تصویر: جشن رنگ ها در هالی هند
چکیده: ارزش ها در این مکتب متمرکز بر معانی است که بین کنشگران به صورت نمادی در زندگی روزمره مبادله شده، در این مکتب ارزش ها به عنوان یک عنصر اساسی نظام اجتماعی در ساختار جامعه وابسته به الگوهای کنش متقابل روزمره اجتماعی و فرایند جامعه پذیری است، که در خلال تعبیر، معناسازی و اعمال خلاقانه شکل می گیرد. ارزش ها در ارتباط با مفهوم خود زمانی حاصل شده که در جریان تجارب و کنش های اجتماعی بوجود آمده است، بنابراین عینیت یافتن ارزش ها به صورت یک عمل از طرف دیگران در جهت همنوایی و نظارت اجتماعی به عنان قضاوت ارزشی شکل می گیرد. ارزش ها در این مکتب به عنوان نماد موجب آگاهی و تولید فکر شده، و به صورت عینی مبادله می شود، و در قالب معناسازی اعمال و رفتار افراد باعث ضرورت مشارکت پایدار افراد در تولید فرهنگ می گردد. با توجه به روش های مورد مطالعه در این مکتب محقق ارزش ها را در کنش متقابل بین افراد به صورت مستقیم مشاهده، تفسیر و تحلیل می نماید.در این مکتب ارزش به عنوان یک کنش مشترک، و نماد همبستگی و پیوستگی، واحد اصلی تحلیل در نظر گرفته می شود. کولی ارزش ها را از عناصر اساسی جامعه در افزایش آگاهی اجتماعی و عقلانی شدن زندگی افراد دانسته، وی ذهن را مخزنی از صورت ها و تجربیات زندگی دانسته که توسط نیروی تفکر وآگاهی، ارزش ها و هنجارها را به شکلی طبقه بندی در می آورد، همچنین مفهوم خود را همزاد با جامعه دانسته،که نوعی شناخته جهان اجتماعی است و ارزش ها جزء اجزای سازنده این شناسه می باشد و خصلت انعکاسی دارد. مفهوم خود آیینه سان کولی اشاره به جامعه پذیری و آموزش ارزش ها می کند؛ و مفهوم گروه نخستین در ارتباط با خودآیینه سان و جامعه پذیری افراد از طریق آموزش های مستقیم وغیر مستقیم، باعث اشاعه و تولید فرهنگ می گردد.جورج هربرت مید در قالب درک فرایندها و جریان های اجتماعی به بررسی ارزش ها می پردازد، از نظر او ارزش ها در جامعه انسانی بدون ذهن ها و خودها در جامعه مورد مطالعه قرار نمی گیرد. وی در مفهوم خود اشاره به پویش روابط اجتماعی برای آموزش ارزش ها می کند، در راستای یادگیری ارزش ها وظیفه اصلی بازی این است که در قالب ایفای نقش و تکوین شخصیت اجتماعی و تمرین آزاد در مناسبات و روابط گروهی ارزش ها فرا گرفته می شود. مید مفهوم ذهن را به مثابه یک فرایند و نوعی گفتگوی درونی دانسته که مکمل بخش فرایند اجتماعی شدن است او مسئله ارزش ها را در این مفهوم با آگاهی پیوند داده است. از نظر مید ارزش ها در بحث جامعه در قالب فرایند اجتماعی مستمر بیانگر مجموعه ای از پاسخ های سازمان یافته است که فرد در شکل من مفعولی به همراه می آورد. به نظر بلومر بهترین تصوری که از جامعه و فرهنگ (ارزش) می توان بر شمرد، این است که جامعه شامل مجموعه ای وسیعی از خویشتن های فردی است که کنش های فردی را به صورت مناسبی باهم در می آمیزد. ازجمله رفتارهای ارزش مدارانه را می توان در این کنش ها مورد معنا، تفسیر و مبادله به صورت نمادین قرار داد. گافمن با استفاده از فن تحلیل نمایشی خود، ارزش را به عنوان یک پدیده اجتماعی در تعامل مستمر و روزمره موقعیت افراد به تصویر می کشاند، با توجه به اهمیت موقعیت ها در تحلیل نمایشی گافمن باید تاکید بر مدیریت اثرگذاری ارزش ها کرد. همچنین وی در بحث فاصله گیری از نقش به صورت غیر مستقیم اشاره به آن درجه ای از ارزش ها و هنجارهایی می کند که افراد خود را از اجرای ارزش ها و هنجارهایی که مربوط به آن نقش می باشد و از وی انتظار دارند، جدا می کند. در مجموع این مکتب استدلال می کنند که فرد به عنوان یک مخلوق اجتماعی ارزش ها را بر اساس روابط اجتماعی با دیگران تولید می کند.بنابراین سازماندهی ارزش ها و تولید آن با توجه به تعیین وضعیت یا موقعیت فرد و دیگران و فرایند مستمر کنش متقابل افراد در سطح جامعه شکل می گیرد.
نوشتههای مرتبط
کلید واژه
ارزش، جامعه پذیری، خود،کنش متقابل، نماد
مقدمه
مفهوم کنش متقابل نمادین[۱] از اصطلاحاتی است که در اندیشه های جامعه شناختی هم به صورت محدود و هم به صورت کلان در سطح جامعه به کار برده شده است. در این مکتب مفاهیم جامعه شناختی از جمله ارزش ها،جامعه، دولت و نهادهای اجتماعی بیشتر مفاهیم انتزاعی و ذهنی هستند، در مقابل کنشگران و کنش های متقابل آنان موضوعات واقعی می باشند؛ و می توان آن ها را مستقیماً برای مقایسه مطالعه نمود.« تصور اساسی در این نظریه کنش متقابل بین افراد است به جای اینکه به شبکه روابط اجتماعی و یا ساخت های اجتماعی معطوف باشد، .نظریه کنش متقابل نمادی بر این مسئله متمرکز شده است که مردم چه معناهایی را برای کنش متقابل با دیگران یاد گرفته اند؟ چگونه معانی ایجاد شده اند؟ و چگونه دیگران به این معانی پاسخ می دهند؟ چگونه افراد با یکدیگر باید ارتباط برقرار کنند؟ در جریان کنش و واکنش، چگونه پاسخ مناسب نسبت به یکدیگر تولید می شود؟ و چگونه مردم دنیای اطراف شان را معنا دار می سازند؟» (آزادارمکی،۱۳۸۸: ۱۸) با توجه به این نکته می توان بیان کرد که ارزش ها معطوف به معانی است که ناشی از کنش متقابل با دیگران در قالب فرایند جامعه پذیری یاد داده شده و اشاعه می یابد. در واقع بر اساس معانی که طی کنش متقابل بین افراد رد و بدل می شود، یا در جریان کنش و واکنش پاسخگویان با یکدیگر ارزش ها تولید می گردد. در نظر این مکتب دنیای اجتماعی اطراف انسان ها در معناداری و شکل گیری ارزش ها نقش بسیار بارزی دارد.
دید دیگری که در این مکتب بسیار اهمیت دارد، توجه به فرد به صورت محور اصلی و اساس کنش می باشد. در واقع محدوده کنش متقابل در این دیدگاه بر حول محور فرد می چرخد.« کنش متقابل نمادین با انکار نیروهای اساسی و اصلی در سیر حوادث اجتماعی، و نادیده گرفتن خاستگاه این نیروها مدعی تبیین کنش متقابل فرد می شود و زمینه را از حالت کل به وضع خرد تقلیل می دهد و حالت فردگرایی پیدا می کند. بدین جهت کنش متقابل نمادین مکتب نظری نبوده و دارای خصوصیات جامع و شرایط لازم در این زمینه نیست.بنابراین از آن به صورت یک دیدگاه نظری یاد می شود: دیدگاهی که پاره ای از موضوعات اجتماعی را از دریچه خاصی مطالعه می کند و در تبیین پدیده های اجتماعی، جزی از جریان وسیع تری است که اصطلاحاً جامعه شناسی شناختی[۲] نامیده می شود. به علاوه هر دیدگاه فکری، وقتی به صورت نظریه در خواهد آمد که دارای شرایط لازم باشد کنش متقابل نمادین چنین شرایطی را ندارد.» ( ادیبی و همکار،۱۳۸۷: ۱۷۲) با توجه به این رویکرد ارزش ها در این مکتب جنبه فردگرایی به خود می گیرد و باید از دریچه خاص آن فرد به تبیین ارزشی پدیده های اجتماعی معطوف بود، چنین رویکردی جنبه شناختی پیدا کرده است و مطالعه ارزش ها در این مکتب بخشی از مفاهیم عمده جامعه شناسی شناختی تلقی می گردد.
بیان مسئله
به موزات گسترش مکتب شیکاگو در سال های اولیه شکل گیری جامعه شناسی آمریکا، نظریه کنش متقابل نمادین به عنوان چشم انداز تئوریکی در دانشگاه شیکاگو گسترش یافت. با توجه به این چشم انداز باید اشاره کرد که « هدف کلی این است که وضع و موقعیت عامل را آن طور که او آن را می بیند شناخته شود. از نقطه نظر تعامل گرایی نمادی این هدف اولیه جامعه شناسی است. برنامه تعامل گرا می تواند به توصیفی از زندگی آنچنان که زیسته می شود، یعنی فرایند توسعه یابنده ای متأثر از فردیت و نهادها، اخلاق و اصول اخلاقی منجربه شود. این توصیف اغلب از بخش های مساوی هنر و علم گاهی اوقات بیشتر هنر تشکیل می شود. در واقع، این تخیل خلاق است که کار تعامل گرای نمادی خوب را به این راستا سوق می دهد، و در اغلب از زبان هنری به ویژه درام[۳] برای توصیف روابط انسانی استفاده می شود.» ( اسکیدمور،۱۳۷۵: ۲۲۶) با توجه به این مسئله و با در نظر گرفتن موقعیت افراد که در آن قرار دارند، ارزش ها را باید از دیدگاه آن فرد شناخت و بر اساس درونی کردن ارزش ها از دیدگاه آن فرد ارزش ها را معنا و تفسیر نمود. با توجه به این قضیه ارزش های جامعه شناختی و حتی فرهنگ به طور کلی متأثر از فردیت، اخلاق و رفتارهای فردی نشات می گیرد، بنابراین در جامعه تنوع ارزش های اجتماعی و اصول اخلاقی بیشتر جنبه خلاقانه داشته، و می توان به زبان هنری و نمایشی این ارزش ها را برای شناخت بیشتر در بین تعاملات انسانی و اجتماعی در سطح جامعه به تصویر کشاند. بنابراین در این مکتب ارزش به عنوان یک داده فهم می شود، به همان نحو که مفاد یک درام به عنوان یک داده توسط بیننده فهم می شود. در واقع در چارچوب کنش متقابل نمادین هر چیزی از جمله ارزش را می توان تفسیر کرد. بر این اساس در این مقاله قصد داریم به این مسئله بپردازیم که ارزش ها با توجه به مفاهیم و رویکردهای صاحب نظران این مکتب چگونه ساخته می شود؟
ضرورت موضوع
نظریه پردازان مکتب کنش متقابل نمادین سبک نظریه پردازی شان با آنچه که نظریه پردازان کارکردگرایی و تضاد درباره نظام اجتماعی به صورت جبرگرایی انجام می دهند، متفاوت است؛ از نظر این مکتب کارهایی که اعضای یک جامعه انجام می دهند گویی توسط خود افرادکه عملاً انجام دهنده کنش های مربوطه هستند، انجام نگرفته است بلکه تحت تأثیر نظام اجتماعی و اجزاء آن انجام گرفته است. در واقع ضرورت ارزش اجتماعی در این مکتب حاصل یک همنوایی بین اجزاء نظام می باشد، در واقع ارزش اجتماعی ناشی از کنش متقابل اعضای جامعه شکل خواهد گرفت.
با توجه به اینکه در این مکتب انسان به عنوان یک مخلوق اجتماعی در نظر گرفته می شود، صرفاً وارد عرصه روابط اجتماعی با دیگران می شود و بر اثر این تعامل با دیگران یا همان جامعه، ارزش ها ناشی از درونی سازی یا همان نظم اخلاقی مشترک در جامعه شکل می گیرد.در واقع علاوه بر اینکه فرد ارزش ها را درونی می کند، ممکن است که انسان به صورت خودانگیخته و خلاق به شیوه ای که جامعه به آن نیاموخته است عمل کند و دست به ساخت ارزش بزند.
کانون توجه مکتب کنش متقابل نمادین زندگی روزمره است، این کانون بر کنش متقابل و (نیز کنش و مردم به مثابه عاملان) و نهادها (و معنای آن ها)یی قرار دارد که عمیقاً در آن دخیل اند. بر این اساس بنیادی ترین فرض ها و اصول این مکتب که می تواند مرتبط با مفهوم ارزش ها همچون سایر مفاهیم جامعه شناختی مد نظر قرار گیرد، می توان در چند بخش مورد اهتمام قرار داد.
اول: مردم در برابر مسائل مختلف دست به عمل می زنند و لی بر اساس معانی که آن ها برای شان دارد دست به این عمل می زنند. در واقع ارزش ها با توجه به اعمال افراد و معانی که از این اعمال صادر می شود، ساخته می گردد. به عنوان مثال افراد در مقابل پرچم دست به عملی می زنند، این عمل می تواند ادای احترام به آن باشد، به این معنا که آن پرچم برای ما فی نفسه خودش ارزش نداشته بلکه این ادای احترام بیانگر ارزش به میهن را تفسیر می نماید، نه خصوصیات فیزیکی پرچم را. ضمناً دیگران می توانند به شیوه های دیگر در مقابل پرچم دست به عمل بزنند، به عنوان مثال برای دیگر مردم ممکن است، سوزاندن یا از شکل انداختن پرچم به عنوان یک ارزش تلقی شود، به این معنا که باید به آن فرهنگ، سیاست و اعمال آن جامعه بی احترامی کرد.
دوم: معانی ارزشی از کنش های متقابل ما با دیگران نشأت می گیرد. بنابراین چه بسا ما از طریق کنش های متقابل در خانواده، جامعه، دولت، رسانه، مدرسه، دانشگاه درباره این ارزش به منزله نمادی مثبت یا منفی چیزهایی می آموزیم.
سوم: معانی یادگرفته شده بر اثر کنش متقابل اجتماعی بین افراد را به سادگی درونی یا ملکه ذهنی نمی توان کرد، بلکه افراد توانمند هستند آن ها را از طریق فرایند تفسیری این معانی یا همان ارزش ها را جرح و تعدیل نمایند؛ از این رو در حالی که شخص ممکن است یاد گرفته باشد که پرچم را نماد ارزشی مثبت یا منفی تلقی نماید، در واقع نتیجه اقداماتی است که افراد یا یک جامعه در طی زندگی روزمره با خود در مورد آن نماد یا ارزش بوجود آورده اند و یا در طی تاریخ بوجود آمده است، بنابراین ارزش و معانی آن را می توان به عنوان پدیده ای مثبت یا منفی تفسیر کرد.
چهارم: مردم بر خلاف سایر موجودات زنده، این توانایی را دارند که بر نمادها تکیه زنند،« مردم قادرند به آن ها معنا دهند (آن ها را به شکل نماد درآورند) و آن گاه بر اساس آن معنا عمل کنند. به عبارت دیگر، حیوانات دیگر به اشیاء به نحو غریزی واکنش نشان می دهند،حال آنکه ما درباره معنای آن ها می اندیشیم. بنابراین حیوانی گرسنه ممکن است قارچی سمی بخورد، ولی ما قادریم درباره این واقعیت بیندیشیم که بهتر است آن را نخوریم چون ممکن است سمی باشد.» ( ریتزر،۱۳۸۹: ۲۴۳) با توجه به این اصل هریک از ارزش های درون جامعه دارای معانی خاصی است، که می توان در قالب نمادهای متفاوت به منصه ظهور گذاشت، در واقع نمادهای ارزشی برای جامعه انسانی قابل تفسیر و اندیشیدن می باشد.
پنجم: در واقع سال های اولیه خصوصاً دوران کودکی و نوجوانی و تاثیری که نهاد اجتماعی خانواده و مدرسه بر افراد می گذارد، ما را با ظرفیت انسان شدن یا همان اجتماعی شدن روبرو می نماید، که از طریق کنش متقابل انسانی می توان این فرایند را محقق کرد. با توجه به این اصل، ارزش ها و سایر مفاهیم جامعه انسانی در قالب بسط فرایند جامعه پذیری از طریق مکانیسم آموزش مستقیم و غیر مستقیم، روابط و تعاملات انسانی و اجتماعی شکل می گیرد.
