انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مقدمه ای بر تحلیل رخداد – لحظه

به صورتی صریح و شفاف مفهوم رخداد/لحظه می تواند بر طرح این پرسش نظری شکل بگیرد که آیا می توان جایگزینی برای سوژه مدرن پیدا کرد که توان حل مسائل پیش روی جامعه شناسی به صورت عام و جامعه شناسی ایرانی به صورت خاص را داشته باشد؟ جایگزینی برای سوژه مدرن که در مقام روایتی متفاوت از جامعه انسانی، بر بنیان های سوبژکتیو یک ذهن شناسنده بنا نشده باشد. به صورتی جدی تر آیا می توان امر ابژکتیو اجتماع اخلاقی و آنچه که می توان نوعی تعلق انسان معاصر به چیزی فراتر از میل و منافع شخصی اش باشد مثلاً تعلق به زیست بوم طبیعی و زیست جهان محلی اش (مانند محله و اکوسیستم شهری) را تصور کرد؟ این امر ابژکتیو دقیقاً بر چه دلالت می کند؟ مصداق هایش چیست؟ و چگونه می توان آن را از آخرین پیشرفت های جامعه شناسی نظری که بنیان های آن گاهی ذهنی و گاهی هم بین الاذهانی است، تفکیک نمود روایتی هایی مانند جامعه شناسی پدیدارشناختی شوتس، کنش ارتباطی هابرماس یا ساختاربندی گیدنز که در تلاش هستند تا تمام دنیای اجتماعی را به تعاملی هرمنوتیکی (گیدنز) یا زبانی (هابرماس) میان سوژه های مدرن و منفرد شناسنده تحویل کنند یا در ترم های زبانی شوتس بر غیرقابل بررسی بودن علمی جهانی تاکید می کنند که اتفاقاً مورد تاکید این پروژه است: جهان تجربه مستقیم.

تمام تلاش فکری و نظری این پروژه اتفاقا بر روی این موضوع خلاصه می شود که آیا می توان دوباره به ایده ای افلاطونی از آرمان شهر ایده آل و حقیقی بازگشت کرد، اما این بار بر اساس قرائتی شبه افلاطونی که آلن بدیو آن را این گونه طرح می کند: حقیقتی که به شکل نتایج یک گسست و رخداد از وضع موجود و در فاصله گرفتن از وضع موجود قابل شناسایی است. به زبانی جامعه شناختی تر آیا مجاز هستیم که در کنار کنش اجتماعی معنادار، از کنش اجتماعی معطوف به حقیقت نیز سخن بگوییم؟ این کنش چه ویژگی هایی دارد و چه تفاوت هایی با کنش سوژه مدرن دارد؟

به عبارتی دیگر لازم است که حتماً فلسفه ای اجتماعی پیش از شروع هرگونه تئوری پردازی جامعه شناختی و مطالعات تجربی پس از آن شکل بگیرد؟ این پروژه البته در پی این نیست که این چنین فلسفه اجتماعی ای را شکل دهد بلکه از رویکردی فلسفی و حقیقت محور به جامعه دفاع می کند که در آن نوعی گفتمان فلسفی حقیقت محور متکی بر لحظه های اجتماعی و انسانی ناب مبنا و بنیاد حرکت آن است (این لحظه محوری فلسفی البته می تواند بنیان های یک فلسفه اجتماعی لحظه محور را در آینده شکل دهد).

اما لازم است که حتماً بنیان های سوبژکتیو و البته فلسفی بدیو و نیز تا حدی لاکان در اینجا نقد شود. بدیو لحظه حقیقت را امری یگانه، نو، غیرقابل پیش بینی و البته غیرقابل بازنمایی توسط زبان معرفی می کند که در لحظه خلق اثری هنریا ژانری هنری، در رخدادی انقلابی و نیز در رابطه ای عاشقانه خود را نشان می دهد. در مثال های خود بدیو در لحظه نوشیدن جام شوکران، ما در کیفیتی خاص از رابطه عاشقانه با دیگری قرار گرفته ایم که به کلی نمی توانیم آن را توصیف کنیم تنها می خواهیم به آن وفادار بمانیم بدون آنکه مهم باشد که دیگری در این رابطه تا چه حد به آن در آینده وفادار خواهد ماند. وضعیتی که نمی توان برای کنترل آن دوباره برنامه ریزی کرد و یا آن را دوباره پیش بینی نمود و البته رویکرد مهم سوژه مدرن در اینجا این است: در اخلاق حقیقت (بدیو) و به خصوص اخلاق سوژه (لاکان) در پس جمله­ی “به میلت وفادار بمان”، سوژه نیازی به تایید و تصدیق دیگران ندارد و در نتیجه درجه ای از رنج، بدبختی و عدم پذیرش و مخالفت و حتی ممانعت را از طرف دیگران تحمل می کند چون با تمام نظام معرفتی مسلط که سوژه را مورد قضاوت قرار میدهد، درافتاده است. حفره سیاه لاکانی یا ناتوانی و مسلط نبودن سوژه بر پیامدهای آنچه نمی تواند بیان کند و به زبانی دیگر مقطعی بودن، فرّار بودن و زودگذر بودن امر خلاقانه و یگانه ای مانند سرودن شعری عاشقانه برای دیگری یا خیره نگریستن به دیگری که قابل تکرار نیست هر چند که برای شکل گیری بنیان های یک فلسفه اجتماعی مبتنی بر حقیقت لازم است، اما کافی نیست چون بر مبانی فردگرایی سوبژکتیو انسان مدرن بنا شده است. به عبارتی استعاری تر در نگاه بدیو و لاکان سوژه احساس خلاء می کند و در روبرویی با حقیقت با فضایی خالی ، فقیر و تهی روبرو می شود که نه در آن آینده نگری ای وجود دارد، نه علاقه و منفعتی و نه اُمیدی به آرمانی. تنها میل سوژه به داشتن رابطه ای با دیگری و رخدادی انقلابی بدون هیچ چشم اندازی از نتیجه و پیامدهای آن برای سوژه اهمیت دارد (اعتراض های کور، بی هدف و تکراری اما مشروع به جهانی شدن و به خصوص در نشست های سران کشورهای صنعتی مثالی گویا در این زمینه است).

