رضا اسکندری
از دهههای پایانی قرن نوزدهم تا امروز، ساحت اندیشه و مطالعات علم و فنآوری، شدیدا متاثر از جنبشها و جریانات اجتماعی بوده که در این میان، جنبش حقوق زنان را –شاید در کنار جنبش حقوق رنگینپوستان- بتوان مهمترین این جنبشها دانست؛ جنبشی که در تاریخ بسط و تطور خود، انتقاداتی بنیادین را بهتمامی حوزههای شناختی انسان وارد ساخته است. در این مطالعهی مقایسهای، سعی بر آن بوده است تا با مروری اجمالی است بر تاریخ و گستردگی نظرات فمینیستی در عرصهی فلسفهی علم، جایگاه، ساختار و قدرت گفتمانی این نظریات را در حوزهی مطالعات علم و فنآوری نشان دهیم و از خلال نقد و بررسی این نظرات، چارچوبی را برای انجام مطالعات علم در چارچوب فمینیستی ارائه کنیم. بدینمنظور، با مرور آراء اصلیترین صاحبنظران این حوزه در سیری تاریخی، اصلیترین مولفههای مشترک میان این نظریهپردازان استخراجشده و در بحث پایانی مقاله، عناصری چون پذیرش کاستیهای معرفتشناسی علمی و مردانه بودن آن، نفی همسانی نظرگاه مردانه و زنانه به علم و معرفت، و پذیرش تاثیرگذاری دلالتهای بیرونی بر حوزهی علم و فنآوری، به عنوان چارچوبهایی برای مطالعات فمینیستی در مطالعات علم و فنآوری پیشنهاد شدهاند.
نوشتههای مرتبط
درآمد
جنبش زنان در اروپا (از دههی ۱۸۸۰ تا دههی ۱۹۲۰) توجه زنان و دیگر متفکران رادیکال و دگراندیش را به بررسی تواناییهای علمی زنان معطوف کرد؛ تواناییهایی که در این زمان، توسط چهرههای شاخص علم و خطابه (همچون چارلز داروین در بریتانیا و جینو لوریا در ایتالیا) شدیدا انکار میشد.
داروین، پس از بررسی تفاوتهای میان دو جنس در جانداران مختلف –که به باور او عموما نشان از «ثانوی» بودن جنس ماده دارند- مفهوم «انتخاب جنسی» را به عنوان بخشی از ساختار انتخاب طبیعی خود در نظر میگیرد و ویژگیهای مشابهی را به گونهی انسانی نیز تعمیم میدهد، با این تفاوت کوچک که –آنگونه که از فحوای استدلالات او در سه فصل آخر کتاب میتوان دریافت- در گونههای دیگر زیبایی بدنی گونهی نر به موازات بسط دستگاه عصبی و ادراک زیباشناختی گونهی ماده تکمیل شده است، اما در نوع انسان، این گونهی ماده است که با «از دست دادن موهای بدن»، «ظرافت یافتن صدا و اندام» و «زیبایی بیشتر»، تنها نظارهگر بسط عقل نرینه بوده است. داروین در کتاب خود با عنوان «هبوط انسان» مینویسد:
«بلندپروازی خردورزی مرد و قدرت خلاقهی او، احتمالا به واسطهی انتخاب طبیعی و در ترکیب با تاثیر عادات توارثی تقویت شده است و به همین دلیل بیشتر مردان قادر به صیانت از خویشتن، همسران و فرزندانشان هستند. […] در قلمرو انواع مختلفی از جانداران –در پستانداران، پرندگان، خزندگان، حشرات، و حتی سختپوستان- تفاوتهای میان دو جنس از الگوی مشابهی پیروی میکند. گونههای نر تقریبا در تمامی موارد ابراز کنندهی تمایل به جفتگیری هستند؛ و به تنهایی با تسلیحاتی مجهز شدهاند که به کار مبارزه با رقیبان میآید. آنها عموما قویتر و درشتتر از مادهها هستند و کیفیاتی به آنها اعطا شده است که برای ابراز شجاعت و ستیزهجویی ضرورت دارند […] که بسط این تواناییها نیازمند توسعهی ذهن و قوهی عاقله است» (Darwin, 1981: 451-465).
در سال ۱۸۹۴، سنسیمونیهای پاریس نخستین کنفرانس با موضوع «زنان و علم» را برگزار کردند که برونداد نهایی آن، کتابی بود با عنوان «زنان در علم» نوشتهی آلفونس روبیر. در همان سال، در آلمان، الیزه اولسنر کتابی را با عنوان «دستآوردهای زنان در آلمان» منتشر ساخت که همچون کتاب روبیر، دربرگیرندهی دایرهالمعارفی از زنان تاثیرگذار تاریخ به ترتیب الفبایی بود. همچنین در این دوران، متفکران فمینیست کوشیدند تا با نشان دادن محدودیتهایی که در سپهر علم برای زنان ایجاد میشود، تفاوت پررنگ کمیت زنان دانشمند در برابر مردان را، که استدلال و موضع اصلی منتقدان تواناییهای ذهنی زنان محسوب میشد، توجیه کنند. در سال ۱۹۱۳ و در آمریکا، کشیشی با نام جان آگوستین زام (با نام مستعار اچ. جی. موزانس) کتابی را با عنوان «زنان در علم» منتشر ساخت و در شکل تاریخنگاری خود کوشید تا برخی از محدودیتها و فشارهایی که در این حوزه بر زنان معمول داشته شده است را به تصویر کشید. همچنین زام با استدلالاتی تاریخی به مخالفت با زیستشناسان انسانی برخاست که میکوشیدند با بررسی فیزیک مغز انسانی ضعف و ناتوانی مغزی زنان را به اثبات برسانند. اما به هر روی، تمامی این تلاشها تا پیش از استقلال و قدرتگیری رشتهی تاریخ علم در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰، و نیز اوجگیری و بلوغ جنبش زنان در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، ناتمام و کمحاصل باقی ماند (Schiebinger, 1999: 23-24).
ادامه مطلب فوق (پروژه درسی انسان شناسی) و زیرنویس ها را در فایل ضمیمه مطالعه فرمایید:
جنسیت در مطالعات علم و فنآوری