انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تعامل شهر و فرهنگ؛ شکل گیری فرهنگ روشنفکری

در مقاله حاضر با بررسی انساشناختی مفهوم شهر و فرهنگ و چگونگی ارتباط متقابل این دو عامل تمدن انسانی، در صدد شناخت یک مفهوم اجتماعی مدرن با نام فرهنگ روشنفکری و روشنفکر بر می آییم تا نقش اجتماعی روشنفکر در جامعه را مطالعه نموده و به سازوکارهای روشنفکری احاطه پیدا کنیم. رویکرد مقاله حاضر بر آن خواهد بود تا بین مفهوم فرهنگ بعنوان یک معنای کلی و فرهنگ در معنای یک خرده فرهنگ خاص، تفکیک گذاشته و به بررسی خرده فرهنگ ها طبقاتی در جامعه بپردازد. سپس با یک دید آسیب شناسانه سعی خواهد شد تا چگونگی شکل گیری کژکارکردهای فرهنگ روشنفکری را بدست داده و نحوه صدور گفتمان روشنفکر انتقادی را از اروپای پسا صنعتی به سایر حوضه های تمدنی بررسی نماییم(با تأکید بر ایران).

با مطالعه و دقیق شدن بر روی دو مفهوم روشنفکر و روشنفکر نما به بررسی نقش و جایگاه فرهنگ روشنفکری و خود روشنفکر بعنوان یک عامل و فرد اجتماعی در جامعه ایرانی پرداخته و در پایان به آسیب های پایگاه روشنفکری در ایران بصورت متقابل بین روشنفکر و جامعه ایران خواهیم رسید.

مقدمه

در بررسی چگونگی شکل گیری مفهوم روشنفکری و حیات این عامل اجتماعی، می بایست با شناخت نسبی از زمینه های پیدایش به سمت و سوی عوامل فرهنگی و تاثیر مکانی بر آن تاکید کرد. شهر و فرهنگ در معنای عام آن دو سویه و علت تاثیر گذار بر شکل گیری فرهنگ و پایگاه روشنفکر بوده اند که با شناخت و اگاهی از کلیت و ارتباط متقابل آنان با یکدیگر میتوان با جدین بیشتری مفهوم روشنفکری را در نظر داشت و بر روی آن مطالعه کرد.

شهر به عنوان اولین شکل تمدنی محل انباشت سرمایه، جمعیت، دانش و قدرت سیاسی و نظامی است. بنا بر این تعریف شهر خود را بعنوان یک الگوی ساختاری در ایجاد همبستگی و وابستگی میان حوزه های زیر تعریف کرده و با ترکیب کردن عوامل ذکر شده با هم نوعی از انسجام اجتماعی را بوجود می آورد که با توجه به عملکردهای انضمامی آن ، با نام سبک زندگی شهری شناخته میشود.

شکل گیری مؤسسات آموزشی در قالب ترکیب انباشت دانش ، سرمایه و انسان (متخصص در علوم)؛شکل گیری بیمارستان با ترکیب انباشت عامل بهداشت عمومی و تخصصی ، خدمات اجتماعی ، سرمایه و انسان (متخصص در پزشکی)؛شکل گیری نهاد نظامی و انتظامی بصورت ترکیب انباشت سرمایه(بصورت سلاح) ، تخصص نظامی و دفاعی و انسان ؛ و … نشان دهنده ی سازمان یافتگی نهادها برای انسجام زندگی اجتماعی است . وجود و حضور جمعیت انسانی به عنوان ساکنین شهری با بکارگیری ایشان در حوزه های مختلف اشتغال همراه گردید تا افرادی که در شهر هستند خود بتوانند قسمتی از نیازهای روزمره و آتی خویش را از طریق فعالیتهای تولیدی و خدماتی و … تأمین نمایند.همسانی افراد هر یک از حوزه های شغلی باعث گردید که شکل یکسانی از زندگی اجتماعی را بنا بر توزیع نابرابر ثروت میان گروه های اجتماعی بوجود آید که خود عاملی در جهت هر چه نزدیکتر شدن و منسجم تر شدن این گروه های اجتماعی شود. با نزدیک شدن زندگی افراد یک طیف شغلی و با سبک زندگی مشابه قاعدتاً نیازها ، موقعیت ها، درخواست ها ، وظایف و اهداف مشترکی در میان آنان شکل گرفت که دسترسی به آنها نیاز به یک حرکت دست جمعی داشت که مارکس از آن بعنوان طبقه اجتماعی یاد میکند،واضح است مراد از طبقه از نظر وی تلنباری از افراد تجربی محض که تشکیل دهنده یک مجموعه فاقد هر گونه ساختاراند ، نبوده بلکع برعکس، طبقه مازادی بر افراد است که آنان را از روابط طبیعی فراتر برده تا وارد روابط و تعاملات ساختاری شوند (گروندریسه /مارکس). شکل گیری طبقات اجتماعی در جامعه آنچنان که محرز گردید باعث رقابت های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی میان طیف های مختلف اجتماعی شد که بصورت مبارزه طبقاتی نمایان گردید.

شکل گیری طبقه اجتماعی

طبقات اجتماعی آنچنان که بیان گردید خود را در مشابهت های افراد عضو خود بر اساس سبک زندگی ، پایگاه اجتماعی ، میزان دسترسی به ثروت، میزان بهره گیری از خدمات آموزشی، بهداشتی و امنیتی ، نحوه توزیع ثروت در میان طیف های اجتماعی و … تعریف می نماید که با بهره گیری از بوجود آوردن اهداف مشترک در میان ایشان باعث پیوستگی اجتماعی در میان آنان میگردد.