در رویکردی پیشرفته تر و البته سازنده تر به حقیقت، بدیو در خوانشی از سن پل البته بر وفاداری، اعتفاد، تداوم و تعهد به ادامه دادن لحظه­حقیقی عشق (رابطه صمیمی دو انسان)، لحظه حقیقی انقلاب، لحظه حقیقی علم یا هنر تاکید می کند: اینکه فراتر از میل و خواسته ای که قابل بیان شدن نیست چگونه می توان این لحظه خلاء، فقیرانه، سوبژکتیو، روان شناختی و خودمحور را از عرصه کودکانه زیستن و به خواست دیگران توجهی نداشتن به لحظه ای جمعی تر و مورد تایید نه لزوماً همه دیگران تبدیل کرد. به عبارتی دیگر فاصله زمانی تکرار این لحظات کم تر و کم تر شود. رویکرد وفادار بودن در اینجا بسیار اهمیت دارد، لذا در اینجا کنش گر و نه سوژه شناسا در برابر پیامدهای مخاطره و تصمیمش احساس مسئولیت می کند، از آن دفاع می کند و به زبانی صریح تر این فضای خلاء و فقیرانه حقیقت را به فضای پر و سرشار از امید جمعی به حقیقت تبدیل می کند. اینجا شاید بتوان در گذر از سوژه شناسا به کنش گری در جست و جوی حقیقت، به تدریج سخن جامعه شناسانه را از یک فلسفه اجتماعی جمع محور مبتنی بر حقیقت استخراج کرد.

با مثالی موضوع را روشنتر می کنم: لحظه عاشقانه روبرویی دو انسان گام اول است و تعهد انسان به وفاداری و اصرار بر حفظ این رابطه در فضایی غیر سوبژکتیو و غیر خودمحورانه گامهای بعدی. اینکه نظام اجتماعی مردسالارانه درخانواده، بر تفکیک جنسیتی کارِ در خانه زن و کارِ در بیرون مرد تاکید دارد یک واقعیت مسلط به نسبت نهادینه شده است ( هم اکنون به این واقعیت تجربی نمی پردازم که چگونه در خانواده های به اصطلاح نوگرای طبقه متوسط نیز این تفکیک شغلی و کار خانه داری زن علیرغم کار در بیرونی که برای برای زن در نظر گرفته شده، همچنان برای او لحاظ می شود). اما اینکه آیا می توان از تداوم لحظه و رخداد حقیقت با واژگانی عینی تر، تجربی تر و صریح تر سخن گفت، مورد توجه من است؟ به بیانی دیگر لحظه عینی و قابل شناسایی تجربی از حقیقت لحظه ای است که زن و مرد برای حفظ و تداوم تعهد عاشقانه اشان به همدیگر ( بر مبنای همان منطق بدیویی از وفاداری و تعهد) در وضعیتی واقعی در کارِ خانه و در پخت و پز و نگه داری از بچه هیچ تقسیم کار و تفکیک نقشی را برای خود قائل نیستند ( و بدون هیچ اجبار و تنشی بین یکدیگر) و با بر هم زدن و گسست از باورهای مسلط عمومی، دیگران را با لحظه و رخداد عشق و صمیمیتی ویژه و خاص روبرو می کنند. در اینجا می توان با اطمینان از شکل گیری الگوهای فرهنگی حقیقت محور در دنیای اجتماعی صحبت نمود. این لحظه هم قابل بررسی تجربی است و هم توسط ترکیبی از روشهای کمی و کیفی قابل سنجش و شناخت است، همچنین می توان فرضیاتی برای امکان پذیری این رخداد و تاثیر احتمالی آن در کم اثر کردن سلطه هژمونیک ساختارهای اجتماعی و فرهنگی مسلط و باورهای ایدئولوژیک وابسته به آن طرح نمود.

در ادامه لازم است برخی از ویژگی ها، نتایج و کاربردهای این رویکرد فلسفی/اجتماعی را بیشتر توضیح دهم:

۱- ریخت شناسی توصیفی لحظه/حقیقت

همانگونه که بدیو به مفهوم “مجموعه ژنریک حقیقت” اشاره می کند[۱]، وضعیت های حقیقت در مجموعه گسترده ای از اتفاق ها و تجربه های زیسته زندگی روزمره وجود دارد اما به علت آگاه نبودن کنشگران و پژوهشگران از این رخداد/لحظه ها و جدی نگرفتن و مشارکت نکردن در آنها، رها کردن آنها، صرفاً تجربه ذهنی/ روانشناختی آنها و غیرقابل بیان بودنشان (همانند مورد حفره سیاه لاکان) و به آنها بی توجه بودن، هم چنین کم بودن دقت تکنیک های روش شناختی در ثبت و ضبط این لحظات و در نهایت ناقص و نارسا بودن این لحظه ها به معنی اینکه این لحظه ها همراه با تجربه توبیخ، انگ خوردن، سرزنش شدن و ترس هستند، در نتیجه اکثر این لحظات پنهانکاری یا سرکوب می شوند.

