انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تضادی در رویکرد تکثرگرایانه به ازدواج

A Contradiction in the Pluralist Approach of Marriage

 

عشق و ازدواج، عشق و ازدواج، مثل اسب و کالسکه با هم می‌روند... ترانه‌ای از سامی کان و جیمی ون هیوزن، «عشق و ازدواج» (با اجرای فرانک سیناترا)

 

اخیراً شاهد بحث‌هایی در فضای مجازی بودم که به میزبانی برخی از مجامع فرهنگی داخلی و میهمانی اساتید ایرانی ساکن در خارج از کشور برگزار شده و در آنها به بحث و ارائۀ نظریۀ «تکثرگرایی در ازدواج» یا بعبارتی «داشتن رابطه جنسی متعدد، علیرغم تأهل» پرداخته شده است. نمونه‌ای از این نظریه که شاید بتوان آن را جزو اولین بحث‌ها پیرامون این نظریه دانست را در ترجمۀ بخشی از کتابی منتشرشده در ۲۰۰۳ در نشر بلک‌وِل را با هم می‌خوانیم:

”ازدواج به سبک غربی مدت زیادی است که وجود داشته است. مسلماً عشق رمانتیک محصول جدید تمدن غرب است و فرضیه مؤخرتر آن‌که عشق رمانتیک و ازدواج به هم تعلق دارند. اما درهرحال، این ایده که ما باید برای پیوند عشق و ازدواج تلاش کنیم، جذابیت‌های خود را دارد. زیرا ازدواج معمولاً مستلزم آن است که افراد زمان قابل‌توجهی را صرف انجام کارها با یکدیگر کنند. و افرادی که یکدیگر را دوست دارند معمولاً مایل‌اند باهم کارها را انجام دهند. بنابراین، عشق می‌تواند آنچه را که به‌طور بالقوه، یک جنبۀ بسیار سخت از ازدواج است را به منفعت تبدیل کند. نگارنده، پیگیری و توجه به پیوند عشق و ازدواج را ارزشمند می‌دانم. اما حتی اگر این‌طور هم نباشد، دلیل دیگری وجود دارد که برای به هم پیوستن این دو به تلاش بپردازیم و آن این است که یکی از وجوه مؤکد و درست اصل استقلال فردی از ما می‌خواهد تا آنچه را که می‌توانیم انجام دهیم تا دیگران را قادر سازیم به‌طور مؤثرتری اهداف خود را دنبال کنند؛ حداقل تا زمانی که انجام این کار آسیب قابل‌توجهی به خود ما یا دیگران وارد نکند. بسیاری از ما برای پیوند عشق و ازدواج یک پایان متصوریم و معمولاً پیگیری این هدف هم ضرر قابل‌توجهی برای کسی ایجاد نمی‌کند. بنابراین، ملاحظات مربوط به استقلال فردی ما را ملزم می‌کند تا آنچه را که می‌توانیم انجام دهیم تا به کسانی که مشتاق عشق و ازدواج به‌صورت تؤامان هستند کمک کنیم تا به‌طور مؤثر آرزوهای خود را دنبال کنند. هرچند ممکن است درگذشته در رابطه میان  عشق و ازدواج مشکل داشته باشیم، احتمالاً بتوانیم در حال حاضر در این مقال کمکی بکنیم. مردم معمولاً سیاستمداران، صنعت سرگرمی، سیستم مالیاتی و نظم اجتماعی قیم‌مآبانه را ازجمله دلایل عدم‌موفقیت ما در پیوند عشق و ازدواج می‌دانند. شاید برخی از این اتهامات حقیقت داشته باشد. اما من می‌خواهم پیشنهاد کنم که تصور ما از ازدواج در ایجاد مشکلاتمان در اینجا نقش بازی می‌کند. در ازدواج، اعضای جامعه ما ازنظر قانونی خود را موظف به انجام برخی کارها و پرهیز از انجام کارهای دیگر می‌کنند. تعداد کمی از افراد، ازدواج را تنها شامل تعهدات قانونی می‌دانند و درعین‌حال بسیاری بر این باورند که افراد متأهل تعهدی فراقانونی دارند که ازنظر جنسی به یکدیگر وفادار باشند. همچنین باور عمومی بر این است که افراد متأهل تعهدی فراقانونی برای سهیم شدن در وظایف خانگی مربوط به حفظ خانواده دارند، اگرچه این تعهد به آن‌ها آزادیِ عمل قابل‌توجهی در تقسیم این وظایف می‌دهد. و درنهایت، بسیاری بر این باورند که افراد متأهل تعهدی فراقانونی دارند که در مواقع ضروری از یکدیگر حمایت کنند، چه ازنظر اقتصادی و چه در غیر آن، مگر اینکه ترتیبات جایگزینی برای آن اندیشیده شده باشد. در غیاب دلایل منطقی قانع‌کننده برای رد این باورها، من این را در نظر خواهم داشت که ازدواج، مجموعه‌ای از تعهدات غیرقانونی را بر کسانی که ازدواج می‌کنند تحمیل می‌کند. نام این مجموعه از تعهدات پیوند ازدواج یا مریج باند (Marriage Bound) است. در اینجا من تصوری از پیوند زناشویی که در بین ما برجسته است، یعنی مفهوم عقد را ترسیم کرده و استدلال می‌کنم که بر اساس این فرضیه، پیوند زناشویی با عشق رمانتیک، در میان حداقل برخی از ما، که من آن‌ها را غیرقابل‌تحمل می‌دانم، ناسازگار است. با تکیه بر نظریه‌ای که اخیراً در مورد تعهد عقلانی توسعه‌ یافته است، فرضیه‌ای از پیوند زناشویی را بیان می‌کنم که بیشتر با عشق رمانتیک در میان چنین افرادی سازگار است، سپس از این فرضیه در مقابل برخی نقدهای مخالف دفاع می‌کنم. من با در نظر گرفتن نتایج این بحث‌ها، چگونگی پیوند ازدواج در جامعه‌ای که ازنظر روان‌شناختی تا این میزان متنوع است را توضیح می‌دهم؛ چه جامعه‌ای با افراد متعهد به قرار داد زناشویی مشخص و چه غیر از آن…[۱] (ترجمۀ این بخش، کاری بود از دوستان علاقمند به این بحث“