ششم: آگاهی در جامعه انسانی اهمیت بسیاری در زندگی روزمره ما دارد؛ در واقع از طریق این فرایند می توانیم درباره خود و آنچه انجام می دهیم و یا دیگران انجام می دهند تأمل کنیم، بنابراین افراد توانمند هستند که کنش ها و کنش های متقابل خود را شکل دهند. با توجه به این اصل ارزش ها بر اساس فرایند تفکر و آگاهی جامعه و فرد ساخته می شود.
هفتم: افراد هنگامی که در موقعیت ها و نیز در مقابل آن ها، عمل می کنند اهدافی دارند. ما موقعیت ها را تعریف می نمائیم، به آن ها معنا می دهیم، و آن گاه در برابر آن ها دست به عمل می زنیم. اهداف مان را بر می گزینیم و آنگاه در برابر آن ها دست به عمل می زنیم. در واقع ارزش ها با توجه به موقعیت هایی که افراد در جامعه و یاحتی جامعه در سطح منطقه و جهان دارد،آن ها را تعریف می شود، بر اساس این موقعیت هاست که ارزش ها در هر لحظه زمانی و مکانی معنای خاصی به خود می گیرد.
هشتم: جامعه متشکل از مردمی است که دارای کنش متقابل اجتماعی اند، بنابراین جامعه نوعی هستی در سطح خرد می باشد، که قابلیت جداشدن از مردم را ندارد و مردم جامعه یا بخشی از اجزای آن را به نام ارزش تولید می نمایند.جامعه کنش رابط مردم خواهد بود. با توجه به این مسئله ارزش ها ناشی از کنش های متقابل افراد در جامعه شکل می گیرد، در واقع بدون تعامل متقابل افراد با یکدیگر ارزش ها معنا و مفهومی ندارد و قابلیت تولید هم نخواهد داشت.
با توجه به این اصول در نظریه کنش متقابل نمادین می توان در یک جمع بندی کلی ارزش ها را در این مکتب به صورت پویا منتج از رابطه بین فرد و جامعه دانست؛ و همچنین ساخت ارزش ها در این مکتب را ناشی از فرایند جامعه پذیری یا اجتماعی شدن باید دانست، که بازتاب کنش متقابل، تفسیرها و معانی است که از میان مردم نشأت می گیرد.
فرد و جامعه و ارزش
همانطور که در سطور قبل برخی از اصول کلی این مکتب را بیان کردیم، این اصول بیانگر رابطه فرد و جامعه می باشد؛و استخوان بندی این نظریه را می سازد. تبیین رابطه فرد و جامعه یک سنتی دیرینه دارد، ماحصل گفتار تبیین کنش متقابل در حوزه رابطه فرد و جامعه را می توان در دوگروه بیان کرد« اول کسانی که اعتقاد داشته یا دارند که جامعه از مجموع افراد ساخته شده است و تقدم و اولویت از آن افراد است و گروه دیگر را نظر بر این است که اولویت با جامعه بوده و افراد بازتابنده خصلت های جامعه خود می باشند. در این جا فرد تابعی از جامعه به حساب می آید.» ( ادیبی و همکار،۱۳۸۷: ۱۷۳) در مقابل این دو جریان اشاره شده که نماینده آن ها را می توان دورکیم و گابریل تارد دانست، در مقابل مکتب کنش متقابل نمادین متأثر از فلسفه عمل گرا[۴] بوده است، به نظر این مکتب« هیچ گونه تمایز معناداری بین فرد و جامعه وجود ندارد. افراد در جامعه توسط جامعه شکل می گیرند، اما در عین حال انسان خلاق، کنش فردی و اجتماعی را چنان می سازند که هست. در واقع وقتی بین جامعه و افراد وحدت و یگانگی قائل شویم واکنش های اجتماعی آن ها تعدیل و اصلاح می گردد و موضوع چنین مطرح می شود که هر فرد چه اثری بر اجتماع باقی خواهد گذاشت و چه تاثیری از آن پذیرفته است. در چنین برداشتی افراد بازیگر نقش ها نیستند بلکه در کنش اجتماعی سهم خود را ایفاء می کنند، بدون آنکه روی تفوق خواسته ها و انگیزش ها و ارزش های فردی پافشاری کنند.» ( توسلی،۱۳۸۶: ۲۷۳) با توجه به این امر ارزش ها ناشی از فرایند کنش متقابل اجتماعی بین فرد و جامعه و نتایجی که این پدیده در سطح جامعه دارد، شکل می گیرد. در واقع ارزش ها و نگرش هایی که به آن ها وجود دارد ناشی از تعاملات انسانی است و در جریان تعامل اجتماعی آموخته می شود، و خود بر رفتار و روابط اجتماعی اثر می گذارد.
خود و ارزش
از مفاهیم عمده و اساسی این مکتب خود می باشد که در آثار مید، کولی، گافمن و بلومر قابل بحث و مطالعه است. این پدیده حتی در پویش روابط اجتماعی بسیار اهمیت دارد، در واقع این پدیده می تواند در برابر خود و هم دیگران عمل کند. انسان برای تقویت روحیه خود تلاش می کند و برای خود هدف تعیین می کند، و خود را حتی سرزنش می کند. بنابراین به نظر مید توانایی انسان در عمل کردن در برابر خود به عنوان یکی از ساز وکارهای اصلی باید در نظر گرفت که با دنیای خودش روبه رو می شود و با آن مراوده می کند. این سازوکار انسان را قادر می سازد که چیزهای پیرامون را برای خود معنی کند و اعمال خود را بر اساس آن معانی هدایت نماید. در واقع از نظر این مکتب این ساز وکار مطرح است که چیزهای پیرامون خود از جمله ارزش ها را برای خود معنی کند و اعمال خود را بر اساس آن ارزش های معنی دار هدایت نماید.
در واقع آنچه برای انسان از اهمیت و آگاهی برخوردار است، ارزش دارد، و این ارزش همان چیزی است که انسان آن را در طی زندگی روزمره خود در حال معنی کردن برای خود بوده است. در واقع پیوند ارزش ها در ارتباط با مفهوم خود زمانی ایجاد می شود که در جریان تجارب و کنش های اجتماعی ارزش ها شکل می گیرند. بر این اساس خصلت مضاعف عینیت یافتن ارزش ها به صورت یک عمل در آمده که مورد قضاوت دیگران این عمل قرار می گیرد، که شکل انتزاعی آن برای خود فرد همان ارزش می باشد. در واقع ارزش ها همان عنصر ذهنی و انتزاعی خود اجتماعی عینیت یافته و متبلور شده است، که مورد قضاوت و پذیرش دیگران قرار می گیرد.
در واقع خود اجتماعی همان تبلور ارزش های ذهنی و انتزاعی همنوایی و کنترل اجتماعی است، اگر عملی خلاف ارزش ها و قوانین اجتماعی در جامعه از سوی فرد سر بزند، خود اجتماعی متبلور یافته ارزش های انتزاعی عکس العمل نشان می دهد، همچنین می توان بیان کرد که بخش اعظمی از ارزش های انتزاعی، نگرش ها و برداشت های ما از خویشتن به نحو بارزی به برداشت خود اجتماعی و خلاق مربوط خواهد شد.
معنا سازی و ارزش
این مکتب بر این اصل استوار است که موجود انسانی یا خودها بیشتر از آنکه در برابر اعمال یکدیگر صرفاً واکنش نشان دهند، اعمال یکدیگر را تعبیر، تفسیر و یا تعریف می نمایند. پاسخی که در برابر اعمال دیگران بی واسطه صورت نمی گیرد، بلکه مبتنی بر پاسخی است که دارای معناست. بنابراین کنش متقابل انسان ها به واسطه نهادها و از طریق تعبیر و یا تبیین معنای اعمال دیگران صورت می گیرد.« به اعتقاد طرفداران کنش متقابل نمادی، معانی ناشی از ارتباطات اجتماعی انسان با دیگران هستند، به همین جهت می توان گفت که معانی، محصولات اجتماعی اند. اگر چه معانیِ امور از طریق کنش متقابل اجتماعی کنش می گیرند ولی استفاده آدمی از معانی مبتنی بر فرایند تفسیری است. از دیدگاه کنش متقابل نمادین نمادی، عوامل موجود در درون آدمی ( نظیر غریزه و انگیزه) یا عوامل بیرونی( نظیر هنجارها فرهنگی، ارزش های اجتماعی و نیروهای جمعی)، علت بروز رفتار به شکل اجباری نیستند. بلکه رفتار، ناشی از تفسیر اجتماعی محرک های درونی و بیرونی موجود است.» ( شارع پور،۱۳۸۶: ۱۶۲)
به نظر اندیشمندان این مکتب افراد برای شکل دادن به عملی که قصد انجام آن را دارند، صور مختلفی را در نظر می گیرند و اهمیت آن ها را ارزیابی می کنند و آنگاه عمل خود را هدایت می نمایند، هیچ عمل آگاهانه ای وجود ندارد که این حکم در مورد آن صادق نباشد.
پویش شکل دهی به عمل، از خلال معنی سازی و یا به کار گرفتن ذهن برای تعریف آن با آنچه خود یا من نامیده می شود متفاوت است. بنابراین« مفهوم معنی سازی برای خود یک فرایند ارتباطی پویاست که در آن فرد چیزها را ثبت و سپس ارزیابی می کند و برای آن ها یک معنی و مفهوم قائل شده، تصمیم می گیرد و بر مبنای آن عمل می کند. بنابراین فرایند معناسازی مستقلاً وجود دارد و باید به عنوان چیزی مستقل که وجود دارد، پذیرفته و بررسی شود. از خلال این پویش است که انسان به عمل خود شکل می دهد. به علاوه به نظر مید شکل گیری عمل فردی از خلال فرایند معنی سازی برای خود همیشه در یک زمینه اجتماعی صورت می گیرد.» ( توسلی،۱۳۸۶: ۲۷۷)
با توجه به آنچه که بیان شد، ارزش ها در این مکتب از خلال تعبیر و معناسازی اعمال افراد معنا پیدا می کند. در واقع ارزش ها بر اساس مهمترین صور آگاهانه عمل انسانی در جامعه معناسازی می شود؛ بنابراین ارزش ها در فرایند ارتباطی پویای انسانی به جامعه و اعمال انسانی معنا می دهد.
نماد و ارزش
با توجه به آنچه که بیان شد معنا ناشی از فرایند کنش متقابل بر می خیزد. انسان ها نمادها و معانی را طی کنش متقابل اجتماعی فرا می گیرند. در حالی که آدم ها در برابر نشانه ها بدون تفکر واکنش نشان می دهند، اما در برابر نمادها به شیوه ای متفکرانه، عکس العمل نشان می دهند.نمادها شناخته هایی اجتماعی اند که برای آن به کاربرده می شوند( که به نیابت از و یا به جای) تا آنچه را که مردم درباره بازنمود آن توافق دارند، باز نمایند.نمادها از این جهت تعیین کننده اند که به انسان ها اجازه می دهند تا به شیوه هایی انسانی عمل کنند. انسان ها به خاطر وجود نمادها در برابر واقعیتی که خودش را نشان می دهد انفعالی واکنش نشان نمی دهند، بلکه جهانی را که در آن عمل می کنند، فعالانه ایجاد و باز ایجاد می کنند، نمادها به طور عام و زبان به طور خاص فزون بر این فایده کلی، چندین کارکرد خاص دیگر برای کنشگر دارد. « نخست آنکه نمادها انسان ها را قادر می سازند که ازطریق نامگذاری، طبقه بندی و یادآوری چیزهایی که در جهان با آن ها روبرو می شوند، با جهان مادی و اجتماعی برخورد کنند. زبان به انسان ها اجازه می دهد تا به گونه ای بسیار کارآمدتر از آنچه که می توان با انواع نمادهای دیگر، مانند نقش های مصور عمل کرد، پدیده های گوناگون را نامگذاری، طبقه بندی و یادآوری کنند. دوم آنکه، نمادها توانایی انسان را برای درک محیط بهبود می بخشند.کنشگر به جای آنکه در دریایی از محرک های تشخیص ناپذیر غرق شود، از طریق نمادها می تواند در مورد برخی از اجزای محیط بیشتر از اجزای دیگر هوشیاری داشته باشد. سوم آنکه، نمادها توانایی اندیشیدن را بهبود می بخشند. هر چند یک رشته نمادهای تصویری توانایی اندیشیدن محدودی به انسان ها می بخشند، ولی زبان این توانایی را بسیار گسترش می دهد. از این دیدگاه تفکر را می توان به عنوان کنش متقابل نمادین انسان با خود خویش، در نظر گرفت. چهارم آنکه نمادها توانایی حل مسایل گوناگون را بالا می برند. پنجم آنکه، کاربرد نمادها به کنشگران اجازه می دهد تا از زمان، مکان و حتی شخص خودشان فرا گذرند….. این همان مفهوم مشهور نظریه کنش کتقابل نمادین، یعنی مفهوم در نقش دیگری ظاهر شدن است. ششم آنکه نمادها ما را قادر می سازند که درباره یک واقعیت مابعد طبیعی، مانند بهشت یا جهنم، تخیل کنیم. هفتم و از همه مهمتر آنکه، نمادها نمی گذارند انسان ها اسیر محیط شان شوند. انسان ها از این طریق می توانند به جای منفعل بودن فعال گردند، یعنی در اعمال شان متکی به خود باشند.» ( ریتزر،۱۳۸۴: ۸۶-۲۸۵)
نمادها حاملهای اطلاعاتی از جمله ارزش ها هستند، که ما را قادر میسازند به طرقی که برای سایر موجودات امکانپذیر نیست از اطلاعات گوناگون استفاده کنیم و نسبت به جامعه خود و دیگران آگاهی پیدا کنیم…، « نمادها به ما امکان میدهند از فرآیند تفکر بهرهبرداری کنیم، فرآیندی که سایر موجودات زنده دسترسی ندارند. ما میتوانیم اطلاعات بیشتری با یکدیگر از طریق نمادها مبادله کنیم زیرا نمادها ما را قادر میسازند بسیاری از ریزهکاریها، گوناگونیها و جنبههای پیچیدهتر تجربیات خود را برای دیگران بیان کنیم.در عمل ما میتوانیم اطلاعاتی را که به دست میآوریم به راههای مختلف مورد استفاده قرار دهیم، آنها را ضبط، متراکم، انبار و ترکیب کنیم یا به کار ببندیم (لنسکی، ۱۳۷۴: ۷۸) با توجه به این مسئله ارزش ها در این مکتب به عنوان نمادی با اهمیت قرار می گیرد که موجب آگاهی و تولید تفکر شده، و از طریق این تولیدات می توان در ارتباط متقابل با دیگران این نمادهای ارزشمند را که می تواند نقش اطلاعاتی به خود گیرد مبادله کرد، حتی از طریق بکارگیری این نمادها می توان ارزش ها یا به طور کلی فرهنگ را در راستای حفظ و پاسداشت میراث فرهنگی جامعه اشاعه و انتقال داد.
ارزش ها در این مکتب به عنوان نمود عینی قابل مشاهده اند،به صورت نماد در کنش متقابل افراد مبادله می شوند، براساس این نمود عینی می توان به معناسازی اعمال و رفتار افراد پرداخته که ریشه آن را می توان در ارزش های انسانی و اجتماعی رایج در جامعه جستجو کرد.در واقع ارزش ها در این مکتب بر اساس نمود عینی نمادها می تواند طبقه بندی و دسته بندی شود. ارزش ها در قالب ابزار عینی نمادها که انسان ها آنها را خلق می کنند، در جهت استمرار و و بهبود حیات اجتماعی جامعه ضروری به نظر می رسد. انسان ها ارزش های نمادین را و نیز معانی آن را طی کنش متقابل اجتماعی یاد می گیرند. در حالی که آن ها در برابر نشانه ها پاسخ غیرفکورانه ای از خود بروز می دهند، در برابر نمادها به شیوه ای فکورانه واکنش نشان می دهند. در واقع ارزش های نمادین در این مکتب به عنوان بیانگرهای شناخته شده اجتماعی که به منظور بازنمایی هرآنچه که افراد برای بازنمود آن توافق دارند به کاربرده می شود.
زبان انسانی به عنوان یکی از مهمترین ابزارهای اجتماعی می تواند به عینیت بخشیدن ارزش ها در قالب نمادها کمک بسیاری نماید. همچنین این ابزارهای عینیت یافتگی ارزشی در طی زمان و مکان قابل اشاعه و انتقال فرهنگی می باشد. از نظر این مکتب زبان به عنوان نظام گسترده ای از نمادها از جمله ارزش های نمادین شناخته می شود، اگر یکی از عناصر اساسی زبان را باید اصطلاحات یا همان واژه ها دانست که به صورت نماد می تواند ارزش های جامعه را انتقال دهد و حتی آن را به جای چیز دیگر به کاربرد. این واژه ها هستند که تمام ارزش های نمادین را می تواند عملی سازد.