مثلاً در گزارشی مردم نگارانه از پایان نامه فوق لیسانسم، رخداد/لحظه مقاومت یک نوازنده هنگامی بود که او مجموعه ای از آرایه های تزئینی را در هنگام تکنوازی ارکستری اش و دور از چشم رهبر اجرا می نمود و البته چون از این وضعیت پنهانکاری ناراحت بود و نمی توانست آن را با دیگران به اشتراک اجرا کند، آن را به صورت ناقص، با رنج و سختی و احتمال سرزنش شدن اجرا می کرد.

با اینحال و علیرغم تمامی مشکلات اشاره شده، این لحظات به وفور در زندگی روزمره وجود دارد و این پروژه این ادعا را دارد که می تواند توصیفی مردم نگارانه از این لحظات و کیفیت های متفاوت آنها (شدت تکرار پذیری، شدت ذهنی و عینی بودن و…) را در زمان ها و مکان های متفاوت شهری، میدان خصوصی (خانواده)، میدان آکادمیک، میدان هنری و…، توصیف کند. به عنوان مثال در مطالعات میدان خانواده وضعیت های استثناء که به شدت غیرمعمول اما مورد تحسین یا تعجب همگان است مانند لحظه شکسته شدن قاعده عمومی از طریق کار خانه داری پدر در منزل یا لحظه ای که دو نفر به خاطر بچه دار نشدن، نازائی همسر و لذا دخالت خانواده ها طلاق می گیرند اما دوباره به واسطه لحظه ارتباط با فرزندی یتیم و سپس با به سرپرستی گرفتن اش با همدیگر ازدواج می کنند یا لحظه ای که مادری با خاطرات کودکی اش روبرو می شود و غذاهای خانه مادری اش را برای فرزندانش با نوعی حسرت وشوق دوباره می پزد و او را با حقیقت لحظه غذا خوردن و غذاپختن روبرو می کند، لحظه معروف افسردگی عصر جمعه، لحظه غیرقابل بیان تمام شدن کاریک کارمند دقیقاً در هنگام خروج از محل کار، لحظه های هنری تر آب باران پشت شیشه اتومبیل، لحظه چهره به چهره شدن و ارتباط دوستانه با بیگانه ای یا جهانگردی در شهر، لحظه تپق زدن ولرزش صدا در هنگام بیان موضوعی مهم و…. همگی جزو لحظاتی هستند که به واسطه روش های دقیق مردم نگارانه قابل توصیف و جمع آوری هستند و این پروژه بر این پایه استوار شده که می توان آنها را در تمام صورتبندی های زندگی روزمره مانند کار یا خانواده و به شکل تجربه های زیسته یگانه و منحصر به فرد و گسسته از وضعیت قاعده مند، عمومی و رسمی زندگی انسانی تفکیک و باز شناسایی کرد.

۲-کاربردی بودن، پراگماتیستی وعمل گرا بودن

این پروژه بر این اساس بنیان شده که بتواند با تمرکز بر روی مسائل و مشکلات جدی زندگی شهری جامعه معاصر ایرانی، شکاف میان نظریه و عمل را تا حد ممکن پر کند. بر این اساس و در ادامه تجربه پایان نامه فوق لیسانس قویاً اعتقاد دارم که تنها در پس تاریخ و خاطرات مشترک و تجربه انباشته شده مجموعه ای از افراد یا اجتماعی انسانی است که هویتی متمایز در تضاد یا تعامل با دیگران شکل می گیرد و بر این اساس می توان به حل مسائل اجتماعی و فرهنگی و به خاطر شکل گرفتن این هویت جمعی امیدوار بود (آنگونه که در گفتمان تکنوکراتیک مدیریت شهری از این فرآیند شکل گیری هویت جمعی شهروند محور به عنوان مشارکت مردمی محله محور نام می برند).

در آن پایان نامه از قضا تمرکز مطالعات مردم نگارانه بر روی گروهی از جوانان بود که در فضایی عمومی (فضای باز مجتمع تجاری گلستان)، تاریخی مشترک از روابط دوستانه، صمیمانه و غیر جنسی با جنس مخالفشان را داشتند و به عبارتی لحظه های ساده دوستی، صمیمیت بی ریا و دیگرخواهانه را تجربه می کردند اما سپس با مسئله هجوم جوانانی از جنوب شهر روبرو شده بودند که در برابرآنها و دخالت کردنشان در رابطه خصوصی این پسران با جنس مخالفشان، واکنشی جز دعوا، کتک خوردن و به حاشیه رانده شدن نداشتند. بنابراین با این تاریخ مشترک و در زمان و مکانی عمومی، می توان به شکل گیری فضایی همانند فضای عمومی هابرماسی امیدوار بود اما نه فضای عمومی ای که کنش گران اجتماعی را حول مفهوم بین الاذهانی انتزاعی ای به نام شهروند جمع کند بلکه اتفاقاً اگر قرار است که کنشگران اجتماعی بتوانند به حل مسائلشان توانا باشند باید به لحظه/رخدادهای جمعی ای برگردند که به صورت مشترک تجربه کرده اند (مانند گذشته بهترشان)، لحظه/رخدادهایی که در خاطره اشان مانده و سپس آنها را به شکلی نو و متفاوت دوباره بازتولید کنند (مثلاً همان روابط دوستانه و صمیمی را به شکلی ویژه با جوانان جنوب شهری بازسازی کنند).

