انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جنگ در نظریه ها و رویکردهای روابط بین‌الملل

علل بروز جنگ و تعرض در حوزه روابط بین‌الملل، به بحث ها، دیدگاه‌ها و رویکردها مختلفی رسیده است. برخی از محققان علت عمده جنگ را در ساختار قدرت و اتحادها در نظام بین‌الملل و یا شیوه دگرگونی‌های ساختار در طول زمان جستجو می‌کنند، گروهی دیگر از صاحب نظران ریشه های تعارض را به عوامل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و روان شناختی داخلی دولت‌ها نسبت می‌دهند. برخی بر این اساس که دولت‌های لیبرال دمکرات صلح طلبند، در حالی که دولت‌های اقتدارگرا به دنبال جنگ و ستیز هستند. در حالی که برخی از محققان جنگ را نتیجه تمایل دولت‌های سرمایه دار برای گسترش بازارهای خارجی، فرصت‌های سرمایه گذار و تهیه مواد خام استراتژیک می‌دانند. عده ای دیگر اعتقاد بر این باورند که جنگ از مساعی رهبران جهت حل و فصل مسائل سیاسی داخلی آن‌ها سرچشمه می‌گیرد، زیرا آن‌ها تصور می‌کنند که با اتخاذ سیاست خارجی خصمانه، تشدید تعارضات خارجی و قرار دادن «خود» در برابر «دیگران» می‌توانند به هم‌نوایی‌ها و هماهنگی‌های داخلی کمک کنند و یا اینکه در پارهای از محققان معتقدند که اصولاً تصمیمات مربوط به جنگ و تعارض مبتنی بر محاسبات خیلی دقیق هزینه-فایده است که منافع، محدودیت‌های و حالت نامعلوم را در بر می‌گیرد. در این مقاله سعی شده است تا همه این دیدگاه‌ها را به اجمال در قالب رویکردها و نظریه های مختلف بیان کرده و توضیح مختصری در مورد هر کدام بیان شود.

علل تعارض

عوامل که در سطوح گوناگون سبب بروز تعارضات می‌شوند که در عرصه مباحث روابط بین‌الملل مطرح می‌شود، عبارتند از: ۱- تعارض بر سر منافع ملی: در خصوص مناقشات بر سر منافع ملی، می‌توان موارد زیر را تحت بررسی قرار داد؛ الف- گسترش به داخل منافع ضعیف ِخلأ قدرت : وقتی خلأ قدرتی در یک منطقه خاص به وجود می‌آید، یک سلسله کشمکش‌ها و تعارضاتی در پی می‌آید، تا سرانجام این خلأ توسط قدرتی جدید پُر شود. ب- تجدید نظر طلبی: معمولاً دولت تجدید نظر طلب بر اساس تعریف‌های جدیدی که از هدف‌ها، منافع و به طور کلی سیاست خارجی خویش به عمل می‌آورد، خود را در تقابل با سایر واحدهای سیاسی که درصدد حفظ توازن قدرت در منطقه و جهانند، قرار می‌دهد. ج- مناقشه برای تفوق و برتری: قدرت‌های بزرگ همواره درصدد گسترش حوزه نفوذ برای تحصیل برتری بر دیگری بوده‌اند که این امر ناشی از انگیزه های توسعه‌طلبانه و برتری‌جویی می‌باشد.
۲- تعارضات ایدئولوژیک: از آنجا که هر ایدئولوژی دارای انگیزش متفاوتی نسبت به جهان و الگوی حاکم بر روابط بین‌الملل است و شیوه و طرز زندگی و راه و رسم متفاوتی را تعقیب می‌کند، طرح یک جهان بینی جدید، تضادها و تعارضاتی در روابط واحدهای سیاسی موافق و مخالف بینش جدید در پی می‌آورد.
۳-رقابت‌های اقتصادی: گروهی در عرصه روابط بین‌الملل، عامل اصلی تعارضات میان دولت‌ها را در فرایند رقابت‌های اقتصادی جستجو می‌کنند و کشمکش‌های و اختلافات در این عرصه را عامل جنگ می‌پندارند (ر. ک قوام، ۱۳۸۰، ۲۶۳-۲۵۸).