فایده ارزش های نمادین در زبان دارای کارکردهای خاصی برای کنشگران می باشد. مید ادعا میکند که «زبان به ما اجازه میدهد به موجوداتی خودآگاه تبدیل شویم و کلید این دیدگاه نماد است، نماد چیزی است که نماینده چیز دیگری است. مثلاً واژه درخت نمادی است که به وسیله آن ما چیز دیگری یعنی درخت را نشان میدهیم. مید استدلال میکند همین که ما این مفهوم را یاد گرفتهایم، میتوانیم به درخت فکر کنیم اگرچه هیچ درختی هم نباشد. ما یاد گرفتهایم که درباره این شی به طور نمادین فکر کنیم.» (گیدنز، ۱۳۸۱: ۳۸)
نمادگرایی تسلط انسان را بر جهان اجتماعی ارزانی می دارد، باعث شده که انسان فقط بوسیله کنش متقابل اجتماعی توانسته است توانایی بکاربردن نمادها را توسعه بخشد و حال آنکه جامعه به عنوان نگهدارنده نمادهای بیشتری تلقی می شود. نمادگرایی که به عنوان ابزاری در کنش جمعی انسان(و بوسیله وی این کنش جمعی) تولد می یابد امکان زندگی سازمان یافته ای را فراهم می کند پیچیده تر و پویا تر است. بنابراین نمادگرائی و جامعه در تکاملشان بسیار بهم پیوسته اند و جای شگفتی نیست اگر نتوان این دو را از یکدیگر در نظر گرفت.« نمادها در رابطه با ارزش ها و کنش های اجتماعی دو کارکرد اساسی را ایفاء می کنند حتی عمیقاً بر تمایل هنجاری کنش و ارزش اثر می گذارند و این دو عبارتند از کارکرد ارتباط و کارکرد مشارکت. نخستین کارکرد، همانست که بوسیله نمادگرائی در انتقال پیام بین دو فرد یا چند فرد بکار گرفته می شود و یا آن را بر می انگیزد و یا بالاخره بعضی از خصوصیات سازمان گروه ها یا جماعات را برای کسانی که با این گروه ها یا جماعات کمک می کند و یا آن را بر می انگیزد و یا بالاخره بعضی از خصوصیات سازمان و گروه ها یا جماعات را برای کسانی که با این گروه ها یا جماعات در ارتباطند روشن می سازد. بدیهی است که دو کارکرد نمادگرائی ضد یکدیگر نیستند و به خصوص می توانم گفت که نمادگرائی ارتباطات، مشارکت را یاری می کند و نمادگرائی مشارکت اشکال متفاوت ارتباطات را برقرار می نماید.» ( روشه،۱۳۷۰: ۹۷)
ارزش ها بوسیله عینیت نمادی از طریق پیام ها بین افراد جامعه به صورت کنش متقابل مبادله می گردد، و حتی باعث این شده که ارزش های جدیدی در جامعه در طی زمان و استمرار شکل گیرد، از سوی دیگر ارزش ها در جامعه از طریق کنش متقابل باعث ضرورت مشارکت پایدار افراد جامعه در تولید فرهنگ شود.
جامعه انسانی دارای کلیت های تجریدی و انتزاعی از جمله ارزش می باشد که این کلیت های تجریدی برای اینکه تبدیل به عینیت شوند نیازمند نماد می باشند، تا از این طریق به اعضاء یادآوری نمایند که به آن جماعت یا جامعه تعلق دارند و آن ها را از دیگران متمایز می کند؛و یا آن ها را نزد دیگران تثبیت می نماید. پرچم، علائم و نشان ها، سرود ملّی رنگ مشخص، رجل مهم و…. همگی بیانگر نمادهای همبستگی می باشد، که برای هر جامعه ای این نمادها و حفظ آن ارزشمند است، و از طریق کنش متقابل با یکدیگر این نمادها به عنوان ارزش پایدار و مستمر مبادله و حفظ می گردد و حتی به عنوان میراث فرهنگی و هویت ملی معنا پیدا می کند. این نمادهای ارزشی در سطح جامعه شناسی کلان معنا یافته است، در حالی که در سطح جامعه شناسی خرد بسیاری از اعیاد و مراسم های خانوادگی دارای نمادهای ارزشی و مشارکتی هستند که نمونه ای از ارزش های خردنگر در سطح جامعه است، که باعث شده از طریق تعاملات متقابل انسانی باعث حفظ هویت های جمعی خردنگر در سطح یک جامعه کلان شود. مشارکت در مراسم ازدواج، تدفین خویشان و…. نمونه ای از نمادهای عینی ارزش یافته همبستگی در سطح خرد بوده است، عدم حضور و مشارکت در این مراسم ها نشانه بی تفاوتی به رعایت نمادهای ارزشمند تلقی می گردد.
از سوی دیگر برخی از ارزش ها در قالب نمادهای سلسله مراتب و یا سازمانی بین افراد جامعه مبادله می گردد. در واقع برخی از تفاوت های طبقاتی، تمایزهای قشربندی شده در سطح جامعه بیانگر این است که هریک از افراد دارای شأن و مرتبه و منزلت خاصی است،که در قالب نمادهی عینی ارزشمند تلقی شده است.( محله، نوع مسکن، اتومبیل، مدرسه، بچه ها، انجمن ها یا کلوب هایی که افراد بدان تعلق دارند، البسه، نوع تفریحات، محل تعطیلات، زبان و….) به عنوان شاخص، یا علامت یا نمادهای پایگاهی که فرد اشغال می کند و قدرتی که اعمال می نماید، شان و مرتبه ای دارد، بیانگر ارزش هایی است که می توان برای دیگران تفسیر و معناسازی از طریق ارتباطات متقابل نمود. حتی تمام نمادهایی که در سازمان ها در قالب سلسله مراتب، قدرت حق اختیارات فردی به فرد در مجموعه سازمانی اعطاء شده بیانگر نمادهای ارزشمند سازمانی است که می توان آن را تفسیر و معناسازی نمود.
با توجه به اینکه ارزش در هر جامعه ای بخشی از هویت جمعی است، این ارزش ها در قالب نمادهای عینی یافته به صورت نوعی حافظه جمعی که ریشه در تایخ آن جامعه دارد از نسلی به نسل دیگر بر اساس تعاملات انسانی مبادله می شود ارزش نمادی یافته در قالب هویت جمعی یا همان حافظه جمعی بصورت عامل قوی در همبستگی اجتماعی افراد جامعه قابل مشاهده شده و این نمادها بسیار پرمعنا بوده و دارای بار عاطفی جمعی و منبع همبستگی روانی و زیستی می باشد و موقعیت حال جامعه را تبیین می کند.
بخش دیگری از ارزش های نمادین در سطح جامعه مذهبی هستند که زمینه اجتماعی دارند و یکی از عللی که باعث برانگیختن آن ها گردیده است، ارزش هاست،که بیانگر واقعیات اجتماعی بوده که در بین تعاملات انسانی مبادله شده و به صورت عینیت یافته قابل مشاهده می باشد. بدین وسیله ارزش های نمادین مذهبی کمک می کند تا مومنین از غیر مومنین، کشیش از مومنین و مکان های مقدس از مکان های غیر مقدس، اشیاء پاک از ناپاک و…. تمیز داده شوند و بدین سان حتی بافت جامعه را تقسیم می کند تا گروه بندی هائی را بوجود آورد و مرزها را مشخص و سلسله مراتب را تعیین کند. علاوه بر این ارزش های نمادین مذهبی به خودی خود در تمام فعالیت های اجتماعی نمود پیدا می کند و باعث همبستگی و مشارکت عارفانه افراد در جامعه می شود.
در مجموع طرفداران مکتب کنش متقابل نمادین استدلالشان این است« که عملاً همه کنشهای متقابل میان افراد انسانی متضمن تبادل نمادهاست. پویش تاریخ بر اندیشه و کنش اجتماعی انسان استوار است و اندیشه و کنش اجتماعی انسان قائم به فرهنگ است و فرهنگ خود بر واقعیتی که آن را نماد یا سمبل [۵]نام نهادهاند، تکیه دارد. سمبل ماده مقوم فرهنگ و واحد اساسی رفتار انسانی و زیربنای تمدن است. سمبل عموماً شیای است مبین یک ارزش و یا یک معنی که این ارزش و معنی را کسانی که از این سمبل سود میجویند بدان میبخشند. بنابراین ارزش و معنی یک سمبل به هیچوجه وابسته به شکل فیزیکی و یا ذات مادی آن نیست (یوسفیان، ۱۳۶۸: ۱۴۲)
طرفداران نظریه کنش متقابل نمادین معتقدند تمامی کنشهای انسان متضمن ارتباط نمادین است که ارزشها را استمرار، هنجارها را تثبیت و فرهنگ را از نسلی به نسل بعد منتقل میکند. شارون معتقد است « فرهنگ و [ارزشها] در کنش متقابل نمادین پدیدار میگردد، ما آن را در کنش متقابل از دیگران فرا میگیریم و بدون کنش متقابل نمادین از بین میرود. نمادها تداعیگر ارزشها هستند و ارزشها به عنوان لایه عمیق کنش اجتماعی از طریق نمادهای متنوع و وسیع حیات می یابند. نامدها تبلور بخش ارزش ها بوده و بیان عینی و قابل مشاهده ارزش ها هستند.» (شارون، ۱۳۷۹: ۱۲۹)
با توجه به آنچه که در سطور قبل بیان شد ارزش های نمادین در جامعه کمک می کنند تا کنشگران اجتماعی را با وسائل ارتباطی گوناگون به خدمت گیرند، و به یکدیگر مرتبط سازند و همچنین نمادهای ارزشی آن ها را در پیوند دادن مدل ها به ارزش ها یاری رسانند. در واقع در مکتب کنش متقابل نمادین ارزش ها به صورت بیان عینی و قابل مشاهده، مشارکت بخش و همانندی اشخاص و گروه را با جامعه به طور مداوم ایجاد می کند. از نظر این مکتب ارزش های نمادین را می توان به واقعیت تبدیل کرد و به تفسیر و معنای آن پرداخت، در واقع نمادها به عنوان پایه های عینیت یافته ارزش ها در کنش های اجتماعی و انسانی متبلور می گردد و این پایه های عینیت یافته تمایل ارزشی را به معنای واقعی و انسجام درونی هویت بخشیده، بنابراین تمایل ارزشی کنش انسانی در این مکتب به نوبه خود به ارزش هایی مربوط شده که در رفتارهای عینی یا نمادی تحقق می یابد و به حیات اجتماعی واقعیت می بخشد.
جامعه پذیری و ارزش
یکی از مهمترین فرایندهای اساسی که این مکتب بر روی آن تأکید می کند جامعه پذیری است که باعث ماندگاری فرهنگ از جمله ارزش ها می گردد، در واقع افراد از طریق درونی کردن فرهنگ که بخشی از آن جذب ارزش ها می باشد، این فرایند صورت می گیرد. بنابراین« جامعه پذیری فرایندی است که طی آن الگوهای رفتاری و هنجارهای مطلوب و ارزش های پایدار مطلوب تلقی شده و فرد آن ها را در فرهنگ خود یاد می گیرد و آن ها را می پذیرد.» ( درسلر و همکار،۱۳۸۸: ۱۲۹) در واقع ارزش ها به عنوان محتوای جامعه پذیری در ارتباط با دیگر عناصر محتوایی جامعه پذیری ( نمادها، هنجارها، قوانین و آداب و رسوم و….) به عنوان منبع اصلی، فرهنگ جامعه انسانی را تحت تاثیر قرار می دهد؛ ارزش ها در فرایند جامعه پذیری نقش بارزی در هم سازی[۶] و فرایند همانند گردی[۷] انسان ها با جامعه دارد که، از طریق ارتباطات متقابل و نمادین بین افراد از همان دوران کودکی که فرد جهان اجتماعی خود را می شناسد، آموزش داده می شود.
بخشی از فرایند جامعه پذیری که باید انسان ها یادگیرند،معناسازی و تفسیر نمایند، ارزش ها هستند که « عناصر مورد قبول و احترام اکثریت افراد جامعه هستند، که هم نیازهای مادی و معنوی را هدایت می کنند و شکل می دهند و هم در موقع قضاوت در مورد آن شخص ملاک قرار می گیرند. بنابراین ارزش ها عناصر محترم و چه بسا مقدس و با اهمیت مورد قبول یک جامعه و حتی فرد است. بعضی ارزش ها غالباً در محیط فرهنگی خاص اهمیت دارند و در محیط دیگر اهمیت خود را از دست می دهند یا کم می شوند.در واقع خوبی و بدی تا حدودی تعریف شده است و اما حد و مرز آن بستگی به فرهنگ غالب بر محیط دارد. این عناصر شامل درستکاری، احترام به حق دیگران، صداقت، احترام به والدین، احترام به بزرگترها، دروغ نگفتن و…. هستند.» ( منادی،۱۳۸۷: ۲۳)
از نگاه این مکتب ارزش های نمادین به صورت گفتاری و نوشتاری در راستای انتقال معنا در این فرایند بسیار با اهمیت است، در واقع از همان دوران کودکی فرد یاد می گیرد که در چه شرایطی رفتاری خاص با ارزشی را ایفاء کند در مقابل به چه ارزشی احترام گذارد و یا در مقابل چه رفتارهای بی ارزشی واکنش از خود نشان دهد. از سوی دیگر در راستا نمادهای ارزشی غیرشفاهی یا غیر گفتاری هم که شامل همان حرکات، تصاویر بصری و اصواتی است و منجربه ارتباط، تفسیر و معناسازی از سوی دیگران می شود در این فرایند مورد استفاده قرار می گیرد.
از نگاه این مکتب فراگیری ارزش ها در قالب فرایندیادگیری رفتار اجتماعی که به نوعی مترادف با فرایند جامعه پذیری است، از اهمیت بسیاری برخوردار است.در واقع ارزش ها در این مکتب از طریق سرمشق گرفتن از الگوهای مرجع انسانی و فکر کردن آموزش داده می شود. در یک چنین دیدگاهی، نظریه کنش متقابل نمادین را تأکید بر شکل خاصی از کنش متقابل اجتماعی جامعه پذیری سوق می دهد. توانایی انسان برای اندیشیدن و تفکر در ابتدا طی جامعه پذیری شدن کودک که بخشی از آن جذب و درونی کردن ارزش ها در کودک می باشد، توسعه یافته و در طول دوره بعدی اجتماعی شدن در بزرگسالی پالوده می شود. دیدگاه نظریه پردازان کنش متقابل نمادین فرایند جامعه پذیری با دیدگاه بیشتر جامعه شناسان متفاوت است.« به نظر آن ها جامعه شناسان متعارف، جامعه پذیری را صرفاً فرایندی می دانند که انسان ها از طریق آن چیزهایی را یاد می گیرند که برای بقا در جامعه نیاز دارند ( برای نمونه فرهنگ ( ارزش ها و هنجارها) و انتظارات نقشی). اما خود این نظریه پردازان، اجتماعی شدن را فرایند پویا تری می انگارند که به انسان ها اجازه می دهند تا به توانایی اندیشیدن شان را توسعه داده و به صورت شیوه های خاص انسانی در بیاورند. بعلاوه جامعه پذیری به نظر آن ها فرایند یکسویه ای نیست که طی آن کنشگر صرفاً اطلاعاتی را دریافت کند، بلکه فرایندی پویا است که کنشگر از طریق آن اطلاعات دریافتی را متناسب با نیازهایش شکل داده و تعدیل می کند.» ( ریتزر و همکار،۱۳۹۰: ۳۲۰)
قضاوت ارزشی
در مکتب کنش متقابل، ارزیابی و قضاوت درباره کنش های دیگران و سپس تنظیم رفتار بر اساس قضاوت خود مورد توجه قرار می گیرد. ما با قضاوت های ارزشی خود تصمیم می گیریم که ارزش هایی مانند نیکی، زیبایی، انسان بودن، یا مخالف آن یعنی زشتی، وحشی گری،گستاخی و…را به موضوع مورد ارزیابی مان نسبت دهیم یا از وی سلب نماییم. قضاوت های ارزشی نوعی از کنش متقابل هستند که بوسیله درک و فهم مشترک نمادها امکان پذیر می شود. ما می توانیم قضاوت ارزشی خود را درباره رفتار، گفتار، شکل و قالب و… موضوعات مختلف بطور نمادین نمایش دهیم یا به همفکران خود منتقل نماییم.
