انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تجربه زیسته از دوران قرنطینه و کرونا

مقدمه

انسان شناسی از خانه آغاز می شود. [۱] این قاعده ای بود که مالینوفسکی، بنیانگذار انسان شناسی وضع کرد. او در مقدمه ای بر مونوگرافی حیات روستایی در چین ( ۱۹۳۹) نوشت: « اگر این واقعیت دارد که شناخت خود دشوارترین شناختی است که می توان به دست آورد، در این صورت بدون تردید انسان شناسی مردم جامعه خود دشوارترین دانش، والبته همچنین ارزشمندترین موفقیت یک مردم نگار است.» ( فاضلی، ۱۴۶). از تعریف فوق اینطور برمی آید که در خود انسان شناسی تلاش انسان شناسان علاوه بر کار مردم نگارانه ای که انجام می دهند؛ گنجاندن تجربه و تاریخچه زندگی خویش در مطالعه مردم نگارانه شان است.
انسان موجودی است که توان شکل دهی به تجربیات خود را دارد و حقیقت، ترکیبی از واقعیاتی است که از تجربه های انسان، و ذهنیات و شرح حال های او همانگونه که هست، به دست می آید؛ بنابر این در انجام پژوهش های اجتماعی و فرهنگی باید به دنبال روش هایی باشیم که تجربه انسانی، محور آن باشد. از جمله این روش ها خود مردم نگاری یا اتواتنوگرافی [۲] است. ( همان، ۴۳۱)
از آنجایی همگان به این واقعیت واقف اند که این تجربه های ما هستند که زندگی ما را می سازند و همه ی ابعاد زندگی آدمی می تواند سوژه ای برای اتواتنوگرافی باشد؛ از این رو بر آن شدم تا برای تهیه این گزارش تجربه زیسته خویش را در زمینه داستانی از جامعه کوچک تر یا همان خانواده تا جامعه بزرگتر خارج از خانواده در محله ی سکونتم تهیه و تنظیم کنم و از این دریچه به مطالعه مردم و فرهنگ شان در این بازه ی زمانی که ذره ای ناشناخته به نام covid19 سایه سنگین خود را بر تمام ابعاد زندگی هایمان انداخته؛ بپردازم. همانطور که نعمت الله فاضلی در جای دیگری از کتابش اشاره می کند « اتواتنوگرافان از تجارب شخصی خود به منزله ی داده های اولیه استفاده می کنند.»
( همان، ۴۳۴)

به طور کلی اتواتنوگرافی رویکردی از پژوهش و نگارش است که در پی توصیف و تحلیل نظام مند (graphy) تجربه شخصی ( auto) به منظور فهم تجربه فرهنگی ( ethno) است. ( همان، ۴۳۴)

