انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

هرمنوتیکِ دیلتای: بیان انسان و زندگی

بررسی «دانش هرمنوتیک و مطالعه‌ی تاریخ»، ویلهم دیلتای؛ ترجمه منوچهر صانعی دره‌بیدی

ویلهم دیلتای ( ۱۸۳۳ـ۱۹۱۱) یکی از اندیشمندان بزرگ آلمانی است. «دانش هرمنوتیک و مطالعه‌ی تاریخ» عنوان کتابی تحقیقاتی از اوست که یکی دو سالی است ترجمه و منتشر شده است. هر چند بحث‌های دیلتای تخصصی است، اما در حال حاضر به دلیل خصلت انتقادیِ جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم (دوره‌ی گذار)، برای اهل مطالعه (که لزوماً متخصص و آشنا به علوم انسانی نیستند)، این فرصت و امکان فراهم آمده تا به قلمروهای تخصصی (و از جمله نگرش‌های هرمنوتیکی) سرک کشند و شوق دانستن و فهمیدن جهانی را که در آن زندگی می‌کنند از چشمه‌ی این افق‌ها سیراب کنند. و از قضا این متن هم تلاشی است در جهت تسهیل بروز و ظهور این شوق. به بیانی مایلم با طرح آن دسته از موضوعات کتاب دیلتای که فهم آنها نسبتاً راحت‌تر است، بر اهمیت این گونه بحث‌های به اصطلاح تخصصی در جامعه تأکید کنم. جامعه‌ای که قلمرو مدنی آن بی‌هیچ شک و تردیدی در حال گذار و تجربه‌ی مدرنیته است و از اینرو جداً نیازی عمیق و بسیار گسترده به دانش انسانی دارد تا بتواند بر اساس واقعیات عینی، مطالبات خود و زمانه‌اش را مشخص‌تر سازد.

اما قبل از شروع بحث، لازم است برای متخصصان، معرفی کوتاهی از مطالب کتاب داشته باشیم: کتاب گزیده و ترجمه‌ای است از آثار دیلتای به زبان انگلیسی که در دو بخش تنظیم شده است. در بخش اول بحث‌هایی از دیلتای گنجانده شده که در آنها سیر تاریخی علم هرمنوتیک در غرب مورد بررسی قرار می‌گیرد. این بخش شامل ۳ فصل با عنوان‌های نظام هرمنوتیکی شلایرماخر نسبت به هرمنوتیک پروتستانی اولیه؛ درباره‌ی فهم و دانش هرمنوتیک: یادداشت‌های دانشجویان از درسگفتار (۱۸۶۷ ـ ۱۸۶۸)؛ و برآمدن دانش هرمنوتیک (۱۹۰۰) است. و در بخش دوم که به تفسیرهای تاریخی اختصاص دارد، بررسی‌های تاریخی دیلتای را می‌خوانیم: درباره‌ی تاریخ وعلم (۱۸۶۲)، درباره‌ «تاریخ تمدن در انگلیس» اثر باکل؛ درباره‌ی «فرهنگ رنسانس در ایتالیا» اثر یاکوب بورکهارت (۱۸۶۲)؛ درباره‌ی فریدریش کریستف شلوسر و مسئله تاریخ کلی (۱۸۶۲)؛ قرن هجدهم و جهان تاریخی (۱۹۱۰)؛ و بالاخره خاطراتی از مطالعات تاریخی در دانشگاه برلین (۱۹۰۳).

و اینک به کمک همین کتاب تازه ترجمه شده تلاش خواهیم کرد تا با زبانی ساده‌تر، از اهمیت بحث‌های هرمنوتیکی دیلتای بگوییم؛ برای شروع، بهتر است در یک عبارت او را اندیشمندی معرفی کنیم که دغدغه‌ی اصلی‌اش مسئله‌ی «فهم انسان» است. فهمی که تنها از راه «علوم انسانی» حاصل می‌شود. چرا؟ چون به باورش این است که ابزار کار این علوم تأویل و تفسیر و همچنین تبیین است. و خود همین تفسیر و تأویل از ارکان مهم دانش هرمنوتیک است. به گفته دیلتای طبیعت و بالطبع کلیه‌ی علوم طبیعی (فیزیک، پزشکی، شیمی، و…) علومی هستند که باید آنها را توضیح داد، حال آنکه انسان را باید فهمید. و در اینجاست که دانش هرمنوتیک به مثابه ابزاری کارآمد، در فهم انسان و مسائل او سهمی به سزا دارد. او در این‌باره به روشنی می‌گوید: .”در مورد همه‌ی موضوعات دیگر، علاقه‌ای به تبیین وجود دارد، در مورد انسان‌ها علاقه به فهم”(ص۳۴۳).