دیدگاه کلان روابط بین‌الملل و جنگ:

به طور کلی محققان سیاست بین‌الملل، جهان را از سه منظر لیبرالیستی، محافظه کاری و انقلابی مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌دهند که در اینجا ضمن توضیح کوتاه در مورد هر کدامشان، دیدگاهشان را نیز نسبت به جنگ بیان خواهیم کرد:

۱-محافظه کاری: این دیدگاه که اصولاً نسبت به تغییر و تحول در روابط بین‌الملل بی اهمیت است و از سیاست حفظ وضع موجود حمایت می‌کند، در مورد جنگ، آن را به صوت نظم طبیعی امور و گاه به صورت ضرورت نامطلوبی نگریسته می‌شود که در حال باید خود را برای وقوع آن آماده سازد.
۲-لیبرالیسم: در این جهان بینی ضمن اعتقاد به انجام اصلاحات در وضع موجود، بر تغییرات و دگرگونی‌های فزاینده از طریق یک فرایند تکاملی بسیار تأکید می‌شود. از این جهت، آن‌ها جنگ را به صورت تمایل طبیعی تصور نمی‌کنند، بلکه از آن به عنوان خطای غمبار یاد می‌کنند که می‌باید از آن اجتناب ورزید و یا از طریق سازمان‌ها و موافقت نامه های بین‌المللی احتمال وقوع آن را به حداقل رسانید.

۳-دیدگاه انقلابی: در این دیدگاه بر تغییر وضع موجود از طریق انقلاب و دگرگونی سریع تأکید زیادی می‌شود که بدین طریق می‌توان به شرایط استثمارگرایانه و وضعیت بی عدالتی موجود روابط بین‌الملل خاتمه داد. انعکاس این رویکرد را می‌توان در نظریه های مربوط به روابط شمال و جنوب و توسعه جهان سوم مشاهده کرد. به نظر این دیدگاه علت وقوع جنگ در سیاست بین‌الملل را باید در روابط استثمارگرایانه زیر بنایی اقتصادی جستجو کرد (همان، ۱۳۸۰: ۲۴۰-۲۳۸).

رویکردهای نظری روابط بین‌الملل و جنگ:

در نظریه های روابط بین‌الملل رویکردهای نظری شاخصی مانند رئالیستی، لیبرالیستی، فمینیسم، فرامدرنیسم، انتقادی، مطالعات صلح و … وجود دارد که در اینجا ضمن معرفی کوتاه چند مورد از این رویکردهای، دیدگاهشان را نیز نسبت به جنگ توضیح خواهیم داد:
رویکرد لیبرالیستی:
لیبرال‌ها دولت‌ها را به عنوان اصلی‌ترین بازیگران صحنه سیاست بین‌الملل قبول ندارند، بلکه بر این اعتقادند که علاوه بر دولت‌ها می‌باید به بازیگران فراملی نظیر سازمان‌های بین‌المللی، شرکت‌های چند ملیتی، انجمن‌ها و رژیم‌های بین‌المللی و جز این‌ها بهای زیادی داد. علاوه بر این لیبرالیسم منافع ملی دولت‌ها را مجموعه یکپارچه ندانسته و آن را نتیجه چانه زنی‌ها، بحث و اقناع، مصالحه، مذاکره میان بخش‌های مختلف در یک نظام کثرت گرا تلقی می‌نماید. بدین ترتیب آن‌ها پدیده ای به نام منافع ملی (آن گونه که رئالیست‌ها مطرح می‌نمایند) را قبول ندارند؛ زیرا آن صرفاً نشان دهنده نتیجه رفتارهایی است که سازمان‌های بوروکراتیک در فرایند تصمیم گیری‌ها و سیاست‌گذاری‌های داخلی می‌نمایند.
در مورد علل بروز جنگ و عوامل تعیین کننده صلح در مباحث لیبرالیست‌ها می‌توان سه دیدگاه را شناسایی کرد: ۱- ضمن تأکید بر طبیعت انسانی علت اصلی تعارض در روابط بین‌الملل را دخالت حکومت‌ها در سطوح داخلی و بین‌المللی می‌داند که این خود می‌تواند باعث برهم زدن طبیعی می‌شود. تحت این شرایط توسعه آزادی‌های فردی، آزادی تجارت، رونق اقتصادی و بالاخره افزایش وابستگی متقابل می‌توانند به صورت عوامل تعیین کننده صلح تلقی گردند.۲- بروز تعارض و جنگ در روابط بین‌الملل را باید در ماهیت غیر دمکراتیک سیاست بین‌الملل به ویژه سیاست خارجی و موازنه قدرت جستجو کرد. در حالی که فراهم کردن امکانات لازم برای برخورداری از حق تعیین سرنوشت توسط ملت‌ها و وجود حکومت‌های باز و پاسخگو نسبت به افکار عمومی و همچنین ایجاد نظام امنیت دسته جمعی، مجموعاً می‌توانند از عوامل تعیین کننده صلح به شمار روند. ۳- ضمن توجه خاص به ساختار نظام، علت بروز تعارض و جنگ در روابط بین‌الملل وجود موازنه قدرت تلقی می‌شود. در حالی که وجود یک حکومت جهانی با برخورداری از قدرت و توانی‌های لازم برای میانجیگری و اجرای تصمیمات می‌توانند امکانات لازم را برای استقرار صلح فراهم آورد (قوام، ۱۳۸۴: ۳۸-۳۷).

