا کندگی» و «باز جاگیری»، امروزه در دوره ی تعمیق یکپارچگی جهانی، این اثرات بیشتر از گذشته ظاهر می شوند (گیدنز. ۱۳۸۴: ۱۷۱). گیدنز همچنین جهانی شدن را دارای پیامدهای دور و دراز و گاه غیر قابل پیش بینی می داند. او این نتایج و پیامدها را تحت عنوان مخاطره توضیح می دهد، مخاطره های زیست محیطی، بهداشتی از این گونه هستند (گیدنز. ۱۳۸۶).
رونالد رابرتسون، جهانی شدن را گریزناپذیر می داند و برای درک فرآیند جهانی شدن و پیامدهای آن در زمان حاضر رابطه ی عام و خاص را در مرکز توجه خود قرار می-دهد… او عام گرایی و خاص گرایی را در سطح جهان به عنوان یک مجموعه ی واحدِ با هم مرتبط در نظر می گیرد. این دو به جهت عام بودگی توقع خاص بودگی از یک سو و توقع افزاینده ی عام بودگی از سوی دیگر با یکدیگر پیوند خورده اند (رابرتسون. ۱۳۸۵: ۲۱۶-۲۱۸).
در این رویکرد جدید بر دو پنداره ی اساسی تاکید می شود، نخست آنکه در فرآیند جهانی شدن ما با حرکتی دو گانه ، همراه و هم زمان روبرو هستیم از پدیده های جهان شمول کننده و پدیده های خاص کننده، و دوم این که در فرآیند همگن سازی و بومی سازی واقعیت های فرهنگی دو-سوی یک سکه در واقعیت هستند یعنی در حقیقت نمی توان آن هارا از هم جدا کرد و باید آن ها را تکمیل کننده ی یکدیگر در نظر گرفت (فکوهی. ۲۳:۱۳۸۹).
آپادورای مسئله ی مرکزی تعملات جهان امروز را تنش میان همگون سازی فرهنگی و ناهمگون سازی فرهنگی می-داند… به عقیده ی او اغلب همگون شدن در ذیل بحث آمریکایی شدن و کالایی شدن که هر دو به هم مرتبط هستند، مطرح می شود. در این جا تذکر می دهد که به همان سرعت که نیروهایی از درون جوامع مرکز به مناطق پیرامونی وارد می شوند به همان سرعت گرایش به بومی شدن در شیوه های گوناگون برای آین نیروها متصور است. همچنین یادآور می شود که نگرانی پیرامون مسئله ی آمریکایی شدن در همه نقاط به یک شکل مطرح نیست و در برخی نقاط ممکن است که صورت های دیگری از نگرانی وجود داشته باشد. به عنوان مثال برای کره ای ها، ژاپنی شدن برای کامبوجی ها، ویتنامی شدن و برای ارمنستان و جمهوری های بالتیک، روسی شدن از آمریکایی شدن نگران-کننده تر است(Apadurai.1990).
آپادورای چشم اندازهای قومی،چشم اندازهای رسانه ای، چشم انداز های تکنولوژیک،چشم اندازهای مالی و چشم انداز های ایدئولوژیک را به عنوان پنج جریان جهانی مورد بحث قرار می دهد. استفاده از پسوند چشم انداز به آپادورای امکان بیان این نکته که، فرایندها اشکال متنوع، شناور و بی قاعده ای دارند، و به سمت ناهمگونی پیش می روند تا هم گونی را می دهد. استقلال نسبی و حتی مغایرتی که آپادورای بین چشم اندازها قایل می شود، این دیدگاه را در چارچوب نظریاتی که بر تنوع فرهنگی و ناهمگونی تاکید دارند قرار می دهد( Ritzer.2010:257).