اما بی‌آنکه وارد بحث تخصصی «تبیین» شویم فقط این تذکر کوتاه را بدهیم که این گفته‌ی دیلتای بدین معنی نیست که تبیین را از قلمرو هرمنوتیک بیرون براند، زیرا آنجا که به اهمیت «محیط» در فرایند شکل‌گیری فهم می‌پردازد، به دلیل مهم بودن تحلیل و تبیین در فهم محیط انسانی، به این امر معترف است که “فهم در حد نهایی خویش فرقی با تبیین ندارد، البته تا جایی که تبیین در این حوزه ممکن است. و تبیین نیز خود مستلزم تکمیل فهم است”(ص۳۷۹).

باری، قبل از ادامه‌ی بحث لازم به گفتن است که تاریخچه‌ی هرمنوتیک به مذهب پروتستان و زمانی برمی‌گردد که این مذهب بر اساس ضرورتی که اصلاح‌گران دینی (لوتر و …) در خصوص اصلاح دینِ مسیحیت می‌دیدند به آزاد سازی تفسیر کتاب مقدس روی آوردند و آنرا مجاز اعلام کردند (ص ۶۴). و بدین ترتیب «تفسیر» کتاب مقدس تبدیل به مسئله‌ای اساسی برای مسیحیت شد (ص۳۷۷). و اگر در اینجا بخواهیم هر چند کوتاه به پروسه‌ی تاریخی این دانش گریزی زده باشیم، شاید بد نباشد از بین بررسی‌های تاریخی دیلتای به کلادنیوس (۱۷۰۷ ـ ۱۷۷۸) و روش هرمنوتیک او اشاره‌ کنیم. زیرا روش مطلوب و مورد دلخواه کلادنیوس رخنه کردن در درونی‌ترین نیات، چشم‌اندازها و عواطفِ نویسنده است. (ص۱۰۱). با توجه به بررسی‌های دیلتای درمی‌یابیم که مشغله‌ی فکری کلادنیوس در قرن هجده، ظاهراً این بوده که دریابد چگونه پژوهشگر می‌تواند در برابر اثر یک نویسنده به اندیشه‌های فرعی و ضمنی‌ای که خود نویسنده آنها را سرکوب کرده دست یابد.

بنابراین صَرف نظر از کاربرد اولیه‌ی هرمنوتیک در علم کلام و تفسیر متون مقدس، در عصر جدید در حیطه‌های مختلف علوم انسانی همچون ادبیات (شعر) و زبان‌شناختی تاریخی نیز کاربرد داشت. به عبارتی اندیشمندان علوم انسانی در عصر جدید کوشیدند تا این دانش را در زمینه‌ی حرفه‌ای خویش به کار گیرند. به عنوان مثال قبل از دیلتای، اندیشمند بسیار مهمی به نام شلایرماخر (۱۷۶۸ ـ ۱۸۳۴) هرمنوتیک را به عنوان «فن فهم» معرفی کرد. او که در دوره‌ای از زندگی حرفه‌ای خود دلمشغول زبان و ساز و کار آن بود و همچنین به رابطه‌‌ی آن با اندیشه می‌اندیشید، هرمنوتیک را فنی دید که برای فهمیدن سخن و اندیشه به کار می‌آید. حتا بی‌آنکه کسی که در حال استفاده از این فن است از وجود آن مطلع باشد. به قول دیلتای، شلایرماخر می‌خواست نحوه‌ی استفاده از این دانشِ عمومی را که آنرا به مثابه «فن» می‌دید در ساز و کار تولید زبان و فکر نشان دهد (ص۲۲۷). می‌گوییم دانش عمومی زیرا بر اساس نظریات شلایرماخر همه ما بی‌آنکه متوجه باشیم مجهز به این دانش هستیم. زیرا قادر به ارتباط فکری و زبانی با یکدیگر هستیم. (سطح این ارتباط در حال حاضر چندان مهم نیست). ناگفته نماند به دلیل اهمیت پژوهش‌های شلایرماخر، دیلتای در کتاب خود ضمن بررسی نگرش شلایرماخر به مقایسه‌ روش وی با روش‌های دیگر متفکران پرداخته است. از سوی دیگر شاید بد نباشد بدانیم شلایرماخر در دوره‌ای دیگر از تحقیقات خود، تجربه‌ی هرمنوتیکی دیگری را در قلمرو روان‌شناختی پشت سر گذاشت. به بیانی از پرسش چگونه فهمیدن «سخن» (زبان) و یا چگونه راه بردن به «اندیشه»، به این پرسش روی آورد که چگونه می‌توان به «نیّت» پنهان مؤلف یا هنرمند در خلق اثر راه برد، ـ همان چیزی که دیلتای بدان پی‌گیری«فرایند فکر مصنف» می‌گوید ـ؛ اکنون آنچه برای شلایر ماخر مهم بود «فهم نیّت» مُصَنَف (تصیف کننده، نویسنده، هنرمند، تألیف کننده) بود. به همین دلیل هم تلاش کرد تا از هرمنوتیک در جهت روان‌شناسی یاری گیرد، به بیانی بازسازی اعماق تصورات ناخودآگاه. به قول دیلتای: راه یافتن به تاریک‌ترین تصورات ناخودآگاه مصنف (ص۲۲۸).