از وقتی کرونا مهمان ما شد…
از آخرین روزی که مراکز و مؤسسات عمومی هنوز باز بودند دو ماه می گذرد. به یاد دارم با شک و تردید بسیار طبق روال و برنامه ی همیشگی ام ساعت ۴ به باشگاه ورزشی رفتم. روی سکوهای ورودی باشگاه مربی ها با دستکش های لاتکس به دست نشسته بودند و با نگرانی از بحران جدید حرف می زدند. یکی از ویدیوهایی که به تازگی از بیمارستان ها منتشر شده بود صحبت می کرد. دیگری از لزوم استفاده ویتامین ها گروه c و مواد غذایی دارای طبع گرم مثل زنجبیل و زردچوبه می گفت. تعجب کردم مربیان حرفه ای ورزشی که می توان گفت شغلشان و دانششان در راستای سلامت جسم است، این ها هم صحبت هایی را می کنند که شاید اصلا پایه علمی اثبات شده ای ندارد و چیزی جز گفتگوی عامه ی مردم در میان کلامشان نیست.
روی میز ورودی الکل ضد عفونی قرار داشت و به محض ورود همه سریعا از آن استفاده می کردند. اطلاعیه ای به ورودی رختکن چسبانده شده بود که همه ملزم به استفاده دستکشی اند که انگشتانشان را بپوشاند، حوله بزرگ شخصی و هدبند هستند. یک نفر که دستکش نداشت به غرفه فروش لوازم مراجعه کرد تا دستکش بخرد، دستکش پارچه ای ۳۰ هزار تومان بود. کسب درآمد از قِبَل کرونا به باشگا های ورزشی هم کشیده شد.
روی هم رفته شاید ده نفر به باشگاه آمده بودند. با استرس فراوان و سختی بسیار آن روز ورزش کردم و پی بردم برای محفوظ ماندن حقیقتاً نباید فعالیتی خارج از منزل داشته باشم. این آخرین روزی بود که چهره های آشنایی غیر از خانواده ام را دیدم.
سه روز قبل از اعلام رسمی ورود کرونا به ایران مادر بزرگم مسافر قم بود. بدیهی بود که تا دو هفته هیچ ارتباطی با او نگرفتیم. اما پس از دو هفته نیز این روند حفظ شد. با وجود اینکه او زنی تنهاست و بیشتر از دو ماه می شد که فرزندانش را ندیده بود؛ راضی به رفتن ما به منزلش یا آمدن او به منزل ما نمی شد. هرگاه از او می پرسیدم چطور می توانی این وضع را تحمل کنی؟ می گفت:« این مسئله فقط مربوط به من نمی شود، من در قبال شما، پزشک ها و پرستارهایی که گرفتار این وضعیت سخت هستند مسئولم. شاید خارج شدن من از منزلم و ارتباط گرفتنم با کسی عامل تسری این ویرووس شود.» روزی نمی شد که او به مسجد نرود. اما در شرایط کرونایی او از تنها زنجیره ارتباط اجتماعی و معنوی اش هم چشم پوشید. هرچند بعد از عید شروع به دوختن ماسک و گان های یکبار مصرف پزشکی برای مراکز بهداشت کرد.
هرچند بودند کسانی که از روی حس مسئولیت و حتی محافظت از خود و خانواده شان در خانه مانند؛ اما افرادی مانند همسایه طبقه ی پایین ما به نظر می رسید به خاطر تعطیلی مدارس و اداره جات مخصوصا در تعطیلات نوروز رفت و آمدهای بیشتری داشتند. به طوری که حداقل یک روز درمیان یا مهمان داشتند و یا خانوادگی به خارج از منزل می رفتند.
وقتی صدای خنده و سر و صدای دورهمی شان را می شنیدم، از طرفی خشمگین بودم و از طرفی متأسف.
چطور می توانستند نه تنها با زندگی خودشان بلکه با زندگی بچه هایشان خطر کنند؟
تقریبا تفریح من شده بود ورزش در پشت بام منزل. از آنجایی که می ایستم به پارک پردیسان اشراف دارم. قبل از دستور تعطیلی پارک ها و فضاهای سبز مردم را می دیدم که در حال پیاده روی و ورزش هستند. بعضا کودکان و نوجوانان نیز با دوچرخه هایشان دیده می شدند. اولین روز سال ۹۹ به طرز غیر قابل باوری انبوهی از جمعیت در فضای پارک قابل مشاهده بود که لوازم پیکنیک به همراه داشتند و تفریح می کردند. شاید مردم حاضر در پارک هنوز به درک واقعی خطر موجود پی نبرده بودند یا به راستی توان تطبیق با شرایط ویژه ی این روزها را ندارند.