رویکرد رئالیستی:
رئالیست‌ها دولت‌ها را بازیگران اصلی صحنه سیاست بین‌الملل تلقی می‌کنند. آن‌ها ضمن تأکید بر قدرت و منافع ملی، بر این اعتقادند که اصولاً از بین بردن غریزه قدرت صرفاً یک آرمان است و مبارزه بر سر قدرت در محیط فاقد اقتدار مرکزی صورت می‌گیرد. بر اساس این رویکرد از آنجا که نمی‌توان از طریق سازمان‌های بین‌المللی و حقوق بین‌الملل صلح برقرار کرد، بنابراین می‌باید از تمهیداتی چون موازنه قدرت و بازدارندگی بهره جست. در بسیاری موارد به هم خوردن موازنه قدرت باعث بروز جنگ در سیاست بین‌الملل می‌شود. بنابراین اگر همه دولت‌ها درصدد به حداکثر رسانیدن قدرت خویش باشند ثبات و در نتیجه موازنه قدرت برقرار خواهد شد. دیدگاه واقع گرا درباره تشریح و تجزیه و تحلیل جنگ‌های بزرگ قرن بیستم بسیار حائز اهمیت است. کلیه عوامل مانند کوشش برای کسب مستعمرات و رقابت‌های تسلیحاتی که به حدوث جنگ جهانی اول منجر شد، به ویژه موضوع امنیت، کاملاً با مفاهیم واقع گرایی منطبق بود؛ همچنین افزایش قدرت نظامی و دفاع جدی از منافع ملی (به خصوص تأکید بر قدرت ملی) جملگی از مسائل بود که زمینه های وقوع جنگ جهانی دوم را فراهم کرد که کاملاً با دیدگاه‌های آن مطابق بود؛ ولی با وجود این حتی در ارتباط با جنگ جهانی دوم، که گروهی علت وقوع آن را بروز بحران اقتصادی میان دو جنگ اول و دوم می‌پندارند، واقع‌گرایان کمک چندانی به ما نمی‌کند؛ زیرا همان گونه که مشاهده شد بحران‌های اقتصادی باعث به مخاطره افتادن امنیت بین‌المللی شد، در حالی که تأکید واقع‌گرایان عمدتاً بر امنیت نظامی بوده است، نه اقتصادی. البته در ارتباط با وقایع و رویدادهای بعد از جنگ جهانی دوم، واقع‌گرایان توانستند تصویر نسبتاً روشنی از مسائل مربوط به جنگ سرد یعنی تقسیم اروپا به دو بلوک، رقابت برای نفوذ بیشتر در جنوب، رقابت تسلیحاتی، سیاست سد نفوذ (مهار) و راهبردهای بازدارندگی هسته ای، به دست دهد (قوام، ۱۳۸۴: ۹۰).

رویکرد فمینیسم:
بسیاری از دیدگاه های فمینیسم‌ها در عرصه روابط بین‌الملل بر علیه دیدگاه های رئالیسم‌ها (به ویژه به استقلال دولت‌ها، حاکمیت و نبود اقتدار مرکزی) بود. تأکید رئالیسم بر بهره گیری از نیروی نظامی به عنوان اهرم اصلی در روابط بین‌الملل، شدیداً مورد انتقاد فمینیست‌ها قرار می‌گیرد؛ زیرا از نظر آن‌ها رفتار نظامی جنبه مردانه دارد که این هم از خصوصیات خشونت‌طلبانه مردان ناشی می‌شود. در حالی که زنان اصولاً صلح طلبند. بدین ترتیب باید یادآور شد که از دیدگاه فمینیست‌ها جنگ یک پدیده اجتناب پذیر است و نباید آن را جزء خصوصیات دائمی دولت‌ها تلقی کرد.
فمینیست‌ها معتقدند که نگاه مردانه به روابط بین‌الملل سبب شده تا بر تأکید بر قدرت نظامی، آن را پشتوانه برای منافع و امنیت ملی تلقی کرد. در حالی که افزایش نیروی نظامی نه تنها نمی‌توانند تأمین کننده منافع و امنیت ملی باشد، چه بسا باعث به مخاطره افتادن آن شود. بدین ترتیب با عنایت به جنبه های نرم افزاری امنیت و قدرت و نیز در سایه توسعه برنامه های رفاهی قادر به استقرار صلح پایدار می‌باشیم. آنان یادآور می‌شوند که نباید روابط میان دولت‌ها را صرفاً خونین، خشونت بار و تعارض آمیز توصیف کرده، نیروی نظامی را شیوه مقابله و برخورد با آن در نظر گرفت. چنانچه زمینه های مساعد (وجود حاکمیت‌های جداگانه، تصلب مرزبندی‌ها، استقلال واحدهای سیاسی و جز این‌ها) برای بروز تنش از میان برداشته شوند، در این صورت نیروی نظامی از سیاست اعلی به سیاست سفلی تنزل خواهد یافت (همان، ۱۳۸۴: ۲۰۶-۲۰۵).