بنابراین شاید بتوان گفت با توجه به پژوهش‌های هرمنوتیکی شلایرماخر در برخی از قلمروهای علوم انسانی و نیز متفکران قبل از اوست که ویلهلم دیلتای، هرمنوتیک را اساس و ارکان علوم انسانی معرفی کرده است. زیرا همانگونه که گفته شد هدف همه‌ی آنها فهم انسان بود و ابزار کارشان تفسیر و تأویل. به عنوان مثال دیلتای معتقد است اگر برای فهم انسان، تاریخ و مطالعه‌ی صحیح آن، امری ضروری است، این کار تنها زمانی حاصل خواهد شد که خود را به دانش هرمنوتیک مجهز کنیم. اما این دانش چگونه دانشی است؟ برای توضیح لازم است تا نخست به مسئله‌ی «فهم» و اهمیت آن در این دانش بپردازیم.

به اعتقاد دیلتای آدمی می‌خواهد موجودات بشری و مسائل مربوط به او را بفهمد، ضمن آنکه به باور وی ظهور این فهم و فرایند شکل‌گیری آن، متضمن بازآفرینی چیزهاست. یعنی چه!؟ یعنی اگر ما به قول خودش نسبت به چیزی که مربوط به قلمرو بشری است (فی‌المثل مسائل اخلاق)، در مورد چیز خاصی احساس انزجار می‌کنیم، زمانی آنرا می‌فهمیم که بتوانیم انگیزه‌ی آن تنفر یا انزجار را در نفس خود بازآفرینی یا به بیانی دوباره تجربه کنیم. لازم به گفتن است که این عمل به معنای به تخیل درآوردن چیزی یا حالتی است که به تجربه‌ی دوباره‌ی یک حس یا یک حالت دامن می‌زند، و موقعیتی را به وجود می‌آورد که بدان «تجربه شهودی» گفته می‌شود.

پس بازآفرینی چیزها، از نظر دیلتای رابطه‌ی تنگاتنگی با تجربه شهودی دارد. بهرحال به باور او بخش قابل توجهی از سعادت و خوشبختی انسانها بستگی به توانایی آنها در فهمیدن احساسها و حالات روحی دیگران دارد. اینکه بتوانیم آنها را بفهمیم. در این‌باره او توجه مخاطبان خود را به زبان‌شناختی تاریخی و کل علم تاریخ جلب می‌کند. چون معتقد است که هر دوی این علوم اساس و بنیاد علمی خود را بر مبنای این پیش فرض (توانایی درک و فهم دیگری) گذاشته‌اند. یعنی اگر بخواهیم از دید دیلتای این پیش فرض فرموله شده‌ی علمی را باز و آشکار سازیم، باید بگوییم: آنچه به نظر می‌رسد یگانه و فردی است، (یعنی غیر قابل انتقال و درک برای دیگری)، به محض به کار گرفتن روش‌های بازفهمیِ آن، آن چیز از حالت فردی خارج می‌گردد و به مرتبه‌ی برون ذهنی برای دیگران (یعنی چیزی که به نظر می‌رسد برای دیگری قابل درک و انتقال است) راه می‌یابد. به قولی موقعیتی عینی پیدا می‌کند (ص ۳۵۴).