شارون در مورد ارزشها و قضاوتهای ارزشی میگوید: « قضاوت درباره دیگران نشان میدهد که چگونه ارزشها وارد زندگی اجتماعی ما میشوند، ما دیگران را بر اساس قضاوتهای ارزشیای که میکنیم دوست داریم. “او یک انسان واقعی است”، “او فرد واقعا جاهطلبی است”، “برای من قابل احترام است که او صریح سخن میگوید”، “او واقعا زیباست”، “چه مرد خوبی” از نمونههای قضاوتهای ارزشی هستند. همچنین بر اساس قضاوتهای ارزشیای که انجام میدهیم از دیگران بدمان میآید. عباراتی چون “او آدم نادرستی است”، “او گستاخ است”، “آنها فاسدند، آنها تنبل هستند، آنها وحشی هستند” بیانگر این نوع از قضاوت هستند. در هر مورد ما معیاری ارزشی به وجود میآوریم و برای قضاوت درباره دیگران از آن استفاده میکنیم. البته قضاوت کردن تنها دوست داشتن و دوست نداشتن دیگران نیست. قضاوت کردن، تصمیم گرفتن درباره این است که چه کسی باید مجازات شود، چه کسی باید ارتقا داده شود، مرگ چه کسی درخواست میشود یا چه کسی باید زندگی سعادتمندانهای داشته باشد. قضاوت تصمیم گرفتنن در اینباره است که چه کسی باید تغییر کند و با چه کسی باید بجنگیم»(شارون: ۱۳۷۹: ۱۹۷) شارون در پاسخ به این سوال که به طور معمول جامعهشان چگونه با ارزشها برخورد و درباره دیگران قضاوت میکنند، چهار نکته بیان میکند: «۱) ارزشها مانند اندیشهها و قواعد فرهنگی هستند؛ ما باید همیشه به یاد داشته باشیم که ارزشهای ما وابسته به زندگی اجتماعی ما هستند. این بدان معنا نیست که آنها نادر و کمیابند. آنها ترجیحات ما هستند و مردم به علت زندگی اجتماعی خود یاد میگیرند که ترجیحات گوناگونی داشته باشند. ۲) انسانها به این باور گرایش دارند که ارزشهای خود آنها حقیقی و درست هستند. آنها به طور مرتب از ارزشهایشان دفاع میکنند و اغلب سعی میکنند که دیگران را متقاعد سازند که خوب بودن آنها را در نظر بگیرند. برای مثال من در زندگی اجتماعی خود یاد گرفتهام که برابری فرصت و آزادی فردی مهم است. هنگامی که این ارزشها نقض میشوند، من خشمگین میشوم و سعی میکنم دیگران را متقاعد سازم که ارزشهایم را باور کنند. همچنین گاهی اوقات کسانی را که خلاف این ارزشها عمل میکنند، محکوم میکنم. ۳) ارزشها مربوط به ترجیحات هستند و اثبات اینکه ارزشهای معینی ارزشهای حقیقی هستند که همه باید از آنها پیروی کنند، غیرممکن است. آنها بیان واقعیت نیستند بلکه تعهداتی هستند نسبت به چیزی که فکر میکنیم در زندگی باید باشد. بیشتر ما سخت کوشش میکنیم که ارزشها واقعی، مطلق و حقیقی به نظر برسند. اما در نهایت این امر مربوط به عقیده و تعهد است نه دلیل و مدرک. اما برای درک کنش انسانی باید بدانیم که قضاوتهای ارزشی هنوز قضاوتهای ارزشی هستند و واقعیات نیستند که بتوان آنها را اثبات کرد. ۴) همه انسانها دارای ارزش هستند و همه انسانها بر پایه آن ارزشها درباره دیگران قضاوت میکنند. من دارای ارزش هستم و نیز درباره دیگران قضاوت میکنم. این ارزشها و قضاوتها به طور اجتماعی ساخته میشوند. بنابراین من به عنوان عضو گروه باید این ارزشها را باور داشته باشم و درباره دیگران قضاوت کنم، من میخواهم که چنین کنم. تبعیض جنسی و نژادپرستی از نظر من نادرست است، آنها با دیدگاه من درباره اینکه جهان چگونه باید باشد در تضاد هستند، ستمگری بر مردم به هر صورتی، با ارزشهایی که من آنها را درست میدانم در تضاد است. اینها ارزشهایی هستند که من تصمیم گرفتهام به خاطرشان مبارزه کنم، اینها ارزشهایی هستند که من از آنها استفاده میکنم تا درباره کنشهای دیگران قضاوت کنم و به آنها بگویم که آنها باید تغییر کنند.» (همان: ۱۹۹)
لزوماً همه ارزشها ما را به قضاوت درباره دیگران وادار نمیکنند؛ ما سعی میکنیم برخی از ارزشها را تنها در مورد زندگی خودمان به کار ببریم و درباره دیگران قضاوت نکنیم زیرا که آنها را نقض میکنند. ما به برنامهریزی برای آینده، آموزش رسمی، داشتن خانواده خوب و تلف نکردن وقت اعتقاد داریم. سخت کوشش میکنیم که بفهمیم که چرا دیگران ممکن است با این ارزشها موافق نباشند و اگر موفق شویم درباره آنها قضاوت نمیکنیم زیرا میدانیم که آنها ارزشهای ما هستند نه ارزشهای دیگران. اما بسیار ساده است که گاهی عقاید، ارزشها، قواعد و کنشهای دیگران را به جای آنکه صرفا ویژگیهای متفاوت با ویژگیهای خود بدانیم، تهدیدی علیه چیزهایی بدانیم که نسبت به آنها احساس وفاداری میکنیم.
کنش متقابل و ارزش
در هرجامعه ای رویکرد به ارزش ها متغیر می باشد،اما به صورت اشتراکی بین اعضای هر جامعه ای این نوع کنش متقابل برای یادگیری،جامعه پذیری و فرهنگ پذیری ارزش ها به صورت اشتراکی وجود دارد. در واقع ارزش ها از طریق کنش متقابل راه رسیدن به دیگر ارزش ها و یا علت موجده دیگر ارزش ها خواهد بود. برای مثال ارزش علم منحصراً به دانش اندوزی نیست، می تواند از طریق کسب علوم و دانش با هدف کسب قدرت سیاسی انجام شود؛ در این صورت ارزش علم به ارزش دیگری به نام قدرت تبدیل شده است. بنابراین ارزش ها مادامی که به صورت ارگانیک با دیگر ارزش های ارتباط دارند، به حیات خود ادامه می دهند. بنابراین یکی از راه های حفظ ارزش ها رشد و تقویت آن ها در جامعه استفاده از علائم و نشانه ها ارزش در بین افراد جامعه است که از طریق کنش متقابل حاصل خواهد شد. بنابراین « هیچ فرد سالم و معمولی نمی تواند کلیه مساعی خود را در تامین ارزش واحدی به کار اندازد.برای مثال اگر شخصی تنها در جستجوی ارزش قدرت باشد و در صد کسب ارزش های دیگر از قبیل دانش و مهارت که حتی برای تامین و دوام ارزش قدرت ضروری هستند،برنیایدبه تدریج توانایی خود را برای تحصیل ارزش قدرت نیز از دست خواهد داد.» (صانعی،۱۳۷۳: ۴۲) با توجه به چنین اهتمامی کنش های متقابل به عنوان فرایندی اجتماعی در تثبیت و اشاعه فرهنگ از جمله ارزش ها و حفظ الگو و پاسداشت و نگهداشت میراث فرهنگی از جمله احترام به ارزش ها در قالب یادگیری و ارتباطات متقابل ابزاری چون نمادها و سمبل ها نقش ویزهای در افراد جامعه برای رسیدن به یک انسجام اجتماعی دارد.
روش تحقیق و ارزش ها
مکتب مذکور از لحاظ نظری در زمینه ارزش ها و سایر پدیده های اجتماعی مبتنی بر فرضیه هایی می باشد.
اول)ارزش به عنوان واقعیت اجتماعی آن طور که احساس و درک می شود می تواند یک تولید اجتماعی باشد؟
دوم) ارزش به عنوان یک واقعیت، همان امور اجتماعی، یعنی مفهومی است که از رفتار مستقیم اشخاص می توان نسبت به خوشان و دیگران ناشی شود؟
سوم) آیا ارزش به عنوان یک واقعیت در جامعه قدرت و توانایی ابزار یک رفتار خودبازتابی یا خود واتاب و رفتار اندیشیده را نیز به فرد می دهد و می توان آن را در جریان عقاید شخصی و تطبیق با رفتار دیگران به صورت کنش متقابل بررسی کرد؟
چهارم) در واقع می توان به علت نمادی بودن کنش متقابل این را بیان کرد که رفتار ارزشی ناشی از خود بازتابی و اندیشیده مستلزم ساختن نمادها، کلمات، مفاهیم و زبان های گوناگون است؟
با توجه به اینکه روش هایی را که مکتب کنش متقابل نمادین مورد استفاده قرار می دهند جنبه نظری این دیدگاه را بیان می کند، و از آن جا که زندگی اجتماعی مرکب از کنش و واکنش اعضای جامعه است که بایکدیگر ارتباط نمادی دارند، لازم است محقق ارزش ها را در کنش متقابل بین افراد به صورت مستقیم مشاهده و مطالعه نماید.« آنچه که در مکتب کنش متقابل در زمینه مطالعه پدیده های اجتماعی از جمله ارزش ها اهمیت دارد تفسیری از کنش است یعنی عامل واحدی می تواند نزد افراد مختلف تعابیر و تفاسیر متفاوتی داشته باشد، لذا استنباطی که بر شاخص های از پیش تعیین شده استوار باشد، مفید نخواهد بود. به عبارت دیگر بدون اطلاع از تعبیری که عامل کنش نزد خود دارد، نمی توان تنها از طریق شاخص ها کنش ها را فهم و درک کرد.» ( توسلی،۱۳۸۶: ۲۸۵)
همانطور که بیان شد،طرفداران این رهیافت علاقه مند به توصیف فرایندهای ارتباط نمادی به منظور فهم رفتارها، ارزش ها و هنجارها هستند. پیروان این مکتب اگرچه برای نظریه اهمیت قائل هستند ولی جایگاه نظریه در آثار این ها متفاوت است.«به نظر این ها نظریه می باید از واقعیت تجربی برخیزد و نه پیش از آن. در چارچوب این رهیافت، محقق برای جمع آوری داده های مناسب از جمله ارزش ها، هنجارها، شناخت فرهنگ جامعه از تاریخچه زندگی، مطالعات موردی، نامه ها و مکاتبات، مصاحبه باز و بیشتر از همه مششاهده مشارمتی سود می جوید. به اعتقاد این ها برای اینکه محقق بدرستی فرایند ارتباطی نمادی را دریابد، باید به درون تجربه کنش گر وارد شود. طرفداران این مکتب تا پیش از ورود به میدان و یادگرفتن معنای منتسب به مفهوم از سوی کنشگران هرگز به عملیاتی ساختن آن مفهوم نمی پردازند.» ( شارع پور،۱۳۸۶: ۱۶۳)
در این مکتب ارزش به عنوان یک کنش مشترک، واحد اصلی تحلیل در نظر گرفته شده است. محقق باید در انجام تحقیق، مطالعات خود را بر روی کنش های عامل و خودش( محقق) در زمینه های مختلف متمرکز نماید. در واقع ارزش ها به عنوان کنش واحد اصلی تحلیل باید در محل خاص تقابل عاملان چون منازل و مکان های شخصی و محل های عمومی مورد ضرورت، مشاهده و مطالعه قرار گیرد.
در واقع در کنش های اجتماعی که کنشگران به صورت متقابل بایکدیگر دارند، ارزش به عنوان نماد همبستگی و پیوستگی، واحد اصلی تجزیه و تحلیل محسوب شده، و ناظر باید آن را با رفتار کنشگران که مورد مطالعه قرار می دهد، تطبیق دهد. در واقع محقق باید نمادها و رفتارهای ارزشی را که از مهمترین مفاهیم اساسی واحد تحلیل کنش می باشد، در قالب الگوهای عرفی چون لباس پوشیدن، آرایش، مد و هیت ظاهری و به عنوان شاخص های خود تصوری[۸] و مناسبات خودمانی[۹] برای مطالعه و تفسیر مورد توجه قرار دهد.
چارلز هورتون کولی
وی در اندیشه های خود اشاره به دو مفهوم خود و جامعه می کند که آن ها را دو پدیده همزاد، ارگانیک و گسست ناپذیر دانسته است. او« جامعه و تاریخ بشری را فرایندی از پیشرفت و افزایش آگاهی اجتماعی می دانست که در نهایت به نوعی از همکاری عقلانی ختم می شود، می توان نتیجه گرفت که قالب شناخت کولی از جامعه به صورت قالبی فرایندی، که جامعه را به شکل تاریخی آن و در حال گذاری تکوینی که به سوی تکامل ره می سپارد ساخته شده است، به نظر صریح کولی تاریخ عبارت از تغییرات اجتماعی که بطرف رشدی جاودانی، جلو رونده و بالارونده گسترش می یابد. گسترش و تکامل جامعه، عبارت از فرایندی از رشد جدلی میان فرد و جامعه است که بوسیله ی یک وحدت اخلاقی متجلی می شود و احساسات جمعی که موجب اجماع اجتماعی و تفکیک هویت گروهی می شود را می سازد.» ( ابوالحسن تنهایی،۱۳۸۳: ۴۱۶)
کولی ارزش ها را از عناصر اساسی جامعه دانسته، که نقش موثری در افزایش آگاهی اجتماعی و عقلانی شدن زندگی افراد دانسته، این پدیده اجتماعی در سطح جامعه در حال تکوین و تکامل می باشد، همچنین در رشد احساسات جمعی و تفکیک هویت های جمعی و گروهی در جامعه و رشد وحدت اخلاقی این هویت ها به همراه سازگاری اجتماعی اثر گذار است. بنابراین کولی (۱۹۸۴): « ارزش را عبارت است از ایدههایی درباره اینکه آیا تجربیات مهم است یا غیرمهم و یا اینکه آداب و رسوم و حتی فکرها و کنشها صحیح است یا غلط. در یک دید وسیع هر چیز خوب یا بد یک ارزش است، تعریف می کند.» ( روشه، ۱۳۸۰: ۵۰)
وی باتوجه به تقسیم بندی جامعه به دو شکل ( جامعه طبقاتی بسته و جامعه طبقاتی باز) اشاره به ارزش های این دو طبقه می کند. در جامعه طبقاتی بسته، که بیشتر ارزش ها و احساسات درون گروهی معنا دارد، می توانیم با ارزش های متعصب برانگیز و پایبندی به آداب و رسوم بسته و جبری روبرو شویم، بنابراین اعضای جامعه در یک فرایند ناگریزی و اجباری تحت سلطه ساختی فرهنگ بسته( ارزش ها و هنجارها محدود) در راستای هنموایی شکل می گیرند.در مقابل در جامعه یا فرهنگ طبقه باز به دلیل اینکه احساسات جمعی در حال شکست می باشد، و سنن و آداب و رسوم جامعه در حال سست شدن بوده ارزش های فردی از جمله رشد آزادی و سعه صدر و جایگزین شدن عامل رقابت در میان مردم به جای عامل وراثت نقش تعیین کننده وضعیت اجتماعی و فرصت های زندگی می گردد. وی در بحث جامعه خود تغییر از ساخت جامعه یا فرهنگ بسته را به ساخت جامعه باز به عنوان یکی از ارزش های مهم پیشرفت و تحولات تاریخی جوامع مورد مطالعه قرار می دهد. وی این تحول را در سه شاخص عمده ارزش مدارانه مورد بحث قرار می دهد.
«۱-شاخص همگنی یا ناهمگنی: در واقع در جامعه بسته از لحاظ روانشناسی اجتماعی پدیده خود در برابر دیگران قرار می گیرد، در این جامعه حوزه خود شامل ارزش های (مایی) می شود که باعث تقویت ساخت های سازمانی همگن جامعه می شود. در مقابل در فرهنگ جوامع باز دیگران یا ارزش های (آن هایی)از اهمیت در ساختار جامعه برخوردار بوده و جامعه به سمت ناهمگن بودن سوق پیدا می کند. در واقع شناخت این ارزش های همگن و ناهمگن در سطح جامعه موجب شناخت ارزش های ساخت طبقاتی و آگاهی از ارزش های طبقاتی می گردد.
۲- حرکت و آهنگ تغییرات: با توجه به دیدگاه ارگانیکی که برای جامعه قائل است، تغییرات در سطح گروه ها، قشرها، طبقات، سازمان های اجتماعی و به طور کلی در جامعه نوعی ارزش در جهت توسعه و پیشرفت محسوب شده است. تغییرات به عنوان الگوی ارزشی در سطح گروه ها و قشرهای بسته باعث این شده که احساسات مایی آن ها قویتر شود، که می توان آن را در هنجارهای محلی و ارزش های بومی در سطح جامعه در جهت انسجام و پایداری هویت گروهی با کمترین تغییرات مشاهده کرد.در مقابل در سطح جوامعی که تمرکز بر ارزش های دیگری دارند، می توان آهنگ تغییرات در جامعه بسیار تند و شتابان در نظر گرفت.
