برگردان : بابک دهقان
توزیع کردن بهتر درآمد ها ویا رها شدن از سلطه بازارها ؟
ابراز تاسف از نابرابری ها، از یاد بردن ریشه های آن
نوشته : Daniel Zamora
محقق جامعه شناسی دربنیاد ملی پژوهش علمی در دانشگاه آزاد بروکسل
نوشتههای مرتبط
« ثروتمندان هرچه بیشترثروتمندتر وفقرا بازهم فقیرتر». از بیان این حقیقت تکراری میتوان راه حل های سیاسی متضاد نتیجه گرفت : برخی ملایم کردن سرمایه داری را پیشنهاد میکنند، دیگران سوسیالیستی کردن ثروت را در برابرآن می نهند. این بحث، پیش از آنکه دوباره درجنبش «وال ستریت را اشغال کنید» (Occupy Wall Street) سربرآورد، درتمامی سالهای قرن بیستم وجود داشته است. به پیش کشیدن نابرابری ها درگفتمان سیاسی هم خود تاریخی طولانی دارد.
تاکنون دو ونیم میلیون نسخه ازکتاب توماس پیکتی، «سرمایه در قرن بیست ویکم»، که در سال ٢٠١٣ منتشرشد، درسراسرجهان به فروش رفته است. پس ازاین موفقیت استثنائی، نابرابری درحد وسیعی همچون مسئله بزرگ اخلاقی عصرما محسوب میشود. درایالات متحده، کتاب کارل مارکس درمیان پرفروش ترین آثار مقوله « شرکت آزاد» آمازون میباشد ومجله چپ گرای نوپای آمریکائی، ژاکوبین، امروزه به یکی ازمطبوعات مورد پسند عامه تبدیل شده است. اما درعین حال این سئوال مطرح میشود که این مد تا چه حد با افکار مارکس توافق دارد. درواقع، نظریه نابرابری درآمد ها به ندرت درقرن نوزدهم به کارگرفته میشد ومرکزی شدن آن درمباحث کنونی، برداشت ما ازعدالت اجتماعی را شدیدا بی محتوا ساخته است (١).
بهترین شیوه درک این تحول، بازخوانی یکی ازآثار بنیادی سوسیالیسم، یعنی کتاب سرمایه است. گرچه حیرت انگیزاما، واژه «نابرابری» فقط چهار بار( برحسب ترجمه) درشاهکارپرحجم فیلسوف آلمانی به چشم میخورد. تا پایان قرن نوزدهم، هیچ متفکری سعی نکرده بود که افراد را در یک محور ودرآمدشان را درمحوردیگری قراردهد تا چگونگی توزیع آنرا اندازه بگیرد. مسئله درخور اهمیت، نه تمایزمیان افراد بلکه تفاوت های طبقاتی وعوامل تولید بودند. تنها پس ازانتشارمطالعات جامعه شناس ایتالیائی ویلفردو پارتو(١٩٢٣ – ١٨۴٨) است که ابزارجدید اندازه گیری نابرابری ابرازوجود میکنند. مسئله مارکس، نه چگونه توزیع کردن درآمد ها بین افراد بلکه رهائی جامعه از تسلط بازاربود.
کارل پولانی اقتصاددان وانسان شناس، «جامعه تحت تسلط بازار» را، چه ازنقطه نظرتولید ونیروی کار ودرسطح وسیعتری روابط میان انسان ها، تهدیدی برای مردم سالاری میدانست چرا که این بازار است که نظم اجتماعی را شکل میدهد درحالیکه قاعدتا باید برعکس باشد. درچنین جوامعی نه تنها چگونگی توزیع منابع ازبحث سیاسی بیرون رانده میشود بلکه حتی ماهیت کنش های اجتماعی نیز دگرگون می گردد.
غیبتی طولانی
به همین دلیل است که جامعه شناس ریچارد تیتموس معتقد بود که هدف یک دولت اجتماعی (رفاهی) باید گسترش وحفظ « روحیه دانکرک» باشد. این اصطلاح به نجات صد ها هزارسربازمتفقین ازسواحل فرانسه درمه – ژوئن سال ١٩۴٠ توسط ناوگانی متشکل ازصدها کشتی غیرنظامی اشارت دارد. واقعه ای که تاثیرعمیقی برجامعه بریتانیا به جای گذاشت (٢). تیتموس دراین واقعه هسته های اولیه « جامعه سخاوتمند» آینده را میدید. اودرتابستان ١٩۴٠ مینویسد که پس ازدانکرک « مزاج خلق تغییر یافت وبا آن ارزش ها نیز. ازآنجائی که مخاطرات باید تقسیم شوند پس این تقسیم شامل حال منابع نیزباید باشد». اما این نظم جدید تنها به توزیع درآمدها محدود نمی شد بلکه ایجاد نهادهای مردم گرایانه ای را مد نظر داشت که قادر باشند آن چیزهائی که اقتصاد دان بریتانیائی ویلیام بوریج ونظریه پردازدولت اجتماعی (رفاه) درگزارشی مشهوردر سال ١٩۴٢پنج «غول» خطاب میکند یعنی فقر، فقدان بهداشت، بیماری، جهل وبیکاری را ازمیان بردارند تا همبستگی پس ازپایان شرایط جنگ نیزدوام آورد.
