انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

به بهانه مقاله «پیرامون واژه مشترک کار» نوشته ادیک مهرابیان

به بهانه مقاله «پیرامون واژه مشترک کار» نوشته ادیک مهرابیان

پایه و پیوندهای لغات همانند فارسی و ارمنی

فیروز منصوری

مطالعه مقاله ارزشمند آقای ادیک مهرابیان در شماره‌های ۸۵ و ۸۶ مجله وزین هویس با عنوان «پیرامون واژه مشترک کار در زبان های ایرانی و ارمنی» برآنم داشت که این قلم‌زن نیز درباره موارد مطروحه و لغات مشروحه آن مقاله، توضیحاتی را عرضه داشته و در راستای همکاری، همانندی واژه‌های فارسی و ارمنی و آذری را هم یادآوری نمایم.
کار Kar :

در زبان فارسی، واژه‌های زیر در امور بافندگی و پارچه‌بافی و دوخت‌و‌دوز به‌کار رفته است که با «کار و کارِل» زبان ارمنی هم‌ریشه بوده که با شواهد و موارد مندرجه و در مقاله آقای مهرابیان همخوانی دارند.

-کارباف: عنکبوت، کرتنه

-کارپیچ: جامه و پارچه‌ای را گویند که گلابتون‌دوزان لفافه خود سازند به جهت محافظت آن. لفافی که زردوزان برای قماش سازند.

-کارتن: عنکبوت، جولاهه.

-کارتنک: تار عنکبوت

-کارچوب: چوب‌ها و آلاتی باشد که جولاهکان (پارچه نبریده و آب ندیده) جامه‌های نبافته فراز کرده را با آن‌ها ببافند. کارچوب که وقت بافتن راست ایستاده دارند.

-کارچوبی: زردوزی شده.

-کارگاه: محل بافتن جامه

-کارگاه: چهارچوبی که بر آن جامه کشند و بر آن نقوش از ابریشم و نخ زرین دوزند.

-کارگیر: نوعی از پارچه درشت و ستبر

-کَر، کَراک: رسن، رسنی که بر دوخت بندند. رسن پالان که به آن دو حلقه بسته شود. رسن بادبان

-کراتن: عنکبوت ، کارتن.

مگس را پرده کی برگیرد، آن‌گه

که اندر پرده کراتن افتاد

-کَراد: جامه کهنه، پاره پاره، کراده: جامه کهنه
-کَرَب: ریسمان دَلو- رسن که به دسته دَلو بندند.
-کرباس: جامه‌ای که از پنبه ساخته می‌شود. پارچه پنبه‌ای، جامه نخی؛ کرباس باف، کرباسینه
-کُرتَک، کُرته: جامه کوتاهی که مانند زره بدن را می‌پوشاند.
-کِرج: پارچه‌ای را گویند که از گریبان بیرون آورند. چاک و شکاف جامه.
-کَرچه: لیقه و پنبه و یا ابریشم خام که در دوات گذاشته مرکب تحریر و سیاهی روی آن ریزند. در آذری: کلکه، در یزدی: تلِه کرکه.
-کُرس: چرک و ریم بر تن جامه. موی پیچیده
-کُرشه: ریسمانی را گویند که از موی ساخته باشند.
-کِرشه: نوعی پارچه نخی نازک که بافتی چین‌خورده مانند دارد.
-کُرکُر: نوعی پارچه ضخیم و گران‌بها. نوعی پارچه نخی یا ابریشمی که به آن پرده و روی مبل سازند.
-کُرک:
* پشم نرمی گویند که از بن موی بز بروید.
*پشم بسیار باریک و نرم. هر پارچه و جامه که از پشم نرم کرده باشند.
*پوستین، پوستین نرم، پوستین از پوست گوسفند
* ریزه‌های پشم که از قالی و گلیم و جاجیم و جز آن ریزد.
-کُرنَد، کُرنَده: لیف جولاهکان و شوی مالان باشد وآن جارومانندی‌ست که بدان آش و آهار بر تاره جامه مالند.
-کُروُک: سقف درشکه، سایبان درشکه.
-کاوند: نام دهی از شهرستان بهبهان که دارای صنایع دستی قالی‌بافی، جاجیم‌بافی و پارچه‌بافی است.
(لغات برگرفته از لغت‌نامه دهخدا)