۳- ارتباطات: از دیگر ارزش های مورد توجه کولی در سطح جامعه برای رشد و آهنگ تغییرات است. کولی به این امر معتقد است که کانال های ارتباطی می تواند شرایط و احساسات روانی را در بین افراد ایجاد کند تا از خلال آن جامعه بتدریج از حالت بسته به حالت باز حرکت نماید.» ( ابولحسن تنهایی،۱۳۸۳: ۴۲۴)
از دیگر مفاهیم عمده کولی ذهن می باشد، که در پویش اجتماعی و تکامل جامعه نقش بارزی دارد. در واقع ذهن در طی این پویش همراه با رشد تجربیات فردی باعث می شود ارزش ها و هنجارها یا همان فرهنگ را غنی تر نماید. در واقع ذهن بشر « ذهن بشر مخزنی از آگاهی ها، روشنایی های فکری، ارزش ها و اشکال عجیب زندگی است که در روند تجربیات اجتماعی افراد شکل می گیرد. ذهن مخزنی از صورت ها و تجربیات زندگی است که توسط نیروهای تفکر،آگاهی، ارزش ها و هنجارها به شکلی طبقه بندی شده قادر به کنترل زندگی است. در واقع همین قدرت تفکر و آگاهی نسبت به فرهنگ به ذهن به عنوان مخزنی روشن و انباشته معنا بخشیده است.» ( توسلی،۱۳۸۶: ۹۴-۲۹۳)
مفهوم خود که همزاد جامعه تلقی شده است، نوعی شناخته جهان اجتماعی است و جزء اجزای سازنده ذهن شناسا می باشد، این پدیده خصلت انعکاسی دارد و می توانیم رفتارهای ارزشمند را در سیمای دیگران نسبت به اینکه درست است و یا درست انجام داده ایم همچون آیینه برانداز کنیم. بنابراین خود« خصلت انعکاسی شبیه آیینه دارد و همچنان که سیما، اندام و لباس مان را در آیینه برانداز می کنیم و در صورت آراستگی و براندازگی، خرسند و در غیر این صورت ناخردسند می شویم؛ در ذهن دیگران نیز به گونه ائی تخیلی، برداشتی از ظاهر و اهداف و کردار و شخصیت دوستانمان داریم و به صور گوناگون از آن متاثر می شویم.»(محمدی اصل،۱۳۸۸: ۹۴)
پدیده خود را باید سیمای درونی شخصیت و مرکز و کانون ذهن دانست، که دارای دو وضعیت خواهد بود. وضع ذهنی یا همان من فاعلی و وضع عینی یا همان من مفعولی که نام دیگر آن من اجتماعی است. خود ذهنی در واقع نوعی عکس العمل آگاهانه تحریک کننده است که آگاهی هر شخص را متجانس کرده و حتی بخشی از خود است که در تلاش است که عکس العمل دیگران و پاسخ های آنان را درباره عمل یاآنچه که انجام داده است جویا شود،که در واقع خود آیینه سان در حال شکل گیری بوده است. در مقابل خود عینی که کاملاً اجتماعی است و وابسته به اجبار اجتماعی و قوانین اخلاقی و انتظارات دیگران خواهد بود. در واقع ارزش ها بیشتر وابسته به خود اجتماعی یا همان جنبه عینی خود می باشد، که افراد در تعامل با دیگران باید متاثر از جبر اجتماعی و هنجارهای اخلاقی و رفتاری مرسوم در جامعه با توجه به انتظارات دیگران نقش خود را که همان رعایت ارزش ها و هنجارهاست ایفاء نماید. در واقع استدلال او در مورد خود اجتماعی بر این مبنی است که با حالتی تأمل آمیز برحسب واکنش فرد در برابر نظر دیگران درباره خود او پدیدار می شود.
خود آیینه سان[۱۰] که متمرکز بر خود اجتماعی یا همان من مفعولی است در واقع به معنای فهم ما از خودمان که با نوعی نگاه کردن در آیینه شکل می گیرد. آیینه مردم دیگری هستند که با آنان کنش متقابل داریم. « نظریه خود آیینه ای مبتنی بر این ایده است که افراد برای ظاهرشان اهمیت قائل اند، چراکه به آن ها تعلق دارد، به هین دلیل، اگر ظاهرمان طوری باشد که دلخواه مان است، خشنود و در غیر این صورت ناخشنود می شویم. ما به برداشت ذهنی دیگران درباره ظاهر و خصوصیات مان پی می بریم و از آن متأثر می شویم. سه اصل کلیدی نظریه خود آیینه سان کولی عبارت اند از: ۱- تصور ظاهرمان در نظر دیگران.۲- تصور قضاوت دیگران درباره ظاهرمان.۳- احساس نهایی ما از خود، مثل غرور یا شرمندگی. بنابراین، تصویر ذهنی افراد از خود منعکس کننده تصور آن هاست از واکنش دیگران در قبال ظاهر، حالت و رفتارشان. ماباید دیگران را آیینه هایی بدانیم که با نگاه به آن ها گویی خود را می بینیم. خلاصه ما خودمان را چنان می بینیم که دیگران ما آن را طور می بینند. کولی در توصیف ماهیت تامل آمیز خود، آن را با آیینه مقایسه کرد و نوشت هرکس برای دیگری همچون آیینه ای است که هرگاه از جلوی آن عبور کند، او را باز می تاباند.» ( دیلینی،۱۳۸۹: ۲۳۷) در واقع مفهوم خود آیینه سان کولی به ویژه وقتی درباره کودکان بالاخص در زمینه جامعه پذیری و آموزش هنجارها و ارزش ها به کار می رود اهمیت بسیاری پیدا می کند؛ کولی به تفصیل در این مفهوم اشاره به ماهیت بشر، نظم و ارزش اجتماعی می کند. که چگونه در شخصیت کودکان شکل پذیر است و تاثیر پذیر بوده است.در واقع این مفهوم در تکوین کودکان باعث تکامل خود شده و کودکان از وجود دیگران در درون خودشان آگاه می شوند، به ارزش ها پی می برند، و در یافته که کنش ها آنان و واکنش های ارزشی و هنجاری از جانب دیگران، بویژه از جانب والدین بالاخص مادر بر می انگیزند.
از دیگر مفاهیم اساسی اندیشه وی گروه نخستین است. که در ارتباط با خود آیینه سان و جامعه پذیری افراد دارد. این گروه ها شامل افرادی است که فرد بیش ترین احترام را برای آنان قائل است و بیش ترین اعتماد را به آنان دارد، و در مبحث جامعه پذیری و خود آیینه سان از اهمیت بسزایی برخوردار است.« این گروه صمیمی چهره به چهره ای که نقش تعیین کننده در مرتبط ساختن فرد با جامعه وسیع تر دارد. این گروه ها برای جوانان دارای اهمیت می باشند. اساساً درون این گروه است که خود آیینه ای رشد می کند و کودک از مرحله فکر کردن بیش از همه درباره خودش به مرحله به حساب آوردن دیگران انتقال می یابد. در نتیجه این انتقال قابلیت هایی در کودک آغاز به بالیدن می کند که اور را توانا می سازد تا عضوی سهیم در جامعه شود.» (ریتزر،۱۳۸۹: ۲۴۵)
در واقع از طریق آموزش های مستقیم،غیر مستقیم، صمیمانه و رو در رو کودک ارزش ها و هنجارهای اجتماعی و خانوادگی یا همان فرهنگ حاکم بر جامعه را می آموزد. در پرورش اصلی و نهادینه سازی ارزش ها در فرد از همین گروه های نخستین اجتماعی حاصل می شود. یادگیری ارزش ها و دورنی نمودن آن ها در واقع از طریق فرایند جامعه پذیری و یا همان خود آینه سان در قالب عینیت یافته خانواده،مدرسه و گروه های همسال میسر می باشد. با توجه به این امر یادگیری ارزش ها در گروه های نخستین نقش پایه ای دارد و یادگیری آن برای فرد همراه با اجبار اجتماعی است.
یادگیری و نهادینه سازی ارزش ها در گروه های نخستین به عنوان عنصری از منبع زندگی نه فقط برای فرد بلکه برای نهادهای اجتماعی امری مورد اهتمام می باشد. در واقع ارزش ها و نهادینه سازی این پدیده در جامعه و زندگی افراد باعث قوام و استحکام ساخت اجتماعی جامعه می گردد؛ بنابراین ارزش ها و نهادینه کردن آن ها از سوی گروه های نخستین باعث رشد و گسترش و متبلور شدن نهادهای اجتماعی شده و یکی از منابع اصلی ایجاد نهادهای اجتماعی شمرده می شود. با توجه به این مسئله « کولی درک هوشمندانه ای از فرایندهای اجتماعی ارائه کرد. افراد از طریق مشارکت در گروه های نخستین، ابتدایی ترین و نیز بنیادی ترین تجربیات مربوط به یکپارچگی اجتماعی را از طریق رعایت اخلاق، ارزش ها و هنجارها کسب می کنند. این گروه ها منشاء ایده آل های فردی هستند که ایده آل ها از یکپارچگی اخلاقی و ارزشی در گروه نشئت می گیرد. از طریق ارتباط برقرار کردن، این ایده آل ها بین افراد و زیر گروه ها گسترش می یابد. بنابراین برقراری ارتباط از عناصر کلیدی استحکام پیوندها و ارزش های اجتماعی است. و سازمان اجتماعی از اتحاد ذهن اجتماعی ( ایده آل ها، ارش خا، اخلاق ها و….) و ساختار اجتماعی حاصل می شود.» ( دیلینی،۱۳۸۹: ۲۴۵)
کولی در بحث سازمان اجتماعی به صورت غیر مستقیم بحث گسترش و استمرار ارزش ها را مرتبط با آگاهی جمعی و افکار عمومی همسو دانسته است. در واقع سازمان های اجتماعی از ابزار تعامل و گفتگو عمومی برای آگاهی پیدا کردن افراد از نقطه نظرات یکدیگر در مورد پدیده های اجتماعی از جمله ارزش ها، هنجارها و اخلاق اهمیت بسزایی دارد. در واقع به نظر وی در سازمان های اجتماعی دائم ذهن اجتماعی مدام شکل کلیت هایی را به خود می گیرد که آگاهانه و ناآگاهانه در مدها، گرایش های عمومی، فناوری های جدید، سنت ها، آیین ها، نهادها، و غیره نمودار می شود، گسترش می یابد و ساختارهای گوناگونی از نمادهای فکری متمایز را پدید می آورد.
کولی تاکید بر این می کند که جامعه شناسان باید در بررسی پدیده های اجتماعی تمرکز بر جنبه های واقعیت اجتماعی بنمایند. براین اساس جامعه شناسان باید در تلاش باشند که برای تجزیه و تحلیل شعور، آگاهی و تفکر از روش درون نگری همدلانه بهره ببرند. و در تلاش باشند که خود را به جای کنشگران مورد بررسی قرار دهند، آن ها باید با تجزیه و تحلیل پدیده های و اعمال اجتماعی که ممکن است از خود آن ها به جای کنشگران در شرایط گوناگون سر بزند، قادر به فهم معانی و انگیزه های بنیادی رفتارهای اجتماعی ارزشمند بپردازند.
مفهوم درون نگری همدلانه در مورد پدیده های اجتماعی از جمله ارزش ها شبیه مفهوم فهم[۱۱] در نظر وبر است. گویا وبر در این مفهوم بر این نکته تأکید می کند که مطالعه رفتار و پدیده های اجتماعی باید متمرکز باشد بر تلاش برای تحقیق در آن دسته از معانی ذهنی که کنشگران به کنش هایشان نسبت می دهند. در واقع ارزش ها بر اساس چنین مفهومی در اندیشه کولی تاکید بر بعد ذهنیت کرده و درون نگری همدلانه روشی است که با مشاهده وجوه بیرونی ارزش ها در قالب رفتار انسانی کاری ندارد، بلکه می کوشد معانی و تفسیرهای کنشگران را در مورد ارزش ها از ذهن آنان بیرون کشد؛بنابراین برای فهمیدن ارزش های جامعه باید واقعیت های اجتماعی را فهمید که از نظر کولی عبارت است از آن دسته از پیوندها و ارتباطات انسانی که وجودشان وابسته به ایده های اعضای جامعه درباره یکدیگر است، این پیوندها به کمک درون نگری همدلانه قابل تبیین و فهم اند.
جرج هربرت مید
مید در قالب درک فرایندها و جریان های اجتماعی به بررسی پدیده اجتماعی و رفتاری از جمله ارزش ها به صورت غیر مستقیم می پردازد. به نظر وی اشخاص برای اینکه بهترین افکار، رفتار و ارزش های خود را به دیگران انتقال دهند، گفتگو و تعامل می کنند، براین اساس گفتگوی ارتجالی و بدون مقدمه به عنوان یکی از مهمترین ابزارهای تعاملات متقابل برای درک افکار، رفتار و ارزش های دیگران خواهد بود. بنابراین مید از سنت شفاهی برای کنش های متقابل نماین، که تاکید بر استمرار مشاهدات می کند، در پدیده های اجتماعی از جمله ارزش ها مورد توجه قرار می دهد.« به طور فزاینده وقتی مید روی اندیشه، کنش، کنش متقابل، رفتارها و حتی ارزش ها تمرکز می کند بر اهمیت شروع کار با گروه یا به طور کلی تر با آنچه امر اجتماعی[۱۲] می نامد، تاکید دارد. بنابراین تحلیل با گروه سازمان یافته[۱۳] شروع می شود و به سوی گروه بالا برود. اندیشه کنش و کنش متقابل فردی بر حسب گروه تبیین می شوند و نه اینکه گروه توسط اندیشه، کنش و ارزش فردی تبیین شود. کل مقدم بر عنصرهای فردی خود است.» (ریتزر،۱۳۹۰: ۱۰۲)
با توجه به آنچه که بیان شد،در تفکر مید به دنبال این هستیم که ارزش های فردی به ارزش های زندگی جمعی و گروهی پیوند زنیم. در واقع مید ارزش ها در جامعه انسانی بدون ذهن ها و خودها در جامعه مورد مطالعه قرار نمی دهد. به نظر وی سیمای ارزش ها در جامعه انسانی در داشتن ذهن ها و خودها بوسیله اعضایش پیش فرض خواهد شد. با توجه به این نکته بحث ارزش ها همانند سایر پدیده های اجتماعی مید بلاواسطه به ماهیت ذهن ها و خودها ایجاب شده و این دو مفهوم در الگوی تفکر و اندیشه مید اساسی است. در واقع ارزش ها در تفکر مید متأثر از دیدگاه پراگماتیسمی وی بوده و بر اساس مفاهیم ذهن و تفکر یا همان آگاهی مسئله ارزش ها را بر اساس ابعاد زیستی، روانی و اجتماعی مورد طرح قرار داده است.
مفهوم خود:« منظور مید از این واژه این اساساً این است که موجود انسانی برای خودش یک موضوع می گردد. موجود انسانی می تواند خودش را به شیوه های متنوعی ببیند، که هر کدام از آن ها به یک موضوع خودش منجر می گردد. بنابراین افراد ممکن است خودشان را به عنوان مرد یا زن، کودک یا بالغ، اعضای این یا آن گروه قومی یا ملی، بیمار یا سالم، متعلق به این شغل یا حرفه، دارای یک آینده امیدوار کننده یا ملامت انگیز و غیره ببیند. موجود انسانی ممکن است موضوعات متفاوتی برای خویش شود، و در یک موضوع شدن برای خود، فرد انسانی در مقابل خویش می ایستد، می تواند به خویش نزدیک شود و با خود سخن گوید و بنابراین در موقعیت کنش متقابل با خویشتن قرار دارد. او نه به شیوه ای مرموز بلکه فقط در معنایی که می تواند خود را به عنوان یک مرد، یک محصل و غیره به خویش معرفی کند، در مقابل خویش قرار می گیرد…. این خصلت دوگانه مقابل خویشتن ایستادن و با خود کنش متقابل داشتن، به مفهوم خود در تفکر مید معنایی را می بخشد که از معنایی که این اصطلاح بطور سنتی در روانشناسی و علم اجتماعی دارد، اساساً متفاوت است…… برای مید یک خود به وجود حیاتی و پویا داشته باشد، ارجاع ندارد،در عوض یک خود فقط هنگامی وجود دارد که شیئی معین بتواند در مقابل خویش ( با معرفی خود به خویشتن) بایستد و بدان وسیله خود را در موقعیت کنش متقابل با خویشتن قرار دهد….. در تفکر مید یک خود فقط وقتی هستی می یابد که ارگانیسمی که ادعا می شود یک خود دارد در موقعیت دیگری در یک شکل ویژه کنش متقابل با خویشتن قرار گیرد، تعاملی در شکل معرفی موضوعات به خودش. همانطور که خواهیم دید، این شکل کنش متقابل، به مثابه یک شکل ارتباط یا مکالمه، در نظر مید ماهیتی کاملاً اجتماعی دارد.» ( بلومر،۱۳۷۳: ۷۴-۱۷۳)
مید در بحث خود در پویش روابط اجتماعی اشاره به ارزش ها می کند، انسان در عین فعالیت برای خود می تواند تحت تاثیر ارزش های مورد توجه خود قرار گیرد و اعمال خود را تحت تاثیر ارزش هایی که مورد توجه هست، قرار دهد. انسان در تلاش است که با توجه به ارزش ها و اهدافی که در نظر دارد اعمال و رفتارخود را سرزنش یا ترغیب نماید. با توجه به اهمیت این مفهوم در اندیشه وی، خود به عنوان سازوکار انسانی، می تواند افراد را قادر سازد که آن چیزهایی که در پیرامونش از جمله ارزش ها می باشد، برای خود معنی کند و اعمال خود را براساس آن معنی که از ارزش ها دریافت کرده هدایت نماید. بنابراین آنچه که افراد نسبت به آن آگاهی پیدا می کنند، همان ارزشی است که انسان در حال معنی کردن برای خود بدست آورده است. بنابراین آنچه که گذشت ارزش ها در بحث پدیده خود نوعی واقعیتی تلقی می گردند که فقط در جریان تجارب و کنش های اجتماعی شکل می گیردف از این رو دارای خصیصه عینیت یافتگی است که می توان مورد قضاوت دیگران قرار گیرد.