نظریه های یاد شد همگی بر افزایش چشمگیر روابط تاکید دارند. البته تمامی آنها شکلی یکسان برای روابط ایجاد شده در شرایط جهانی شدن قایل نیستند. برای مثال هانگتینتن بر تضاد به عنوان شکل غالب این روابط در سپهر جهانی شدن تاکید دارد. او این تضاد را در پی افزایش روابط تمدن ها در حال گسترش می داند، در واقع به میزانی که روابط تمدن ها افزایش پیدا می کند، تلاش آن ها برای تداوم خود در مقوله برخورد و تضاد با دیگر تمدن هایی که در بسیاری از مفروضات پایه با هم متفاوت و گاه متناقض هستند، شکل می گیرد.گیدنز باگذر از جایگاه سنتی زمان و مکان و فشردگی آن ها در پرتو فرآیند جهانی شدن و رشد تکنولوژی های ارتباطی (بخصوص در صورت الکترونیکی آن) روابط میان نقاط مختلف جغرافیا را در زمان حقیقی و بدون توجه به موانع تفاوت مکانی امکان پذیر می داند و این فشردگی را موجب پیامدهای غیر قابل پیش بینی که آثاری جهانی دارند می داند. آپادورای مسئله ی اساسی جهانی شدن را تنش میان همگون سازی و ناهمگون سازی می داند. ازدیدگاه او همگون سازی (آن هم در تصور غربی شدن، بخصوص آمریکایی شدن) تنها راه پیش روی فرهنگ ها در عصر جهانی نیست، عناصر فرهنگ غربی در ورود به جوامع دیگر دچار جرح و تعدیل شده و به شکل بومی شده در می آیند.
در ادامه تلاش خواهد شد در چارچوب نظریات یاد شده وضعیت پیش روی فرهنگ در عصر جهانی شدن را روشن-ترنماییم.
فرهنگ و جهانی شدن
به وسیله ی تصاویر، بسیارس از عقاید،صداهای موسیقیایی و مانند آن به طور نسبتا ساده ای در سرتاسرجهان گرایش به جریان گرفتن دارد. در حقیقت این جریان به طور فزاینده ای ساده است، زیرا به طور روزافزونی در اشکال دیجیتال قابل دسترسی است. بنابراین، اینترنت امکان انتقال دادن و سهیم شدن جهانی در اشکال دیجیتالی فرهنگ مانند: سینما، فیلم، موسیقی، کتابها، روزنامه ها، عکس ها و … را ایجاد نموده است. کسانی که خود را قسمتی از یک فرهنگ یکسان می بینند می توانند ارتباط خود را با دیگری از طریق ایمیل یا به وسیله ی ارتباط رودرروی مجازی بیشتر حفظ نمایند(Ritzer. 2010: 244).
ما در عصر به هم پیوسته ای زندگی می کنیم که مردم سراسر جهان در نظم ارتباطی واحدی مشارکت دارند. این وضع تا حدی ناشی از برد بین المللی ارتباطات مدرن است به لطف جهانی شدن و اینترنت … تمام ماجراها و رویدادهای جهان را گزارش می کنند و در دید جهانیان قرار میدهند…اینترنت در حال دگرگون ساختن سیمای زندگی روزانه است- تیره و تا ساختن مرزهای میان امر جهانی و امر محلی، ایجاد مجراهای تازه برای ارتباطات و تعامل… اما به همان قدر که فرصت های تازه و هیجان انگیزی برای کشف جهان اجتماعی ایجاد می کند، تهدیدی برای ویرانی روابط و اجتماعات انسانی نیز هست (گیدنز. ۶۸۲:۱۳۸۶).
جریان و تسهیل حرکت مولفه های فرهنگی، اجتماعی و سایر دستاوردهای جوامع بشری تنها نتیجه ی جهانی شدن و انقلاب اطلاعاتی نیست، این که فرهنگ های در جریان، چه رابطه ای در عصر سیالیتِ همه چیز با یکدیگر خواهند داشت و این که فرهنگ های مختلف به چه شکلی در پهنه ی جهانی ارتباطات حضور خواهند داشت، مسئله ایست که در پرتو چشم انداز فرهنگی جهانی شدن به آن خواهیم پرداخت.
ریتزر عنوان می کند، در حالی که فرهنگ به سادگی از این طرف جهان به آن طرف جهان در جریان است، همه ی فرهنگ ها یا همه ی اشکال فرهنگ به سادگی یا در اندازه-های مشابه جریان نیافته اند. فرهنگ جوامع قدرتمند(قابل توجه ترین آن ها، آمریکا) نسبت به فرهنگ جوامع ضعیف تر و پیرامونی به طور ساده تری در سراسر جهان به جریان در می آیند. به همین ترتیب برخی گونه های فرهنگی (مانند موسیقی پاپ) به راحتی در سراسر جهان به حرکت در می آید، در حالی که برخی گونه های دیگر(مانند تئوری های خلاقانه درعلوم اجتماعی) به کندی حرکت کرده و ممکن است در بسیاری نقاط جهان اصلا دیده نشوند(Ritzer. 2010: 244).