در این مثال از پایان نامه فوق لیسانسم خواستم نشان دهم که اتفاقاً مبنای بسیاری از ناهنجاری ها و بحران های اجتماعی شهری می تواند به کم رنگ شدن یا از بین رفتن خاطره و لحظه های جمعی ای مربوط باشد که در برابر فرآیندهای توسعه شهری (مانند مهاجرت و گسترش ارتباطات حمل و نقلی و ساخت و ساز بی رویه عمرانی و…) آسیب پذیر شده و اتفاقاً با تکیه بر این لحظه/رخدادها، ثبت روایت هایش توسط گروه های هویتی و بازسازی دوباره آنها، به صورتی کاربردی می توان راه حل هایی برای حل مسائل و مشکلات اجتماعی پیدا کرد.

۳- متن گرا بودن و استفاده از رویکردهای نشانه شناختی برای شناسایی و تشخیص لحظه/حقیقت در متن

در دنیای پس از انقلاب ارتباطاتی و به خصوص در فضایی که با کلید واژه پست مدرن “متافیزیک حضور” پیوند خورده است، دانش جامعه شناختی و اعتبار آن با چالشی از سمت نقادی پست مدرن روبرو شده است که در آن هر روایت نظری و جامعه شناختی از واقعیت اجتماعی بر پایه یک دوگانه انگاری تحمیل شده بر واقعیت، معنا و نیز بخشی از واقعیت اجتماعی را کم رنگ و به حاشیه می کشاند.

اگر بخواهم تحلیل پست مدرن متافیزیک حضور را از گفتمان های جامعه شناختی دقیق تر مشخص کنم:

۱) در یک قطب سنت جامعه شناختی تفهّمی وجود دارد که با رویکردهای متفاوت پدیدار شناختی (شوتس)، هستی شناختی و تفهّمی (هیدگر، گادامر و گیدنز) و… دست پژوهشگر را در قضاوت، انتخاب و ترجیح معنایی بر معنای دیگر باز می گذارد، مثلا مانند پژوهشگری که سرانجام در بحث معروف ساختار وعاملیت و در این دوگانه دریدایی، مجبور به فهم و قضاوت می شود و بار ساختاری یا عاملیتی واقعیت اجتماعی را – با وزن دادن و اعتبار بیشتر دادن به برخی داده های تجربی تایید کننده مثلاً ساختار نسبت به سایر داده های تجربی تایید کننده عاملیت یا نادیده گرفتن سایر داده های تجربی تایید کننده عاملیت – بر وجه متضادش ترجیح می دهد.

۲) و در قطب دیگر سنت های جامعه شناختی کارکرد گرا یا ساختارگرا وجود دارند که با رویکردهای ساختارگرایانه (لوی اشتراوس، آلتوسر و…)، انسان شناختی یا کارکردگرا (دورکهایم، پارسونز و…)، پژوهشگر را به سمت اصول سازماندهی کننده و شکل دهنده واقعیت اجتماعی سوق می دهند. در این رویکرد تنها وظیفه پژوهشگر تشخیص و شناسایی این واقعیت هاست. بر اساس خوانشی که می توان از نقد دوگانه انگاری دریدایی داشت در این سنت ها باز در سطحی ساختاری تر بخشی از واقعیت اجتماعی (چه ذهنی و چه عینی) – مثلاً در مفهوم خودمختاری نسبی روساختارهای جامعه سرمایه دار آلتوسر – به مثابه معنای نهایی و به شکلی تحلیلی و منطقی بر تمام واقعیت های اجتماعی دیگر مانند عاملیت انسان های کنشگر و مستقل و همه تفاوط ها، معناها و تکثّرهای محتمل دیگر تحمیل می شود.

تمام شالوده شکنی دریدایی دروجهی سلبی هر دو سوی معنا را در هر دوسنت به تاخیر می اندازد و معناهای مسلط از واقعیت اجتماعی را بی معنا می کند، اما پرسش اساسی این پروژه و در نقد سیّالیت پست مدرن بدین شکل طرح می شود که آیا نمی توان از لحظه ای یا رخدادی در وضعیت بشری سخن گفت که نه ساختار و نه کنش بر آن تاثیر داشته باشد؟ آیا لحظه/رخدادی مانند لحظه/رخداد انقلاب با تمام ساختارها و کنش های پس از آن فرق ندارد؟ ساختارها و کنش هایی که به این هدف شکل گرفتند که از طریق تفسیر، تقلیل، تحلیل و معنا دادن به این لحظه، آن را بازتولید و به تسخیر درآورند و در ضمن این رخداد را به نفع خود مصادره کنند.

به عنوان مثال و اگر بازهم به پایان نامه فوق لیسانسم برگردم آیا لحظاتی در فضای عمومی مجتمع گلستان وجود دارد که در آن تمام یا اکثر افراد تشکیل دهنده گروه هویتی دوستان هم سن، تمام یا اکثر امتیازها، مزیت ها و سرمایه های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی اشان را جهت مشروع و مقبول نشان دادن خود و اعمال قدرت و تسلط هژمونیک بر دیگران به کناری بگذارند یا آنها را از قبیل سرمایه مالی، دارایی شخصی، جایگاه و موقعیت برتر اجتماعی و…. برای تمام دوستان و هم گروهی هایشان هزینه و خرج کنند؟ (به عبارتی تمام محدودیت های ساختاری و زمینه ای را به صورت موقتی به حال تعلیق درآورد) در این وضعیت جنبه تحمیلی ساختار در رخداد/لحظه تعیلق یا به نفع دیگر افراد گروه تغییر مسیر یافته است.