نقد و بررسی

تکثرگرایی در زناشویی[۲] ایده‌ای است که از سوی افرادی چون اریک کیو[۳] ـ نویسندۀ سطور فوق ـ و کریستوفر ریان[۴]، و کاسیلدا ژتا[۵]، مطرح شده است و اغلب به دو دلیل عمده از آن دفاع شده است:

  1. دستیابی به عشق رمانتیک (دلیل اریک کیِو)
  2. حفظ کودکان در خانوادۀ اصلی که در آن بدنیا آمده‌اند و جلوگیری از آسیب رسیدن به آنها در اثر شکسته شدن پیوند ازدواج (دلیل کریستوفر ریان و کاسیلدا ژتا)

گرچه دامن این بحث که اولین بار بنظر می‌رسد در سال ۲۰۰۳ مطرح شده باشد، افراد ایرانی ساکن در خارج از کشور را نیز بسمت خود کشانیده است و برخی از این صحبتها در برخی سایت‌های داخلی منتشر و اطلاع‌رسانی نیز شده است.

آقای ریان در کتاب با عنوان Sex at Dawn که با همکاری همسر قانونی خودشون کاسیلدا ژتا نوشته‌اند به مباحثی را در یافتن ذائقۀ جنسی اجداد هرکسی با توجه به ویژگی‌های فیزیکی و ظاهری آنها ارائه کرده‌ و گفته‌اند که حتی شما می‌توانید از روی ظاهر هرکسی، رفتارهای جنسی اجداد او را درک کنید. حتی ایشان این عبارت را در این زمینه بکار برده‌اند: «شما میتوانید بدنِ افراد را بخوانید». این مباحث شاید و حتی در برخی موارد همچون فرزندآوری مفید هم باشد.

