اما مسئله مهمی که در همین جا باید تذکر دهیم ، این مسئله است که شاید به نظر رسد این حساسیتهای هویتی، تنها متعلق به دوران مدرن است ، و در آن عصر بی معنا و مفهوم بوده است؛ حال آنکه هم به دلیل پنهان کردن برخی از روسپیها از علنی شدن پیشه روسپی گری شان در همان عصر صفویه ( ۸۷) و هم از آنجا که فی المثل به لحاظ مقایسه تطبیقی با عصر صفویه ، عصر غزنوی را داریم که در آن ، همجنسگرایان مرد ، ضمن داشتن آزادی عمل جنسی ، از داشتن هویت و در عین حال حفظ موقعیت اجتماعیِ دیگر گونه ای برخوردار بودند که میتوانست مانعی باشد بر تبدیل شدن کلیّت هویت به بدن جنسی، بنابراین چنانچه ملاحظه میشود در این خصوص با وضعیت گشاده ای در قلمرو فرهنگی غزنویان مواجه می شویم که عصر صفویه از آن محروم بوده است: آزاد بودن بدن جنسی ، دور از خطر استعمار کالاشدگی؛ منظور ارائه فرهنگی غنی تر است که در آن رابطه های جنسی امری شخصی و خصوصی تلقی میشده است که همین امر هویت وجودی را از تنزلش به شیء وارگی حفاظت میکرد. مسئله ای بسیار مهم که وجودش میتوانست همجنس گرایان را از اسارتِ بدن جنسی (سکسیت ) خویش بیرون آورد و عرصه تأمل و تفکر را به روی آنها بگشاید. کافی است به قرن هفتم و هشتم نگاهی اندازیم و بسیاری از مفاخر فرهنگی را ببینیم که با همجنس گرایی و یاران دلبر و شاهدان گفتگوها (بخوانیم تأملاتی حتی فرضی) داشته اند .
زیرا فرصت تجربه های چند گانه فرهنگی و اجتماعی را در اختیار افراد جامعه ی ( مسلماً مردسالارِ ) خود قرار میداد ؛ از اینرو میتوانست باعث شکل گیریِ عرصه تأملاتیِ پیچیده تری برای انسانهای آن عصر شود. کافی است اشعار قرن هفتم و هشتم را با عصر صفویه مقایسه کنیم. بحث کنونی ما به هیچ وجه بحثی ادبی نیست ، بلکه بررسی اوضاع و شرایطی است که سکسیت همجنس گرایانه مقطع تاریخی عصر صفویه ، را به تنزل هویتی رقاصها و روسپی وا داشته است . به لحاظ اگزیستانسیالیستی ، نقطه حساس بحث ما در عصر صفویه معطوف به کمبود فرصتهای هستی شناسانه در روابط اجتماعیِ اَمرَدان است ؛ فرصتهایی که بتواند برای آنها، جایی فراتر از «بدنهای جنسی» ، در همبستگیهای اجتماعیِ خرده فرهنگها باز کند. حال آنکه ظاهراً یارِ «سقا» و یا دلبرِ «آهنگرِ» عصر غزنوی، در روابط اجتماعیِ روزمره شان ، از این فرصت و امکان برخوردار بودند .