همچنین در رخداد/لحظه این امکان نیز وجود دارد که میل، انتظار، خواسته، نیاز، انگیزش درونی، ارزشی متعالی، منابع سرمایه ای(تایید اجتماعی، دانش نمادین و فرهنگی و…) و به بیانی دیگر تمام یا اکثر وجوه سوبژکتیو و ذهنی تمام کنش گران توسط دیگر کنش گران حاضر در گروه، به مشارکت و کمک آنها یا به هر روش دیگر برآورده شود. بدین طریق در رخداد/لحظه – به زبانی هیدگری – جدایی سوژه و ابژه از بین می رود و در این جهان معطوف به عمل فاصله میان خواسته و تحقق آن به کمترین حد می رسد. هر چند که حتماً باید به این نکته توجه کرد که دازاین در این رخداد/لحظه و در نگاه هیدگر قهرمانی تاریخی است:

“و در تاریخ اصیل، ما با فردی سر و کار داریم که تنها و جدا از دیگران دیده می‌شود که ضمن محور قرار دادن مرگ (به منزله‌ی بنیاد راستین و اصیل وجودِ خویش)، مستعد فراخوانده‌شدن به تکرار عمل قهرمانی نخبگان تاریخی‌ است” [۲]

این جهان هر چند از نظر صوری “جهانی دردست” است ولی از نظر محتوایی و به واسطه جدا افتادن، جعل اصالت و تمایز و تفاخری که دازاین در تفاوتش با دیگری می آفریند و خلق می کند، جهانی نیست پر از رخداد/لحظه های حقیقت که تمام انسان ها در آن همانند اجتماع اولیه پاتوق شهرک غرب به یکدیگر هم بسته باشند . اما در نگاه لوکاچی به این “جهان در دست” نباید فراموش کرد که تنها دلیلی که این جهان دردست می تواند از “جهان پیش دست” متفاوت باشد اتفاقاً در این نکته نهفته است که با استفاده از استعاره چکش هیدگر، در جهان در دست تنها دازاینِ چکش زننده حضور ندارد و کس یا کسانی نیز بوده اند که چکش را ساخته و آن را به دازاینی که چکش می زند داده اند. هر رخداد/لحظه پایه واساسی جمعی دارد:

“اما در خصوص جایگاه و مفهوم تاریخ نزد لوکاچ باید گفت، وی به تاریخی نظر دارد که در عین لحاظ داشتن آزادی فردی، در گروی سوژه‌ی متکثّری است که فهم و آگاهی از خود و چیزها را از طریق اعمالی درمی‌یابند که هرچند به ظاهر فردی است اما پایه و اساسی جمعی دارد. به بیانی برای انجام عملِ به ظاهر فردی، به پیش‌عمل‌هایی جمعی و گروهی نیاز است” [۳]

لوسین گلدمن نیز این موضوع را به خوبی متذکر شده است:

” واقعیت این است که هنگامی که هیدگر دو جهان برای دازاین در نظر می‌گیرد ـ بدین ترتیب که به گفته‌ی خودش دازاین در ابتدا در جهانِ دردست بوده و سپس به جهان پیش‌دست در می‌آید ـ ، فراموش می‌کند که بدون «عمل جمعی»، محال است برای دازاین در همان جهانِ به اصطلاح «دردست»، چکش و یا هر ابزارِ دست‌ساز دیگر به وجود آید” [۴]

در مثال انضمامی پایان نامه فوق لیسانس، هیچ رخداد/لحظه در دستی بدون تاریخِ مشترک همکاری، دوستی و صمیمیت چکس ساز و چکش زننده ایجاد نمی شود. چکش ساز همانند یک دوست عاشق تمام دانش اش، سرمایه و اعتبارش را خرج می کند تا چکشی برای دوستش درست کند و دوست چکش زننده­ی قدرشناسش نیز بدون هیچ منت و انتظاری آنچه از دستش بر می آید را برای او انجام می دهد. بر همین منوال در جمع دختران و پسران شهرک غرب نیز اگر جذابیت و دلربایی دختر یا دخترانی، پسر یا پسرانی را به دور آنها جمع کرده بود یا بالعکس، رخداد/لحظه برای این محفل و پاتوق تنها زمانی شکل می گیرد که در این کشش دو جانبه هیچ کس از پول، اعتبار و نفوذ اجتماعی، دانش فرهنگی، موقعیت طبقاتی و سلیقه زیبایی شناختی اش در جهت جذب و به کنترل در آوردن دیگری استفاده نکند و اتفاقاً تمام این امکانات را به دیگری نیز بدهد یا او را در آن سهیم کند (لذا ساختارتعلیق می شود)، و در ضمن خواسته ها و انتظارات و ارزش های فردگرایانه سوبژکتیو هر کس نه تنها برای دیگر اعضای گروه به رسمیت شناخته شود، بلکه مهمتر متحقق نیز بشود (کنش فردی، خواست و اراده سوژه نیز برآورده شود و طبعاً میل به برآورده کردن دوباره اش کاهش یابد)(سطح تحلیل روان شناختی/ فردی رخداد/ لحظه).