در پی ایجاد وحدت درون طبقه ای که حاصل شده از انسجام و همبستگی افراد بر اساس منافع مشترک بود طبقات اجتماعی با توجه به کاستی های طبقه خویش در عرصه های مختلف با پیش گیری سیاست ترقی خواهانه ، خواستار دسترسی به خدمات و منابع بیشتری در سطح جامعه گردیدند. زمانیکه میزان ثابتی از ثروت در جامعه توزیع میشود و طبقات اجتماعی با توجه به دوری و نزدیکیشان از نهاد امر سیاسی و قدرت میزان های نابرابری از توزیع ثروت مادی و معنوی در جامعه سهم دارند، اتخاذ سیاست افزایش سهم اجتماعی از منابع و امکانات منجر به بروز تنش در میان طبقات شده و طبقه ی حاکم را از طرف طبقات ضعیف تر تحت فشار قرار میدهد و کشمکشی با نام مبارزه طبقاتی در میان طیف های اجتماعی شکل میگیرد که بنا بر فلسفه جامعه طبقاتی دنیای مدرن به یک نزاع همیشگی میان طبقات اجتماعی منجر شده است. زیرا که در هر صورت طبقات دیگر خواهان افزایش توان اجتماعی خود از طریق دستیابی به موقعیت های اجتماعی بالاتر هستند و طبقه حاکم این فرصت را به آن ها نخواهد داد.

جریان حاکم با این نگرش که حفظ و ثبات جایگاه اجتماعی خود منوط به در اختیار گرفتن و اداره کردن عامل سیاست ، ثروت و قدرت است با بازتولید خود در حاکمیت بر این عوامل و ایجاد فاصله با طبقات دیگر حاشیه امنی را برای بقاء خویش در قدرت ایجاد میکند.

بزرگترین سطح از طبقات را میتوان طبقه ی کارگری، بورژوازی، متوسط شهر نشین و طبقه نظامی و انتظامی نامید که با نقش های اجتماعی که بر دوش دارند و با ایفای خدمات خود در روابط اجتماعی جامعه موثر هستند. رویارویی و در هم تندیگی نقش های اجتماعی هم باعث میشود که افراد یا بطور مشخص تنها در یک طیف و طبقه اجتماعی باشند یا در دو یا چند طبقه اجتماعی بنا بر پایگاه اجتماعی شان عضو باشند.

شکل گیری فرهنگ طبقاتی

تعاریفی که از فرهنگ داده میشود معمولاً برای یک گستره سرزمینی وسیعی است که با وجود قومیت ها و تفاوتهای بسیار که در خود دارد اما تنها به فصل مشترکهای خود بسنده کرده و سعی می کند خود(فرهنگ) را بصورت یک کل بیان کند. لیکن در دل هر فرهنگی الزاماً،خرده فرهنگ های بسیاری وجود دارد که از کنار هم قرار گیری آنان است که فرهنگ کل شکل میگیرد.

مفهوم خرده فرهنگ را میتوان هم بصورت مستقیم و هم با واسطه به مفهوم طبقه اجتماعی پیوند داد. در شکل مستقیم؛ هر طبقه با توجه به کنش ها و عملکردهایی که در آن انجام میشود دارای خصلت های اجتماعی خاصی که تنها مختص به اوست. از این خصلت های اجتماعی که افراد هر طبقه حامل و عامل آن هستند با مفهوم بوردیویی به عادت واره تعبیر می کنیم تا آشکارا نشان دهیم که افراد که عامل انجام کنش های عادت واره هستند در واقع نسبت به اینکه این فعل و اکت فرهنگی منوط به طبقه ی ایشان است یا آگاه نیستند و یا آگاهی نسبی و ناکامل دارند.

در صورت غیر مستقیم نیز در یک رویکرد تحرکی در سطح جامعه زمانیکه دو فرد از دو پایگاه و طبقه اجتماعی متفاوت(بعنوان مثال: یک نفر از طبقه متوسط روبه بالا و دیگری از طبقه کارگران ساده) در مقابل یکدیگر قرار می گیرند در اثر تعامل متقابل با هم متوجه تفاوت های فرهنگی ، ارزش گذاری های متفاوت، عمل به دینداریهای متکثر، آداب و رسوم مختص به خود و بعضاً تناقضات فرهنگی می شوند. این نمایش از یکی نبودن ها و در واقع در دایره ” خودی” قرار نگرفتن باعث می شود که با دیدگاهی اجمالی هر دو طرف به پایگاههای فرهنگی متفاوت “خود” و البته “دیگری” هم آگاه شوند و هم اذعان داشته باشند.

زمانی که ما فرهنگ را بعنوان یک امر کلی مورد مطالعه قرار میدهیم ؛ با توجه به کثرت و تنوع داخلی هر فرهنگ طبق مضمون و تعاریف صورت گرفته، باید بصورت آگاهانه و بعنوان یک روش و متد، نسبی اندیشی فرهنگی را در نظر داشته و از ارزش گذاری های تطبیقی و مقایسه ای بر حذر باشیم.

برای مطالعه خرده فرهنگ ها درون یک فرهنگ مهمترین نکته ای که باید در نظر داشت این است که هر کنش و اکت فرهنگی اگر کارایی و کارکردی مفید و مورد نیاز عاملین خویش را نداشته باشد لزوماً با ساختاری کارکرد محورانه کنار گذاشته میشد. بنابراین اگر کنش فرهنگی هنوز صورت می گیرد باید توجه داشت که لزوماً جوابگوی نیازهای طبقه و جامعه مصداقی خویش است و این خود دلیلی است مهم و اصیل برای شناخت خرده فرهنگ های مختلف یک فرهنگ کل.

ظهور روشنفکر ، عامل اجتماعی فراتر از طبقه

ریشه ی مفهوم “روشنفکر”،به معنی امروزی آن ، را شاید بتوان در روند دادگاه دریفوس دانست که با حکم دادگاه به تبعید محکوم گردید ولی بعد از سال ها با گرد آوری مدارک مستدل مشخص گردید که دادگاه اشتباه کرده است . امیل زولا در پی همین حادثه نامه ای با عنوان “من متهم میکنم” را منتشر کرد که به محکومیت خود وی انجامید درپی این اتفاق ، بیانه ای با امضاء ۳۰۰ نفر، که در میان آنها نام بسیاری از نویسندگان ، هنرمندان و دانشمندان فرانسه از قبیل: آناتول فرانس ، مارسل پروست و … به چشم می آمد، محکوم کردن دریفوس و زولا را نادرست شمرده و خواستار ملغی اعلام نمودن آن از طرف دولت گردیدند. این نوشته که نزد افکار عمومی به “بیانیه ی روشنفکران” معروف گردید باعث عقب نشینی ارتش و دادگستری از موضع خویش بود که جایگاه ویژه ای به نگارندگان آن بخشید که طبقه روشنفکری نامیده شدند و نقش و اعتبار ایشان در جامعه گسترش یافت.