همان طور که گفته شد فرهنگ ها در مواجهه با عصر جهانی شدن از درون و نیز در بیرون با چالش هایی روبرو هستند، نتایج این شرایط در الگوهای متفاوت بیان شدده است که در این جا به سه شکل ارائه شده توسط اندیشمندان حوزه ی جهانی شدن اشاره خواهد شد.
ریتزر (۲۰۱۰) سه دیدگاه تمایز گرایی فرهنگی(culture differentialism )، هم شکل گرایی فرهنگی( culture convergence ) و پیوند گرایی فرهنگی( culture hybridization ) یا دورگه انگاری فرهنگی را برای بیان چشم اندلز فرهنگ در عصر جهانی به بحث می گذارد. البته این اشکال را برای دیگر موضوعات مانند اقتصاد و سیاست نیز به کار می برد.
در دیدگاه تمایز گرایی تاکید بیشتر بر روی موانعی است که مانع جریان جهانی و یک شکل شدن فرهنگی(و چیزهای دیگر) می شود. فرهنگ به صورت عمده نه تنها درمقابل جهانی شدن موضع بسته ای دارد، همچنین در تاثیر از دیگر فرهنگ ها این گونه عمل می کند. در این تصویر جهان به عنوان موزائیکی از فرهنگ های به مقدار زیاد جدا از هم پنداشته شده است. این دیدگاه بسیار تهدید آمیز می باشد، چون این امکان خطر عمدتا” به طور ناگهانی درگیری میان و در بین حداقل، برخی از این فرهنگ ها را پیش بینی می کند (Ritzer.2010).
نظریه ی برخورد تمدن های هانگتینتُن را می توان نمونه ی بارز این دیدگاه دانست. او در این دیدگاه فرهنگ ها را در گذشته متمایل به کناره گیری و عدم ارتباط با یکدیگر می داند، و آن ها را به لحاظ مبانی فلسفی، رویکرد به زندگی و سایر ارزش ها متمایز و گاه مخالف هم فرض می کند. به همین جهت به سمت جدا ماندن و عدم ارتباط تمایل دارند. با گسترش فناوری ها ی نوین که روابط بیشتر میان تمدن ها از نتایج آن می باشد، تمدن ها برای تداوم خود ناچار از برخورد بایکدیگر هستند.
او خطرات تضاد بین تمدن غرب(چیزی که او خود پسندی غربی می نامد) و اسلام ( و بنیادگرایی آن ) و چین( اعتماد به نفس چینی) را پیش بینی می کند. عمده ی این تضادها، پیرامون نگاه غرب به خودش به عنوان مالک فرهنگ جهانی، آرزوی آن برای صادر کردن این فرهنگ به بقیه ی جهان و کاهش قابلیت آن برای این کار برمی گردد. از این گذشته چیزی که غرب به عنوان یک شکل سازی می-بیند، ازنگاه بقیه ی جهان بخصوص جهان اسلام به عنوان امپریالیسم تشخیص داده می شود (Ritzer.2010: 247).
در این دیدگاه برتفاوت های اساسی در بین و میان فرهنگ ها که تحت تاثیر جهانی شدن و رویه های جریان فرهنگی قرار نمی گیرند تاکیید می شود. البته این دیدگاه نمی گوید که فرهنگ تحت تاثیر هیچ فر آیندی ، حتی جهانی شدن قرارنمی گیرد بلکه می گوید در این روند در مواجه با جهانی شدن و دیگر فرهنگ ها به سمت حفظ موقعیت خود آ ن گونه که بوده است تمایل دارد(.ritzerهمان:۲۴۵).