اما در سطح تحلیل جامعه شناختی/ جمعیِ رخداد/لحظه، شرایطی فراهم می شود که در مورد خواست ها و ارزش های مشترک جمعی کل گروه دوستی و اجتماع هویتی نیز بتوان صحبت کرد. در حقیقت برآورده شدن نسبی خواست های فردی اعضای گروه، فضایی را فراهم می کند که تا حدی ارزش های مشترک جمعی تر و هویت های کلان تر و فرهنگی اجتماعِ هم بسته نیز تا حد امکان و توانایی اعضای مشارکت کننده در لحظه/ رخداد مشخص و به تبع آن متحقق شود[۵] به عبارتی دیگر فرصت هایی عملی و مجالی ذهنی/ روانی فراهم شود تا بتوانند روایت ها و تجربه های زیسته اشان را از هویت های اجتماعی تر، فرهنگی تر و تاریخی تری که شناخته و تجربه کرده اند، با یکدیگر به اشتراک بگذارند و مهمتر از آن دوباره ارزیابی اشان کنند و به شکلی جمعی تر و به کمک همدیگر آنها را در لحظه/رخداد دوباره تجربه کنند، از نو بسازند و به مثابه سبک زندگی، در زندگی روزمره اشان به آن عمل کنند. مثلاً نحوه تجربه اشان از شهروند بودن، همسایه بودن، جوان بودن، ایرانی بودن، نوازنده موسیقی زیرزمینی بودن، زن بودن، فعال محیط زیست بودن، به هویتی شغلی تعلق داشتن مانند مهندس بودن، به هویتی قومی/نژادی تعلق داشتن، به آیین و منسکی مذهبی یا عرفانی تعلق داشتن، حتی تلقی اشان از قدیمی بودن، فرانسوی بودن و….[۶](و نیز ترکیب آنها با هم و متکثّر شدن آنها در کنار یکدیگر) و نیز خواست و میل افراد برای تجربه و زندگی این هویت ها به شکلی همگانی تر، جمعی تر، بهتر و کاملتر در لحظه/رخداد امکان بروز پیدا می کند. زیرا همانطور که گفته شد در لحظه/رخداد که اتفاقاً بسیار آن را می توان مشابه لحظه/رخدادکارناوال و فستیوال و اگر بخواهم مثالی ایرانی بزنم تا حد بسیار محدودی مشابه لحظه/رخداد محرم است، نه تنها هیچ نقشی بازی نمی شود بلکه بدون هیچ شکل از دستکاری، فریب، سلطه و ایجاد وابستگی، جعل هویت دروغین و اجبار، تمام هویت های متکثر و متنوع فرهنگی تر و تاریخی تر اشاره شده در بالا و نیز اشتیاق، میل، انگیزه و نیاز به تجربه دوباره آنها توسط سایر اعضای مشارکت کننده در رخداد تایید می شود. در ضمن بسیار متفاوت تر از کارناوال (که عمدتاً سرمایه نمادین در آن نقش پر رنگ تری دارد)، تمام یا اکثر حاضران در رخداد/لحظه – همانند سطح تحلیل فردی تری که بدان اشاره شد – دانش چگونگی بازتولید و بازنمایی این تجربه ها (سرمایه فرهنگی و نمادین)، توانایی اشان برای تبلیغ، تایید و نفوذبخشیدن به این هویت ها در درون شبکه های اجتماعی (سرمایه اجتماعی) و نیز امکانات ابزاری، دانش تکنیکی و سرمایه مالی اشان (سرمایه اقتصادی) و… را بدون هیچ انتظار متقابلی در اختیار سایر حاضران در رخداد/لحظه می گذارند.

این کیفیت لحظه ای و این لحظه/رخداد نه تنها آرمانی و خیالی نیست بلکه بسیار واقعی است و به اشکال گوناگون در زندگی روزمره رخ می دهد. این “زندگی در دستی” به مدت محدود و در لحظه های کم شماری در زندگی روزمره بخشی از جوانان شهرک غرب تجربه شد و در نهایت به علت ناتوانی در تکوین و ارتقای لحظه/رخدادهای موفقشان به سطحی بالاتر یعنی سطح تعامل و جذب ساختارهای اتفاقاً نه فرودستانه بلکه فرادستانه جوانان جنوب شهری، متلاشی و تخریب شد و آن جوانان را از زندگی دردستی به زندگی پیش دستی و رنج و فاصله از رخداد/لحظه زندگی هایشان منتقل کرد.

در اینجا صرفاً نمی خواستم اهمیت رخداد/لحظه ها را در تحلیل و آسیب شناسی گروه های هویتی اجتماع محور شرح دهم، بلکه می خواستم مقدمه ای فراهم کنم تا از طریق آن به روایت هایی که از این لحظه/ رخداد / حقیقت میشود، اشاره ای داشته باشم. متن در اینجا چیزی نیست جز نظام بازنمایی رخداد/لحظه و سپس پیچیده کردن، پرآشوب کردن و تفسیر کردن آنچه به سادگی پس از رخداد/لحظه اتفاق می افتد: یعنی روایت هایی که من در پایان نامه ام و از اتفاقات پس از بین رفتن جمع اولیه جوانان دختر و پسر ثبت وظبط کردم. تنوع روایت ها همگی بر می گردد به تنوع واکنش کنش گران به آنچه که پس از تخریب رخداد/لحظه اولیه، تجربه می شود: تجربه ترس، تجربه بی پناهی در برابر ساختارهایی که رقابت و تمایز طبقاتی و اقتصادی را بر افراد اعمال می کرد، تجربه مقاومت و تلاش برای باز تولید رخداد/لحظه اولیه و تجربه برگشت به وجه اراده گرایانه و فردی اعلام میل ها، نیازها، خواسته ها و ارزش ها و در اعتراض به تخریب رخداد/لحظه اولیه (مانند تجربه خواننده موسیقی زیرزمینی ای که لحظه/رخداد و اتفاقات پس از آن را بازنمایی نمود).