با ظهور یک پایگاه اجتماعی جدید و در پی آن بوجود آمدن طبقه اجتماعی روشنفکری نخستین تعریف ها از روشنفکر از طرف آناتول فرانس به دست آمد : “روشنفکران آن گروه از فرهیختگان جامعه اند که بی آنکه تکلیفی سیاسی-ورای فعالیتی در محدوده ی حرفه ی ایشان – به آنها واگذار شده باشد، در اموری نیز دخالت میکنند و نسبت به آنها واکنش نشان می دهند که به منافع و مصالح عمومی جامعه بستگی دارد.(نقش روشنفکر/ادوارد سعید)

با توجه به نقش تعریف حاضر در شناسایی چهره ی روشنفکری شاهد اتصال طبقه روشنفکری با جریان مخالف حکومت هستیم که در ادبیات سیاسی آنرا “اپوزیسیون” مینامند. ملحق شدن طبقه روشنفکری به جریان اپوزیسیون از آنروست که از یک طرف طبقه روشنفکری برای حفظ پایگاه اجتماعی خویش میبایست از طریق یک آمریت سازمان یافته حمایت شود تا از طرف دولت مرکزی تحلیل نرود و از سوی دیگر جریان اوپوزبسیون در جهت گسترش و حفظ موقعیت خود در راستای دستیابی به موقعیت اجتماعی بالاتر از طریق کش و قوسهای میان طبقاتی نیاز به طبقه ای دارد که وظیفه تفکر و برنامه ریزی را به آنها محول کرده و مسائل نظری را از آنها استمداد کند. این نیاز متقابل به یکدیگر باعث میشود که جریان روشنفکری بصورت مستمر خود را بعنوان نقاد وضع موجود شناخته و درپی ایجاد یک نظم اجتماعی جدید باشد.

در ادامه شکل گیری جریان روشنفکری طبقه روشنفکری در مقابل طبقات بورژوازی و کارگری قرار گرفت که هر کدام وارد یک حوزه از زیر مجموعه های اجتماعی گردیدند؛ طبقه بورژوایی با کمک از پایگاه ثروت با تأکید بر حفظ قدرت خویش نهادهای سیاسی و اداره قدرت را در دست گرفت . طبقه کارگری که بعنوان مولد نیروی انسانی تولید بود با مبارزات خویش و تأسیس خانه ها و احزاب کارگری و در بسیاری موارد به دست آوردن تولید و صنعت بخش مدیریتی و صنعت جامعه را در اختیار گرفت اما طبقه روشنفکری با توجه به تخصص علمی و نگارش خویش و رسالتی که برای آگاهی اجتماعی به دوش می کشید وارد عرصه ی آکادمیک و ژورنال گردید تا از این راستا بتواند با دو رویکرد تولید منابع نوشتاری و تدریس هم نسل روشنفکری را بازتولید کند و هم به نقد نوشتاری اجتماع بپردازد.

(“تعهد روشنفکرانه” زاده ی آن نوع رودررویی بود که در حوزه ی مبارزات استقلال طلبانه و ضد استعماری و در حوزه ی مبارزات اقتصادی و ضد سرمایه داری به اوج خود رسید. با این همه ، فرایند تحول علمی که در توسعه شتاب زده ی فناورانه و در پی فرو پاشی پی در پی مفاهیم و باورهای پیشین ، خود را نشان میداد، به زودی چنان ساختارهای جامعه ی مدرن را دگرگون کرد و چنان وحدت و حالتی جهانشمول در اشکال سیاسی ، اقتصادی و حتی رفتاری پدید آورد که عرصه هرچه بیشتر بر اندیشه ی انتقادی تنگ شد. در جهان در حال توسعه با فشار حکومتی و در جهان توسعه یافته با فشار قوانین بازار (آزاد)، نگرش انتقادی (پایگاه روشنفکری) را وادار ساختند که در پناه تکنوکراسی پنهان شده و عقاید خود را مانند کارشناسی بی طرف انتقال دهد. جامعه ی پسا مدرن قدرت تحلیل های عمیقاً فلسفی را از فرد سلب کرده و آنرا به نهادها وامیگذارد..)(پاره های انسان شناسی/ناصر فکوهی) از اینرو و با به خطر افتادن موقعیت و فلسفه ی روشنفکری و روشنگری از طریق نهادهای حکومتی یا نظم جهانی نوین در پی همسانی فرهنگ ها ؛ طبقه روشنفکری سعی خویش را به استقلال از پایگاه دولتی چند برابر کرده و به این طریق خود را از خطر حل شدن در قدرت حکومتی دور میسازد.

ژورنالیسم و آکادمیسم به عنوان ابزار و راهکارهای ارتباط با جامعه پایگاه روشنفکری را به طبقه ای نمایان و اشکار مبدل میگرداند که هر حرکت و نظری را از جانب ایشان میتوان بعنوان محرکی برای جریان مخالف سیاسی دانست تا با اتکا به آن از طریق مجادله سیاسی خود را تثیبت و ترفیع نماید. در این میان با توجه به خصوصیات مختلف آکادمی و ژورنال روشنفکران از طریق آکادمی به آموزش و پرورش نخبگان علمی و فرهنگی اقدام میکنند و قسم دیگر روشنفکران از طریق مخاطب قرار دادن جامعه بواسطه ژورنال سعی در استحکام و همچنین آگاه کردن جامعه از نظرات پایگاه خویش دارند. حضور یک روشنفکر در یک طیف از این دو راهکار باعث نمی شود که وی از جنبه دیگر غافل بماند بلکه بصورت ترکیبی یا انتقالی نیز از آنها استفاده شده است.

