انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

انسان‌شناسی درد و رنج (۳۸)

داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور

سرگردانی اغلب به این خواست [بیمار] بستگی دارد که دیگر خودش بنا است از همه مسئولیت‌‌های تفکیک‌ناپذیری که داشتن یک نام، یک چهره، یک تعلق (پیوند) و یک سرگذشت ایجاب می‌‌کنند، رها شود. تمایل به آنکه دیگر ناچار نباشد بار سنگین «خود بودن» را تحمل کند. این کمرنگ شدن بدن را به امری نه چندان ضروری تبدیل می‌‌کند همچون داده‌ای که همیشه همراه او [بیمار] است. زیرا موقعیت انسان موقعیتی کالبدی است اما در این شرایط بدن به چیزی بی‌تفاوت، تو خالی و رها شده بدل می‌‌گردد. فرد خود را از بدن خویش رها می‌‌کند، آن را نادیده می‌‌گیرد، دیگر چندان رابطه‌ای به آن احساس نمی کند و تنها زمانی به خویش رسیدگی می‌‌کند که با موقعیتی حاد و ناگزیر روبرو شود. درست مثل فرد بی‌خانمانی که او را به بدان ناچار می‌‌کنند به صورتی ریشه‌ای تمیزی را بپذیرد هر چند علاقه‌ای بدان ندارد امادر نهایت آن را می‌‌پذیرد. هـ.پرولونگو فردی به نام ژوزه را به یاد می‌‌آورد که شخصی بی‌خانمان بود و از «درد» اندکی در پایش گلایه داشت. وقتی که این مرد تصمیم گرفت کفش را از پایش در بیاورد: «جوراب‌‌هایش با مایع چسبناکی به پاهایش چسبیده بودند مایعی که از زخمش ترشح شده بود. ژوزه دندان‌هایش را به هم فشرد تا توانست کفش را از پایش بیرون بیاورد. به همراه کفش تکه‌‌های بزرگی از پوست کنده شدند. او بیماری قانقاریا داشت و اگر این وضعیت کمی بیشتر ادامه پیدا می‌‌کرد انگشتانش قطع می‌‌شد. برای او درد جای دیگر بود و آن را در دور دست احساس می‌‌کرد. ژان پل توضیح می‌‌دهد: «من ۲۷ شکستگی داشتم، سه جای جمجمه‌ام ضربه خورده بود و سه جای بدنم ورم کرده بود. یک روز گروهی از جوانان به او حمله می‌‌کنند و با میله‌ای آهنگی به جانش می‌‌افتند. در نتیجه ساق پایش در سه جا می‌‌شکند و می‌‌گوید سه روز را به همین وضع تحمل کرده است. آیا برای معالجه به جایی نرفتید؟ نه، نمی دانستم پایم شکسته. یک طبیب آمد و مرا در ماشینش برد. بعد در بیمارستان بودم.» او توضیح می‌‌دهد هیچ چیزی از آن فرد نخواسته است و به هر حال به درد فکر نمی کرد: «آدم درد را فراموش می‌‌کند.»

بیماری‌‌های پوستی (میکوز، اگزما، گری)، قانقاریا، شکستگی‌ها، زخم‌ها، سل، بیماری‌‌های دندان، بیماری‌‌های مجاری ادرار، دردهای ناحیه شکم همگی به حال خود رها می‌‌شوند. البته شکی نیست که الکلیسم شدیدی که این افراد بدان مبتلا هستند، به مثابه نوعی داروی ضد درد عمل کرده و رفته رفته حساسیت نسبت به دردها کاهش می‌‌یابد. در نهایت درد به دلیل عدم رسیدگی به مشکل جسمانی و عدم توجه به موقعیت خود دیگر احساس نمی‌شود. رابطه صرفاً عملی سبب می‌‌گردد که رنج بیشتر نشود. رهاکردن بدن و تشخیص خود و بی‌توجهی به وجود خویشتن راهی است برای از بین بردن درد. انحرافی که در هستی بدین ترتیب به وجود می‌‌آید یعنی نادیده گرفتن رنجی مبهم که فرد را در بر گرفته، او را نسبت به دردهایش بی‌تفاوت می‌‌کند. گویی این دردها در وجود او نیستند. پ دوکِلرک «رنج عمیق [سخن می‌‌گوید] که نه تنها از وجود فرد عبور کرده و همراه اوست، بلکه به بخشی تفیک‌ناپذیر و درونی شده از او تبدل می‌‌شود. این گونه از رنج به خود شخص تبدیل می‌‌شود و می‌‌توان گفت نوعی امضا برای او به حساب می‌‌آید» (دوکلرک، ۲۰۰۱، ۳۰۸).