مید مفهوم خود را به دو بخش فاعلی(I) و مفعولی(Me) تقسیم می کند تا بین هویت فردی و اجتماعی شخص متمایز نماید. در واقع چون نمادها، نشانه ها، معانی و ارزش ها از درون و انگیزه های فردی سرچشمه می گیرد، و در مرحله بعد هدایت می شود، به علت این توالی، مید سودمند می یابد که مفهوم خود را به من فاعلی و من مفعولی تقسیم کند تا دو جنبه سلوک و رفتار را نشان دهد، یعنی سرزنش آن از انگیزش، به حد کمال رسیدن آن در عمل هدایت شده. بنابراین « مید من فاعلی را جنبه ای از خود می داند که فردیت ما را تشکیل می دهد. با من فاعلی است که ما هویت می یابیم. درست است که در یادگیری چگونگی انجام عمل، ارزش ها، شخص ایستارها و انگاره های رفتاری را از دیگران می گیرد. این ایستارها، انگاره ها و ارزش ها از طریق تقلید یا به عنوان فعالیت های محرک- پاسخ برای شخص شناخته شده هستند، اما هنوز تحت کنترل او نیستند، یا آن طور که مید ممکن است بگوید، هنوز در آگاهی او نیستند. در اینجا من فاعلی تصویر می شود. من فاعلی است که از این اعمال، ارزش ها و ایستارها آگاه می شود. ظهور خود فراید آشنایی من فاعلی است با رفتارهایی که شخص ابراز می کند. از این رو مید می گوید با من فاعلی است که ماشخصیت می یابیم، زیرا می بینیم که این خودمان هستیم که عمل می کنیم…….. در اینجاست که مید نیروهای جهان بیرونی را که بر شخص تاثیر می گذارد، جای می دهد. من مفعولی مجموعه ای از ایستارها، ارزش ها و انگاره های سازمان یافته دیگرانی است که فرد آن ها را به عنوان خودش می شناسد. این من مفعولی است که معمولاًرفتار شخصی اجتماعی شده[۱۴] را هدایت می کند. همچنین هنگامی که شخص به خودش فکر می کند، از این من آگاه می شود؛ زیرا، با تبعیت از اصطلاحات خاص مید، من فاعلی فقط به صورت من مفعلولی وارد آگاهی می شود.» ( اسکیدمور،۱۳۷۵: ۴۹-۲۴۷)
مراحل توسعه خود. مید در اندیشه خود در کتاب ذهن،خود و جامعه اشاره به فرایند بازی می کند؛ در قالب بازی است که فرد با نقش های اجتماعی آشنا می شود، و در این فرایند به تکوین و تکامل ارزش ها پرداخته است.در واقع فرد در راستای چنین فرایندی من فاعلی اش به نفع من مفعولی تضعیف می گردد. در راستای یادگیری ارزش ها وظیفه اصلی بازی این است که در قالب ایفای نقش و تکوین شخصیت اجتماعی و تمرین آزاد در مناسبات و روابط گروهی است، ارزش ها فرا گرفته می شود. وی در این زمینه اشاره به دو نوع بازی می کند. ۱.مرحله بازی ساده[۱۵] یا بازی های فردی۲. مرحله بازی جمعی[۱۶] در مرحله بازی فردی فرد با توسعه ذهن و خودآگاهی به صورت آگاهانه با ارزش های اجتماعی که در قالب نقش های متنوع بازی می کند،آشنا می شود و در مرحله بازی جمعی علاوه بر شناخت ارزش های خود با ارزش های دیگران که در تعامل است آشنا می گردد.
مفهوم ذهن: وی این مفهوم را به مثابه یک فرایند و نوعی گفتگوی درونی فرد با خودش دانسته است؛ وی این پدیده را یک پدیده اجتماعی می داند که مکمل بخش در فرایند اجتماعی بوده و این پدیده در چنین فرایندی دارای کارکرد می باشد.وی مسئله ارزش ها در این مفهوم با مفهوم آگاهی پیوند داده است، که افراد از طریق نمادها و ارتباطات نسبت به ارزش ها آگاهی پیدا می کنند. وی آگاهی داشتن از ارزش ها را در قالب رفتارهای نمادی که به صورت تقلیدی افراد یاد می گیرند،مورد ضرورت قرار داده است.در واقع ارزش ها در قالب واژه ها یا نمادهایی در نظر گرفته می شوند که به صورت رابطه پیچیده ای بین افراد مورد تعامل و ارتباط نمادین قرار می گیرد، و از طریق چنین کنش متقابلی افراد نسبت به ارزش های فردی و جمعی آگاهی می یابند. در واقع در قالب این تعامل نمادین، افراد آن دسته از ارزش ها یی را که برای جامعه با اهمیت است به صورت نمادی کردن حرکات و اشارات انتخاب نموده و مورد تعامل قرار می دهند.
به نظر مید با توجه به موقعیت اجتماعی که افراد در جامعه دارند، ارزش ها مورد منش متقابل و مبادله آگاهی بخش قرار می گیرند.. بنابراین رابط فرد با دیگران و یا رابطه فرد با اشیاء باعث این می شود که ارزش ها به نمادهای معنادار تبدیل شوند، که ذهن در این جا وارد بحث شده و به صورت یک فرایند اجتماعی به ارزش ها معنا داده و موجب انتقال و آگاهی این ارزش ها به دیگران می شود.
بنابراین در بحث ذهن فهم معنی ارزش ها از طریق شناخت ایماء و اشاره در ارتباطات انسانی و کنش های متقابل نمادین از اهمیت بسیاری برخوردار است. ارزش ها در حوزه ذهن مید در قالب استفاده نمادین برای شناخت آن چیزهایی که در محیط اجتماعی ما می گذرد بسیار اهمیت دارد، همچنین شناخت ارزش ها و آگاهی داشتن از ارزش ها باعث این خواهد شد که از اعمال نامناسب ممانعت کرده و برای جریان مناسب کنش آشکار دست به انتخاب رفتارهای ارزش مدارانه ای بزنیم که مورد قبول طرف مقابل یا جهان اجتماعی مان قرار گیرد. بنابراین ارزش در مسئله ذهن مید یک جریان است که ناشی از وجود و دوام یک جامعه و همکاری در گروه های اجتماعی حاصل می گردد.
مفهوم جامعه: وی در این مفهوم ارزش ها را در معنای فرایند اجتماعی مستمر به کار می برد، وی بیان می کند که ارزش هایی که در جامعه ساخته شده با توجه به اهمیتی که برای جامعه دارد در شکل گیری ارزش های فردی( خود) و ارزش های انتزاعی فرد ( ذهن) بسیار تاثیر گذار است. در واقع ارزش ها در جامعه بیانگر مجموعه ای از پاسخ های سازمان یافته است که فرد در شکل من مفعولی به همراه خود دارد،« بنابراین از حیث، افراد همراه جامعه ( ارزش ها) را با خود حمل می کنند، جامعه ای که از طریق خود انتقادی و برای نظارت بر رفتارهای افراد به آن ها توانایی می بخشد. مید به تکامل جامعه ( ارزش ها) نیز می پردازد.» (آزاد ارمکی،۱۳۸۸: ۲۴۲)
وی در بحث جامعه ارزش ها را در قالب آگاهی اجتماعی و تعهد اخلاقی مورد مطالعه قرار می دهد؛ به نظر وی ارزش ها در قالب فرایند آگاهی اجتماعی و در جریان آموزش اجتماعی شدن تولید می شود و بر اثر ارتباطات متقابل انتقال می یابد. در واقع ارزش ها اجتماعی در جامعه توسط عنصر ارتباطات که شامل مشارکت افراد در زندگی است تولید می شود، و هریک از افراد در تولید و بازتولید ارزش ها سهیم هستند. بنابراین ارتباطات به عنوان عنصری مهم در مسئله ذهن و جامعه نقش بارزی در تولید و اشاعه ارزش ها دارد.
هربرت بلومر
وی در تلاش بود که توصیف روشن و دقیقی از موقعیت کنش متقابل نمادین برای دستیابی به تصویر جامع از جامعه مد نظر قرار دهد؛براین اساس روش علمی جامعه شناسی که تا آن زمان بر مبنای دیدگاه پوزیتویستی بود مورد نقد قرار داد و به ارائه شیوه های جدید تحقیق پرداخت، وی بر تفسیر کنش درحال پیشرفت تاکید می نماید. که از طریق این کنش می توان به فرهنگ (ارزش ها) دست یافت. « ۱- با دستیابی به معانی که افراد به رفتارهایشان می دهند، می توان ارزش های انان و از جمله فرهنگ جامعه را شناخت.۲- برای شناخت ارزش های دیگران و پی بردن به مفهوم و معانی ارزش هایی که افراد درنظر دارند باید نقش های دیگران را برعهده گرفت، تا بتوان در کسب دیدی عینی راجع به خود دست یافت.۳- با توجه به این مسئله دست به کنش زدن به صورت یک پاسخ زیرکانه از اهمیت بسیاری برخوردار است.» ( ادیبی و همکار،۱۳۸۷: ۲۰۶) با توجه به این سه نکته باید اشاره به این کرد که بهترین تصوری که از جامعه و فرهنگ (ارزش) آن می توان بر شمرد، این است که جامعه شامل مجموعه ای وسیعی از خویشتن های فردی است که کنش های فردی را به صورت مناسبی باهم در می آمیزد. ازجمله رفتارهای ارزشمدارانه را می توان در این کنش ها مورد معنا و تفسیر و مبادله به صورت نمادین قرار داد. در واقع این مکتب افراد را به گونه ای درگیر با ارزش ها و به طور کلی با ساخت اجتماعی نمی کند، آنها در هیچ چیز که برای خودشان نباشد، مشارکت نمی دهد، حتی اگر نتایج کنش ها نیز به صورت عادی و یا به بیان دقیق تر ساختی درآید.
با توجه به این مسئله بلومر مخالف نظریه های جامعه شناسی گرایی که کنش های انسانی را ناشی از نیروهای عظیم خارجی می پندارد بود.« منظور بلومر از نظریه های جامعه شناسی گرایی، نظریه هایی بود که بر پدیده هایی همچون: سیستم های اجتماعی، ساختار اجتماعی، فرهنگ، نقش ها، هنجارها، و ارزش ها تأکید می کند. به عقیده بلومر این مردم هستند که رفتار خود را تعریف می کنند نه نیروهای بزرگ. بعلاوه در نظریه کنش متقابل نمادین، نوعی گرایش در رد پدیده های اجتماعی- پدیده های در سطح کلان- که به ان اشاره شد، به چشم می خورد و آنچه در این میان باقی خواهند ماند: مردم، افکار، کنش و واکنش های آنان است. از این مباحث می توان نتیجه گرفت که در نظریه کنش متقابل نمادین، جامعه چیزی بیش از مجموع همین افکار، کنش ها و واکنش ها نیست. بنابراین به نظر بلومر جامعه از ساخت های اجتماعی و فرهن( ارزش ها) در سطح وسیع شکل نگرفته است. جوهر و ذات جامعه، فرهنگ( ارزش) از کنش ها و واکنش های بشر نشات می گیرد» ( ریتزر،۱۳۷۴: ۱۵۹)
بلومر توجه به مفهوم موقعیت ها در تفکرات خود می کند، که نقش بارزی همراه با زمان و مکان برای رفتار عملی کنشگران دارد؛ همچنین این مفهوم باید در زندگی اجتماعی و روزمره از سوی مردم تعریف شوند، حتی این مفهوم زمینه ای است که باید کنشگران فعالیت های خود را در آن منظم کنند.« از این رو مفاهیمی مانند نظام ارزش ها یا هنجارهای اجتماعی برای بلومر به طور مستقیم اهمیت اساسی ندارد. با اینکه ممکن است هنجارهای اجتماعی و ارزش ها خصوصیات کنش باشند که در وضعیت ها ظاهر می شوند ولی اجزا متشکله وضعیت آنی است که افراد را از لحاظ فرصت هایی که برای رفتارهای شان دارند، راهنمایی می کند. به بیان دیگر بلومر به اصولی که موجب هدایت افراد در سلوک هایشان باشد توجه ندارد، بلکه آنچه مورد توجه اوست وضعیت آنی است که رفتار افراد را حمایت می کند.» (اسکیدمور،۱۳۷۵: ۲۵۸) در واقع بلومر شناخت فرهنگ و ارزش ها در رفتارهای اجتماعی کنشگران را شرط ضروری برای شناسایی جامعه دانسته، اما باید کنشگر قبل از آنکه موقعیتی ارزشمند برایش معنی دار شود، و قبل از اینکه این امکان پیش آید که نسبت به آن عملی را انجام دهد. کنشگر باید تا آنجا که امکان دارد موقعیتش را در آن، و احتمالاً پیامدهای هرگونه عملی را ممکن است مورد نظر وی باشد، ببیند. بنابراین شناخت، موقعیت و سازگاری متقابل اساس مدل جامعه فرهنگ را از نظر بلومر تشکیل می دهد.
بلومر براین تاکید می کند که ارزش ها را در جامعه انسانی متشکل از انسان هایی دانست که بایکدیگر در حال کنش هستند و حیات جامعه و استمرار ارزش ها را در گروی کنش ها آن ها باید تصور کرد. در واقع ارزش های اجتماعی و انسانی مترادف با کنش می باشد که در زندگی جمعی و گروهی در جامعه همچنین آمیزه ای از کنش ورزی های مستمر افراد باید دانست. در واقع ارزش ها در جامعه ناشی از مجموعه اعمال جداگانه ساخته نمی شود، بلکه ناشی از کنش جمعی حاصل می گردد، که این کنش جمعی شامل افرادی است که مسیرهای کنش شان را بایکدیگر هماهنگ می سازند در واقع مشارکت کنندگان در تولید ارزش های اجتماعی نه تنها برای خود بلکه برای یکدیگر نیز شاخص هایی از جمله ارزش ها را ایجاد می کنند. براین اساس« بلومر ایده- یعنی فکر ساختارهای کلان مقیاس ” جامعه، فرهنگ (ارزش)” از خلال فرایندهای خرد پدید می آیند- را پذیرفت کلید فهم نحوه برخورد بلور با سازمان های کلان مقیاس در مفهوم کنش مشترک او نهفته است. به نظر او کنش مشترک برای کنشگران و کنش های آن ها خارجی و الزام آور نیست؛ بلکه به وسیله ی همین کنشگران و کنش های شان به وجود می آید. به اعتقاد بلومر جامعه شناسان بررسی هین کنش مشترک است.» ( ریتزر و همکار،۱۳۹۰: ۳۴۰)
در واقع ارزش ها به عنوان عنصر مهم زندگی اجتماعی در اندیشه بلومر نوعی کنش و کنش متقابل هستند، که در قالب این چارچوب ها چنین فرایندی در جامعه حاصل می شود. در واقع ساختارهای کلان مقیاس از جمله فرهنگ و یا ارزش ها از این حیث مهم هستند که موقعیت هایی را برای کنشگران و برای اعمال افراد بوجود می آورند، و مجموعه ثابتی از نمادها ست که برای کنشگران فراهم آمده و ان ها را قادر به عمل کردن وادار نموده است. « بنابراین بلومر نمی خواست در نظام نظری اش برای فرهنگ (ارزش)پایگاهی مستقل و الزام آور فراهم کند. او همچنین نمی خواست که برای پیوندهای بسط یافته زندگی گروهی یا آنچه که عموماً ساختار اجتماعی خوانده می شود، جایگاهی مستقل قائل شود. در واقع ارزش یا همان فرهنگ در نتیجه پویش های درونی و یا مقتضیات نظام، به طور خودی خود عمل نمی کند، این عملکردها از آن رو رخ می دهند که انسان ها در بخش های مختلف کاری انجام می دهند و آنچه که آن ها انجام می دهند، نتیجه تعریفی است که از موقعیت های مقرر به عمل می آورند، یعنی موقعیت هایی که برای عمل در آن ها گمارده می شوند.» ( ریتزر،۱۳۷۴: ۳۰۲) با توجه به آنچه که در مورد اندیشه بلومر بیان شد، در شناخت ارزش ها و در تحول ارزش ها در سطح جامعه پدیده ایماء و اشاره بین افراد جامعه از اهمیت بسیاری برخوردار است، در واقع ارزش ها در قالب ایماء ها و اشاراتی به صورت غیرمستقیم توسط فرد در دیگران برانگیخته شده و مرکز کانون و توجه قرار می گیرد. بنابراین از دید بلومر در این مکتب ارزش در قالب معنایی که از آن صادر شده یک تولید اجتماعی است، که ساخته و پرداخته فعالیت ها و کنش های معنادار دیگران بوده بنابراین ارزش متضمن یک جریان تفسیر و تعبیر است.