تقریبا یک هفته ای می شد که از تعطیلات نوروز گذشته بود. تصمیم گرفتم برای خرید با اصول مقرر شده ی بهداشتی از منزل خارج شوم. منزل ما در محدوده مرزداران واقع شده است. سوار بر خودروی شخصی ام بودم و تصمیم گرفتم دقایقی از درون خودرو مردم را نظاره کنم. رو به روی جایی که پارک کرده بودم نانوایی سنگکی، داروخانه و یک مغازه ی ساندویچی بیرون بر قرار داشت. در عرض ۱۵ دقیقه ای که در خودرو نشسته بودم چهار نفر وارد داروخانه شدند. خانمی جوان بدون ماسک و دستکش وارد شد و با الکل تو جیبی برگشت و درحال ضد عفونی کردن دستانش شد. مرد دیگر که از دستکش و ماسک استفاده می کرد با کیسه ی دارو که در بین آن ها شیشه بزرگ الکل ضد عفونی کننده به چشم می خورد از داروخانه خارج شد. هر دو با یک مقصود و ذهنیت مشترک به داروخانه مراجعه کردند هرچند به نظر می رسید که در ظاهر یکی اصول بهداشتی را رعایت می کرد و دیگری نمی کرد.
۴ دختر و پسر جوانی را دیدم که شاید بین ۱۷ تا ۲۰ سال بیشتر سن نداشتند. نوع پوشش و ظاهرشان به شیوه ی معمول نبود. شلوار های گشاد و تی شرت های loose پسرها و مانتو های جلو باز و آرایش تقریبا غلیظ دخترها و این موضوع که نه تنها هیچ کدام از دستکش و ماسک استفاده نمی کردند بلکه با فاصله ای نزدیک یکدیگر بودند و دیگری را بغل کرده بودند؛ توجهم را جلب کرد. گویی این قشر مطالبه گر و ستیزه جو هیچگاه از مقاومت در برابر هنجارها و قواعد قالب بر جامعه حتی در شرایط خاص که منفعت جمعی در آن دخیل است؛ دست نمی کشند. در همین فکر بودم که یک جوان کم سن و سال تقریبا با همین مشخصات از مغازه ساندویچی با کیسه ای بزرگ حاوی ساندویچ خارج شد و نوشابه ای را بدون تمیز کردن بطری آن باز کرد و نوشید. در اینجا بود که پی بردم قرار است با موقعیت هایی بسیار متفاوت تر از آنچه در ذهنم داشتم مواجه شوم.
از ماشین پیاده شده و برای تهیه چند دارو وارد داروخانه می شوم. ماسک N95 که از دوران آلودگی هوا تهیه کرده بودم را پوشیده ام. خانم دیگری که ماسک فیلتر دار دارد به شوخی می گوید:« الآن باید با ماسک هایمان پُز بدهیم که فیلتر دارد.» می خندم و می گویم:« از غنایم دوران آلودگی هواست!»
داروها را می خرم و و از داروخانه خارج می شوم و به سمت قصابی می روم و در صف می ایستم. فاصله اجتماعی در صف به هیچ وجه رعایت نشده. به آقایی که پشتم می آید و یدون فاصله می ایستد تذکر می دهم تا فاصله را رعایت کند. با طعنه می گوید:« این ها همه اش الکی است. نه ماسک و نه دستکش تأثیر دارد. همه این ویرووس را باید بگیرند.» تا خواستم درباره حرف بی منطقش نظر دهم خانمی از جلوی صف گفت:« وای این حرف رو نزنید. من همسرم همون اول ها کرونای شدیدی گرفت و خیلی هم سخت گذشت.» ترسیدم و پرسیدم:« دو هفته گذشته؟» جواب داد:« نه تقریبا داره از بهبودش دو هفته می گذره.» در آن لحظه موقعیت را برای ماندن در صف به هیچ وجه مناسب ندیدم و صادقانه بگویم از ترس قید گوشت خریدن را زدم. در جایی که مردی با استدلالی به دور از منطق غیر مسئولانه رفتار می کند و خانمی که در جوار یک بیمار کرونایی بوده و هنوز دو هفته خود را قرنطینه نکرده هستند؛ مجالی برای ماندن و بحث کردن نیست.
همچنان که پیاده از مغازه ای به مغازه ی دیگر که می رفتم، تقریبا از هر پنج نفر یک نفر مجهز به ماسک یا دستکش بود. آنچه از مشاهده ی من بر می آمد مردم آنطور که باید و شاید موازین بهداشتی را رعایت نمی کردند. شاید دیگر خسته بودند و توان ادامه ی این چنین زیست اجتماعی را نداشتند. اما چه چیزی رفتار آن ها را در مورد به همراه آوردن کودکانشان در محیط عمومی توجیه می کرد؟