از نظر دیلتای « فهم انسان»، و مسائل او نه از طریق «درون بینی»، بلکه از طریق به کار گیری بازآفرینیِ تجربه‌ی زندگی حاصل می‌شود؛ زیرا در نگرش‌های درون‌بینانه، از زندگی عینی و موقعیت های متفاوت آن و نیز دیگریِ اثر گذار صرف نظر می‌شود. شاید بتوان گفت تجربه‌ی زندگی، آن تجربه‌‌ی است که از خود در موقعیت‌های زندگی عملی یعنی در عالم واقعی و عینی به دست می‌آوریم. و در اثر این مواجه تحت تأثیر آن قرار می‌گیریم. بنابراین به هنگام درک دیگری، همین تجربه است که به کار می‌آید. آنهم از طریق بازآفرینیِ آن تجربه در نفس خویش….

اما این همه ماجرای «فهم» از نظر دیلتای نیست. زیرا او که اساساً درگیر مسئله‌ی «فهم انسان» است، متوجه این مسئله هم شده است که اگر آدمی برای درک و فهم دیگری، به تجربه‌ای که از خود در زندگی دارد مراجعه می‌کند، همین آدم از سوی دیگر، برای آنکه خود را در زندگی‌اش بفهمد، نیازمند وجود شخصی دیگر است تا بتواند خود را با او مقایسه کند. به بیانی همین «مقایسه با دیگری» است که به باور دیلتای می‌تواند بُعد ضروریِ «درون فهمی» (بخوانیم خود فهمی و یا قدرت تفسیر درباره‌ی خود) را برای هر کدام از ما به وجود بیاورد (ص۳۵۵). پس معرفت یا شناخت آدمی از خود و دیگری رابطه‌ی «متقابل» با یکدیگر دارند. رابطه‌ای که خود به خود کمک می‌کند تا «فرایند متقابل فهم» شکل گیرد. حالا اگر بپرسیم هرمنوتیک در این میان چه کاره است، در پاسخ خیلی ساده همانند شلایرماخر خواهیم گفت، عامل فهم بشری است و نظریاتی که درباره‌اش از سوی نظریه‌پردازان گفته می‌شود روشنگر فهم بشر به مثابه یک فن است. حال اگر بپرسیم فایده‌ی این روشنگری چیست، باز هم خیلی ساده خواهیم گفت، هیچ و بسیار؛ زیرا به آدمی کمک می‌کند تا دریابد فهم و دانسته‌هایش تاریخمند، مکان‌مند و اموری تفسیری اند که به یاری انسان‌های دیگر شکل می‌گیرد. لب کلام آدمی: در هر وضعیتی که باشد برای آنکه بتواند موقعیت بشری خود را دریابد، فهمش وابسته به دیگران و موقعیت‌هایی‌ست که همگی تاریخی‌اند…..

چه در غیر اینصورت هر کسی در آگاهی صرفِ خویش (البته اگر اصلا در عالم واقع چنین آگاهی‌ای وجود داشته باشد)، موجودی فرو بسته است. و تنها راه حل بیرون آمدن از این وضعیت بغرنج و غیر بشری، وجود غیر یا بیگانه و امکان درک آن است. همانگونه که دیلتای هم می‌گوید:” امکان درک آنچه غیر یا بیگانه است یکی از عمیق‌ترین مسائل معرفت‌شناسی است” (ص۳۷۹). بنابراین مسئله‌ی هرمنوتیک، مسئله‌ای معرفت‌شناختی است. و اینک اگر بپرسیم این امکان چگونه رخ می‌دهد، پاسخ دیلتای روشن و ساده است، همینکه عینیت فردیِ بیگانه برای ما، آشکار می‌شود، خود دلیلی است بر اینکه در حیات ذهنی و فردی ما، آن عینیت‌یافتگی چیزی آشنا و قابل دریافت است. از اینرو به لحاظ معرفت شناختی نمی‌تواند چیزی غیر قابل نفوذ باشد. و این یعنی از نظر دیلتای زندگی انسان به خودی خود، حاوی امکان ارتباط و انتقال است.