اروین گافمن
اندیشمندی است که با استفاده از فن نمایشنامه نویسی به بیان استادانه در تلاش است که شرایط مختلف اجتماعی از جمله بحث اهتمام به ارزش ها را در زندگی روزمره افراد به صورت غیر مستقیم متاثر از بحث خود مید مورد تبیین و تحلیل قرار دهد. « مهمترین کاری که در کنش متقابل گرایی نمادین درباره خود انجام گرفته اثر اروین گافمن با عنوان نمود خود در زندگی روزمره است. برداشتی که گافمن ار مفهوم خود دارد، عمیقاً مرهون عقاید مید، بویژه بحث او درباره تنش بین من فاعلی یا همان خود خودجوش و من مفعولی یا همان الزام های اجتماعی متبلور در خود است. این تنش در کار گافمن نیز آنچه که او مغایرت اساسی بین خودهای کاملاً انسانی و خودهای اجتماعی شده می خواند، به روشنی منعکس است. این تنش و کشاکش از تفاوت بین آنچه که مردم انجامش را از ما انتظار دارند و آنچه که ما به میل خود می خواهیم به صورت خودجوش انجام می دهیم، ناشی می شود. ما هموراه با این تقاضا روبروئیم که هر آنچه را دیگران از ما انتظار دارند، انجام دهیم؛ بعلاوه ظاهراً ما نباید تردید به خود راه دهیم. همانطور که گافمن می گوید، ما نباید دچار افت و خیز شویم. انسان ها به منظور حفظ خودپنداره ای پایدار، برای مخاطبان اجتماعی شان نقش بازی می کنند. گافمن در نتیجه این علاقه به اجرای نقش، به رفتار نمایشی یا دیدگاهی روی آورد که زندگی اجتماعی را به صورت یکسری اجراهای نمایشی همانند ایفای نقش در صحنه نمایش در نظر می گیرد.» ( ریتزر، و همکار،۱۳۹۱: ۲۷-۳۲۶)
با توجه به این مطلب ارزش ها در سطح جامعه بیشتر معطوف به خود اجتماعی است که دیگران از ما انتظار دارند، انجام دهیم. در واقع افراد برای اینکه سهم بسزایی در تولید ارزش داشته باشند و بتوانند پنداره های خود را به یک پدیده جمعی ارزشمند در سطح جامعه بسط دهند، باید بتوانند در مقابل دیگران به ایفای نقش بپردازند، ودر تعامل مستمر و روزمره با افراد ارزش های خود را برای مخاطبان به تصویر کشند، تا مخاطب را به پذیرش و انجام آن به عنوان یک پدیده رفتاری ارزشمند، تشویق و ترغیب به یادگیر و اجرا نمایند. از سوی دیگر افراد ممکن است در صحنه زندگی از خودپنداره هایی برخوردار باشد که نتواند این پنداره های رفتاری را در مقابل دیگران به اجرا در قالب نقش های رفتاری گذارد. در واقع این مسئله باعث این شده که نوعی تنش و تضاد در رفتارهای زندگی روزمره و عمومی با رفتارهای شخصی فرد بوجود آید، و این باعث افت و خیزهای نقش های اجتماعی افراد در زندگی اجتماعی می گردد.
گافمن به واسطه تاثیر پذیری از انسان شناسی اجتماعی به این قضیه هم پرداخت« چگونه انسان ها را به تصویری معین از خودشان وا می دارد و به کلام دیگر آن ها چگونه به نقش و اعتماد و شرم تناقض واقف می شوند. از این نگاه انسان ها بر خلاف جانوان پست تر، استعداد تفکر دارند و این استعدادا جزء در فرایند تعامل اجتماعی شکل نمی گیرد. انسان ها در قالب تعامل اجتماعی، معانی و نمادهائی را می آموزند که به آن ها اجازه می دهد استعداد متمایز انسانی شان را برای تفکر به کار اندازند و کنش ها و تعاملات متمایز انسانی را تحقق بخشند و ضمناً همین معانی و نمادهای کاربردی در کنش ها و تعاملاتشان را بر حسب تفاسیر وضعیتی کنش و تعامل، تعدیل کرده یا تغییر دهند. این امر به دلیل توانائی انسان ها برای تعامل با خودشان است؛ زیرا این توان به آنها اجازه می دهد راه های ممکن کنش را بیازمایند و با ارزیابی مزایا و معایب شان، یکی را برگزییند.بدین سان الگوهای درهم تنیده کنش و تعامل است که سازنده گروه های جامعه می نماید.» (محمدی اصل،۱۳۸۸: ۱۴۹)
ارزش ها بخشی از تصوراتی است که انسان ها از خود دارند، این ارزش ها بر اساس آگاهی از نقش هایی که در برابر دیگران ایفائ می نمایند، بدست می آید. در واقع ارزش ها در نظر افراد بر اساس معانی و نمادهایی که از دیگران می آموزند، شکل می گیرد، و چنین فرایند شکل گیری باعث شده که کنش های ارزشی و رفتارهای ارزشمندی را ایفاء نمایند که مورد توجه دیگران قرار می گیرد. در واقع جامعه ارزش ها را با توجه به ارزیابی،آگاهی انسان ها از تعاملاتشان با یکدیگر معطوف به کنش و تعامل سازنده در جهت استمرار بوجود می آورند، که همین مسئله بیانگر تمایز انسان از سایر موجودات زنده خواهد بود.
در تحلیل نمایشی گافمن موقعیت افراد بسیار مشخص است. در موقعیت جلوی صحنه اشاره به آن بخش از صحنه های نمایش می کند که به طور کلی ثابت وعمومی است، افراد دائماً در این بخش ارزش هایی را رعایت می کنند که مخاطبان از آن ها اجراء و عمل کردن از آن ها را انتظار دارند. در این موقعیت دو عنصر محیط و نمای شخصی در اجرای نقش هایی که انتظار از فرد می رود اثر گذار است. همچنین در نمای شخصی دو جزء ( جلوه و منش) با اهمیت است. ارزش ها در واقع در بخش جلوه یا همان پایگاه اجتماعی نمایشگر به ما نشان داده می شود. جلوه و منش باید با یکدیگر همخوانی داشته باشد. موقعیت پشت صحنه اشاره به ان دسته از کنش های ارزشی می کند که برای دیگران غیررسمی است، و باید مخاطبان را از آن دور نگه داشت.
با توجه به این موقعیت ها در تحلیل نمایشی گافمن تأکید بر مدیریت اثرگذاری می کند.« در کل مدیریت تأثیرگذاری در جهت امان نگاه داشتن خود از مجموعه ای از اعمال غیر منتظره، از قبیل حرکات یا ژست های ناخواسته، مداخله های بی موقع، لغزش و نیز کنش های قصد شده یا التفاتی، مانند ساختن صحنه پیش می رود. گافمن به روش های گوناگون برخورد با چنین مسائلی علاقه مند است.۱- یک مجموعه از روش ها متضمن کنش هایی به منظور تولید وفاداری نمایشی است برای مثال از طریق پرورش وفاداری زیاد در گروه، منع اعضای تیم از نزدیک شدن به کسانی که خارج از اجرای نمایش اند، و تغییر دادن مرتب حضار به طوری که دانش زیادی درباره اجرا کنندگان به دست نیاورند.۲- گافمن شکل های گوناگون از نظم و ترتیب نمایشی را پیشنهاد می دهد، از قبیل حضور ذهن، داشتن برای اجتناب از لغزش، کنترل خود را حفظ کردن، و کنترل کردن حالات چهره و آهنگ کلام به هنگام اجرا.۳- او انواع گوناگونی از احتیاط های نمایشی را شناسایی می کند، مثلاً از پیش تعیین کردن این که اجرای نمایش چگونه باید پیش برود، طراحی موقعیت های اضطراری، انتخاب هم تیمی های باوفا. انتخاب مخاطبان شایسته، شرکت در تیم های کوچک در آن ها جرو بحث احتمال کمتری دارد، ظاهرشدن های کوتاه، منع دسترسی حضار به اطلاعات محرمانه و انتخاب برنامه کار کامل برای جلوگیری از رویدادهای پیش بینی نشده.» ( ریتزر،۱۳۸۹: ۲۵۸)
در واقع ارزش ها بر اساس فرایند مدیریت تأثیرگذاری ناشی از حفظ و انجام یکسری از کنش هایی بین افراد حاصل می شود که افراد در تعامل شان با یکدیگر به آن ها استمرار بخشیده و وفاداری خود را به اجرای این کنش های ارزشی در تعاملات متقابل شان در راستای حفظ گروه اجتماعی نشان می دهند. در واقع این فرایند در بحث ارزش ها در سطح جامعه اشاره به توالی و ساماندهی کنش هایی می کند که افراد را به یادآوری، حضور ذهن، نظارت بر اجرای ارزش های رفتاری ترغیب می نماید.
گافمن در بحث فاصله گیری از نقش به صورت غیر مستقیم اشاره به آن درجه ای از ارزش ها و هنجارهایی می کند که افراد خود را از اجرای ارزش ها و هنجارهایی که مربوط به آن نقش می باشد و از وی انتظار دارند، جدا می کند. فاصله گیری از نقش تابع منزلت اجتماعی فرد است. در واقع افراد با توجه به ارزش ها و هنجارهایی که دارند خود را از دیگر افراد جامعه متناسب با ارزش ها و هنجارهای آن ها نیست در قالب فاصله گیری از نقش یا به این معنا که منزلت و شأن ما با این موقعیت متناسب نیست به نمایش می گذارند. به عنوان مثال فردی با منزلتی عالی فاصله گیری از نقش را به دلایلی نشان می دهد که با آنچه فردی در منصب پایین مرتبه دارد نشان می دهد، متفاوت است.
وی در کتاب تحلیل چهارچوب تمایل به بررسی ساختارها با مقیاس خرد زندگی اجتماعی می کند. در واقع گافمن در بحث ساختارها اشاره به آن دسته از کنش های ارزشمندی می کند که کنشگر آن در زندگی روزمره به آن فرمان داده و باید آن ها را پشت و پس موقعیت های روزمره زندگی جستجو نمود. در واقع ساختارهای ارزشی در زندگی افراد نوعی طرح واره های تفسیری هستند که افراد را قادر ساخته تا رویدادها را در قالب فضای زندگیشان و به طور کلی در جهان بگنجانند، ادارک نمایند، تشخیص دهند و برچسب زنند. در واقع این نوع چهارچوب ها به معنا بخشیدن به ارزش ها، حوادث یا رویدادها در جهت ساماندهی تجربه و هدایت کنش، خواه فردی و خواه جمعی، عمل می کنند. در واقع « چهارچوب ها اصولی برای سازماندهی هستند که تجربیات ما را تعریف می کنند. ان ها فرض هایی هستند درباره هرانچه که ما انسان ها در جهان اجتماعی می بینیم. بدون چنین چهارچوب هایی جهان ما احتمالاً چیزی بیش از مجموعه حوادث و واقعیت های آشفته از هم گسسته و جداگانه نبود. چهارچوب ها عمدتاً قواعد یا قوانینی هستند که کنش متقابل را تثبیت می کنند.» ( ریتزر و همکار،۱۳۹۱: ۳۳۶) وی در این کتاب اشاره به مناسک در زندگی روزمره می کند که برای ما ارزش دارد، زیرا اطمینان و اعتماد ما را در روابط اجتماعی به صورت بنیادی حفظ می کند. در واقع اهمیت و ارزش مناسک در این است که فرصت هایی را برای ما بوجود می اورد تا مشروعیت موقعیت را در ساختار اجتماعی تأیید کنند. در واقع مناسک نوعی سازوکار گمارشی است که از طریق زیردستان اجتماعی تا حد زیادی موقعیت های بالاتر فرادستان شان را تایید می کنند. در واقع میزان مناسک موجود در جامعه، مشروعیت ساختار اجتماعی آن جامعه را منعکس می کند. زیرا شان و منزلتی که از طریق مناسک به افراد ارائه می شود، همچنین نشانه ای از منزلت نقش هایی است که آن افراد بر عهده می گیرند. به طور کلی مناسک از جمله سازوکارهای مهمی است که زندگی روزمره و به طور کلی جهان اجتماعی از طریق آن ها به نحوی نظامند ساخته شده و استحکام می یابند.
نتیجه گیری
ارزش ها در این مکتب متمرکز بر معانی است که بین کنشگران به صورت نمادی مبادله شده، افراد در طی زندگی روزمره خود به انتقال ارزش ها و تفسیر آنان معطوف می شوند. در این مکتب از طریق روال عادی روزانه زندگی افراد جامعه می توان به تثبیت ساخت اجتماعی جامعه از جمله ارزش ها دست یافت. ارزش ها به عنوان یک عنصر اساسی نظام اجتماعی در ساختار جامعه وابسته به الگوهای کنش متقابل روزمره اجتماعی افراد در این مکتب در نظر گرفته می شود. با توجه به آنچه که بیان شد، ارزش ها در این مکتب از خلال تعبیر و معناسازی اعمال خلاقانه افراد معنا پیدا می کند.
با توجه به اینکه ارزش ها در این مکتب در سطح خرد بررسی شده می توان اشاره به سه نکته در این زمینه کرد.( الف: ارزش ها در این با تأکید بر کنش متقابل میان کنشگران و جهان اجتماعی شکل می گیرد.ب: پویایی ارزش ها در این مکتب باید ناشی از پویایی متقابل کنشگران و جهان اجتماعی قابل مطالعه است.ج: با توجه به این مطلب کنشگران در این سطح نقش بارزی برای تغییر جهان اجتماعی از جمله توانمندی تغییر ارزش ها دارد.)
با توجه به اصول اساسی این مکتب در یک جمع بندی کلی ارزش ها ناشی از رابطه بین فرد و جامعه به صورت پویا و خلاق شکل می گیرد؛ و همچنین ساخت ارزش ها در این مکتب ناشی از فرایند جامعه پذیری منتج می گردد؛که بازتاب کنش متقابل، تفاسیر و معانی است که از میان روابط و اذهان مردم شکل می گیرد. در واقع ارزش ها و نگرش هایی که وجود دارد، ناشی از تعاملات انسانی است و در جریان تعامل اجتماعی آموخته می شود، و خود بر رفتار و روابط اجتماعی اثرگذار است؛ بنابراین از نگاه این مکتب فراگیری ارزش ها در قالب فرایندیادگیری رفتار اجتماعی که به نوعی مترادف با فرایند جامعه پذیری است، حاصل می شود.
از نظر این مکتب پدیده خود به دنبال تفسیر و معنی ارزش هاست، و افراد پدیده خود را بر اساس ارزش های معنی دار دیگران شکل می دهند. پیوند ارزش ها در ارتباط با مفهوم خود زمانی حاصل شده که در جریان تجارب و کنش های اجتماعی ارزش ها بوجود می آیند، بنابراین عینیت یافتن ارزش ها به صورت یک عمل در آمده که مورد قضاوت دیگران قرار می گیرد.در واقع ارزش ها همان عنصر ذهنی و خلاق خود اجتماعی عینیت یافته و متبلور شده است، که مورد قضاوت و پذیرش دیگران در جهت همنوایی و نظارت اجتماعی قرار می گیرد. ما با قضاوت های ارزشی خود تصمیم می گیریم که به موضوع مورد ارزیابی مان نسبت دهیم یا از وی سلب نماییم.