در فرهنگ‌های فارسی سخن از «کُرک» رفته است، ولی نه به‌سزا، بلکه نارسا. زیرا که دو معنی و مفهوم و ترکیب مهم کُرک از آن‌ها ساقط شده و در چاله تعبیر و تصور افتاده است.
یکی از آن دو کرُک به معنی باران است. و دیگری «کُرک یراق» به مقام و منصب درباری: ناظر کارخانه‌های جامه‌بافی سلطنتی.
کُرک فارسی و کوُرک urkK آذری به دو جامه فراخ چون عبایی گویند که از پوست آش کرده گوسفند تهیه می‌شود بی آن که پشم آن سترده باشند. جانبی که پشم بر آن است چون آستر و جانب بی‌پشم رویه آن باشد. تنها در زمستان برای محافظت از سرما بکار می‌رود.
ای ایاز آن پوستین را یاد آر
پوستین بهر دمی آمد نِی بهار
مولوی

لغت‌نامه دهخدا:
از ملانصرالدین پرسیدند: ملّا چرا در تابستان پوستین پوشیده‌ای؟ گفت: جامه‌فروش به‌جز از پوستین چیز دیگری به من نسیه نمی‌دهد.

کُرک: Kork بارانی
آن‌چه در فرهنگ‌ها، در تعریف باران آمده چنین است: «لباسی که برای حفظ تن از باران پوشند. لباس مشمع و مانند آن که بر روی لباس‌های دیگر پوشند تا باران نفوذ نکند». (لغت‌نامه دهخدا)
پوشاک بارانی را چنان که در قرون گذشته از مشمع تهیه می‌کردند. امروزه حتی می‌توانند آن را از نایلون هم تهیه نمایند. ولی آن‌چه در اشعار شعرای قدیم به معنی و مفهوم کامل بارانی اندراج یافته از پوست دباغی شده بز (تیماج) فراهم می‌شد و کُرک نام داشت. متأسفانه در اثر عدم توجه یا بی‌سوادی و بدخطی، نسخه‌نویسان کاف را گاف نگاشته با یک کشیده اضافی، واژه «کُرک باران‌دیده» را که پوشاکی آزموده و مجرب و قابل اعتماد می‌باشد به صورت گرگ باران دیده ثبت نموده و به شهرت و شیاع رسانیده‌اند . چون صورت مضمون ایفاد و مقصود نمی‌کند متوسل به افسانه و افسون شده‌اند.

فرهنگ معین؛ گُرگ باران دیده:
«…شخص آزموده و محیل، مجرب و زیرک» توضیح : گویند گرگ از باران می‌ترسد و در باران از سوراخ خود بیرون نمی‌آید. اما همین که در صحرا باشد و باران بخورد دیگر ترسش می‌ریزد (فرنظا) اما رشیدی «پالان‌دیده» را (به مناسبت آن که بازیگران گرگ را پالان بندند) ترجیح داده. بعضی از معاصران اصل را « گرگ بالان‌دیده» دانند و بالان را به معنی دام گیرند. یعنی گرگی که یک بار به دام گرفتار شده باشد. اما استعمال قدما مؤید قول اول است…».
مسأله این است که: چه کسی و با چه وسیله‌ای، گرگ‌های بیابان و کوهستان را آزمایش نموده، باران دیده و نادیده آن‌ها را مشخص و مجزا می‌کرد؟ چگونه ترس یا بی‌باکی آن‌ها را تشخیص می‌داد، باران دیده‌ها و ترس‌ریخته‌ها را مجرب و کارآزموده معرفی می‌کرد؟ گرگ باران ندیده چه مشخصاتی داشته است؟
باران گُرگ را مجرب و آزموده، منتخب و ممتاز نمی‌کند. این کُرک kork است که باران در آن اثر نمی‌کند و پوشنده با اطمینان آن را در بر کرده و نفوذ ناپذیری‌اش را آزمایش می‌کند.
به ابیات زیر توجه فرمایید. مصرع دوم آن‌ها در پاسخ مصرع اول ایراد شده و این معنی را تصریح می‌کند که: کُرکی که باران‌ها را فرو ریخته و از نفوذ آن‌ها به سایر پوشاک‌ها جلوگیری کرده است، از قطرات اشک و گریه‌های چشم و نظایر آن هیچ باک و هراسی نخواهد داشت.