خلاصۀ صحبت‌های آقای ریان را دربارۀ تحقیقات ایشان دربارۀ زندگی اجداد نزدیک انسانی را میتوان بصورت زیر بیان کرد:

قبل از اینکه کشاورزی در تاریخ زندگی انسان‌ها ظهور کند، همه‌چیز بطور اشتراکی و برابری‌طلبانه (Egalitarianism) بود. اما با ظهور کشاورزی که باعث تحول درزندگی انسان‌ها شد و این خود محتاج اسکان و یکجانشینی برای تهیه زمین و کشت و… بود، روند آن به مالکیت افراد و گروه‌ها ختم شد؛ چیزی که در آن، زمین به چیزی که باید برای آن جنگید و آن را حفظ کرد تبدیل می‌شود.

آقای ریان معتقد است که بواسطۀ ظهور کشاورزی و مالکیت زمین بود که اطلاع داشتن از نسبت پدر-فرزندی اهمیت یافت، چراکه مردها می‌خواستند منابع، غذا و ملک را تنها با فرزندان خویش به اشتراک گذاشته و تقسیم کنند. او ازاینرو، دلیل حسادت مردانه در چندهمسری برای زنان را ناشی از منافع اقتصادی مربوط به فرزند می‌داند. این روانشناس اظهار می‌دارد که شواهد انسان‌شناختی نشان می‌دهد که ایدۀ رشد انسان‌ها در خانواده‌های هسته‌ای و تقسیم غذا و امکانات فقط با خانوادۀ فرد، بواسطۀ درک رفتارهای انسان‌ها در ماقبل تاریخ ممکن است.

او به دو دستۀ شامپانزه‌ها و بونوبوها اشاره کرده و معتقد است که این دو دسته، هر دو به فاصلۀ یکسانی از نسل انسانی قرار داشته و از نظر ژنتیکی، اجدادی با فاصلۀ یکسان برای نسل امروز انسانی محسوب می‌شوند؛ درحالیکه ما همیشه فقط دربارۀ شامپانزه‌ها شنیده‌ایم. او می‌گوید که اغلب گونه‌های حیوانی، گرو‌ه‌هایی مردمحور هستند بدون اینکه سبک زندگی هیچیک از آنها تک‌همسری باشد.

سپس به تفاوت میان بونوبوها و شامپانزه‌ها به شرح زیر اشاره می‌کند:

  1. خانوادۀ بونوبوها، زن‌محور بوده و ائتلافات در آنجا زنانه است؛ یعنی قدرت در دست زنان است؛ برعکس خانوادۀ شامپانزه‌ها. در اینجا، اگر مردی از چارچوب خارج شود، مثلا به زنی حمله کند یا بنحوی باعث ناراحتی یک جنس مؤنث شود، تمام ائتلاف زنانه بر علیه او متحد می‌شود.
  2. خانوادۀ بونوبوها در هر حال بسیار کمتر از شامپانزه‌ها تهاجمی و خشن هستند. آقای ریان می‌گوید: «ائتلافات شامپانزه‌ها مردانه بوده و در اینجا شاهد تجاوز جنگی هستیم. آنها جانوران زننده‌ای هستند».
  3. در بونوبوها هیچگونه جنین و فرزندکشی وجود نداشته و هرگونه رابطۀ جنسی غیر از رابطۀ مادر-پسر ممکن است. هیچگونه تجاوز، فرزندکشی و زدوخوردی در میان گروه‌های این خانواده وجود ندارد.
  4. یک تفاوت بسیار قابل‌توجه این است که شامپانزه‌ها برای انجام رابطۀ جنسی از خشونت استفاده می‌کنند درحالیکه بونوبوها از رابطۀ جنسی برای جلوگیری از خشونت بهره می‌گیرند. (آقای ریان، این دو خانوادۀ شامپانزه و بونوبو را کاملاً مخالف یکدیگر و همانند فرشته و شیطانی که بر شانه‌های انسان میزیند توصیف می‌کند).