در نتیجه در این پروژه می توان با تحلیل های نشانه شناختی، نشانه های باقی مانده از رخداد/لحظه اولیه یا همان زندگی در دست را از زندگی پیش دست یا مابقی روایت ها، متن ها و خوانش هایی که در واکنش به وضعیت رخداد/لحظه اولیه ایجاد شده اند تفکیک نمود و هویتی کاربردی، رهایی بخش و نیز جامعه شناختی برای دانش نشانه شناسی تعریف نمود و در نتیجه با معیارهای پیش دستانه/در دستانه رخداد لحظه و متنیّت پس از رخداد/لحظه این امکان وجود دارد که در بازنمایی واقعیت اجتماعی یعنی در تصاویر، ایماژها، آثار گرافیکی، سینمای مستند، موسیقی و… نیز به معیارهایی جدید برای نقادی آثار هنری رسید: معیارهای شدت حضور رخداد / لحظه / حقیقت در اثر، میزان اهمیت دادن هنرمند، طراح، نقاش، نویسنده و… به رخداد/لحظه اولیه و میزان تعلق، تداوم و تعهدش به بازسازی رخداد/لحظه در مابقی متن.

در نهایت این شکل از نقادی که بر پایه اهمیت دادن به لحظه/رخداد شکل گرفته است، می تواند به تعریف وضعیتی جدید برای هنر منجر شود واز خلال این نقادی و در فرآیند تولید آثار هنری، وجهی پراتیک و عمل گرا به اثر هنری بدهد. به بیانی دیگر و به شکلی بینامتنی گفتار جامعه شناختی را با قاطعیت و صراحت بیشتری به درون متن اثر هنری ببرد. در نهایت این چرخش هنری /جامعه شناختی نیز می تواند به عنوان یک طرح تحقیقاتی متصل به بدنه اصلی این پروژه مورد توجه قرار گیرد.

۴- بازخوانی و بازتفسیر نظریه اجتماعی بر مبنای شدت و کیفیت حضور واقعیت اجتماعی رخداد/ لحظه در متن نظریه اجتماعی

اساس این خوانش مجدد بر این بنیان شکل گرفته است که قدرتمندترین، ماندگار ترین و موثرترین بخش نظریه اجتماعی جامعه شناسان کلاسیک و معاصر، آن بخش از متن جامعه شناختی است که به ویژگی ها، توصیف ها و تحلیل های واقعیت اجتماعی رخداد/لحظه نزدیک تر باشد.

با مثالی موضوع را روشن تر می کنم: یکی از قوی ترین ایرادات وارد شده به یکی از قدرتمندترین بخش های بدنه نظری اندیشه هابرماس یعنی نظریه کنش ارتباطی، موضوع پایدار نبودن و متعهد نبودن کنش گران به تفاهم بین الاذهانی و نیز توافق و اجماع شکل گرفته­ی بین کنش گران، حاصل از رعایت شرایط آرمانی گفتار بود. به زبان ساده تر هیچ تضمینی وجود ندارد که حتی به فرض تفاهم عقلانی به صورت سیستماتیک تحریف نشده، کنش گران به واسطه فشارهای ساختاری نظام، به تفاهم زیست جهانی خود پایبند باشند. حال اگر به صورتی انضمامی، رخداد/لحظه ای از تفاهم و اجماع را با رعایت تمام الزمات و شرایط اشاره شده در بخش های قبلی این متن فرض بگیریم، نظریه کنش ارتباطی از وضعیتی استعلایی و آرمانی به لحظه ای واقعی و امکانی تجربی از تفاهم برای شکل گیری رخداد/لحظه تبدیل می شود، یعنی نظریه به ابزاری تبدیل می شود که به وسیله آن می توان شکلی خاص از رخداد/ لحظه­ی مختص به آن نظریه یعنی رخداد/ لحظه اجماع عقلانی را ایجاد کرد اگر و فقط اگر تمام الزامات پیشینی رخداد/لحظه توسط پژوهشگر مورد توجه قرار گیرد (در مورد این الزامات در این متن بسیار سخن گفته شد از تعلیق ساختارها به واسطه تبادل بدون چشم داشت سرمایه های اجتماعی/فرهنگی و اقتصادی تا تعلق و وفاداری افراد به برهم زدن تفاوت ها و تمایزهای ایجاد شده توسط نظام مسلط اجتماعی/فرهنگی به واسطه شکل دادن به موقعیتی یگانه و منحصر به فرد از تعلیق و تعویض نقش ها (مورد زن و مرد خانه دار) و نیز لزوم برآورده شدن خواسته ها، نیازها و انگیزش های فردی و بازتعریف، متکثر کردن، به اشتراک گذاشتن و تجربه همگانی هویت های فرهنگی/تاریخی بدون کمترین حد از سلطه، تحریف و دستکاری و در نهایت تعلق داشتن به امری فراتر از میل و منافع شخصی سوژه مدرن).

بنابراین این نظریه و تمام نظریه های اجتماعی نه تنها بی اعتبار نیستند – و در اینجا چالشی جدی برای ابطال گرایی پوپری و هرگونه رویکرد همه یا هیچ در گفتمان جامعه شناختی شکل می گیرد – بلکه پژوهشگر می تواند به نسبتی مشخص و دقیق، منش منحصر به فردی از هر نظریه را که از قضا می تواند قدرتمندترین، اثرگذارترین و کاربردی ترین بخش آن باشد را [۷] (مانند تفاهم بین الاذهانی و شرایط آرمانی گفتار)، در مقام جعبه ابزار و متناسب با زمینه میدان تحقیق [۸] ، به کار ببرد تا به وسیله آن شرایط بالقوه و پیشینی رخداد/لحظه [۹] (محتوای رخداد /لحظه) را در صورت های گوناگون اجتماعی خاص هر نظریه – مانند رخداد / لحظه اجماع و تفاهم – در معنای دقیق کلمه متجلی سازد. و به همین طریق می توان از رخداد/لحظه هم بستگی دورکهایمی، رخداد/ لحظه کنش معنادار وبری و به همین ترتیب تا رخداد/لحظه مقاومت لوفور و حتی رخداد/لحظه منشاء اسطوره میرچا الیاده و نیز رخداد/لحظه تجربه وحیانی پیامبر و…. پیش رفت.