دوش می‌رفتم به کوی یار بارانم گرفت
میان عاشقان من کُرک باران دیده‌ام
از تیرهای فلک با چشم گریانم چه باک
در فراق یوسف خود کُرک باران دیده‌ام
کی از آه اشک مظلومان دلش آید به رحم
کُرک باران دیده باشد ظالم روباه باز
چرخ روبَه باز را از اشک گلنارت چه باک
بر سر آن کُرک از این باران فراوان آمده
گفتم از اشکم مگر گردون بپرهیزد ولی
نیست بیم از گریه‌ام این کُرک باران دیده را

خاقانی شیروانی هم ، کهن کُرک خشن بارانی خود را در برابر تیر باران سحر سپر ساخته و فرموده است.
تیر باران سحر دارم سپر چون نفکند
این کهن کُرک خشن بارانی از غوغای من
دیوان خاقانی- ۳۲۱
بالاخره حکیم نظامی گنجوی به وقت باران تکلیف گُرگ و کاربرد کُرک را در بیت زیر تعیین کرده است:
ز باران کجا ترسد آن گُرگ پیر
که کُرکینه پوشد به جای حریر

کُرک یراق: منصب و مقام والای درباری، منصوب و مأمور به تهیه و نظارت بر نفایس قماش و اثواب سلطانی۱
در کتاب جعلی و سراپا بر ساخته دشمنان صفویه «تذکره‌الملوک» مجهول‌المؤلف که به وسیله ولادیمیر فیوزسکی با نظر نارسا و مغرضانه «سازمان اداری حکومت صفوی» تعبیر و تفسیر پذیرفته است. واژه کرک یراق چنین معنی شده است:
« …اصطلاح مزبور در زبان ترکی است
Qarak یعنی لازم و ضروری، aragY به مفهوم عام وسیله یا ابزاری است که دارای فایده‌ای باشد. ترکیب «قره یراق» یعنی: عامل و رساننده ملزومات و اسلحه (سازمان اداری حکومت صفوی- ص۲۱۸).
خواجه تاج‌الدین علی‌شاه گیلانی، در زمان اولجایتو متصدی کارخانه پارچه‌بافی فردوس بغداد بود که منسوجاتش شهرت جهانی و بازار اروپایی یافته بود.
حافظ ابرو در «ذیل جامع‌التواریخ رشیدی» درباره شکایت خواجه رشید‌الدین فضل‌الله همدانی از خواجه علی‌شاه گیلانی و دخالت وی در امور دیوانی و بروز اختلافات آن دو شرح مفصل آورده و به این جملات به پایان برده است:
« …بعد از مباحث بسیار، سلطان فرمود که: شما هردو خدمتکار شایسته‌اید. خواجه رشید مردی دانا و پیر عالم و هنرمند است، و خواجه علی‌شاه جوانی کاردان و کرک یراق را نیکو ترتیب می‌کند و هر چه ما را دریافت است اکثرا نا‌خواسته پیش ما مهیا می‌دارد. حالا صلاح در آن دیده‌ایم که هر دو به اتفاق یکدیگر مهمات دیوانی ضبط نمایند و در صاحب‌دیوانی شریک یکدیگر باشند و بی‌مشارکت و اسلوب همدیگر کاری نکنند. بر این مقرر کرده یک سال و کسری به مشارکت وزارت کردند». (ص۱۱۸)
در کتاب‌های معروف: رساله فلکیه مازندرانی، دستور‌الکاتب فی تعیین‌المراتب هندوشاه نخجوانی، تاریخ جدید یزد، تاریخ دیار بکر، منشاء الانشاء عبدالواسع نظامی، جامع مفیدی، تکملته الاخبار عبدی بیک شیرازی، دیوان البسـه مولانا محمود نظام قاری هم از مناصب و مقامات، پروانه‌ها و فرامین سلاطین بنام کرک یراقان به تفصیل تمام سخن رفته است.
در جوامع‌التواریخ حسنی آمده است:
« …در تاریخ مذکور (۸۵۵ ه.ق) در مملکت کرمان، اساس سلطنت و اصحاب مناصب به موجب شرحی است که در ماقبل بیان شد. انشاء دیوان و رسم منشی‌گری به اسم صاحب اعظم خواجه فخرالدین احمد مروارید قرارگرفت و کرک یراق و ضبط‌خزانه و طشت‌خانه۲ به خواجه نیکورأی، نیک‌نفس و کوتاه‌دست، صاحب سلامت به اسم و لقب، خواجه برهان‌الدین عبدالمجید قرار گرفت». (ص ۱۳۳)
واژه‌های ارمنی دیگر که در مقاله آقای مهرابیان به شرح و بسط آمده است.
kerchik/karkarka: غضروف، گلو، کرکرانک
در زبان فارسی کرکرانک، کرکروک، کرکری متداول بوده و در گویش‌های محلی نیز کاربرد دارد. در زبان فارسی واژه‌های فراوانی داریم که حرف «ک» آن‌ها به «خ» بدل می‌شود. مانند نارکوک= نارخوک، کَمان= خَمان، کُم= خُم، کَرنا= خرنا، کوسه= خوسه، شاماکچه/ شاماخچه: سینه‌بند زنان.
به این ترتیب کرکری با خرخره فارسی معنی همانند ایفاء می‌کند. در واژه‌نامه یزدی هم «کرکروک» غضروف، خرخره معنی شده است. در زبان آذری نیز غضروف را خرخرت می‌نامند، گلو را خرخره و صدای آن را خرنا می‌گویند. مثل فارسی «تا خرخره در قرض هستم» شاهد معنی است.