به هر حال صرف نظر از بحثهای اخلاقی به شیوه امروزی که همگی به خوبی از آن واقف هستیم و در حال حاضر کاری با آن نداریم، یک بار دیگر میبینیم که عمده ترین ضعف و ایراد آیینِ جنسیِ فاخرانه ی مرد سالار در عصر صفوی ، این بوده که روابط خصوصی جنسی را تحت استعمار قلمرو روزمره و لذتهای جنسیِ افراط گرا درآورده است. و از آنجا که قلمرو روزمره ی تحت نظارت دیوان سالاری شاه ، به روابط جنسیِ فاحشگی از هر نوعش رسمیت میداد و آنرا به مثابه کالای جنسیِ قابل ارائه در نظر می گرفت، گروه اَمرَدان تنها زمانی میتوانستند بر کالاوارگیِ لذت جنسی خویش غلبه کنند که به امکان زیر زمینی کردنِ تمایلات جنسیِ خود دست یافته باشند . یعنی رسیدن به موقعیتی که آنها را از کالاوارگیِ صِرفِ « بدن جنسی » خارج سازد تا بتواند امکان دست یابی به هویت اجتماعیِ خارج از «بدن» را فراهم آورد . بزرگترین دستاورد هویت اجتماعیِ خارج از بدنِ جنسی ، برای همجنسگراییِ زیر زمینی، در این بود که «جنسیّت» و «روابط جنسی» را به امری خصوصی و شخصی تبدیل میکرد و رفتار جنسی را با نوعی اصالت در می آمیخت . چیزی که در روسپی های همجنسگرای قلمرو رسمی ، منحل و از دست رفته بود . و از اینرو توان مقاومت و ممانعت از بُت وارگیِ بدن جنسی خود (به منزله کالایی مصرفی و قابل عرضه برای همگان) را نداشتند. در واقع زیرزمینی کردن تمایلات همجنس گرایانه ، گریزی بود از دسترس همگان بودن؛ جایی که هستی اجتماعیِ محفوظ مانده از کدهای جنسیتی ، میتوانست در همبستگی های ارتباطی و شغلی، مقدم بر بدن جنسی قرار گیرد. اقدامی شجاعانه که میتوانست اَمرَد را از ساز و کارِ کالاوارگی قلمرو روزمره ای که تحت استعمار فاخر شدگی جنسی درآمده بود، به کلی دور سازد و در جایی قرار دهد که نه تنها به سرنوشت تبدیل شدن به موقعیتی شیئ واره دچار نمی کرد ، بلکه اگر بخت هم یارش میشد ، می توانست لذت جنسی را با رابطه عاشقانه پیوند زند. و در عوض در جایی مستقر سازند که شخصی و خلاقانه است : در روابط جنسی بین «خود و دیگریِ خود برگزیده » ؛ تا به شیوه ی اصیل تری ، از ساکنان جنسیِ قلمرو رسمی، گرایشات خویش را علنی سازند: بیرون از جهان کلیشه ایِ ساز و کارهای روزمره.
اما به نظر میرسد این موقعیتِ جَسته از شیئ وارگی، در شیوه رقص به اصطلاح «شنیعِ» روسپی ، بسیار دور بوده است. چرا که در چارچوب عام و رسمی ای برگزار می شد که به لحاظ پرورش فاخرشدگیِ قهوه خانه ای ، چاره ای جز سقوط به مرحله کالاشدگی بدن جنسی اش نداشته است . او فقط کاری را می کرد که عرف جامعه ی جنسی از وی طلب می کرد . یعنی می بایست تا جایی که برایش مقدور بود ، خود را به موقعیتی شهوانی و یکپارچه ی تن کامانه تبدیل کند. در چنین وضعیتِ یکدست تن کامانه ای ، حرکت دستها ، پاها ، گردن و تا حتی حرکت چشمها و پلک زدنها، همه و همه میبایست به آن پیله ای فرو می رفت که در سفرنامه های اروپایی از آن ، به عنوان «شنیع» یاد شده است. می بایست چنان شنیع و کریه میشد که حتی بر نفس کشیدنِ رقاص اثر گذارد. چرا که پیله ای که وی را در خود گرفته بود ، چیزی جدا از این جهان بود. جایی بی زمان و مکان. برآمده از خلسه شهوانی ای که لذت جنسیِ کالاوار را ستایش میکند .