رویکرد مطالعات صلح:
مطالعات صلح از روانشناسان (در ارتباط با تجزیه و تحلیل ستیزش و تعارض در روابط بین‌الملل)، دانشمندان علوم سیاسی، پزشکان (به ویژه آن عده که مبادرت به مطالعه سلاح‌های هسته ای کرده‌اند) و محققان مذهبی (در رابطه با اخلاق سیاسی) استفاده می‌شود. مطالعات صلح در صدد است تا برای تأکید، روابط بین‌الملل را از سطح میان دولت‌ها به سوی مفهوم وسیع‌تری از روابط اجتماعی (در سطوح تحلیل فردی، داخلی و جهانی) سوق دهد. در این راستا مسائل جنگ و صلح عمدتاً از مسئولیت‌های فردی، نابرابری اقتصادی و روابط ناعادلانه جنسی نشأت‌گرفته، در نتیجه سبب می‌شود تا به درک صحیح از فرهنگ‌ها و ابعاد گوناگون روابط اجتماعی تأکید زیادی شود.
طرفداران رویکرد مطالعات صلح از اینکه واقع‌گرایان، جنگ و تعارض در سیاست بین‌الملل را یک امر طبیعی تصور می‌کنند، با آنان مخالفت می‌ورزند و اظهار می‌دارند که هرگز یک جنگ خوب و یک صلح بد وجود نداشته است. با این اوصاف این رویکرد، ماهیت جنگ و نقش آن را در جامعه زیر سؤال برده، و بر این اعتقاد است که جنگ تبیین طبیعی قدرت به شمار نمی‌رود، بلکه به خصوصیات نظامی گری در هر فرهنگ بستگی دارد (همان، ۱۳۸۴: ۲۲۱).

نظریه های سازه انگاری (constructivism):
سازه انگاری در یک بعد، هستی شناسیِ دولت محور جریان اصلی را می‌پذیرد (یعنی کنش گران اصلی را در جامعه بین‌الملل دولت‌ها و البته گاهی و شاید به بیانی دقیق‌تر، افراد نماینده دولت‌ها می‌دانند). اما در مورد نگاهی که به رابطه کنش گران به عنوان کارگزار با ساختار نظام بین‌الملل دارد، رهیافتی بینابینی اتخاذ و بر قوام متقابل کارگزار و ساختار تأکید می‌کند. از سوی دیگر، سازه انگاری در بررسی ساختار نیز آن را بر خلاف واقع‌گرایان در ابعاد مادی خلاصه نمی‌کنند و بر بعد معنایی و زبانی ساختارها تأکید دارند و در عین حال، در اینجا نیز چهارچوب معنا را نمی‌پذیرد و در کنار بعد معنایی و غیر مادی، اهمیت ابعاد مادی را نیز مد نظر قرار می‌دهد (مشیرزاده،۱۳۸۴: ۳۳۴). در همین راستا با توجه به اینکه این نظریه به بحث ساختارهای بین الاذهانی اهمیت خاصی می‌دهد باید گفت که ساختارهای سیستمیک بین الاذهانی را یک سلسله برداشت‌ها، انتظارات و دانش اجتماعی که در نهادهای بین‌المللی جای گرفته‌اند، تشکیل می‌شود. به عبارت دیگر این ساختارهای بین الاذهانی هستند که اجازه معانی خاص را به توانمندی‌های مادی می‌دهند. بر اساس این تحلیل برای مثال جنگ سرد یک ساختار بین الاذهانی به شمار می‌رفت تا یک ساختار مادی. در چارچوب جنگ سرد دولت‌ها از طریق محور شرق و غرب در برداشت‌های و ادراک‌ها سهیم بودند. تحت شرایط مزبور برای مثال توانایی‌های هسته شوروی و ایالات متحده آمریکا برای اروپای غربی دارای معانی گوناگون بود. رابطه جنگ سرد بین ایالات متحده آمریکا و شوروی یک ساختار اجتماعی بود که در را به صورت دشمن خود و منافع خویش تعریف می‌کردند. در حقیقت جنگ سرد زمانی پایان پذیرفت که دو ابر قدرت یکدگر را به مثابه گذشته تعریف نکردند (قوام، ۱۳۸۴: ۲۲۶-۲۲۵).