بنظر من، پاسخ به چهار پرسش از سوی ارائه‌دهندگان تئوری فوق الزامی است:

 

  1. نظریه‌هایی شبیه این که مجاز بودن رفتاری برای انسان را منوط بر روا بودن آن رفتار در حوزۀ حیوانات می‌دانند، با این پرسشِ کلی مواجه هستند که آیا اساساً انسان با حیوان یکسان و برابر است و آیا اساساً انسان وجه تمایزی با حیوانات دارد؟ و اگر اینطور است آن وجه تمایز چیست؟ آیا این نظریه‌ها با این نحوۀ استدلالی که دارند، مدعی نیستند که چنین تمایزی وجود ندارد یا قابل ملاحظه و تأثیرگذاری نیست؟                                  اگر بنا باشد که همۀ رفتارهایی را که در حوزۀ حیوانات می‌بینیم، برای انسان نیز مجاز بشماریم، پس با توجه به اینکه در صورت مردن جفت یک ماده در حوزۀ حیوانات، نر جدید که این ماده را انتخاب می‌کند، ابتدا تمام فرزندان نر اول را می‌کُشد تا از آمادگی ماده برای نگهداری از فرزندان خود مطمئن شود (منبع تکامل و دین، نوشتۀ مایکل روس، نشر رومن اند لیتل‌فیلد)، آیا چنین رفتاری را نیز باید برای جامعۀ انسانی مجاز بشماریم؟
  2. دوم اینکه، اصولاً در این دسته نظریات، از تدابیر شدید پیشگیری از انعقاد نطفه بعنوان ابزاری مهم و کلیدی یاد می‌شود. اما مسئله اینجاست که حتی در چنین شرایطی نیز امکان بوجود آمدن موجود زندۀ انسانی صفر نیست و در اینصورت باید پاسخ داد که تکلیف این موجودات انسانی چه خواهد بود و آنها را فرزندان کدام افراد باید دانست؟ چراکه در صورت تکثرگرایی زناشویی، دیگر نمی‌توان آن موجود انسانی را صرفاً از یک نر و مادۀ مشخص حاضر در محل (!) دانست چراکه در برخی مقالات علمی اظهار شده است که اطلاعات ژنتیکی جنس نر در بدن ماده برای مدتی تقریباً طولانی باقی می‌ماند و در صورت پذیرفتن تکثرگرایی زناشویی، این مسئله به مشکل بغرنجی تبدیل می‌شود که حل کردن آن کار صعب و دشواری خواهد بود. بعلاوۀ اینکه حتی در صورت پروبال دادن به فکر تا منتهای درجه، میتوان تصور کرد که تولید موجود زنده‌ای با مجموعه‌والدها (یا میتوانم با ابداع واژه‌ای بگویم Co-Parents) روبرو خواهد بود که نه‌تنها کارِ به عهده گرفتن مسئولیت او دشوار خواهد کرد، بلکه هدفی را که تکثرگرایی زناشویی از ابتدا برای آن بوجود آمده بود، یعنی ماندن همیشگی کودکان در خانوادۀ اصلی خود، را دچار اضمحلال شدیدی می‌کند که از وضعیت قبلی بسیار بیشتر نیازمند تدبیر و ساماندهی خواهد بود.                                                                                                                                               همچنین، در صورت بوجود آمدن موجودات انسانی در این سیستم، احتمال ازدواج و جفت‌گیری فرزندانی که یک پدر یا مادر یکسان داشته‌اند، بصورت تصادفی افزایش زیادتری خواهد داشت و نتیجتاً احتمال بیماری‌های ژنتیکی ناشی از چنین جفت‌گیری‌هایی نیز بالا خواهد رفت.                          نیز، قابل توجه است که تفاوت میان واژه‌هایی از قبیل «ازدواج»، «همسرگزینی»، و «انعقاد نطفه» نیز در چنین سیستمی ممکن است با احتمال تقلیل یافتن به «جفت‌گیری» روبرو شود؛ چیزی که اخیراً واژه‌ای مخصوص جهان حیوانات تصور می‌شد.