درنتیجه، «روحیه دانکرک» وظایف جدید، بویژه تضمین حقوق اجتماعی فراگیر( سلامتی، آموزش، کار، مسکن …) را برعهده دولت می نهد. این شورش بدنه اجتماعی برعلیه «عدم مداخله دربازار»، راه میانگینی میان قوانین اجتماعی صدراعظم آلمان بیسمارک درسال های ١٨٨٠ وسوسیالیستی کردن گسترده درشوروی پس از اکتبر١٩١٧انتخاب میکرد.
دراین صورت، بخش فزاینده ای از دستمزدها برای سرمایه گذاری درسیستم های عظیم تامین اجتماعی سوسیالیزه میشوند. نرخ بالای مالیات بردرآمد افراد مرفه ایجاد سرویس های خدمات عمومی، که به نوبه خود به مبنای «مالکیت اجتماعی» جدیدی بدل میگردنند، را ممکن میسازد. هدف این نظریه، که دراواخر قرن نوزدهم درفرانسه به کار گرفته شد، جلوگیری ازیک جنگ داخلی وشکاف درجامعه ای بود که درآن تنها مالکین دارای حقوق شهروندی کامل بودند. یک مالکیت اجتماعی منطبق داده شده برماکیت خصوصی موجود اجازه میدهد که « افراد بدون مالکیت به منابعی دسترسی داشته باشند که حاصل دراختیارداشتن مستقیم یک میراث خصوصی نیست بلکه حق دست یابی به کالاها وخدمات جمعی است که کارکردی اجتماعی دارند»(٣).
بنابراین نهادهای دولت اجتماعی (رفاهی) بایستی همچون گسترش الزام دموکراتیک تلقی شوند که بازتولید جسمی واجتماعی افراد را به مسئله ای سیاسی مبدل کرده وبه آنان اجازه میدهد تا مشترکا در باره نوع انسانیتی که جامعه درپی ایجاد آن است تصمیم بگیرند. چنین چشم اندازی است که توضیح میدهد چرا خدمات دولتی برای بسیاری از اقتصاد دانان اوایل قرن بیستم بیش ازانتقال پول اهمیت داشت. آنجائی که «عدم مداخله دربازار» درتضمین بازتولید مادی افراد شکست میخورد، این دولت است که باید وارد عمل شود. بنابراین، جامعه شناس بریتانیائی توماس همفری مارشال در سال ١٩۵٠ در نوشتن اینکه «برابری بنیادی» نمیتوانست «بدون تعرض به آزادی بازاررقابتی بدست آمده وحفظ شود» تردید نمی کرد.
این درک جدید ازنقش دولت در سراسر جهان ترویج خواهد شد. درسال ١٩۴۴، دراعلامیه فیلادلفیا، که اهداف سازمان بین المللی کاررا تصریح میکند، بر این نکته تاکید میشود که «کاریک کالا نیست» و«گسترش تامین اجتماعی» را هدف اساسی میداند. درخارج ازکشورهای صنعتی، رهبران پسا استعماری نظیرجواهر لعل نهرو درهند، کوامه نکروما درغنا ویا لئوپولد سدارسنگور درسنگال متعهد میشوند که وعده های دولت اجتماعی (رفاهی) را به ماورای مرزهای جهان امپراتوری گسترش داده وآنها را به اجرا گذارند.
این در آمریکای سال های ١٩۶٠ است که نگرانی فزاینده منحصرا درباره فقرآغاز به تغییر شکل دادن تفکرات راجع به عدالت اجتماعی میکند. برنامه های دولت اجتماعی(رفاهی) برای مبارز سوسیالیست مایکل هارینگتون، که کتاب موفقیت آمیزش آمریکای دیگر(The Other America) را درمارس١٩۶٢ منتشر میکند، خود بخشی ازمسئله هستند. او می نویسد، آمریکای فقیر« دست آوردهای اجتماعی وسیاسی سال های ١٩٣٠ را ازدست داده است». نه تنها نهادهای تامین اجتماعی، حداقل دستمزد، قوانین کار ویا سندیکا ها توسط تهی دستان طراحی نخواهند شد بلکه این نهاد ها حتی در«طرد» آنان مشارکت دارند. برای هارینگتون، فقرشرایط خاصی ایجاد میکند که از مسئله کار وبازارجداست. این بی چیزی، که نه دربطن روابط دستمزدی بلکه درکنارآن جای دارد، با مستمندی قرن نوزدهم اختلاف بنیادی دارد. اگر فرد فقیر« یک سیستم جداگانه برپا کند» دراین صورت مسئله ویژه ای محسوب میشود. همانطور که روزنامه نگار New Yorker دوایت مک دونالد درجمع بندی خویش از کتاب هارینگتون در سال ١٩۶٣ نوشت، « نابرابری ثروت به خودی خود ضرورتا یک مسئله اجتماعی بزرگ نیست»، «اما فقرچرا»(۴). از این پس، نگرانی اساسی بیشتر تعیین حداقل درآمد خواهد بود تا فراگیرساختن تامین اجتماعی.