ارزش ها در این مکتب به عنوان نمادی با اهمیت قرار می گیرد که موجب آگاهی و تولید تفکر شده، حتی از طریق بکارگیری این نمادها می توان ارزش ها یا به طور کلی فرهنگ جامعه را اشاعه و انتقال داد. ارزش ها به عنوان نمود عینی به صورت نماد در کنش متقابل افراد مبادله می شوند، براساس این نمود عینی می توان به معناسازی اعمال و رفتار افراد پرداخته که ریشه آن را می توان در ارزش های انسانی و اجتماعی رایج در جامعه جستجو کرد.
با توجه به اینکه روش هایی را که مکتب کنش متقابل نمادین مورد استفاده قرار می دهند، جنبه نظری این دیدگاه را بیان می کند، محقق ارزش ها را در کنش متقابل بین افراد به صورت مستقیم مشاهده می کند. در این مکتب ارزش به عنوان یک کنش مشترک، واحد اصلی تحلیل در نظر گرفته شده است. در واقع محقق باید نمادها و رفتارهای ارزشی را که از مهمترین مفاهیم اساسی واحد تحلیل کنش می باشد، مورد اهتمام قرار دهد.
چارلز هورتون کولی ارزش ها را از عناصر اساسی جامعه دانسته، که نقش مؤثری در افزایش آگاهی اجتماعی و عقلانی شدن زندگی دانسته، وی باتوجه به تقسیم بندی جامعه به دو شکل ( جامعه طبقاتی بسته و جامعه طبقاتی باز) اشاره به ارزش های این دو طبقه می کند. او ذهن را مخزنی از صورت ها و تجربیات زندگی دانسته که توسط نیروهای تفکر،آگاهی، ارزش ها و هنجارها به شکلی طبقه بندی شده قادر به کنترل زندگی است. مفهوم خود که همزاد جامعه تلقی شده است، نوعی شناخته جهان اجتماعی است و جزء اجزای سازنده ذهن شناسا می باشد، این پدیده خصلت انعکاسی دارد و می توانیم رفتارهای ارزشمند را در سیمای دیگران نسبت به اینکه درست است و یا درست انجام داده ایم همچون آیینه برانداز کنیم. مفهوم خود آیینه سان کولی به ویژه وقتی درباره کودکان بالاخص در زمینه جامعه پذیری و آموزش هنجارها و ارزش ها به کار می رود اهمیت بسیاری پیدا می کند. از دیگر مفاهیم اساسی اندیشه وی گروه نخستین است. که در ارتباط با خود آیینه سان و جامعه پذیری افراد دارد. کولی در بحث سازمان اجتماعی به صورت غیر مستقیم بحث گسترش و استمرار ارزش ها را مرتبط با آگاهی جمعی و افکار عمومی همسو دانسته است. مفهوم درون نگری همدلانه در مورد پدیده های اجتماعی از جمله ارزش ها بیان می کند که بر مطالعه رفتار و پدیده های اجتماعی باید متمرکز باشد بر تلاش برای تحقیق در آن دسته از معانی ذهنی که کنشگران به کنش های شان نسبت می دهند.
جورج هربرت مید در قالب درک فرایندها و جریان های اجتماعی به بررسی ارزش ها به صورت غیر مستقیم می پردازد،در واقع از نظر مید ارزش ها در جامعه انسانی بدون ذهن ها و خودها در جامعه مورد مطالعه قرار نمی گیرد. به نظر وی سیمای ارزش ها در جامعه انسانی در داشتن ذهن ها و خودها بوسیله اعضایش پیش فرض خواهد شد. او در بحث خود در پویش روابط اجتماعی اشاره به ارزش ها می کند، انسان در عین فعالیت برای خود می تواند تحت تاثیر ارزش های مورد توجه قرار گیرد و اعمال خود را تحت تاثیر ارزش هایی که مورد توجه هست، قرار دهد. در راستای یادگیری ارزش ها وظیفه اصلی بازی این است که در قالب ایفای نقش و تکوین شخصیت اجتماعی و تمرین آزاد در مناسبات و روابط گروهی است، ارزش ها فرا گرفته می شود. وی مفهوم ذهن را به مثابه یک فرایند و نوعی گفتگوی درونی فرد با خودش دانسته است؛ وی این پدیده را یک پدیده اجتماعی می داند که مکمل بخش در فرایند اجتماعی بوده و این پدیده در چنین فرایندی دارای کارکرد می باشد.او مسئله ارزش ها در این مفهوم با مفهوم آگاهی پیوند داده است، که افراد از طریق نمادها و ارتباطات نسبت به ارزش ها آگاهی پیدا می کنند.بنابراین در بحث ذهن فهم معنی ارزش ها از طریق شناخت ایماء و اشاره در ارتباطات انسانی و کنش های متقابل نمادین از اهمیت بسیاری برخوردار است. در مفهوم جامعه مید، ارزش ها را در معنای فرایند اجتماعی مستمر به کار می برد، در واقع ارزش ها در جامعه بیانگر مجموعه ای از پاسخ های سازمان یافته است که فرد در شکل من مفعولی به همراه خود دارد. وی در بحث جامعه ارزش ها را در قالب آگاهی اجتماعی و تعهد اخلاقی مورد مطالعه قرار می دهد.
به نظر بلومر بهترین تصوری که از جامعه و فرهنگ (ارزش) می توان بر شمرد، این است که جامعه شامل مجموعه ای وسیعی از خویشتن های فردی است که کنش های فردی را به صورت مناسبی باهم در می آمیزد. منظور بلومر از نظریه های جامعه شناسی گرایی، نظریه هایی بود که بر پدیده هایی همچون: سیستم های اجتماعی، ساختار اجتماعی، فرهنگ، نقش ها، هنجارها، و ارزش ها تأکید می کند. بنابراین به نظر بلومر جامعه از ساخت های اجتماعی و فرهنگ( ارزش ها) در سطح وسیع شکل نگرفته است. جوهر و ذات جامعه، فرهنگ( ارزش) از کنش ها و واکنش های بشر نشات می گیرد. به نظر بلومر شناخت فرهنگ و ارزش ها در رفتارهای اجتماعی کنشگران را شرط ضروری برای شناسایی جامعه دانسته، اما باید کنشگر قبل از آنکه موقعیتی ارزشمند برایش معنی دار شود، و قبل از اینکه این امکان پیش آید که نسبت به آن عملی را انجام دهد. کنشگر باید تا آنجا که امکان دارد موقعیتش را در آن، و احتمالاً پیامدهای هرگونه عملی را ممکن است مورد نظر وی باشد، ببیند. بنابراین شناخت، موقعیت و سازگاری متقابل اساس مدل جامعه فرهنگ را از نظر بلومر تشکیل می دهد. در واقع ارزش ها به عنوان عنصر مهم زندگی اجتماعی در اندیشه بلومر نوعی کنش و کنش متقابل هستند، که در قالب این چارچوب ها چنین فرایندی در جامعه حاصل می شود. در واقع ساختارهای کلان مقیاس از جمله فرهنگ و یا ارزش ها از این حیث مهم هستند که موقعیت هایی را برای کنشگران و برای اعمال افراد بوجود می آورند، و مجموعه ثابتی از نمادهاست که برای کنشگران فراهم آمده و آن ها را قادر به عمل کردن وادار نموده است. با توجه به آنچه که در مورد اندیشه بلومر بیان شد، در شناخت ارزش ها و در تحول ارزش ها در سطح جامعه پدیده ایماء و اشاره بین افراد جامعه از اهمیت بسیاری برخوردار است، در واقع ارزش ها در قالب ایماء ها و اشاراتی به صورت غیرمستقیم توسط فرد در دیگران برانگیخته شده و مرکز کانون و توجه قرار می گیرد.
گافمن با استفاده از فن درام نویسی به بیان شرایط مختلف اجتماعی در زندگی روزمره پردازد. به نظر وی ارزش ها در سطح جامعه بیشتر معطوف به خود اجتماعی است که دیگران از ما انتظار دارند، انجام دهیم. ارزش به عنوان یک پدیده جمعی در تعامل مستمر و روزمره با افراد ا به تصویر کشیده می شود، تا مخاطب را به پذیرش و انجام آن به عنوان یک پدیده رفتاری ارزشمند، تشویق و ترغیب به یادگیر و اجرا نمایند. در تحلیل نمایشی گافمن ارزش ها در واقع در بخش جلوه یا همان پایگاه اجتماعی نمایشگر را به ما نشان داده می دهد. با توجه به این موقعیت ها در تحلیل نمایشی گافمن باید تاکید بر مدیریت اثرگذاری ارزش ها کرد. در واقع ارزش ها بر اساس فرایند مدیریت تاثیرگذاری ناشی از حفظ و انجام یکسری از کنش هایی بین افراد حاصل می شود که افراد در تعامل شان با یکدیگر به آن ها استمرار بخشیده و وفاداری خود را به اجرای این کنش های ارزشی در تعاملات متقابل شان در راستای حفظ گروه اجتماعی نشان می دهند. گافمن در بحث فاصله گیری از نقش به صورت غیر مستقیم اشاره به آن درجه ای از ارزش ها و هنجارهایی می کند که افراد خود را از اجرای ارزش ها و هنجارهایی که مربوط به آن نقش می باشد و از وی انتظار دارند، جدا می کند. فاصله گیری از نقش تابع منزلت اجتماعی فرد دانسته، وی در کتاب تحلیل چهارچوب در بحث ساختارها اشاره به آن دسته از کنش های ارزشمندی می کند که کنشگر آن در زندگی روزمره به آن فرمان داده و باید آن ها را پشت و پس موقعیت های روزمره زندگی جستجو نماید.
درمجموع این مکتب عمدتاً استدلال های پوزیتویستی و کارکردگرایی جامعه شناسی را درباره پدیده های اجتماعی از جمله ارزش ها در جامعه مورد انتقاد قرار داده است. ایراد اساسی که این مکتب به دیدگاه کارکردگرایی در زمان رشد این مکتب بر ساختار نظریات جامعه شناسی حاکم بوده است، این است که شیوه اجتماعی شدن و به اصطلاح کارکردگرایی مفهوم درونی کردن ارزش ها و هنجارهای اجتماعی مناسب ندانسته است. صاحبنظران این مکتب استدلال می کنند که فرد به عنوان یک مخلوق اجتماعی باید در نظر گرفته شود، و صرفاً بر اساس روابط اجتماعی با دیگران ارزش ها، هنجارها و به طور کل فرهنگ در جامعه ساخته می شود.بنابراین دیگری تعمیم یافته باعث درونی شدن و نهادینه سازی ارزش ها و هنجارها و حتی خلق این پدیده ها می شود. از دیدگاه این مکتب مشارکت کنندگان در یک سازماندهی به صورت متوالی و مستمر از یکدیگر پیروی می کنند،آن سازمان را به شیوه ای خاص در می آوردند. بنابراین سازماندهی ارزش ها و تولید ارزش در نظر این مکتب با توجه به تعیین وضعیت یا موقعیت فرد و دیگران شکل می گیرد.
به طور کلی ارزش های اجتماعی از منظر نظریه پردازان کنش متقابل نمادین حاصل فرایند مستمر کنش متقابل بین اعضای جامعه حاصل شده، کنش متقابل بین کسانی که وضعیت ها یا همان موقعیت ها را در نظر می گیرند، و به آن ها عکس العمل نشان می دهند. بنابراین دیدگاه کنش متقابل نمادین خیلی با نگرش به امور از منظر نظام اجتماعی به ارزش ها معطوف نیست، زیرا سازمان جامعه از نظر این دیدگاه سازمانی سیال و در حال تغییر و تحول است، جامعه و ارزش های آن بواسطه گفتگوی مستمر بین اعضایش بطور مستمر و مداوم دائم تولید می شود و همچنین دائم مشمول تغییر و تحول قرار می گیرد.
منابع
آزاد ارمکی، تقی،(۱۳۸۸). نظریه های جامعه شناسی، چاپ پنجم، تهران: انتشارات سروش.
ابوالحسن تنهایی، حسین،(۱۳۸۳). درآمدی بر مکاتب و نظریه های جامعه شناسی، چاپ پنجم، مشهد: نشر مرندیز.
ادیبی، حسین، انصاری، عبدالمعبود،(۱۳۸۷). نظریه های جامعه شناسی، چاپ سوم، تهران: نشر دانژه.
اسکیدمور، ویلیام،(۱۳۷۵). نظریه جامعه شناسی (تفکر نظری در جامعه شناسی)، ترجمه علمی محمد حاضری و همکاران، چاپ دوم، تهران: انتشارات تابان.
بلومر،هربرت،(۱۳۷۳). جورج هربرت مید،( در آینده بنیانگذاران جامعه شناسی) ترجمه غلامعباس توسلی، چاپ اول، تهران: نشر قومس.
درسلر، دیوید، ویلیس، ویلیام ام.(۱۳۸۸). جامعه شناسی( بررسی تعامل انسانی) ترجمه مهرداد هوشمند و غلامرضا رشیدی، چاپ اول، تهران: انتشارات اطلاعات.
دیلینی، تیم،(۱۳۸۹). نظریه های کلاسیک جامعه شناسی، ترجمه بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، چاپ سوم، تهران: نشرنی.
ریتزر، جورج،(۱۳۷۴) نظریه های جامعه شناسی در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی، چاپ اول، تهران: نشر علمی.
ــــــ،ـــــ،(۱۳۷۴). بنیان های جامعه شناختی( خاستگاه های ایده های اساسی در جامعه شناسی)، ترجمه تقی آزادارمکی، چاپ اول، تهران: نشر سیمرغ.
ـــــ، ــــ،(۱۳۸۹). مبانی نظریه جامعه شناختی معاصر و ریشه های کلاسیک آن، ترجمه شهناز مسمی پرست، چاپ اول، تهران: نشر ثالث.
ـــــ، ــــ،(۱۳۹۰) .مبانی نظریه جامعه شناختی معاصر و ریشه های کلاسیک آن، ترجمه خلیل میرزایی و علی بقایی سرایی چاپ اول، تهران: انتشارات جامعه شناسان
ـــــ، ــــ، گودمن، داگلاس جی(۱۳۹۰). مبانی نظریه جامعه شناختی معاصر و ریشه های کلاسیک آن، ترجمه خلیل میرزایی و عباس لطفی زاده، چاپ اول، تهران: انتشارات جامعه شناسان.
روشه، گی،(۱۳۷۰). کنش اجتماعی( مقدمه ای بر جامعه شناسی عمومی) جلد اول، ترجه هما زنجانی زاده، چاپ دوم، مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد.
شارع پور، محمود،(۱۳۸۶). جامعه شناسی آموزش و پرورش، چاپ سوم، تهران: نشر سمت.
شارون، جوئل،(۱۳۷۹). ده پرسش از دیدگاه جامعه شناسی، ترجمه منوچهر صبوری کاشانی، چاپ اول، تهران: نشر نی.
صانعی، پرویز،(۱۳۸۲). جامعه شناسی ارزش ها، چاپ اول، تهران: انتشارات گنج دانش.
گیدنز، آنتونى،(۱۳۸۱). سیاست، جامعهشناسی و نظریه اجتماعی، ترجمه منوچهر صبوری، چاپ اول، تهران: نشر نی.
ــــ،ـــــ، بردسال، کارن،(۱۳۸۶). جامعه شناسی، ترجمه حسن چاوشیان، چاپ اول، تهران: نشر نی.
لنسکی، گرهارد،(۱۳۷۴). سیر جوامع بشری، ترجمه ناصر موفقیان، چاپ اول، تهران: نشر علمی و فرهنگی.
محمدی اصل، عباس،(۱۳۸۸). نظریه های جامعه شناسی، چاپ اول، تهران: انتشارات جامعه شناسان.
منادی، مرتضی،(۱۳۸۸). درآمدی جامعه شناختی بر جامعه پذیری، چاپ اول، تهران: انتشارات جیحون.
ورسلی، پیتر،(۱۳۸۸). نظریه های جامعه شناسی نظم، ترجمه سعید معیدفر، چاپ اول، تهران: انتشارات جامعه شناسان.
یوسفیان، جواد، (۱۳۶۸).نگاهی به مفهوم فرهنگ، مجله رشد علوم اجتماعی، زمستان .
محمد حسن شربتیان: عضو هیت علمی گروه علوم اجتماعی دانشگاه پیام نور.
sharbatiyan@pnu.ac.ir
[۱] Symbolic Interactionism
[۲] Phenomenological Sociology
[۳] Drama
[۴] Pragmatism
[۵] symbol
[۶] Accomodation
[۷] Asimilation
[۸] Self- image
[۹] Raitonal Familiarity
[۱۰] Looking- glass self
[۱۱] Verstehen
[۱۲] The Social
[۱۳] Organized Group
[۱۴] Socialized
[۱۵] Play
[۱۶] Game