وارد خشکبار فروشی شدم. یک نفر دم ورودی مغازه الکل به دست با ماسک و دستکش ایستاده و به دست هرکه وارد می شود الکل می زند و چرخ دستی می دهد. فاصله بین فروشنده ها و مشتری ها مناسب است و به نظر می رسد موازین بهداشتی رعایت می شود اگر خود مراجعه کنندگان رعایت کنند و با فاصله مناسب از هم حرکت کنند. بالافاصله سؤالی در ذهنم نقش بست: آیا رابطه ای بین نوع فروشگاه ها و رعایت یا عدم رعایت پروتکل های بهداشتی وجود دارد؟ آیا می توان گفت هر فروشگاهی که محصولات خاص تر و گران تری عرضه می کند به رعایت اصول بهداشتی و فاصله گذاری اجتماعی پایبند تر است؟
برای آزمون این فرضیه ترجیح دادم به جای نانوایی سنتی سنگکی، به یکی از شعب نان صنعتی که در مرزداران هست، مراجعه کنم. به محض اینکه وارد شعبه شدم، تعداد بسیار زیادی از مشتری ها را دیدم که بی هیچ نگرانی و رعایت فاصله اجتماعی در حال سفارش دادن و خرید بودند به طوری که پس از اتمام خریدم مجبور شدم به خانمی تنه بزنم تا راه برایم باز شود. واقعاً ناراحت و نگران بودم. به راستی چه بر سر خرد جمعی و مسئولیت اجتماعی مردم آمده؟
خریدها را داخل ماشین می گذارم. با روانی آشفته و نگران به سمت منزل حرکت می کنم. در حین رانندگی چشمم به درمانگاه محل می افتد. حس کنجکاوی ام برانگیخته می شود تا ببینم در یک مرکز بهداشتی چه خبر است. می دانم که ریسک بزرگی می کنم اما تا به نظرم با خارج شدن از منزل با این اوضاعی که تجربه کرده بودم؛ تا همین جا هم خطر کرده بودم. خودرو را پارک می کنم و یک ماسک ساده ای که به همراه آورده بودم را زیر ماسک فیلتر دار می پوشم. نفسم به سختی بالا می آید و همین لحظه به یاد پزشکان و پرستارانی می افتم که ساعت ها با چنین وضعیتی مشغول به کارند. احساس عذاب وجدان می کنم که از منزل خارج شدم. اما به جای اینکه آن احساس در وجود ده ها نفری که نابخردانه رفتار می کنند شکل بگیرد در وجود من ظاهر شده بود.
وارد درمانگاه می شوم. تقریبا پایان ساعت ویزیت و پذیرش بیمار است. در کمال تعجب می بینم که کادر درمانگاه از پذیرش تا آبدارچی ماسک نپوشیده اند. همانطور که آنجا ایستاده بودم رفتار خانمی که آرایشی کامل و ظاهری آراسته داشت توجهم را جلب کرد. او دستکش به دست در حال شمردن تعداد زیادی هزار تومانی بود و پس از شمارش اسکناس ها با همان دست آلوده به صورتش دست زد و به سمت آبخوری آمد. از لیوان های کنار آبخوری لیوانی برداشت و وقتی متوجه نگاه متعجب من شد لبخند زد و گفت:« اشکال نداره. فوت می کنم تمیز می شه!». جز لبخند جوابی نداشتم که بدهم. در کنارم دو نفر با رعایت کامل موازین بهداشتی نشسته بودند که یک زن و شوهر وارد شدند. خانم به سمت صندلی خالی که کنار آن دو نفر بود رفت و آنجا نشست. همسر وی بعد از اینکه کارهای پذیرش را انجام داد متوجه شد که همسرش کنار افراد دیگر نشسته و با حالتی پر از استرس و تهاجمی به خانم گفت:« بلند شو الآن کرونا می گیری!.» خانم خجالت زده از جایش برخواست در حالی که فرد کنار دستی اش زمزمه می کرد:« لا اله الا الله! آدم نمی دونه چی بگه!.» از درمانگاه خارج شدم. ماسک و دستکش هایم را دور انداختم و دستانم با مایع ضدعفونی کننده داخل ماشین تمیز کردم. بیرون ماندن از منزل برای آن روز کافی بود.
به منزل که رسیدم با خود فکر کردم اضطراب، اجتناب از یکدیگر، دل مردگی و افسردگی در عمق چهره ی همگان حتی آن هایی که علی الظاهر کرونا برایشان موضوعیتی نداشت و رعایت اصول ایمنی این روزها را نمی کردند؛ قابل مشاهده بود. اینکه آیا این عده ی نسبتاً زیادی که بی توجه به هشدارها و نحوه ی رفتار در دوران کرونایی بودند از عوامل فرهنگی یا مؤلفه های اجتماعی دیگر و یا حتی از عوامل روانشناختی نشأت می گیرد؛ خود جای بررسی و مطالعه ی مجزایی دارد.

[۱] Anthropology Begins at Home

[۲] Autoethnography

منبع:
فاضلی، نعمت الله: پشت دریاها شهری است: فرآیندها، روش ها و کاربردهای مردم نگاری شهری. تهران: تیسا،۱۳۹۲