در این پیله ، او در خدمت به بدنِ جنسی خود ، از جزء جزء اعضاء بدنش ، ابزارهایی اغراق گوی میسازد ؛ چرا که برای رقاص ، بدنِ جنسی ، شیئی است مطابق با استانداردهای قلمرو جنسی عرصه عمومی ؛ او با این شیئی و نه بدن خود کار می کند. چرا که پیشتر بدن جنسی اش را به شیئیت جنسی متعارفی که دارای سبک و روشی خاص است تبدیل کرده است. کالایی که کارش «اغوا کردن» است . هر چه بیشتر و تواناتر اغوا کند ، بیشتر محبوب می شود (۸۸ ) . موقعیت مطلوبی که لازمه اش تصرف و تنزل موقعیتهای وجودی تن واره اش به بدن جنسی صرف است . دست یافتن به موقعیت شیئ ای که در وقت مقرر ، مالیات و عوارضی مشخص به دیوان سالاری شاه پرداخت میکند . او نه برده است و نه آزاد ؛ بلکه فقط «رعیت » است ؛ منضم به ساز و کار صنفی خود که هویتش را معلوم و مشخص میکند. کار او ، در زمانهایی که حکومت و پادشاه حکم به مالیات روسپی خانه ها میدهد ، همچون تمامی کارهای موجود در قلمرو روزمره، مزدی مشخص و مالیاتی مشخص داشته است (۸۹ ) ؛ به هر حال سخن از وضعیت روسپیگری است که همانند همه دارایی ها و یا رعایا به شاه تعلق دارد و شاه او را به قلمرو عمومی ای که در واقع متعلق به خود وی (شاه) است واگذار کرده است . ممکن است مطابق برخی اسناد در دوره ای از حکومت شاه سلیمان این قانون برای مدتی لغو شده بود ، اما این به معنی لغو مالیات به طور کلی در دوره های صفویه نیست.
اما آخرین حد و درجه وضعیت منحط جنسیِ این عصر که حتی برای افرادِ به اصطلاح خو گر فرهنگی همان ایام ، میتوانست شنیع و کریه به شمار آید ، در دربار آخرین پادشاهان صفوی میتوان دید. یعنی در اوج زمانی که همگی ساکن حرمسراها شدند و تمام اوقات خود را با مستی و بی خبری و فحشا میگذراندند. خصوصا آخرین پادشاه متواری و فاسد این خاندان که شاه تهماسب دوم نام داشت . به عنوان مثال در بحبوحه اشغال ایران از چند سو ، درست در زمانی که نادر افشار (که در آن زمان وی را به نام “تهماسب قلی” میشناختند و از سپاهیان دلاور و محبوب مردم بود و نقش بسزایی در بیرون کردن مهاجمین و فرونشاندن آشوبها داشت )، همراه با سپاهیانش در حال دفع مهاجمین از شهرها و مناطق وسیعی از ایران بود ، شاه تهماسب دوم که فقط با تن بارگی آشنایی داشت ، و از امور سیاسی و نظامی کمترین اطلاعی نداشت ، نه تنها پای روسها را به گیلان باز کرد ، بلکه باز هم به دلیل بی لیاقتی و نادانی ، در حینی که نادر افشار ( تهماسب قلی ) و سپاهیانش در حال پیکار با مهاجمان بودند ، تصمیم میگیرد تا در جهت مقابله با محبوبیت نادر بین مردم، خود را وارد کار و زاری کند که نتیجه اش به مصالحه ای ننگین و پر هزینه برای ایران منتهی شد .