شهر بعنوان مرکز تعاملات بینا فردی مدرن در سطح کلان ، باعث میشود که طبقه روشنفکری بیشتر تأثیر خویش بر جامعه خود مرهون تأثیر خویش بر کلیت شهر بداند. پایگاه اجتماعی روشنفکر گرایی در شهر را می توان تا حرکت انسان گرایانه ی علمی – اندیشه ای قرن ۱۸ در اروپا به عقب برد که در سایه اندیشمندانی چون هگل ، کانت ، منتسکیو، ولتر، دیدرو و دالامبر یک جنبش خردگرایانه در شهر اروپایی شکل گرفت و در پی آن و تأثیراتی که بر روی هنر در معنای خاص و فرهنگ در معنای عام گذاشت از طریق راه اندازی یک جنبش شهری- اجتماعی در مرحله اول ساخت شهری اروپا را تغییر داد و از سوی دیگر در سطحی کلان تر در فرانسه و انگلستان و امریکا باعث شکل گیری انقلاب های سیاسی- فرهنگی گردید که بعد ها موج های برخاسته از این انقلاب ها اکثر مناطق دنیا را در نوردیدند. درباره اینکه خاستگاه روشنفکر شهر هست یا خیر دو نظر وجود دراد که یکی معتقد است طبقه روشنفکر لزوماً تولید جامعه طبقاتی شهری است و تأثیر روشنفکر بر جامعه منوط به حضور وی در جامعه است و نظر دیگر اینگونه است که روشنفکر لزوماً شهری نیست ولی تأثیر واقعی خویش را در شهر میگذارد.(جیکوبی/نقش روشنفکر/ادوارد سعید)خاستگاه روشنفکر هرجا که باشد آنچه اهمیت دارد وابستگی است که روشنفکر حتی خارج از شهر به آن دارد زیرا که آمریت گروهی و هم چنین امکان بسط و توضیح نظر خود را در قالب گفتمان شهری باید ارائه نماید.

از سوی دیگر اینکه آیا طبقه روشنفکری در تمامی سطوح علمی و هنری و فرهنگی و سیاسی آیا به یک سری چهره ها بعنوان نماد طبقه ای وابسته است یا خیر، یا طبقه روشنفکری همگی در یک راستا و همسان تأثیر گذاری دارند نیز مجال اختلاف است زیرا که اندیشمندان رویکردهای مختلفی را در مواجهه با آن داشته اند : آنتونی گرامشی در یادداشتهای زندلن مینویسد : (میتوان گفت که جمله ی آدم ها روشنفکرند، ولی همه آنها نقش روشنفکر را به درستی ایفا نمی کنند)این نظر بر آن است که روشنفکری منحصر به یکسری از افراد به عنوان نماد اندیشه نیست بلکه روشنفکری موقعیتی است که در اختیار همه افراد قرار دارد تا از طریق آن علاوه بر تشکیل یک جنبش اجتماعی بتوان به ساختن تشکیلات نظام مند روشنفکری روی آورد که نهادی مستقل از دولت و در عین حال بورکراتیک و سازمان یافته باشد. در سوی دیگر تعریف مشهور جولین بندا قرار دارد که معتقد است :(روشنفکران را باید دسته کوچکی از فیلسوف-شاهان معرفی کرد که با استعداد و امتیازهای اخلاقی برتر، وجدان بشریت به شمار میروند)در این مضمون ،می بایست روشنفکران واقعی را یک طبقه اجتماعی از عالمان در نظر گرفت که براستی موجودات نادرند، چرا که حامی معیارهای ابدی حقیقت و عدالت به شمار می آیند که خصوصاً به این جهان تعلق ندارند. فوکو نیز با وجود آنکه درباره ی روشنفکران بسیار بحث نموده است اما معتقد است که روشنفکران را هرگز ندیده است و آنان را نمی شناسد:(من شخصاً هرگز روشنفکری را ملاقات نکرده ام. من به افرادی بر خورده ام که رمان مینویسند، دیگران را درمان می کنند، فعالیت اقتصادی میکنند، موسیقی الکتریکی می سازند ، درس میدهند، نقاشی می کنند اما روشنفکر هرگز…. خلاصه اینکه ،”روشنفکر” ماده خامی است که حرف میزند ، سکوت میکند، کاری می کند یا هیچ انجام نمیدهد ولی همواره گناه کارست برای عمل سر زده یا نزده خود)(قدرت و حقیقت/میشل فوکو/۱۹۷۷)

در واقع فوکو رویای روشنفکری را در سر دارد که “ویران کننده ی باور و تعمیم” است ؛ کسی که دائماً در پی تغییر وضع موجود است ولی در عین حال مراقب زمان حال جامعه نیز هست.

بررسی آراء و نظرات روشنفکری از طرف جامعه است که طبقه روشنفکری را به عنوان محور اساسی کار و اندیشه در جوامع امروزی قرار میدهد. تعمیم و بسط روشنفکران در حوزه های مختلف باعث گردید که حتی خود روشنفکری نیز میدانی بر تحقیق روی این مفهوم واقع شود.

 

شکل گیری فرهنگ روشنفکری بعنوان یک فصل متفاوت از ” دیگری ”

پایگاه و کلیت روشنفکری بدلیل آنچه که ما خصل اجتماعی منوط به خود آن طبقه در نظر گرفته ایم دارای عادت واره ها و کنش های درون طبقه ای خاصی گردید که در بعد از خود و با گذشت عامل زمان بر خیل آن افزوده شد. این انباشت فرهنگی متمایز کننده روشنفکر از اجتماع تا بدانجا ادامه و امتداد یافت که از فرهنگ روشنفکری معنایی جدید متبادر گشت.