جامعه شناسی جنگ و نظام بین‌الملل:
با توجه به اینکه بعضی جامعه‌شناسان جنگ سه سطح تحلیل در مورد … اگر در بررسی دلایل جنگ آن را در چند سطح تحلیل قرار دهیم، سطح نخست: در سطح فردی و برخی گروه‌های کوچک را بررسی می‌کند. همواره در این سطح تحلیل بر نقش روانشناسی فردی، ادراکات یا پویایی گروه‌های محدود، در فرایند تصمیم گیری پافشاری می‌کنند. دومین سطح تحلیل: شامل دولت‌ها، جوامع و یا به عبارت دیگر واحدهای اساسی نظام بین‌الملل، یعنی شهرها، شهر-دولت‌ها یا مناطق با توجه به زمان می‌باشد. سومین سطح تحلیل: رشته عوامل بر اساس ویژگی‌های نظام بین‌الملل که زمینه شروع تعارض‌های مسلحانه را- بدون توجه به ویژگی‌های فردی یا دولت‌هایی که آن رژیم را به وجود می‌آوردند- مساعد می‌سازد. در واقع بر اساس ویژگی‌های بین‌الملل که زمینه شروع تعارض‌های مسلحانه را بررسی می‌کند (کاپلو و ونسن، ۱۳۸۹: ۷۶).
در سومین سطح تحلیل در مورد علت چرایی جنگ در نظام بین‌الملل به سه دلیل اشاره می‌کنند: ۱- توازن قدرت و جنگ: توضیح قدرت و نظام بین‌الملل، به ویژه بین بازیگران اصلی نظام، عاملی مهم محسوب می‌شود، بیشتر نظریه‌پردازان این علت جنگ گمان می‌کنند که توضیح نسبتاً برابر قدرت، تحقق صلح، فقدان سلطه و عدم وابستگی بازیگران اصلی نظام را مساعد می‌کند.۲-نظریه سودمندی مورد انتظار در جنگ: در این الگو، تصمیم گیران، سودمندی مورد انتظارشان را از یک جنگ با ارزیابی هزینه‌ها و فواید در صورت پیروزی و یا شکست و با ارزیابی احتمال رخداد این یا آن محاسبه می‌کنند و بعد نتایج رفتار سایر دولت‌ها را مورد سودمندی مورد انتظار خودشان ارزیابی می‌کنند. ۳- انتقال قدرت و جنگ سلطه طلبانه: نظریه انتقال قدرت بر اساس این فکر که نظام بین‌المللی، به دور از آشفتگی و بی قانونی، مانند نظریه توازن قدرت، در واقع سلسله مراتبی شده و استوار گردیده است. قدرتمندترین ملت‌ها تسلط خود را بر ضعیف‌ترین ایجاد، تحمیل و حفظ می‌کنند. در رأس این سلسله مراتب، یک کشور برتری دارد. این کشور از وضع موجود سود می‌برد، خشنود می‌شود و آرزو دارد که سلطه‌اش را ابدی کند. سایر کشورهای قدرتمند خشنود نیز که از وضع موجود بهره می‌برند تلاش آن کشور مسلط را آسان‌تر کرده‌اند. دومین اصل مسلم در این رویکرد این است که اتحادها و ائتلاف‌ها قابل نیستند، بلکه با ثبات هستند. دولت‌ها در برابر وضع موجود بین‌المللی، انتخاب دیگری جز رضایت و عدم رضایت ندارند (همان: ۱۳۹-۱۲۱).

منابع:
-کاپلو، تئودور و پاسکال ونس (۱۳۸۹)، جامعه شناسی جنگ، ترجمه هوشنگ فرخجسته، تهران: انتشارات جامعه‌شناسان.
-قوام، عبدالعلی (۱۳۸۰)، اصول سیاست خارجی و سیاست بین‌الملل، تهران: انتشارات سمت، چاپ هفتم.
-همان (۱۳۸۴)، روابط بین‌الملل: نظریه‌ها و رویکردها، تهران: انتشارات سمت.
-مشیرزاده، حمیرا (۱۳۸۴)، تحول در نظریه های روابط بین‌الملل، تهران: انتشارات سمت.

separdeh@yahoo.com

پرونده «جنگ» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/3672