محمد امجدی
در شماره ۳۴۶ جهان کتاب مطلب مختصر اما مهمی درج شده بود با عنوان «مقصر اصلی کیست؟ ناشر یا مترجم؟» به قلم آقای رحمان افشاری که حرف دل بسیاری از خوانندگان و دوستداران کتاب را بیان میکرد. متأسفانه همۀ ما – هرقدر هم که در امر کتاب خبره باشیم- گاه «کتاب»هایی خریدهایم که چنان نواقص و ایرادهای اساسیای داشتهاند که بهکل از درجۀ اعتبار ساقط بودهاند و از خرید آنها بهجز احساس غبن و فریبخوردگی چیزی عایدمان نشده است. چنانکه نویسندۀ مقاله تأکید کرده است در این گونه موارد قطعاً این ناشر است که باید مسئول تلقی شود و جبران خسارت مادی و معنوی خواننده با اوست؛ اما اینکه چگونه میتوان ناشران را پاسخگو کرد، بحث مهمی است که مستلزم وجود قوانین و مقررات صنفی است و مسئولان امور ازجمله اتحادیۀ ناشران و کتابفروشان و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی باید در این زمینه وارد عمل شوند. در غیاب چنین سازوکارهای قانونی، شاید یکی از راههای موجود برای برخورد با چنین کتابهایی همانا نقد بیمحابا و افشای آنها باشد. باید اعتراف کنم شخصاً میانهای با این قبیل نقدها که چهبسا گاه همراه با غرضورزی و مچگیری است، ندارم و در درستی آن از دیدگاه اخلاقی همواره دچار تردید بودهام. بااینهمه، در مواردی که با «کتابی» بهکل بیمعنا و پرت مواجه میشویم و شدیداً احساس میکنیم سرمان کلاه رفته و فریبمان دادهاند، شاید چنین نقد و افشایی ازنظر اخلاقی نهتنها نادرست نباشد که حتی وظیفهای اخلاقی نیز باشد. ازاینروست که برای نخستین بار قلم به دست گرفتم تا یکی از چنین «کتاب»هایی را که بهتازگی دچار آن شدهام(!) معرفی کنم.
نوشتههای مرتبط
کتاب مورد بحث، اثر منتقد نامدار انگلیسی، آی. اِی. ریچاردز، همراه با فیلسوف و زبانشناس انگلیسی، سی. کی. اگدن، است: معنای معنا. این کتاب که در مورد زبان و تأثیر آن در اندیشه است، نخستین بار در ۱۹۲۳ چاپ شد و پس از آن در طی سالها ویراستهای متعددی از آن منتشر شده است و اکنون اثری کلاسیک و هنوز مهم تلقی میشود. در مقام خوانندۀ متفننِ علاقهمند به ادبیات و فلسفه از دیدن این اثر به فارسی خوشحال شدم و نسخهای از آن را خریدم. ناشر کتاب انتشارات زوّار است که در گذشته کتابهای مهمی از ادیبان سنّتی ما چاپ کرده که هنوز هم محل رجوع استادان و دانشجویان است. روی جلد کتاب این عبارت به چشم میخورد: «مقدمه و تحلیل و ترجمه: محمود فضیلت و مریم نویدی». هرچند شناختی از مترجمان محترم نداشتم، با دیدن عبارت «مقدمه و تحلیل» انتظار داشتم با ترجمهای خوب یا دستکم نهچندان بد مواجه شوم (بخصوص که در شناسنامۀ کتاب یکی از مترجمان، استاد دانشگاه تهران معرفی شده است). ولی پس از تورق مقدمۀ چهار صفحهای (که صرفاً حاوی معرفی مختصر هر یک از فصلهای کتاب است) با متنی روبهرو شدم که بهکل بیمعنا مینمود. پس از چند بار تلاش نافرجام برای خواندن صفحات اولیه و چند صفحۀ اتفاقی دیگر از لابهلای کتاب، به متن اصلی کتاب هم مراجعه کردم و این صفحات را با آن تطبیق دادم. آنگاه بود که به عمق بیمعنایی ترجمه کتاب که به مضحکه میمانست و البته به اشتباه خود در خرید کتاب و اطمینان به ناشر پی بردم. برای اینکه خوانندگان محترم احساس مرا در آن لحظه درک کنند، نخستین بند کتاب را عیناً نقل میکنم (صص ۱۱ و ۱۲):
«کسی که میداند، سخن نمیگوید و آنکه سخن میگوید، نمیداند.