رویکرد پیوندگرایی فرهنگی(culture hybridization) یا دو-رگه انگاری فرهنگی، بر ترکیب فرهنگ ها با عنوان نتیجه ی جهانی شدن و تولید پیوند های فرهنگی جدیدِ منحصر به فرد، که به فرهنگ جهانی یا فرهنگ محلی تقلیل پذیر نیست، اشاره دارد. این دیدگاه بر ترکیب فرآیندهای جهانی با انواع واقعیت های محلی برای تولید اشکال پیوندی متمایز که به این شکل تداوم نا همگونی جهان را نسبت به همگونی امکان پذیر می بیند تمرکز دارد. این دیدگاه خیلی خوش بین و حتی رومانتیک است، که جهانی شدن را فرآیندی عمیقا سازنده می داند، که از آن واقعیت های فرهنگی جدیدی بیرون می آ یند و تداوم ناهمگونی را امکان پذیر می کند. (.ritzerهمان:۲۴۷)
دیدگاه سوم در مورد وضعیت فرهنگ در عصر جهانی شدن همگونی فرهنگی(cultural convergence) می باشد. این رویکرد بر این پایه استوار است که روند جهانی شدن به سمت تشابه و همانندی در سرتاسر جهان پیش می رود. برخی در این رویکرد نظراتی رادیکال دراند و تغییرات فرهنگی و به طور ویژه جریان های(flows) فرهنگ جهانی و پیامد آن تضعیف مرزهای میان فرهنگ ها را ناشی از جهانی شدن می-دانند. به نظر می رسد فرهنگ ها جهان امروز به طور فزآینده ای یا حااقل تا اندازه ای در حال شبیه شدن هستند. در این رویکرد تمایل به همگون سازی فرهنگی جهان تحت رهبری کشورهای غالب دیده می شود( Ritzer . همان:۲۵۸).
نتجه گیری
سه دیدگاه فوق تلاش می کنند به گونه ای چشم انداز فرهنگ در عصر جهانی شدن را توضح دهند. هر کدام از این رویکردها دارای مزیت ها وموانعی جهت به دست دادن بینشی روشن نسبت به فرهنگ می باشند. برای مثال در دیدگاه همگون گرایی فرهنگی چشم انداز فرهنگی جهان در حرکت به سوی یک شکلی وبه طور خاص غربی شدن جهان فرض شده است، اما بنابر استدلال آپادورای الگوی غربی تنها راه پیش روی جهان شدن نیست و در ضمن جوامع دیگر درمواجهه با جریان فرهنگی غرب پذیرنده ی صرف نیستند، بلکه این جریانات پس از جرح و تعدیل هایی بومی می-شوند. به هر حال همان گونه که می توان شواهدی برای هرکدام از این رویکرد ها به میان آورد می توان شواهدی هم در یکجانبه نگری آن ها به میان آورد. به نظر می رسد دیدگاه آپارودای مبنی بر کشمکش میان همگون سازی و-ناهمگون سازی به عنوان چارچوبی کارآمد برای درک وضعیت کنونی جهانی شدن و فرهنگ باشد. کاهش اقتدار دولت-ملت از یک سو راه را برای همه گیر شدن جریان های جهانی هموار می کند ، اما از طرف دیگرزمینه های فرهنگ بومی این جریان ها را در خود مورد بازنگری و تعدیل قرار می دهد.
آپاداروای درک اقتصاد فرهنگی جهان کنونی را در غالب یک مجموعه پیچیده، متاخل، در نظمی گسسته امکان پذیر می داند و به این ترتیب پیشنهاد بررسی پنج چشم-انداز گفته شده ودرک گسست ها و وابستگی های آن ها را برای درک فرهنگ جهانی ارائه می دهد(فکوهی.۱۳۸۹).
منابع
رابرتسون، ر. ۱۳۸۵جهانی شدن، تئوری های اجتماعی و فرهنگی جهانی، ترجمه کمال پولادی، تهران، نشرثالث
فکوهی، ن. ۱۳۸۴، در هزارتو های نظم جهانی، گفتارهایی درمسائل کنونی توسعه اقتصادی و سیاسی، تهران، نشر نی
فکوهی، ن. ۱۳۸۹، همسازی و تعارض در هویت و قومیت، تهران، نشر گل آذین
گل محمدی، ا. ۱۳۸۹، جهانی شدن فرهنگ، هویت، تهران، نشر نی
گیدنز، آ. ۱۳۸۴، معنای مدرنیت، ترجمعه علی اصغر سعیدی، تهران، انتشارات کویر
گیدنز، آ. ۱۳۸۶، جامعه شناسی، ترجمه حسن چاوشیان، تهران، نشر نی
Appadurai, A., (2002), Disjuncture and Difference in the Global Cultural Economy. In: Xavier inda and renato rosaldo, the anthropology of globalization. blakwel
Ritzer, G.,(2010), Globalization: the essentials, Blakwell.