انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جهانی‌های زبان و حقوق بشر: (بخش اول)

جهانی های زبان

نوام چامسکی برگردان زهرا خلجی پیربلوطی

سی و پنج سال پیش من بدون قضاوت پیشین قبول کردم که سخنرانی با موضوع «زبان و آزادی» انجام بدهم. هنگامی که وقت آن سر رسید که درباره‌اش فکر کنم، متوجه شدم که شاید بتوانم درباره‌ی زبان چیزهایی بگویم و همینطور آزادی، ولی وجود واژه «و» در آن‌هامیان مشکلی اساسی پیش رو می‌گذاشت. ممکن است کلافی وجود داشته باشد که زبان و آزادی را به هم مرتبط کند و تاریخچه‌ی جالبی از گمانه‌زنی‌ها در این باره وجود دارد اما در عمل بسیار باریک است. همین مسئله برای موضوعی که من در این نوشته دارم صدق می‌کند، «جهانی‌ها در زبان و حقوق بشر». می‌توان نکات مفیدی درباره‌ی جهانی‌ها در زبان و جهانی‌ها

در حقوق بشر به زبان آورد اما ارتباط آن دو به یکدگیر کمی دشوار است.
تنها راهی که به نظر من وجود دارد تا این بحث را پیش ببریم، این است که مقداری درباره‌ی جهانی‌ها در زبان صحبت به میان آوریم و هم چنین در حقوق بشر، و شاید اشاره‌ای ناچیزی هم به ارتباط این دو بکنیم، مشکلی که هنوز در آینده باید تحقیق و بررسی شود.

براش شروع منظور ما از جهانی‌های زبان چیست؟ سودمندترین روش برای نگاه به این مسئله، به گمان من در داخل چهارچوب آنچیزی است که از آن با عنوان «دورنمای زبانشناسی زیستی (biolinguistics )» یاد می‌کنند، رویکردی به زبان که با ظرفیت فراگیری و استفاده از زبان به عنوان جنبه‌ای از زیست‌شناسی انسان برخورد می‌کند. این رویکرد در اوایل دهه پنجاه میلادی شروع به شکل‌گیری کرد، که تا حد زیادی از پیشرفت‌های ریاضیات و زیست‌شناسی در آن دوره تاثیرگرفته بود و مبتکرانه با تغییر کلی‌تر دورنماییی در مطالعه قدرت ذهنی تعامل داشت که به آن «انقلاب شناختی» می‌گفتند. اگر چه فکر می‌کنم دقیقتر خواهد بود اگر آن را به عنوان دومین انقلاب شناختی توصیف کنیم که تفکر مهم و سهم انقلاب شناختی در قرن ۱۷ و ۱۸ را دوباره زنده کرد و آن را گسترش داد که متاسفانه از یاد رفته اند (به جز پژوهش‌های جالبی درباره‌ی عقل‌گرایان و نظریه‌های رومانتیک زبان و ذهن) و چیز زیادی از آن‌ها نمی‌دانیم.

در دهه پنجاه مطالعه‌ی زبان و ذهن به طور عادی بخشی از علوم رفتاری به حساب می‌آمد. همانطور که از اسمش مشخص است، موضوع پژوهش رفتار در نظر گرفته شده بود، و هم چنیندر زبان‌شناسی ، محصولش یعنی: متن، که شاید یک پیکره‌ی]مجموعه‌ای از متون[ نوشتاری از افراد در زبان‌مادریشان گرفته شده بود. نظریه زبانی شامل مراحلی از تحلیل و مهم‌تر از همه تقطیع و طبقه‌بندی می‌شد که توسط فرضیه‌های محدودی درباره‌ی ویژگی‌های ساختاری و ترتیب‌شان هدایت می‌شد. نظریه‌پرداز سرشناس آمریکایی مارتین جوس (Martin Joos ) در شرح مفصلی که در سال ۱۹۵۵ بدون اینکه بخواهد بزرگنمایی کند «روش قطعی» مطالعه زبان را اینطور بیان می‌کند که زبان می‌تواند «توصیف شود بدون هیچ طرحی از پیش موجود که زبان چه چیزی باید باشد.» رویکردهای غالب در علوم رفتاری نیز به صورت کلی مشابه به این بودند. البته که هیچ کس واقعا به ایده‌ی نامنسجم «لوح پاک (blank slate )» باور ندارد. اما فرض چنین چیزی معمول بود به جز محدودیت‌های اولیه در ویژگی‌های ابتدایی که در محیط شناسایی شده بود (یک «فضای کیفی (Quality space )» که در چهارچوب بسیار تاثیر گذار ویلارد کواین (V.W Quine ) که فرض را بر این می‌گذاشت که یک قابلیت ذاتی در انسان وجود دارد که به عنوان مثال رنگ‌ها را شناسایی بکند و آن‌ها را به ترتیب تشابه یا تفاوت مرتب کند.»)، نوعی سازوکارهای نامتمایز یادگیری که توضیح می‌دهد ارگانیسمها چه می‌دانند و چه می‌کنند، از جمله انسان.