این معنای جدید روشنفکر در اصل و کنه خود یک تناقض آشکار بود با اصول اولیه ی روشنفکری که روشنفکر را بعنوان یک روشنگر در اختیار جامعه قرار میداد تا از روابط و معادلاتی پرده بردارد که عامه مردم را راهی بدان نیست.

تبدیل گونه و مصداق روشنفکری به یک مدل فانتزی و فروکاستن روشنفکر به امور غیر ضروری را می توان بعنوان کژکارکرد فرهنگ روشنفکری نام نهاد که البته با گذشت زمان در بسیاری از نقاط جهان شناخت افراد از فرهنگ روشنفکری به شناخت آن ها از این کژکارکرد تبدیل شد و هیچ آگاهی هم نسبت به فرعی بودن این تیپ فانتزی از روشنفکر بوجود نیامد.

روشنفکر در معنای اصل خویش با آنچه روشنفکر با فرهنگ کژکار کردی بود تفاوت های بسیاری داشته و دارد. از همین روست که پایگاه روشنفکری عده زیادی را که خود را در دایره روشنفکری جا میدهند با برچسب روشنفکر نما از خود میراند و این معنا را بر نمیتابد که روشنفکری به یک مد فانتزی غیر کاربردی تبدیل شده و بصورت یک نمایش فخرگرایانه از این پایگاه بیانجامد.

وجود مصداقی چون روشنفکرنماها در فرهنگ روشنفکری که خود را عاملی فرا طبقه و پیوند دهنده طبقات مینامید باعث گردید که نه تنها روشنفکرها در اغلب موارد خود به این فرا طبقه بودن ها دست نیابند بلکه خود به یک طبقه محصور تبدیل شوند که رابطه ای با جامعه و زمان حال خود ندارند.

بروز این حادثه و قطع ارتباط پایگاه روشنفکری از جامعه ی خویش در واقع شکست آرمان های عام و مربوط به زمان حال طبقه روشنفکری گردید. نبود آرمان هایی که حد واسط روشنفکر با دردهای جامعه خویش باشد، دلیلی شد بر رویگردانی جامعه و پایگاههای روشنفکری از یکدیگر،رویگردانی که عاملش را نه در فرهنگ روشنفکری بلکه آنچنان که گذشت باید در ورود اکثریت روشنفکر نما به پایگاه روشنفکری بیان داشت و جستجو نمود.

ذهنیتی که از روشنفکر در جامعه های اروپای پسا صنعتی شدن شکل گرفته بود با آن ویژگی های مفید و غیر مفیدی که در خود داشت به شکل یک گفتمان فرهنگی انتقادی به کشورهای دیگر و سرزمین های دورتری انتقال یافت. این ذهنیت از روشنفکری که مثلاً در آسیا، آفریقا،آمریکای لاتین و … به چشم آمد چیزی نبود به جر یک غالب در هم آمیخته از آن هدف های متعالی روشنفکری و این تیپ های فانتزی روشنفکر نماها، در کلام کلی آشنایی جوامع غیر مدرن با روشنفکر و مفهوم آن به شکل ظاهری و انحراف یافته ی از معنای روشنفکری تبدیل گشت که در هر یک از حوضه های فرهنگی سرنوشتی جداگانه را منجر شد.

روشنفکر چپ و راست ، تعامل با حوزه قدرت

“چپ” و “راست” پیش از آنکه دو نظام حکومتی باشند ، دو نوع تلقی نسبت به جهان و حتی بهتر بگوییم دو نوع تلقی از مفهوم انسان هستند: به همین دلیل نیز چپ بهترین نمود خویش را نه در سوسیالیسم بلکه در اومانیسم می یابد و راست بهترین تصور خویش را نه در کاپیتالیسم بلکه در نولیبرالیسم فرد گرایانه و ضد اومانیستی.(پاره های انسان شناسی/ ناصر فکوهی)

در میان طبقه روشنفکری نیز با توجه به سبقه اندیشه ای و نظری که هر یک از اعضا مجموعه به آن باور دارد افراد بر روی یک طیف سنجیده می شوند که سمت متمایل به راست اغلب محافظه کاران و وابستگان به قدرت هستند که یا با عملکرد خویش حوزه قدرت را راهنمایی می کنند و یا عملکرد آن را توجیه نموده و از آن دفاع می کنند. طیف متمایل به چپ نیز با رویکردی انتقادی وظیفه ی خویش را در مرحله اول عدم وابستگی به نهاد قدرت دانسته و در مرحله دوم همیشه بر طبل انتقاد از عملکرد قدرت کوبیده و فعالیت های آن را واکاوی می کند.

روشنفکر راست با توجه به اینکه از آمریت نهاد قدرت برخوردار است بالطبع از امکانات ایشان نیز به تمامی سود برده و خاستگاه خویش را دفاع از قدرت تحت هر شرایطی(نسبی است) می داند ولی روشنفکر چپ بدلیل اینکه سوژه نقد وی قدرت و وضعیت موجود است طبیعتاً پشتیبانی از طرف نهاد قدرت نخواهد داشت بنابراین با مخاطب قرار دادن وجدان جامعه پایگاه اجتماعی خویش را در میان مردم قرار میدهد تا هم خود را از خطر تنگ نظری حکومتی در امان نگه دارد و هم به رسالت خویش که آگاه سازی اجتماعی است جامع عمل بپوشاند.