بنابراین در این نوشتار مختصر تلاش کردم راهی نه خیلی جدید بلکه قرائتی جامعه شناختی از نظریات آلن بدیو و جورج آگامبن و به کمک تجربه پایان نامه فوق لیسانسم تغییر مسیر نظریه آنها به سمت تحلیلی دقیق و عینی از وضعیت رخداد / لحظه را ارائه دهم.

[۱] – http://www.prospect.blogfa.com/post-1.aspx؛ مراد فرهادپور، سخنرانی در یکصد و چهل و دومین نشست کتاب ماه ادبیات و فلسفه، آلن بدیو و رخداد حقیقت سخن، ۱۳۸۶.

[۲] – http://anthropology.ir/node/20895؛ زهره روحی، هایدگر، لوکاچ و رویکرد انضمامی، ۱۳۹۲.

[۳] – http://anthropology.ir/node/20895؛ زهره روحی، هایدگر، لوکاچ و رویکرد انضمامی، ۱۳۹۲.

[۴] – http://anthropology.ir/node/20895؛ زهره روحی، هایدگر، لوکاچ و رویکرد انضمامی، ۱۳۹۲ به نقل از: لوسین گلدمن، لوکاچ و هیدگر؛ به سوی فلسفه‌ای جدید، ترجمه محمد زارع، انتشارات حکمت، ۱۳۹۱ (۱۹۷۳)، ص.۸۱.

[۵] – مثال گویا و البته ناموفق از این دو سطح فردی و اجتماعی رخداد/لحظه، تجربه سازمان های غیردولتی در دوره سال های ۷۶ تا ۸۴ بود که عملاً این سازمان ها را به مکانهایی برای دوست یابی دختران و پسران تبدیل کرده بود و از آنجا که نظام بزرگتر اجتماعی / فرهنگی، نابرابری های پول /قدرت و نیز محدودیت های فرهنگی اش را بر این اجتماع ها تحمیل می کرد و جوانان نیز این نابرابری ها، برتری جویی ها و به تعبیری بوردیویی منش رقابت جویانه جنسی و برتری طلبی فردی اشان را در میدان سازمان های غیردولتی بازتولید می کردند، لذا در پس برآورده نشدن نیازهای عاطفی، شخصیتی و جنسی اولیه جوانان و در هسته های اولیه این سازمان های غیردولتی، هیچ گاه اعضای این هسته های اولیه نتوانستند به سمت تعریف، نقد وآسیب شناسی، بازتولید و به اشتراک گذاشتن تجربه هایشان از هویت های اجتماعی تر، فرهنگی تر و تاریخی تر کلان تری مانند جوان بودن، شهروند بودن، زن بودن، دانشجو بودن و… حرکت کنند.

[۶] – تمام این هویت ها نه امری هستند که به صورت ذهنی دیگران در موردشان صحبت کرده اند و حال فقط باید به آنها فکر شود (گفتن) و نه اموری هستند که تنها در موردشان با دیگزان می توان صحبت کرد (گفته). از نظر آگامبن آنها باید دوباره به صورتی واقعی و عملی شکل بگیرند (جورج آگامبن، ۱۳۹۰ (۱۹۷۸)، کودکی و تاریخ؛ درباره ویرانی تجربه، ترجمه پویا ایمانی، نشر مرکز، ص.۴۵):

“ناگفته پیداست که نه “گفتن” و نه “گفته”، که ما به ازای ابژکتیو و عینی [a Parte Objecti] آن است، هیچ یک محمول هایی واقعی نیستند که بتوان آنها را در این یا آن ویژگی (ویژگی هایی چون سرخ بودن، فرانسوی بودن، قدیمی بودن، کمونیست بودن) بازشناخت. ”

[۷] – اندیشه ای جامعه شناختی که برخاسته از خلاق ترین و مفید ترین تجربیات و زندگی زیسته شده جامعه شناس ونظریه پرداز اجتماعی است.

[۸] – مانند شناسایی اینکه کدام سطح از تحلیل رخداد/لحظه (فردی یا جمعی یا هر دو و به چه شدتی) در جامعه محلی به صورتی فراگیر مورد پذیرش وتایید است و نیز مشخص کردن نوع و کیفیت تجربه های زمینه زیسته شده جمعی تر و نیز تاریخی/فرهنگی میدان عمل و تحلیل دو قطبی آن (مانند دانشجو بودن/استاد بودن، مذهبی یا معنوی بودن و…. ) به هدف تعلیق و مبادله نقش ها و تحلیل و بررسی الزامات پیشینی شکل گیری رخداد/لحظه

[۹]- الف) تعلیق ساختارها به واسطه تبادل بدون چشم داشت سرمایه های اجتماعی/فرهنگی و اقتصادی. ب) تعلق و وفاداری افراد به برهم زدن تفاوت ها و تمایزهای ایجاد شده توسط نظام مسلط اجتماعی/فرهنگی به واسطه شکل دادن به موقعیتی یگانه و منحصر به فرد از تعلیق و تعویض نقش ها (مورد زن و مرد خانه دار) ج) لزوم برآورده شدن خواسته ها، نیازها و انگیزش های فردی و بازتعریف، متکثر کردن، به اشتراک گذاشتن و تجربه همگانی هویت های فرهنگی/تاریخی بدون کمترین حد از سلطه، تحریف و دستکاری و ۴) تعلق داشتن به امری فراتر از میل و منافع شخصی سوژه مدرن