رویکرد زباشناسی زیستی موضوع پژوهش خود را نه رفتار و محصول آن بلکه درونیات نظام شناختی، که شامل سازوکارهای محاسباتی می‌شود قرار داد که وارد عمل و تفسیر می شود- در لایه‌ای عمیقتر اساس طبیعیت زیستی ما برای رشد و توسعه این نظام‌های درونی. هدف این بود که آنچه که خوان هوارته (Juan Huarte ) در قرن ۱۶ به شکل ویژگی اصلی هوش انسانی توصیف کرده بود: ظرفیت ذهن انسان برای «تولید کردن در درون خودش، با قدرت خودش، اصولی که دانش بر آن استوار است»- فکرهایی که به شیوه‌های مهمی در سال‌های آتی که می‌آمدند رشد کردند.

برای زبان «اصولی که دانش بر آن استوار است» آن وضعیت به دست‌آمده‌ای از قوه‌ی زبانی است، یک زبان درونی‌شده که از نظام‌های نمادین فرهنگی به خصوص (انگلیسی، اسپانیایی، گوارانی)‌ که در استفاده عادی به آن‌ها زبان می‌گویند، متمایز است. دانشی که به روی این اصول درونی سوار شده است، دامنه‌ی گسترده‌ای از صدا تا ساختار تا معنا را در بر می‌گیرد. حتی در موردهای بسیار ابتدایی آنچه که می‌دانیم بسیار پیچیده است. برای مثال واژه‌ای که تجربی‌گرایان بریتانیایی را شیفته‌ی آن بودند در نظر بگیرید، واژه‌ی رودخانه، به اصطلاح قرن هفدهمی‌اش«ایده‌ای معمول»، بخشی از دانش ذاتی ما. توماس هابز مطرح کرده بود که رودخانه‌ها از نظر ذهنی توسط خواستگاه‌شان مجزا شده اند. اما درحالیکه این مشاهده تا حدی حقیقت دارد، کاملا دقیق نیست و تنها سطح درک غریزی ما از این مفهوم را می‌خراشد. بنابراین رودخانه شارلز در گذر تغییرات بسیار شدیدی همان رودخانه مشابه باقی می‌ماند، و اگر تغییر حتی ناچیزی در آن رخ بدهد دیگر رودخانه نخواهد بود. رودخانه‌ی شارلز باقی خواهد ماند حتی اگر مسیر آن وارونه شود (همانطور که استالین قصد داشت این کار را با ولگا بکند)، حتی اگر به چند جریان جداگانه تقسیم شده بود که به در محلی جدید با هم تلاقی می‌کردند، حتی اگر هر H2O که در آن وجود داشت با یک ماده‌ی شیمیایی دیگر از یک کارخانه در بالای آن جا به جا می‌شد. از طرف دیگر اگر آن رودخانه بین دو مرز مشخص هدایت می‌شد و برای باربری کشتی از آن استفاده می‌کردند، دیگر روخانه نبود (که در این صورت به یک کانال تبدیل می‌شد نه رودخانه) یا اگر سطح آن توسط یک تغییر فیزیکی تقریبا نامشخص سخت می‌شد و یک خط در میان آن می‌کشیدند و برای رانندگی به سمت بوستون از آن استفاده می‌شد (که در اینجا یک بزرگراه است).