در آغاز سال های ١٩٧٠، جنجالی شدن چشم گیر«مسئله فقر» تعبیرعدالت اجتماعی براساس تنها محورپولی را تسهیل میکند. راه اندازی حداقل درآمدی که هیچ کس نباید پائین ترازآن قرارگیرد به سرعت بحث در باره حداکثردرآمد ویا کاهش فضائی که بازارمیتواند اشغال کند را به حاشیه راند. درهمین زمان است که پیشنهادهای تخصیص کمک مالی فراگیرویا برنامه های مالیات بردرآمد منفی، که توسط اقتصاد دان پول گرا میلتون فریدمن تبلیغ میشوند، همچون وسیله ای برای مبارزه مستقیم برعلیه فقر، کارمندان عالی رتبه واحزاب سیاسی را مجذوب میکنند. درفرانسه، لیونل ستولرو، مشاوروزیر دارائی وسپس وزیردرزمان والری ژیسکاردستن وفرانسوا میتران، معتقد است که اصرارورزیدن برحل مسئله فقر تنها سیاست اجتماعی منطقی دریک سیستم بازار آزاد است. همانطور که خود فریدمن هم خواهد نوشت، چنین سیاستی « که با واسطه بازاربه اجرا گذاشته میشود»، « باعث تحریف بازار نشده و مانع عملکرد آن نمیشود»(۶). دراین ادراک ازسیاست های اجتماعی، اشتغال اصلی حفظ ساز وکاربازارو سیستم قیمت ها است. اگر«دست ناپیدای» بازارشرایطی ناخواسته به بارمیآورد، راه حل انتقال پولی باید به دخالت دولت ترجیح داده شود.
این تفکربا کمک روبرت مک نامارا به سرعت درنهاد های بین المللی گسترش می یابد. وزیر دفاع درزمان کندی وجانسون، او در سال ١٩۶٨ به ریاست بانک جهانی منصوب میشود. او درآنجا یک سیاست راهبردی برعلیه فقر را پیش میگیرد که مبنای آن نه بازتوزیع درآمد ها بلکه «کمک به فقرا برای دست یابی به توان بالقوه تولیدی خود» است. تحلیل تاریخ نگارساموئل موین اینست که « عدالت اجتماعی جهانی وبه حداقل رسانده شد»، و استقرارخطی را مجازساخت که« هیچکس حق ندارد به پائین تراز آن» سقوط کند ودرعین حال اجازه داد تا با گفتمان برابری خواهانه رهبران پسا استعماری به شدت مخالفت شود(٨). در سال های ١٩٨٠، سازمان همکاری وتوسعه اقتصادی وهمچنین سازمان ملل رویکرد مک نامارا را درپیش میگیرند. عدالت اجتماعی که قبلا همچون سپری برای حفاظت مردم ازتاثیرات ناگواربازارپنداشته شده بود، ازاین پس به دخالت برای شرکت دادن همگی درآن بدل میشود.
غیبت طولانی مسئله نابرابری درمیان مباحث عمومی غالب پس ازبحران مالی سال ٢٠٠٨ به پایان رسید. جنبش «وال ستریت را اشغال کنید» (Occupy Wall Street) وشعار«٩٩ درصد» به تخیلات قدرت بخشیده ونامی برقطبی شدن افراطی درآمد ها ودارائی ها، که درطی چند دهه پیش صورت گرفته بود، نهادند. اما همانطورکه تاریخ نگارپدرو راموس پینتو خاطرنشان میکند، این موفقیت به فاصله گرفتن از تعریف منحصرا کمی وپولی نابرابری منجرنشد. اگرچه درمقایسه با تمرکز یک جانبه برموضوع فقر، بازگشت مسئله نابرابری درمیان مباحث عمومی قدمی به پیش محسوب می گردد اما دامنه آن همچنان درحوزه فردی محبوس مانده وروابط طبقاتی وسیاسی را کمترمد نظر قرارمیدهد : بعبارت دیگر« به جای جستجوی علل، به اظهار تاسف ازنتایج» بسنده میشود(٩).