در حقیقت گاهی در این زمینه، خردمند خودش را بیش از نادان نشان میدهد. این بنتلن بزرگ، رئیس دانشگاه کمبریج آرچدکدن بریستون و مدیر چند بنیاد نبوده که گفت: “ما از نامهای آدمها و نامهای ذکرشده، در کتاب مذهبی قبل از دلوگ، مطمئن هستیم و بر بحثهای دیگر اصرار نمیورزیم که آیا هبرو[عبری؟!]، زبان اولیۀ بشر بوده است؟” در صفحۀ مقابل [البته در کتاب ترجمهشده چنین صفحهای وجود ندارد!] گفتههای دیگری، در مورد زبان و معنی، گردآوری شده است، چه خردمندانه و چه نابخردانه؛ و درنهایت، پرسشهایی مطرح میشود که دیر یا زود پاسخی پذیرفتنی خواهند داشت. در حقیقت در سالهای اخیر، موجودیت و اهمیت این مسئله، بهطورکلی پذیرفته شده است. ولی به علت بعضی بدشانسیها، کسانی که تلاش میکردند تا مسئله را حل کنند، اغلب، مجبور میشدند تا جاهطلبیشان را کنار بگذارند- چه با افزایش سن، مثل لیبیتز یا از طریق فقر مثل س.اس.پیبورز یا هر دو مورد، حتی روشهایی هم که پذیرفته شدهاند، مشکوک به نظر میرسد. هر علمی، کار ناخوشایند را، به دیگری واگذار کند با اشتباهها و حذفهای متافیزیکدانها. ما به نسبت، بیشتر نگران میشویم، واژهشناسان باید سهم خودشان را از این گناه عهدهدار شوند. این واژهشناسان هستند که در سالهای اخیر هنوز هم نیازها را تشخیص نمیدهند.»
بله این آغاز کتابی است کلاسیک دربارۀ معنا! مطمئن باشید که متن بهدقت نقل شده و هیچ اشتباهی رخ نداده است. برای اینکه فقط با این تکنمونه قضاوت نکرده باشیم، با عرض پوزش از خوانندگان محترم، بند اول فصل پنجم را هم عیناً میآورم (صص ۱۲۵ و ۱۲۶):
«مبنای تمامی ارتباطات، موارد خاص و یا ضروری ـ پیشفرضهای منظمی هستند که بدون سیستم سمبلها، علوم و یا حتی منطق غیرقابل رشد هستند. اجتناب آنها از منطقگراها شگفتانگیز نیست، چون کار هیچکس بحث در مورد آنها نیست. منطقی که ممکن است بهعنوان علم نظمپردازی سمبلها بهحساب آید، با قضاوتهایی انباشته شده است که روانشناسیاند یا فرضیاتی که بهعنوان اشیاء فکر به حساب میآیند، جدای از سمبلها و روانشناسانه هم نیستند. ریاضیدانهای مدرنی که کارهای بسیاری را برای پیشرفت روش نمادین انجام دادهاند، یا کانونها را مفروض دارند یا زمانی که با سهلانگاری با مشکلات بسیاری مواجه میشوند و خودشان هم مشکلات بیشتری را در نظامهایشان به وجود آوردند. در حقیقت، اینها برای تمامی علوم لازماند، از شیمی تا فیزیولوژی، دینامیک تا بالیستیک، یا روانشناسی تا زیباییشناسی. هر قانونی که بهطور کامل رسمی نیست، مختص سمبلها خواهد بود، بررسی کانونها خیلی ضرورت دارد و مشاهدۀ دقیق آنها به تأثیر بیهودگیهای گذشتۀ آنها برمیگردد.»
مطمئناً هرگونه توضیحی در مورد این متنها زائد و اتلاف وقت است و نیازی هم به مقایسۀ آنها با متن اصلی وجود ندارد؛ هر خوانندهای که زبان فارسی بداند و دچار آشفتگی حواس نباشد، متوجه بیمعنایی مطلق این جملات میشود. اصل کتاب هم بهراحتی در اینترنت در دسترس است و هرکس مایل باشد میتواند این دو نمونه را با متن اصلی مقایسه کند؛ اما چند پرسش در ذهن خوانندۀ این سطرها ناگزیر شکل میگیرد. آیا مترجمان محترم خودشان این متن را که با نام «کتاب» چاپ کردهاند، خواندهاند و چیزی از آن درک کردهاند؟ گیرم کسانی به نام مترجم، این متن را به هر شیوه و ترفندی فراهم کرده و به ناشر دادهاند، آیا کسی در دفتر ناشر محترم این صفحات را نخوانده و از نظر نگذرانده است؟ آیا وظیفۀ ناشر نیست که پیش از قبول و انتشار هر متنی آن را به هیئت تحریریه (به فرض وجود) یا به داور یا حداقل به یک خوانندۀ معمولیِ معقول بدهد تا آن را بررسی یا دستکم تورق بکند؟ سرانجام، تکلیفِ وقت و پول و اعصاب خوانندهای که صرف چنین محصول تقلبیای شده چه میشود؟ همانطور که برای اغلب کالاها استانداردی وجود دارد و سازمان ملّی استاندارد مرجع اعطای آن و رسیدگی به تخلفات از آن است، کاش میشد برای کتابها هم چنین استانداردی اعمال شود و در صورت مشاهدۀ تخلّف، با ناشر به نحو مقتضی برخورد شود. از سوی دیگر علمسنجی امروزه حوزۀ بسیار مهمی است که تمامی انتشارات علمی و حتی ناشران علمی را بهنوعی ارزشگذاری و رتبهبندی میکند. نمیدانم آیا میتوان سازوکاری اندیشید که ناشران داخلی هم بهمانند ناشران بینالمللی ارزشگذاری و رتبهبندی شوند؟ شاید در این صورت ناشران ما هم مجبور شوند کیفیت و محتوای کتابهای خود را بهبود دهند و هر نوشتهای را بهعنوان کتاب منتشر نکنند.