ذکر این ماجرا ، تنها از اینروست تا گزارشی را پیش کشیم که در رستم التواریخ آمده و در آن به تن بارگیِ مفتضحانه تهماسب دوم پرداخته است . هر چند که به نظر میرسد قصد آوردن این گزارش در آن کتاب ضمن نشان دادن بیکفایتی تهماسب دوم ، انعکاس واکنش خشمگینانه نادر افشار به مصالحه و سیاست تلافی جویانه و حیله گرایانه وی نسبت به شاه تهماسب دوم و مصالحه خفتبارش است ؛ به هر حال از لابلای گزارش ما میتوانیم مطابق با چارچوب بحثمان ، متوجه نگاهِ انتقادی و کراهت آمیز «خودی ها» و نه اروپاییها (که این مسئله ای بسیار مهم است ) به موقعیت فضاحتبار تن بارگی شاه تهماسب دوم شویم . به هر حال گزارش از این قرار است که نادر که از فساد جنسی و بیمارگونه تهماسب دوم آگاه بوده ، هنگامی که از مصالحه خفت بار او با عثمانیان خبردار میشود ، نه فقط آنرا انکار و غیر مشروع اعلام میکند بلکه مصمم میشود تا او را سیاستمدارانه معزول و به عزلش از سلطنت سرعت بخشد. به نقل از رستم التواریخ ( اثر محمد هاشم آصف ، مورخ دوره زندیه و اوایل قاجار) : « تهماسب قلی (یعنی نادر افشار) تصمیم گرفت که شاه را چنانکه هست به امرا و سران سپاه معرفی نماید ، برای اجرای نقشه خود مجلس ضیافتی آراست و شاه و اطرافیانش را دعوت کرد ، همینکه شاه مست و مخمور شد از جا برخاست و برهنه گردیدو غلامان امرد خود را فرمود ، همه برهنه شدند ، دستها بر زمین انداختند و دبرها برافراشتند و شخصی لعابچی ، ظرف طلایی پر لعابی در دست داشت و بر مقعدهایشان لعاب میمالید و شاه سرمست به هر کدام میل مینمود ، در نهایت (…) ـ از پسِ پرده ، خوانین و سرهنگان تماشای این معامله نمودند و از دیدن این اطوار ، کمال تغیر در مزاجشان حدوث یافت و به عالیجاه تهماسب قلیخان (نادر افشار ) عرض نمودند که این شاه با نادانی و بی تمیزی ، ایران را باز به دست دشمن خواهد داد ، چاره باید نمود » (۹۰ ).
حتی اگر بر این نظر باشیم که این نگاه ملامت بار ، صرفا ابزاری سیاسی بوده و استفاده ای مقطعی داشته ، اما با توجه به شرایط بسیار بحرانی ایرانِ آن ایام که با جنگ افروزیها و تجاوزات مهاجمان رو در رو بوده ، )چه در زمان شاه سلطان حسین و چه در زمان جانشینی پسرش شاه تهماسب دوم ) ، این نگرشِ انتقادی ، به هر حال نمودی برجسته از جدایی بزرگان و اُمرای کشور از فسادی است که به جان پادشاهان متاخر صفوی افتاده بود. مهم این نیست که آنها خود از میخوارگی و یا تن بارگی دور بودند یا نه ، مهم نفی قدرتی است که تماماً خود را به ساحت جنسی و اصراف در تن بارگی واگذار کرده است . به بیانی نفی فساد افسار گسیخته ای که به سیطره پادشاهی ، به عنوان شخصی مقتدر و کاردان و با کفایت پایان داده است .
«فساد و خوی غلامبارگی عواقب ناگوار اخلاقی بسیار داشته است که تمایل زنانِ شرق به همجنس و وجود سه هزار خواجه سرا ، در حرم شاه نمونه ای از آن نتایج نامطلوب است . کلاههای سرخ قزلباش عصر شاه اسماعیل که با خون دشمن رنگین شده بود ، در عصر شاه عباس دوم و شاه سلیمان ، هر کدام پنج تا شش جقه جواهر داشت و زینهای اسبها ، طلایی و نقره ای و مروارید نشان بوده (…) اگر شاه اسماعیل از حسرت جنگ چالدران و اسارت همسرش مسلول شد و در گذشت ؛ شاه عباس دوم به علت بیماری ذکرش که از آمیزش با فواحش پیدا میشود ، جان سپرد» (سفرنامه شاردن ، به نقل از کتاب تاریخ اجتماعی ایران، ج ۷ ، صص ۴۹۴، ۴۹۵ ).