کرنج Kerenj : جعد، پیچیدگی مو (ارمنی)
برهان قاطع؛ گرنج: چین و شکنج
آذری؛ قرنج: گِره، اخم و تخم، روی ترش نمودن، موی پیچیده.
آن‌گاه که شخص اخم و تخم کرده و به گوشه‌ای نشسته، لب وا کند و بخندد، یا سخن گوید، درباره‌اش می‌گویند: «قرنجی آچیلدی= گرنجش باز شد».
پارچه و پرده و هر چیز چین‌خورده چروکیده در آذری «قریش قریش» می‌نامند.
واژه‌ها و مثل‌های شیرازی
کرنج: موی مجعد و پیچیده

فرهنگ‌نامه بوشهر
کرنج: موی پیچیده، مجعد

گویش خراسان بزرگ
کرنج کردن: روی ترش نمودن، اخم کردن

فرهنگ زرقان
قرنج: پیچیدگی مو، چین و شکن

گویش جیرفت و کهنوج
کرنج: چین و شکن داشتن

واژه‌نامه یزدی
کرنج: گره، گرنگ
پیشوند « کار» و «کر» که به امور بافندگی و نساجی در زبان‌های فارسی و ارمنی اشتراک معنی داده و می‌دهد، در زبان آذری هم شامل لغات بیش‌تری شده و پیوند فرهنگی بخشیده است. پیش از این که به اسامی آن‌ها اشارت رود یادآوری می‌نماید که در زبان فارسی و آذری حرف «ر» اغلب به «ل» مبدل شده و در بیش‌تر گویش‌های محلی ایران نیز مشهود می‌گردد. مانند: برگ، بلگ/ برسام، بلسام/ چنار، چنال/ دیوار، دیوال/ سوراخ، سولاخ/ سوفار، سوفال/ شلیر، شلیل / تار، تال/ ریواس، لیواس/ پرگار، پلگال و غیره.

واژه‌های آذری در امور بافندگی و پوشاک:
-کار: دستگاه کرباس بافی
-کارگاه، کَرگه: دار قالی بافی
-کرباس: پارچه ارزان قیمت، پنبه‌ای
-کِرس، کِر: چرک جامه
-کُرک: پشم نرمی را گویند که از بُنِ موی بز روید و آن را به شانه برآورند و ریسند. تفکیک هم نامیده می‌شود.
– ریک: پوستین نیم‌تنه بدون آستین
– کورک kurk: پوستین
– کَرّهِ:گوسفند پشم‌ریخته
– کلاغی: روسری چهارگوش ابریشمی
– کلاف: گلوله نخ، ریسمانی خام که از دوک به چذخه پیچند
– کلافه:گره خوردن کلاف، پریشان و سردرگم شدن
– کَلفَچه: سرکلاف، کلاف کوچک
– کلاه: سرپوش، گلاف (ارمنی گلخاک
– کِلکه: نخ در هم ریخته، موی در هم ریخته، ریزه‌های نخ ابریشم داخل دوات، لیقه
– کلُه‌گی: فرش باریک و دراز برای پوشاندن بالا و پایین سطح اجاق
– کِلیم: جاجم، گلیم
– گلابتون: نخ ابریشم زرتار و سیمین

