انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جنبشهای ضد جهانی سازی؛ پیشینه، اهداف، سازماندهی

طرفداران نظم موجودِ سرمایه چنین وانمود می‌کنند که در اساس جداسازی مفهمومی «جهانی‌شدن» و «جهانی‌سازی» غلط می‌باشد و هر دو ناظر به یک مسئله هستند. گرچه موافقان و مخالفان این نظریه هر دو از واژه‌ی Globalization در آثار خود استفاده می‌کنند، اما آن‌ها برداشت‌های گوناگون و متضادی را از این اصطلاح در نظر دارند. تمامی این نظریات را در چهار دسته‌ی کلی می‌توان خلاصه کرد:

– «خوش‌بین»هایی که جهانی‌شدن را به شکل «پروسه»ای اجتنباب ناپذیر تلقی می‌کنند.

– «بدبین»هایی که جهان‌شدن را «پروژه‌«ای ساخته و پرداخته‌ی قدرت‌های مسلط جهانی می‌دانند.

– «بی طرف»هایی که معتقدند جهانی شدن، یک «پدیده» است که دارای ابعاد و آثار مثبت و منفی است.

و دسته‌ی آخر، کسانی هستند که جهانی‌شدن را نه به عنوان پروسه، پروژه و یا پدیده، بلکه به صورت یک «گفتمان» در نظر می‌گیرند که «دال» مرکزی آن ایدئولوژی «نولیبرالیسم» است و باور دارند در دوره‌ی اخیر همه‌ی اصول و ارزش‌های جهانی‌شدن توسط ایدئولوژی مذکور تعریف می‌شود.
بازنمایی «لاکلا» و «موف» از جهانیشدن نیز در این بحث حائز اهمیت است. آنان در مقدمهی کتاب «هژمونی و استراتژی سوسیالیستی» معتقدند:
«توجیه رایج برای ادعای فقدان بدیل برای نولیبرالیسم، جهانیشدن است و استدلالی که غالباً علیه سیاستهای سوسیال دموکراتیک باز توزیعی مطرح میشود، آن است که محدودیتهای مالی شدید در برابر حکومتها تنها گزینه‌ی واقع بینانه در جهانی است که بازارهای جهانی هیچ گونه انحراف از اصل نولیبرال را اجازه نمی‌دهد. چنین استدلالی سیطرهی چندین سالهی نولیبرال را زمینه‌ی ایدئولوژیک داده و آنچه را به گونهای اتفاقی رخ داده به عنوان یک ضرورت تاریخی اخذ میکند. بازنمایی جهانیشدن به مثابه نتیجهی انقلاب اطلاعاتی، بارهای معنایی جهانیشدن را از ابعاد سیاسی آن منتزع نموده و آن را به عنوان وضعیتی که همگی، بایستی به آن تسلیم شویم، مطرح میکند. در نتیجه به ما گفته میشود که دیگر هیچ گونه سیاست اقتصادی چپ یا راست وجود ندارد، بلکه آن چه هست سیاستهای خوب یا بد هستند.
ما اگر بخواهیم بر اساس روابط هژمونیک بیندیشیم، میبایست از چنین مغالطههایی فاصله بگیریم. در واقع کالبدشکافی دنیای به اصطلاح جهانی شدن از طریق مقوله هژمونی، میتواند ما را به فهم این نکته قادر سازد که وضعیت فعلی، فراتر از تنها نظم اجتماعی ممکن و طبیعی بودن، تجلی صورتبندی خاص روابط قدرت میباشد. این وضعیت محصول تحرکات نیروهای خاص سیاسی است و قادر به ایجاد تغییرات عمیق در روابط میان شرکتهای سرمایه داری و دولت- ملتهاست. چنین سیطرهای چالش پذیر است. جریان چپ می‌بایستی به جای تلاش صرف برای برخورد مهرآمیز با آن، سعی نماید بدیل معتبر برای نظام نولیبرال ارائه کند. این امر مستلزم طراحی مرزهای جدید و اذعان به این نکته است که سیاست رادیکال نمیتواند بدون تعریف غیریت و تخاصم وجود داشته باشد؛ یعنی این امر مستلزم پذیرش حذف ناپذیر روابط تخاصم و غیریت سازی است» (Luchua & Mooffe,1985).

برای مطالعه مقاله کامل در زیر کلیک کنید:

۱۳۱۰۱