بنابراین هرمنوتیک، کمک می‌کند تا «فرایند متقابل فهم» را بفهمیم. ناگفته نماند هرچند دیلتای علوم انسانی را حامل مهمترین منابع فهم بشری می‌داند، اما وی می‌داند که اهمیت‌ِ این علوم در تفسیرپذیری‌شان است: اینکه وابسته به تفسیرند. تفسیری که ابزاری مهم در شکل‌گیری فهم است و در اینجا علم هرمنوتیک از نظر دیلتای، علم قواعد تفسیر است (ص ۳۵۸). قواعد تفسیر آثار مکتوب. چرا مکتوب؟ زیرا از نظر وی هیچ اثری به اندازه‌ی اثر هنرمند یا نویسنده‌، گویای واقعیِ اثر نیست. به باور او چه بسا نویسنده‌ای درباره‌ی خود به گزاف سخن بگوید، اما ماهیت واقعی هنر و جایگاه او را نه از راه گفته‌های هنرمند یا نویسنده بلکه تنها از راه آثارش می‌توان فهمید: “در جامعه‌ی بشری‌ای که پر از دروغ است، چنین اثری همواره صادق است و بر خلاف هر گونه عینیت‌یافتگی دیگری که در نشانه‌ها ثبت شده است، پذیرای تفسیر عینی وکامل است” (صص۳۵۸ـ ۳۵۹). و حسن بزرگ تفسیر در این است که ادعایی نسبت به تمام و کمال بودن حقیقت خود ندارد. بنابراین رویی گشاده به «باز تفسیر» دارد. زیرا وابسته و همراه توأمانِ تأویل است. تفسیر و تأویلی که از یک افق فکری تا افق فکری دیگر (که مسلماً امروزه می‌دانیم مکانی و تاریخی‌اند) بسیار متفاوت است. و همین امر کمک‌مان می‌کند تا از تن دادن به چارچوب‌های جزمی، و غیر دموکراتیک هر نوع گفتمانی بگریزیم. بدین ترتیب مطابق روش دیلتای درمی‌یابیم که دانش هرمنوتیک، ابزار حقیقت‌یاب نیست؛ مگر ابزاری برای درک گشاده بودن حقیقت…..؛ زیرا دانشی است که ضمن آنکه به محدودیت‌های فهم و شناخت در بستر تاریخی آنها توجه دارد از توانایی فهم در ارتباط گرفتن با گذشته‌ی تاریخی خود (انسان) نیز غافل نیست (ص۳۵۴). فقط کافی است به عنوان بازآفرینی نحوه‌ی درک ارزش‌های پیشینیان، کدهای «ارزشی ـ فهمیِ» فی‌المثل قرون وسطا را به انسان معاصر بدهیم تا به واسطه‌ی آنها نه تنها از طریق مقایسه و تطبیق پی به موقعیت ارزشی خویش ببرد، بلکه در کل متوجه تاریخ‌مندی ارزش‌ها شود. “فقط از طریق مقایسه است که می‌توان ارزش را به عنوان امری برون ذهنی و اعتبار کلی مستقر ساخت” (ص۳۸۲). یعنی فقط از طریق مقایسه است که می‌توان ثابت کرد ارزش امری بیرون از ذهن ماست و اعتبار کلی‌اش به واسطه موقعیت‌های واقعی و عینی (قابل مشاهده، تحلیل و تفسیر) تعیین می‌شود. (در ضمن منظور از انسان یا آگاهیِ تاریخی، آگاهی و شناخت بشری است. ضمن آنکه به باور بسیاری از اندیشمندان شکل‌گیری معرفت و شناخت بشر از خود و جهان پیرامو‌ن خویش بسته به موقعیتِ تاریخی و جایگاهی است که به لحاظ اجتماعی در آن قرار دارد).