پس چگونه باید پاسخی برای مسئله نابرابری ها یافت؟ دوپاسخ قدیمی دوافق سیاسی متضاد را ترسیم میکنند. یکی ازآنان، بینشی محدود به نتایج که ازاین روتنها نگران اختلاف درآمد ها است، منجربه افزایش برابری با کاهش شکاف پولی میان ثروتمندان وفقرا میشود. حاصل آن دنیائی خواهد بود که درآن رقابت اقتصادی بی رحمانه کماکان ادامه میابد ولی هیچکس ازمحرومیت مادی ترسی نخواهد داشت. جهانی که هیچیک ازمتفکرین سوسیالیست قرن نوزدهم تصورآنرا نکرده بود چرا که آنان نابرابری را مطلقا به مسئله لیبرالیسم اقتصادی ارتباط میدادند.
بینش دوم درجستجوی دست یافتن به برابری از طریق غیرکالائی ومردم سالارانه ساختن اموال عمومی نظیرخدمات درمانی، آموزش، حمل ونقل، انرژی وغیره است. دنیائی که با سوسیالیستی کردن وتضمین دسترسی تمامی مردمان به عناصرمهم زندگی ما، وابستگی به بازاروبنابراین به سازوکاری که منشاء نابرابری ها ست را کاهش میدهد(١٠). سالیان درازی، حتی اصلاح طلبان کاملا میانه رو، برچنین طرحی انگ بی نهایت تخیلی نمی زدند.
بی تردید میتوان از خود پرسید چرا باید مطالباتی بیش ازکاهش نابرابری درآمدها پیش کشید آنهم وقتی که حتی این هدف معتدلانه غیرقابل دسترسی بنظر میرسد. به این دلیل که پس ازسقوط دیواربرلن، صراحت ایدئولوژیکی بویژه درمیان دست راستی ها به شدت رایج شده است. چپ ها، با توجه به این تحول چشم گیر، بایستی دیدگاه بی باکانه تری ازجهان ارائه دهند که تخیل بازار را به دورمی افکند. قدرت تفکرات بزرگ درآنست که تنها خواستاربرخی تغییرات جزئی نیستند بلکه دگرگونی کامل قواعد حاکم را مد نظر دارند. مروج اصلی گزارش ویلیام بوریج دردسامبر١٩۴٢، این دیدگاه امید بخش ازآینده ای کمتر فردگرا وبیشتربرادرانه تراست. چنین دیدگاهی است که هزاران نفررا به صف کشیدن در هوای سرد برای خرید این متن با لحنی خشک وفنی تشویق کرد وبیش از ۶٣۵ هزارنسخه ازآنرا بفروش رساند. مولف آن خاطرنشان میکرد که « لحظه انقلابی در تاریخ جهان، زمانی برای انقلاب کردن است ونه برای زدوبند».
(۱) Pedro Ramos Pinto, « Inequality by numbers :The making of a global political issue ? », dans Christian O. Christiansen et Steven B. Jensen (sous la dir. de), Histories of Global Inequality : New Histories, Palgrave, Londres, à paraître.
(۲) Lire « “L’esprit de Dunkerque”, quand l’élite cède…», dans «Royaume-Uni, de l’Empire au Brexit», Manière de voir, no 153, juin-juillet 2017.
(۳) Robert Castel, «La propriété sociale : émergence, transformations et remise en cause », Esprit, no 8-9, Paris, août-septembre 2008.
(۴) Dwight Macdonald, « Our invisible poor », The New Yorker, 19 janvier 1963.
۵ نظریه مالیات بردرآمد منفی فریدمن دراوایل سال های ١٩۴٠ گونه دیگری ازنظریه کمک هزینه اجتماعی فراگیراست. مبنای آن تضمین حداقل درآمدی برای همه با اتکاء برسیستم اخذ مالیات میباشد.
(۶) Milton Friedman, «The distribution of income and the w elfare activities of government», conférence au Wabash College, Crawfordsville (Indiana), 20 juin 1956.
(۷) Rob Konkel, « The monetization of global poverty : The concept of poverty in World Bank history, 1944-1990», Journal of Global History, vol. 9, no 2, Cambridge, juillet 2014.
(۸) Samuel Moyn, Not Enough : Human Rights in an Unequal World, Harvard University Press, 2018.
(۹) Pedro Ramos Pinto, ォThe inequality debate :Why now, why like this ? サ, Items, Social Science Research Council, 20 septembre 2016, https://items.ssrc.org
١٠ مراجعه کنید به Bernard Friot، به مبارزات دفاعی پایان دهیم، لوموند دیپلوماتیک فارسی، نوامبر ٢٠١٧
https://ir.mondediplo.com/article2864.html
انسان شناسی و فرهنگ همکار رسمی لومونددیپلماتیک فارسی است.