همانطور که پیش می‌رویم ویژگی‌های بسیار پیچیده‌ای را پیدا می‌کنیم که به شیوه‌های مختلفی در شرایط ذهنی برساخته با یکدیگر فرق دارند، حتی بدون توجه به اینکه واژه‌هایی که ما بررسی می‌کنیم چه قدر ساده باشند. چنین حقیقت‌های معمولی رویکرد ارجاع را زیرسوال می‌برند (اگر دقیق‌تر بگوییم، عمل ارجاع دادن، استفاده از کلمات برای حرف زدن درباره‌ی چیزها و اتفاقاتی که در جهان می‌افتد) که براساس یک رابطه مرموز و ثابت واژه-شی هستند. تفکراتی درباره‌ی این مسائل از ارسطو تا زمان تجربی‌گرایی بریتانیا پرورش داده شده‌اند اما بیشترشان از دست رفته‌اند. حتی اغلب مفاهیم ابتدایی انسانی نیز به نظر متفاوت از هرآنچه که در نماد‌‌های حیوانات یا رفتار ارتباطی یافت می‌شود، به نظر می‌آیند که یک مشکل بزرگ برای یکی از این چندین نظریه، نظریه‌ی تکامل است. همانطور که ما از واژه‌ها به عبارت‌هایی که از آن‌ها شکل گرفته حرکت می‌کنیم مشکلات به سرعت خودشان را نشان می‌دهند. آنچه که بشر می‌داند به میزان قابل توجهی پیچیده و ظریف است.

یک وظیفه‌ی حیاتی پژوهش این است که اصولی را که چنین دانشی در انواع گسترده زبان‌های انسانی بر آن استوار است، تشخیص دهد. یک مشکل عمیق‌تر کشف آن چیزی است که هوارته به آن «قدرت تولید کردن» گفته بود، این اصول زبان درونی: با اصطلاحات کنونی، استعداد زیستی کمابیش یکپارچه که قوه‌ی زبان انسان را تشکیل می‌دهد و فراگیری چندین زبان درونی را ممکن می‌سازد. قدرت تولید کردن یک زبان درونی موضوع «دستورزبانی جهانی (Universal Grammar )» است که یک اصطلاح سنتی را برای یک بافت تازه استفاده کرده است. ‌ویژگی‌های جهانی زبان که توسط سازه‌های دستورزبان جهانی ضبط شده است، در عمل اجزای ژنتیک قوه‌ی زبانی.

یکی از افکار مهم اولین انقلاب شناختی این بود که آن دسته از ویژگی‌های جهان که به صورت عامیانه به آن ذهنی می‌گویند شاید شامل ظرفیت‌های بی‌حدومرز از یک اندام متناهی باشد،‌ که به گفته‌ی خود ویلهلم هومبولت (Wilhelm von Humboldt) «استفاده‌ی نامتنهای از روش‌های متناهی» است. به همین شیوه مشابه هیوم (David Hume) متوجه شده بود که قضاوت‌های اخلاقی ما در مقیاسی نامحدود هستند که باید بر روی یک اصول کلی بنا شوند که بخشی از طبیعت ماست اگرچه فراتر از «سرشت اصلی» ما برود. این مشاهده مسئله‌ی هوارته را در یک حوزه‌ی متفاوت مطرح می‌کند، جایی که ما می‌توانیم به دنبال کلاف باریکی باشیم که جستجوی ما برای جهانی‌های شناختی و اخلاقی را به هم متصل می‌کند.

(ادامه در بخش دوم)

این متن برای اولین بار در Boston Reviews با عنوان what we know, On the universals of language and rights ، («آنچه که ما می‌دانیم» درباره‌ی جهانی‌های زبان و حقوق بشر) به قلم نوام چامسکی در سال ۲۰۰۵ چاپ شد.