(چپ بودن « لزوماً به معنای اندیشه مارکسیستی یا طیف های اندیشه ای برخاسته از آن نیست» ، تا دوره ای بسیار متأخر ، همواره و کمابیش با مفهوم “انقلابی بودن” و همچنین با تمایلات ژاکوبنی و اراده گرایانه که در پدیده انقلاب ها مشاهده میشد، انطباق داشت. (پاره های انسان شناسی/ناصر فکوهی)

با توجه به وجود اندیشه های رادیکالیزه عقیدتی در انجام انقلاب و آشوب های اندیشه ای پس از آن ؛خصلت مبارزگرایی جزءای از خرده فرهنگ روشنفکری چپ گردید که با شکل گیری عقاید ترقی خواهانه که رویکردی اومانیستی را به جایگاه انسان داشت و با ورود به قرن ۲۰ که اندیشه های مارکسیستی متبلور شدند ترکیبی از در هم تنیدگی عقاید شکل گرفت که روشنفکر چپ را با خصوصیات سمبلیک که برای وی قرار داده بود بصورت موقعیتی اجتماعی تصور کرد که بصورت رادیکال خواستار مبارزه با اندیشه حاکم و تغییر وضع موجود به نفع توده مردم بود. این تصور نمادین از پایگاه روشنفکری چپ ، ایشان را در بیشتر مواقع تا حد یک پیشرو و حتی رهبر در جنبش های اجتماعی و اعتراضات سیاسی مطرح کرد. مولفه ذکر شده برای تمامی روشنفکران چپ قابل دسترسی بود و به شغل ایشان مربوط نمیشد.بنا بر مثال : نماد این بحث از یک طرف شخصیت چه گواراست که در کسوت یک پزشک به یک عامل ارتجاعی سیاسی مبدل گردیده و به رهبری شورشیان و انقلابیون کوبایی می پردازد و از سوی دیگر میتوان به بوردیو اشاره کرد که بعنوان یک دانشگاهی علاوه بر فعالیت پژوهشی در جریان های مبارزاتی کارگران فرانسه تا درجه یک رهبر فکری بالا میرود.

با صراحت کامل می توان بیان کرد که خط بازتولید اندیشه های روشنفکری چه در طیف راست و چه در طیف چپ آکادمی است که البته بدلیل روحیه ی انتقادی که اغلب در منابع و بصورت کلی در فضای موسسات آموزش عالی جریان دارد رشد جریان روشنفکری چپ عمیقتر و چشمگیر تر است زیرا که ( در برخی جوامع ، دانشجویان فعالترین و مهمترین نیروی سیاسی طبقه متوسط را می سازند و در جوامع سنتی تر حوزه عمل سیاسی دانشجویان ، به خاطر قدرت نهاد های سیاسی موجود و مفاهیم رایج، عمدتاً محدودتر است.)(سامان سیاسی/سموئل هانتیگتون/ثلاثی).

برای طبقه روشنفکر؛ دانشگاه پایتخت، به عنوان پیشرو و رهبر جریان مخالف قدرت موجود را در دست می گیرد و از اینرو در مقاطع حساس سیاسی میتواند چهره ی شهر را بعنوان مقر اصلی حکومت به سوی تشکیل یک جنبش اجتماعی یا آشوب سیاسی پیش برد.

هر آنچه که باشد دو طیف طبقه روشنفکری با دسته بندی خویش به دو جریان نسبتاً منسجم در مقابل یکدیگر که یکی در دفاع از بنیان قدرت و دیگری در نقد آن است یک مبارزه نظری و گاهی کالبدی و فیزیکی را در سنت روشنفکری بوجود آورده است که به نوعی توازن دلخواه قدرت را که همانا مقابله با نظر انتقادی طیف چپ است برآورده می نماید.

در این میان روشنفکر چپ بدلیل وجود روحیه “عدم سازش با حاکمان” که خصیصه های ذاتی وی به شمار میرود می بایست به هر نحو از این کنش خنثی سازی نهاد قدرت، کناره گیری کرده و با ارائه یک واکنش منطقی خود را به موقعیت و جایگاه انتقادی برساند تا به قول سخن بوردیو به ماهیت خویش که همان “وجدان بیدار” و “شورشی” بودن است دست یافته و از قبل آن رسالتش را در جلوگیری از بازتولید اجتماعی انجام دهد که در پی آن حوزه قدرت تسلط خویش را بر جامعه از دست داده و کنترل جامعه به دست اکثریت جامعه منتقل شود. اندیشه روشنفکری با علم بر این که باز تولید اجتماعی نهاد قدرت باعث تداوم”همانی وضعیت جامعه” خواهد بود با تمام توان خویش و با استفاده از نظر پراکسیستی در پی اثبات همین مدعاست.

حوزه قدرت نیز دو راهکار را برای دفع و یا حل موضع انتقادی جریان روشنفکری به کار می گیرد که بنا به الگوی سیاسی حکومتی متفاوت است :۱. در حکومت های دموکرات که بر پایه ی آزادی بیان و اندیشه حرکت می کنند با سلب اختیار واکنش های قهری از نهاد قدرت ، حکومت سعی بر سازمان دادن طبقه روشنفکری از طریق جای دادن ایشان در داخل یک نهاد دارد که در واقع با دولتی یا حکومتی کردن جریان روشنفکری ، این جریان از موضع انتقادی خویش کنار رود ۲. در حکومت های توتالیتر و یا فاشیستی حوزه قدرت با رویکردی اقتدار طلبانه و تمامیت نگر تلاش خویش را برای از ریشه در آوردن اندیشه افراد مخالف و جریان روشنفکری بکار می بندد و از ابزار تطمیع، شکنجه، تبعید و کشتار استفاده میکند. معمولاً تطمیع و شکنجه پاسخ گوی خواسته این حکومت ها نیست و کشتار نیز هزینه اجتماعی سنگینی را به دوش حکومت تحمیل میکند ، از اینرو تبعید فروان ترین و موثر ترین واکنشی است که موجه مینماید. در این راستا و در تفهیم معنای “تبعید” دو رویکرد وجود دارد: رویکرد اول که حوزه تأثیر روشنفکر را تنها در شهر میداند معتقد است با دور کردن روشنفکر از حوزه اجتماعی خود عملاً روشنفکر دیگر تأثیری بر تعاملات اجتماعی خویش ندارد ولی رویکرد دوم بنا بر این تفکر مدعی است اندیشه روشنفکر فراتر از چهار چوب ساختی شهر است . با توجه به پیشرفت فناوری ارتباطی وی می تواند بعد از گذشت زمان و کمتر شدن فشار اولیه حاصل از تبعید به رسالت خویش بپردازد.