از نظر دیلتای هنگام مطالعه‌ی تاریخ برای پرهیز از نگرش‌های جزمی، لازم است تا به انواع منابع توجه کنیم. و هر منبع و رویه‌ی روایت خبر را صرفاً وابسته به نوعی جهان‌بینی بدانیم. “هیچ منبعی وجود ندارد که ما بتوانیم آن را صرفاً به عنوان منبعی که تاریخ را به واقعیت مجهز می‌کند بپذیریم” (ص۳۵۱). بنابراین می‌توان گفت کتابهایی که به نام تاریخ از سوی قلمرو رسمی (قلمرویی که دولت و یا حکومت تصدی آنرا به عهده دارند) به چاپ می‌رسند، تنها می‌تواند یکی از انواع روایت‌های تاریخی باشد؛ نه روایتی که بر دیگر روایات برتری دارد. اما از آنجا که قلمرو رسمی از آن حمایت می‌کند، موقعیت مطلوب‌تری نسبت به سایر روایت‌ها پیدا کرده است. یعنی روایتی است که به دلیل قدرتی که حامل آن است، این چنین گسترده مجال بروز یافته است….

واقعیت این است که هرچند دیلتای خود را وارد این قبیل مباحث نمی‌کند، اما از آنجا که ادعای اعتبار وجود تنها یک روایت تاریخی را انکار می‌کند و بر عکس بر تکثر و گوناگونی منابع تأکید می‌کند، در واقع عملاً به آزاد سازی علم از کلیه‌ی نظریات جزمی اعم از ایدئولوژی‌های سیاسی و یا مذهبی اقدام می‌‌کند. بنابراین در سایه‌ی نظریاتش به نوعی می‌توان این استنتاج را پروراند که کارکرد اصلی دانش هرمنوتیک در عصر مدرن، رهایی از نظریات تک ساحتی و غیر دموکراتیک است. و پروراندن چنین نگرشی، دور از نظریات دیلتای نیست. چرا که وقتی سخن از تکثر و گوناگونی به میان می‌آید، این سخن می‌تواند مصداق بحث وجودِ «دیگری» به مثابه موجودی متفاوت نسبت به «من» باشد. (چیزی که از نظر تفکرات غیردموکراتیک «غیر» ـ به معنای وضعیتی برای طرد و تبعید ـ به شمار می‌آید). و دیدیم که وی در نظریاتش به ضرورت وجودیِ دیگری برای خودشناسی اصرار دارد، تأیید تکثر و تفاوت، در نظریات او خواهی نخواهی سمت و سویی دموکراتیک پیدا می‌کند. اینکه وی از سرشت دموکراتیک نظریاتش خبر داشته یا نه، فرق چندانی نمی‌کند. زیرا چارچوب علمیِ آگاهیِ بازتاب دهنده‌ای را به کار می‌گیرد که خود به خود این سرشت را ایجاد می‌کند. بهرحال وی صراحتاً می‌گوید:”تجربه‌ی درونی‌ای که من از طریق آگاهی بازتاب دهنده … از کیفیت حال خودم به دست می‌آورم هرگز نمی‌تواند بنفسه مرا از فردیت خودم آگاه کند. این آگاهی اخیر را فقط از طریق مقایسه‌ی خودم با دیگران تجربه می‌کنم” (ص۳۵۵). بنابراین وی تأکیدی خاص بر امکانِ بسیار مهم تطبیق و مقایسه دارد. چنانچه در جایی دیگر در رابطه با مقایسه‌ی بین دو اثر کشف می‌کند که عمل تطبیق باعث می‌شود که آدمی در موقعیت فهم کلی قرار گیرد؛ در آنجا می‌نویسد رویه‌ی تطبیقی (مقایسه‌ای): “به من امکان می‌دهد هر اثر منفردی و در واقع هر جمله‌ای را کامل‌تر از آنچه قبلاً فهمیده بودم بفهمم…. ” (ص۳۷۹). اما چه چیز در «مقایسه» (تطبیق) وجود دارد که می‌تواند این فهم کامل‌تر را به وجود آورد ؟ ـ دیلتای این امکان را در «دوری بودن فهم» می‌بیند: به عنوان مثال درباره‌ی فهمِ «خود»، به «دیگری» متوسل شدن و نیز از سویی دیگر به طور متقابل برای فهم «دیگری» به «خود» رجوع کردن. چیزی که بدان «دور هرمنوتیکیِ» فهم گفته می‌شود. شاید نخستین کسی که در نگرش‌های هرمنوتیکی به «دور هرمنوتیکیِ» فهم توجه بسیار نشان داد شلایرماخر باشد، اما دیلتای نیز با استقبال از آن همچون شلایرماخر در بحث‌های خود جایگاه مهمی برای آن قائل شد. چیزی که به زبان فلسفی از کل به جزء رفتن و نیز از جزء به کل رفتن است: شناساییِ خود به خودیِ دیالکتیک در امر فهم. بنابراین در «مقایسه»، امکانِ تعامل دیالکتیکی میان جزء و کل برقرار می‌شود. به عنوان مثال زمانی که مشغول خواندن متنی فلسفی هستیم در تمام مدت، کلمه‌ها در مقام جزء و خود متن به عنوان کل، به واسطه‌ی رابطه‌ی متقابلی که با هم دارند، به مخاطبی که با معنا و مفهومِ کلید واژه‌ها آشناست و به اصطلاح از قواعد بازی مسلط بر متن آشناست یاری می‌دهند تا آنرا بفهمند. بنابراین برای آنکه متنی را بفهمیم، و یا از موضوعی سر درآوریم، به پیش‌فهم‌های آن نیاز داریم. پیش‌فهم‌هایی که در جریان «دوری بودنِ» فهم، حضورشان مرئی می‌گردد.