  3. در این مدل ارائه‌شده، بنظر می‌آید که کفویت در ازدواج که شامل پارامترهایی ازقبیل زیبائی، هوش، استعداد، خانواده، و غیره می‌شد، تبدیل به امری صرفاً برای حفظ منابع خانوادگی شود. چیزی شبیه بانک خانواده که پول و منافع آن زن و مردی که تحت قانون «ازدواج» پیمان بسته‌اند در آن حفظ شده و از به حراج گذاشته شدن از سوی دولت (طبق قانون برخی کشورهای غربی، مبنی بر به حراج گذاشتن منابع خانواده در صورت طلاق زوجین) جلوگیری می‌شود. همچنین، حتی بوجود آمدن فرزند در این نقطه‌نظر نیز بتدریج می‌تواند محلی از اعراب نداشته باشد.
  4. نکتۀ دیگری که می‌تواند در این زمینه مهم باشد، ذکر این موضوع است که اساساً عشق رومانتیک، که ازجمله اهداف نظریه‌پردازان این ایده است، دارای خاستگاه، منشاء و بستری است که گاه در برخی نوشته‌ها، عدم دسترسی به معشوق، بعنوان شرایط اجتناب‌ناپذیر آن یاد شده است؛ به این معنی که اصولاً عشق رومانتیک در چنین شرایطی بوجود می‌آید و خب در قالب ازدواج‌های کنونی، بدلیل اینکه چنین حقی در آنها برای طرفین پیوند ازوداج متصور نیست، آن شرایط عدم دسترسی وجود داشته و می‌تواند زمینه‌ساز شرایط عشق رومانتیک شود. درحالیکه اگر قراردادهای ازدواج بنحوی بسته و منعقد گردد که افراد حق روابط زناشویی با افرادی غیر از همسر رسمی خود را داشته باشند، بنظر می‌آید که این عدم‌دسترسی که از شرایط ضمنی یا پیش‌نیاز این عشق است، خودبخود از بین رفته و نتیجتاً دوباره هدفی که تکثرگرایی ازدواج در پی آن بود، مضمحل خواهد شد.
  5. در انتها بد نیست بپرسیم منظور از «تجاوز» در خانوادۀ شامپانزه‌ها که بصورت گروهی و دسته‌ای زندگی می‌کنند چیست؟ آیا همان تصوری است که ما از تجاوز در نوع انسانی داریم؟ اینکه آقای ریان از شامپانزه‌ها بعنوان موجودات زننده‌ای یاد می‌کنند چه دلیلی دارد؟ و همچنین، منظور از اینکه در خانوادۀ بونوبوها هیچگونه تجاوزی به گروه دیگر وجود ندارد، اما در گروه خود همه‌نوع رابطۀ جنسی مجاز است چیست؟ و آیا این خودش به‌معنی وجود و تبعیت از یک قاعدۀ نانوشته در این نوع موجودات نیست؟                                                                                                                   اگر تصور کنیم که زندگی این موجودات بصورت گروهی و قبیله‌ای است و آنها فقط در گروه خودشان مجاز به برقراری رابطه هستند، پس همان عبارت Co-Parents که به آن اشاره کردم را باید برای آنها بکار ببریم. و در اینصورت، بازهم به همان مشکلی که این قاعده از ابتدا مدعی حل آن دربارۀ کودکان بود برمی‌گردیم؛ و همچنین از طرف دیگر، عشق رومانتیک که اغلب در شرایط عدم دسترسی بوجود می‌آید، بار دیگر احتمالاً در محل‌های تلاقی گروه‌ها و دسته‌ها بوجود خواهد آمد که سوی دیگر ادلۀ طرفداران این نظریه را دچار مشکل خواهد کرد. و نتیجه این که، بنظر می‌آید دیدگاه نظریه‌پردازان این ایده، در شرایط کنونی، از جهات متعددی به بن‌بست می‌رسد.

 

 

[۱] Marital Pluralism: Making Marriage Safer for Love, Eric M. Cave, JOURNAL of SOCIAL PHILOSOPHY, Vol. 34 No. 3, Fall 2003, 331–۳۴۷. ۲۰۰۳ Blackwell Publishing, Inc.

[۲] Marital Pluralism

[۳] Eric C. Cave

[۴] Christopher Ryan

[۵] Cacilda Jetha