روشنفکر، نخبه

آنچنان که دیده شد چهره اجتماعی روشنفکر علاوه بر اصالت وی بر دانش مدرن نکات دیگری را در بر داشت که میتوان از آن به ویژگی های روشنفکری یاد کرد : انتقاد گرایی ، اعتقاد به عقاید اومانیستی یا نو لیبرالیستی ، توانایی رهبری فکری و بعضاً عملی جنبش های اجتماعی-سیاسی و … مولفه هایی بودند که از روشنفکر یک چهره ی منحصر به فرد ساخته که در عین جداشدگی از بدنه جامعه برای تحلیل فرا زمانی و موقعیتی در عین حال توانایی درگیر کردن جامعه در معادلات اجتماعی-سیاسی را داراست.

وجود این شمایل برای روشنفکر حدود و ثغوری را برای شناسایی مرز روشنفکری از دیگری ایجاد میکند؛ بطور مثال : نخبگان اجتماعی که اغلب و در بیشتر موارد از آکادمی برخاسته اند را بنا بر تعریف های رایج روشنفکری و عملکرد وی میتوان روشنفکر نامید یا نه و از سوی دیگر تمامی روشنفکران برخاسته از نهاد آکادمی نیستند و شاید از طریق تجربی یا تعقل آزاد وارد این عرصه شوند. در واقع حوزه تلاقی روشنفکر با نخبه بصورت اعم و اخص است که هم پوشانی با یکدیگر نداشته و یک فرد می تواند هم نخبه باشد و هم روشنفکر و یا در یک دسته قرار گیرد و طبیعی است که خیل عظیمی نیز در هیچ دسته ای جای نگیرند.

رابطه روشنفکر و نخبه با امر سیاسی و قدرت است که بنا بر نحوه تعامل هم میتواند و هم نمی تواند که پتانسیل حاضر در شخص را در غالب جریان روشنفکری بارور کند.

مفهوم روشنفکری در ایران، شکل گیری فرهنگ روشنفکر ایرانی

آشنایی ایرانیان با مفهوم و مصداق مدرن روشنفکری(روشنفکر به مثابه گونه غربی آن) بازمی گردد به اعزام نخستین دانشجوها و طلبه هایی که در زمان حکومت قجری برای تحصیل علم و دست یابی به دانش مدرن به فرنگ (اروپا و عالباً حوضه تمدنی فرانسه)،رفت و آمد دانشجویان که در ابتدا اندک بودند و بعدها به تعداد ایشان افزوده شد یک موقعیت دو وجهی را برای مفهوم روشنفکر ایرانی بوجود آورد. از یکسو دانشجوها با یک رویکرد خود کم بینانه محزون از عقب ماندگی فناورانه خودی به غرب به شکل یک آرمانشهر تمدنی نگاه کرده و بدون هیچ چند و چونی در فلسفه کاربری فناوری، عواقب و معایب و مضرات آن، خود را سر سپرده غرب می یافتند. در این شکل از تحصیل علم طبیعی ترین نتیجه آنست که برخورد و گرایش تفکر ایرانی به روشنفکری نیز هر آنچه میبیند باشد و با یک الگو برداری فیزیکال روشنفکری را به آنگونه که میدیده است در جامعه خود بازتولید کند.(آنچنان که گفته شد این گونه از گرایش روشنفکری در جوامع پیرامونی شایع بوده و الگویی فانتزی از روشنفکر را، اختیار کرده است).

از سوی دیگر برخوردی که جامعه خودی با این نخبه های از فرنگ برگشته می کرد برخوردی از جنس خودی نبود، بلکه عامه مردم روشنفکر را به عنوان یک دیگری میشناخت که بدلیل تحصیل علوم مدرن امتیازات خاصی را بر عوامی داشتند که بعضاً رنگ مکتب خانه را هم نمیدیدند.

این ویژگی اجتماعی برای روشنفکری در ایران از همان ابتدا روشنفکرها را بعنوان یک پایگاه فرا طبقه ای برنتافت و روشنفکری را در ایران به شکل تجربه روشنفکر نماهای اروپایی بعنوان یک طبقه کوچک و بی ارتباط با جامعه توصیف کرد.

زمینه های دینی و ارزش گذاری های مذهبی هم عامل دیگری بود که روشنفکرهای ایرانی را که عموماً رابطه شان را با دین به شکل سکولار تعریف کرده بودند به یک جمع کوچک واگذاشت.

برآورده نکردن نیازهای اجتماعی و عدم هدایت کردن جامعه به دست روشنفکر باعث طرد شدن متقابل مردم و روشنفکرها از جانب دیگری گشت که طبیعتاً به تخریب هر دوی آنها منجر شد.

دوری پایگاه روشنفکری بدلیل آنچه غربی بودن، غرب گرایی، غربی کردن، غربی شدن نام گذاشته شد در واقع اخطاری بود که جامعه به روشنفکرها میداد تا ایشان را از “دیگری غرب” حفاظت کند که البته با فاصله ای که در میان ایشان ایجاد شده بود و هر روز تعمیق تر هم می گشت راه به جایی نبرده و در آخر در فرهنگ عامه واژه ی روشنفکری بعنوان یک انگ اجتماعی به معنای بی خبر بودن و ناآگاه بود کاربرد یافت چنان که : در تکه کلام ها و … نیز مشاهده میشده و می گردد.(بعنوان مثال: روشنفکربازی، روشنفکر بازی در آوردن ، تمسخر تیپ های روشنفکری بعنوان سنبل از خود بیگانگی و مثال های متعدد دیگر)

روشنفکر در چهارچوب فرهنگی ایران یک طبقه بی رابطه با عامه مردم است که نه میخواهد و نه با شرایط ظاهری و عملی خود می تواند که به فرهنگ عامه مردم نزدیک شود.