اکنون می‌خواهیم از یکی از آموزه‌هایی پرده برگیریم که در بحث دیلتای بسیار جالب است. برای درک بهتر مطلب شاید بهتر باشد به همین متنی اشاره کنیم که به اتفاق در حال شکل دادن به آن هستیم. همانگونه که متوجه شده‌ایم تا این لحظه فهم‌پذیر کردن هر آنچه گفته شد، به تدریج انجام گرفت، که از قضا همین امر به ما می‌فهماند که علاوه بر داشتن یا ساختن «پیش‌فهم» در فهمیدن سخن و یا اندیشه‌ی یکدیگر، خودِ فهم اساساً فرایندی تدریجی دارد به قول دیلتای: فهم آدمی “متضمن کاری نامحدود است” (ص ۳۸۲). زیرا باز هم به گفته‌ی او سر و کار فهم، با تفسیر و تبیین است (همانجا). فهم، تفسیر و تبیینی که چنانچه گفتیم ناچار است رویی گشاده به جهان و چیزها و باز تفسیرهایی که یقیناً همواره در آینده از پی خواهند آمد داشته باشد.

باری، هر چند دیلتای را مورخ، روان شناس، فیلسوف و جامعه‌شناس (تفهمی) معرفی کرده‌اند، اما با یادآوری اینکه از همان ابتدای متن ما مخاطبان غیر متخصص او بوده‌ایم، شاید در این سطرهای پایانی بتوانیم از بحث‌های وی دستاوری مناسب حال و نیاز خود داشته باشیم. یعنی به یاری نظریات وی به این تفسیر دست یابیم که گرچه فهم و معرفت آدمی به دلیل وابستگی‌اش به جهان و دیگری، غیر مستقیم است و این فهم و معرفت به دلیل تاریخی‌بودن آگاهی زمانی و مقطعی است و در نتیجه به بسیاری چیزها (بخوانیم موقعیت‌های عینی و ارزش‌های برآمده از آن) مقید و محدود است، اما همین امرِ به نظر نامطلوب از دیدگاههای ایدآلیستی، در بازنماییِ دورِ هرمنوتیکی، بر ضعف و ناتوانی‌هایش فائق می‌شود و به امکانی قوت‌مند برای انسان تبدیل می‌گردد. زیرا او را وامی‌دارد تا همواره با جهانی باز و گشاده همراه با فراوانی منابع برای رشد مواجه ‌شود. اما هر انسان و یا نگرشی به راحتی به این امکان راه نمی‌یابد؛ زیرا گشودگی این راه تنها مشمول انسان و نگرشی است که بتواند به جای انکار و یا تسلط بر «دیگری»، با او از روی حرمت و انصاف به عنوان منبعی «معرفتی ـ فهمی» برای بازنمایی خویش رفتار کند. و این عملی نمی‌شود، مگر آنکه منابع بازنمایی از قبیل قدرت، ثروت، تکنولوژی و …. عادلانه توزیع شده باشند.

اصفهان ـ مرداد ۱۳۹۲

مشخصات کامل کتاب: بررسی «دانش هرمنوتیک و مطالعه‌ی تاریخ»، ویلهم دیلتای؛ ترجمه منوچهر صانعی دره‌بیدی، انتشارات ققنوس، ۱۳۹۱