بی‌تفاوتی نسبت به خویشتن وابسته به نوعی رنج است که خود حاصل بی‌توجهی به بدن بوده و در عین حال بی‌تفاوتی نسبت به زخم و درد را نشان می‌دهد. برای آنکه فرد بار دیگر درد را احساس کند باید ابتدا به نوعی پیوند و وابستگی خویش به هستی را بازیابد. از این لحاظ وقتی چنین فردی تحت درمان یک گروه پزشکی مهربان و دلسوز قرار می‌‌گیرد می‌‌تواند تصویر خویشتن را که به وضعیتی تقلیل یافته رسیده بازیابد و سپس رفته رفته بار دیگر به خود توجه کند و از همین جاست که کم‌کم درد به گونه‌ای متناقض بدن را بار دیگر درون خود می‌‌گیرد. بدنی که احساس درد می‌‌کند بدنی است که بار دیگر به خود شیفتگی و بازیابی یک ارزش رسیده است.

خواب مصنوعی: بازی با حس

خواب مصنوعی موضوعی است که از سال‌‌ها پیش شناخته شده است. در ۱۸۲۹ جراحی به نام کلوکه، از این تکنیک برای برداشتن سینه در بیماری که بدین وسیله بی‌حس شده است استفاده می‌‌کند این بیمار که به خواب [مصنوعی] فرورفته، آرامش داشته و هیچ نشانه‌ای از احساس درد در او وجود ندارد. کلوکه این جراحی را در برابر همکارانش در آکادمی پزشکی انجام داد. پزشکان دیگری هم در این زمان بوده اند که دست به قطع عضو، برداشتن تومورها، کشیدن دندان، بازکردن آبسه‌ها یا سایر اعمال جراحی در دستگاه گوارشی در بیمارانی که از طریق خواب مصنوعی بیهوش شده اند کرده‌اند. از سال ۱۸۳۱ گروهی از پزشکان دست به بی‌حسی کردن از طریق خواب مصنوعی در هنگام زایمان می‌زنند (شرتوک، ری، ۱۹۹۳). امروزه گروهی از مطالعات نشان می‌‌دهد که استفاده از چنین تکنیک‌هایی در نزد بسیاری از بیماران مؤثر است (می‌شو، ۲۰۰۷، ۱۰ و بعدی) [۱]

اغلب درد کل چشم‌اندازهای یک بیمار را درون خود می‌‌گیرد و بدن «به قطب جاذبی برای توجه بیمار می‌‌شود و بدین‌ترتیب نوعی خواب مصنوعی ایجاد می‌‌کند که تجربه درد را کاهش داده و امکانی ایجاد می‌‌کند که از این طریق سازوکارهای رمزگذاری فراموش کردن حافظه‌ای به وجود بیاید. در نتیجه بیمار درون تجربه‌ای از دریافت‌‌های [ذهنی] می‌‌رود که در رده اول [حسی او] قرار گرفته و دریافت‌‌های متعارف از واقعیت را به لایه‌ای ثانوی منتقل می‌‌کند (بن ون، ۲۰۰۵، ۲۱۰).

درد بیمار را تحت جذابیت خود در می‌‌آورد گویی بیمار به وسیله درد به خواب مصنوعی فرو رفته و کل توجه او به سایر ابعاد زندگی‌‌‌اش از میان رفته باشد. خواب مصنوعی که بدین ترتیب به وسیله درمان گر به کار می‌‌رود روشی برای تأثیرگذاری بر خود یا بر دیگران به حساب می‌‌آید که در آن موقعیت آگاهی از طریق ایجاد کانون متفاوتی از توجه بر بخش دیگری از آگاهی ناشی از خواب مصنوعی، تغییر می‌‌کند. بدین ترتیب خواب مصنوعی می‌‌تواند دریافت‌‌ها و حافظه را تغییر دهد و کارکردهای اندامی غیرقابل دسترس در حیات خودآگاهانه را کنترل نماید. موقعیت خواب مصنوعی فرد را درون جهانی از دریافت‌‌ها وارد می‌‌کند که با جهان روزمره متفاوت است. این روش فرد را از موقعیت‌‌هایی که بدان‌ها خو گرفته رها کرده و برعکس حالت بالقوه‌ای در وجود او به وجود می‌‌آورد که فرد درمانگر می‌‌تواند با تکیه بر آن‌ها موقعیت‌‌های آگاهانه دیگری را در او ایجاد کند و از این طریق سبب شده که این وضعیت در زندگی عادی او تأثیر بگذارد.

ادامه دارد …

[۱]: ای. شرتوک در میان مثال‌های متعدد خود به دو عمل جراحی اشاره می‌کند که در سال ۱۹۷۵ بر روی دو بیمار مختلف انجام داده است. در یک مورد یک کیست از دست چپ یک بیمار خارج شده و این عملی دردناک است که در حالت عادی به یک بیهوشی کامل نیاز دارد. در مورد دیگر نیز جراحی به کشیدن پنج دندان و انجام یک دخالت پزشکی بر روی یک عصب زنده مربوط می‌شده است. هر دو بیمار [از طریق روش‌های خواب مصنوعی] قانع شده بودند که هیچ دردی احساس نخواهند کرد و بدین ترتیب بدون آن که مشکلی ایجاد شود. جراحی انجام گرفت (شرتوک ۱۹۷۵، ۱۹ و بعدی)