شکل گیری فرهنگ روشنفکری در خرده فرهنگ ها و اقلیت های مختلف ایرانی با بار ارزش گذاری های متفاوتی که بر دوش خود می کشد فاصله بسیاری با ارزش گذاری های فرهنگ عامه مردم دارد.

این فاصله ی اجتماعی که بین فرهنگ روشنفکری و فرهنگ عامه در جامعه ایرانی شکل گرفته تنها مربوط به ناسازگاری و عدم همبستگی جامعه به روشنفکر نیست بلکه پایگاه روشنفکری هم با آن الگوهای خاص خویش که بیشتر شبیه یک الگوی فیزیکال است تا یک متد اندیشه، نخواسته و رغبتی هم به یکی شدن با جامعه نشان نداده است.

عدم ارتباط روشنفکر با مردم را میتوان در تمام ظواهر فرهنگی اطراف خویش به وضوح نشان داد که چه طور باعث از هم گسیختگی روشنفکر از جامعه و بالعکس شده و می شود.

در بررسی مفهوم روشنفکری در ایران باید، مصداق های فردی که نماینده تام و تمام یک روشنفکر روشنگر بوده اند و با آثار و عملکرد خویش راه انتقاد موجز و تاثیر گذار را به جامعه نشان داده اند، مورد تأکید قرار نداد. چنان که میبینم برخورد جامعه ایرانی نیز با ایشان از سر مهر و محبت است و تا سالیان سال از ایشان با احترام یاد داشته و خوانش های متفاوتی را بدست میدهد. بررسی آسیب شناختی پایگاه روشنفکری بر پایه ی کلیت و مفهوم روشنفکر و روشنفکری است و نباید با تاکید بر مصداق های فردی موفق و تاثیر گذار که هم اکنون نیز کم نیستند از شناخت معایب کلی روشنفکری در ایران غافل گشت.

نتیجه گیری

در حالت کلی و بصورت عام نگارنده اعتقادی به اندیشه فرجام گرایانه که یک جریان را بنا بر پایان و نتیجه اش می سنجد نداشته ومعتقد است که جریان روشنفکری نه تنها که نباید منوط به نتیجه باشد بلکه باید بنا بر هدف خویش که عمومی کردن آگاهی است در خلال روزمرگی خود و مرور زمان بسان پدیده ای زنده مورد بحث و تحقیق قرار گیرد. زیرا که جریان روشنفکری که مانند یک شی در موزه ی اندیشه نگهداری میشود نه تنها ارزش عمل گرایانه ندارد بلکه اعتباری نیز به تحرکات اجتماعی کنونی نمیدهد.

جریان اجتماعی زنده است که بتواند با عملکرد خویش در زمان حاضر بنا بر فلسفه ی منطقی هستی در پی هر کنشی یک واکنش اجتماعی را در بر داشته باشد. اندیشه روشنفکر نیز بر طبق همین قاعده کلی تا زمانی اثر گذاری خویش را حفظ می کند که تنها به یک مجموعه ای از عادات و شمایل عوام فریبانه مبدل نگردیده و هدف خویش را از اینکه باید “وجودان بیدار و هوشیار” جامعه باشد حفظ نماید.

پایگاه روشنفکر ایرانی تا نتواند که به ذات خویش که همانا رسالت روشنگری و راهنما بودن برای کلیت جامعه است، بازگردد و از داشته های خود به نفع آرمان هی طبقات اجتماعی در جامعه ایرانی بگذرد، توان مفید به فایده بودن را در جامعه ایرانی نخواهد داشت.

در مبحث رابطه انتقادهای روشنفکری و اخلاق گرایی از آنجا که بحثی جداگانه و مجزا است تنها با توجه به هدف نگارش این مطلب که همانا چگونگی شکل گیری طبقه روشنفکری در شهر است میتوان به این نکته اشاره نمود که مباحث انتقادی تا آنجا در شئون اجتماعی موثر است که بتواند با رعایت حریم اخلاقی و احترام به ارزش های متعالی جامعه و باورهای سیاسی متقابل دو طرف در چهارچوب خرد سخن گوید زیرا از این طریق است که میتواند هم برای حوزه قدرت و هم برای جامعه سازنده باشد و به انسجام اجتماعی و تولید نظم نوین شهری برای اجتماع نائل شود. پاس داشتن رویکرد اخلاق گرایانه به هیچ وجه نافی روح انتقادی روشنفکر و بیان گزنده آن نیست که صد البته آشکار است کوچکترین معایب جامعه با زبان تلخ ، طنز و انتقادی روشنفکر به سان بحرانی اجتماعی رخ می نمایاند.

 

منابع

فکوهی،ناصر(۱۳۸۵)، پاره های انسان شناسی چاپ اول، تهران: نشر نی
سعید،ادوارد(۱۳۸۵)، نقش روشنفکر، ترجمه از حمید عضدانلو، چاپ سوم، تهران: نشر نی
عضدانلو،حمید (۱۳۸۳)، ادوارد سعید، چاپ اول، تهران:مرکز بین المللی گفتگوی تمدن ها و دفتر پژوهش های فرهنگی
کاستللو،فرانسیس(۱۳۸۳)، شهر نشینی در خاور میانه، ترجمه از عبدلعلی رضایی، چاپ سوم، تهران: نشر نی
هانتینگتون،سموئل(۱۳۸۲)، سامان سیاسی، ترجمه از محسن ثلاثی،چاپ سوم، تهران: نشر علمی
فکوهی،ناصر(۱۳۸۳)، انسان شناسی شهری، چاپ اول، تهران: نشر نی
اویسی،آرش(۱۳۸۸)، طبقه فراسوی طبقه، فصلنامه سینما و ادبیات/شماره ۲۱/تابستان
مارکس،کارل(۱۳۷۸)، گروندریسه، ترجمه از باقر پرهام و احمد تدین، چاپ سوم، تهران: انتشارات آگاه

ایمیل نویسنده: Morteza.Ershad@Gmail.Com

این مطلب متعلق به ویژه نامه شهر و فرهنگ است.

http://anthropology.ir/publication/10240