غیر از موارد و شواهد برشمرده، مشترکات فرهنگی و همانندی لغات فارسی و ارمنی در امور بافندگی و پوشاک بیش از این مباحث است.
در زبان فارسی کلمه «خیاط» لفظ بیگانه و عربی است. واژه دوزنده هم کاربرد و ترکیبات متعدد دارد و از امور پوشاک فراتر رفته است. مانند پالان دوز= پنبه دوز ، میخ دوز، کفن دوز، پاره دوز، جگردوز، جوال دوز، زین دوز، گلدوز، سله دوز… .
در زبان فارسی، سوزن را «درزن» می‌نامند و خیاط را درزی. در لغت‌نامه دهخدا، از شعرا و نویسندگان نامی ایران بیش از ۲۰ فقره شاهد در این مورد ثبت شده است. در زبان آذری نیز خیاط را «درزی» می‌نامند، در زبان ارمنی هم دِرجاق Derjak معروف است.
در زبان فارسی و ارمنی و آذری چشم‌گیرترین واژه مشترک و مربوط به امور بافندگی و ریسندگی، لغت تار Tar است و چنین ترتیب معانی یافته است:
تارTar: آلت موسیقی
تارTar: «رشته نازک، چیز دراز بسیار باریک مثل موی و لای ابریشم و رشته پنبه، تنیده عنکبوت». (لغت‌نامه دهخدا)
امروزه در آذربایجان، رشته نازک و دراز و کوتاه را چه نخ پنبه و پشم و ابریشم باشد چه رشته‌های تار و تنبور، یا موی سر، همگی را تلTel می‌نامند. در کتاب «دیوان‌ البسـه» تألیف نظام قاری، نخ جامه‌های پنبه‌ای «تِل» به قلم آمده است.
قماشی که از تِل بود روی آن
گرش روی دیگر کنی پرنیان
به زودی بدرََّد همه روی دار
بماند از او آستر یادگار
(ص۱۳۲)
از کرانه‌های دریای مازندران تا سواحل خلیج فارس، در گویش‌های مردمان سراسر سرزمین‌های مغرب کشور ایران، مانند نهاوندی، لُری، بروجردی، بختیاری، دوانی، شوشتری، لَکی، بوشهری، ملایری، قصران، سروستان، زرقان فارس، دماَوندی، شیرازی و کازرونی عموما به جای «تار» فارسی یا « تِل» آذری، کلمه «تال/ Tal» به‌کار برده می‌شود. یعنی با ابدال « ر» به «ل» واژه تال جایگزین تار شده است. در شاهکار حماسی و ادب فارسی ایران «شاه‌نامه فردوسی» نیز «تار و مار» تال و مال آمده است.
تهمتن به زاولستان‌ست و زال
شود کار ایران کنون تال و مال
شد از بی‌شبانی رمه تال و مال
همه دشت تن بود و بی‌دست و بال
شد تال و مال لشکر صبرم ز جوق شوق
تا ابروی تو همچو کمان کشیده است
شرف نامه منیری
در زبان فارسی عنکبوت (آن که تار می‌تند و تور می‌بافد) را تارتن می‌نامند در آذری توراتان.
منظور از این شرح و بسط‌ها، اعلام این نظر هست که در زبان ارمنی کلمه تِل/Tel علاوه بر این که مفاهیم و معانی: رشته باریک، نخ، موی سر، رشته های تار و زنبور را افاده و ارائه می‌کند، در امور بافندگی و صنایع رسیندگی هم نقش داشته و افات مشروحه زیر را ترکیب داده و تفهیم بخشیده است.
– تِل: ریسمان
– تِل مانِل: ریسیدن
– تِلاگورج:ریسمان‌باف، ریسمان‌کار، ریسنده
– تِلاگورجوتی ون: ریسمان بافی، ریسندگی

فرجامین سخن این که، این رشته سر دراز دارد. لغات همانند فارسی و ارمنی و مشترکات فرهنگی آن دو، به‌ویژه ریشه‌یابی و بررسی نزدیک به دو هزار واژه پایه و پیوند یافته مورد نظر، فرصت و فراغت بیش‌تر می‌طلبد و نیاز به شب دراز و قلندر بیدار دارد.

توضیحات
۱- این واژه در فرهنگ‌های فارسی، لغت‌نامه دهخدا، دایره‌المعارف فارسی مصاحب به قلم نیامده است.
۲- طشت‌خانه: جایگاهی که در آن پارچه‌های معینی را برای پوشش و لباس سلطانی نگهداری می‌کنند (لغت‌نامه دهخدا).

دوهفته نامه “هویس” شماره ۹۱
۶ بهمن ۱۳۸۹

این نوشته در چارچوب همکاری مشترک میان انسان شناسی و فرهنگ و دو هفته نامه هویس منتشر می شود.