گزارش نشست یک صد و شصت و هفت یکشنبههای انسانشناسی و فرهنگ
با همکاری اداره کل مطالعات اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران
یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۸ ساعت ۱۶ الی ۱۹
موضوع: حق به شهر و تهران
عنوان: به استعمار درآمدن حق به شهر: تاملی بر تولید فضای انقلابی در تهران
سخنرانی دکتر ایمان واقفی
(عضو هیئت تحریریه فضا و دیالکتیک، مدرس نظریه شهری در دانشگاه علم و فرهنگ)
نوشتههای مرتبط
با سلام. امروز مایلم درباره به استعماردرآمدن «حق به شهر» صحبت کنم ولی قبل از آن توضیحی نیز لازم است: در این نشست من به نمایندگی از گروهی از دوستان حلقهای نیز سخن میگویم که دو سه سالی است به صورت نظاممند روی مسئله شهر کار میکنند. و تمام آنچه که میگویم نتیجه مطالعاتی است که این سالها داشتهایم و امیدواریم این نگاه به مسئله شهری را آنچنان که ما میفهمیم، بتوانیم بسط بدهیم . اولین کارما به انتشار رسیده است که مطالعهای بر نظریه هانری لوفبور است و امیدواریم که در ماههای آتی نیز بتوانیم کارهای خود را بر اندیشمندان دیگر در نظریه شهری منتشر کنیم.
بیاییم با آن آنچه در خلاصه این نشست روی وبگاه قرار گرفته، شروع کنیم. این خلاصه در حقیقت دوره متاخری هم هست که در دو سه سال اخیر در ایران اتفاق افتاده است. و سپس از آن صحبت کنیم که چرا ما نمیتوانیم «حق به شهری» داشته باشیم. منظورم حق به شهر در در ایران و آنچنان که نهادهای رسمی چه نهادهای آکادمیک و چه نهادهای اجرایی از آن حرف میزنند، است. اما سعی میکنم با چشماندازی تاریخی صحبت خود را از زمان و شهر دیگری: ۱۸۴۸ در پاریس شروع کنم. تمام اتفاقاتی که آنجا دارد میافتد و تمام وقایع و شباهت آن با وضعیت ایران کاملاً انتخابی است و تصادفی نیست بنابراین مدام در این تاریخ میروم و برمیگردم تا از اتفاق تاریخی که در این ۱۵۰ سال افتاده نقدی بزنم به وضعیت امروز ما. من از سه زمان صحبت میکنم.
زمان اول در ۲۵ مرداد ۱۳۹۵ مجموعه نشست در سازمان عمران بهسازی وزارت مسکن که امروز تغییر کرده به سازمان بازآفرینی. مجموعه نشستهایی برگزار میشود با نام حق مشخص به شهر مشخص . که در آن مسئولین وزارت مسکن از علما و دانشمندان ایرانی به ویژه کسانی که در مسئله شهری کار میکنند دعوت میکند تا راجع به مسئله شهر صحبت کنند. مجموعه سخنرانیهاست. نشریهای هم از پس این نشستها بیرون میآید به نام نشریه «هفت شهر» که یک شماره آن تخصیص پیدا میکند به مسئله حق به شهر. در پیشانی این نشریه این طور آمده: هفت شهر نشریه ¬ایست در چارچوب اهداف و ماموریتهای شرکت بازآفرینی شهری ایران که به طرح و ترویج نظریه ¬های توسعه پایدار شهری و تجارب علمی در پرتو ارزش ¬های اسلامی-ایرانی و با تاکید بر قابلیت اجرا و کاربرد آن¬ها در کشور می¬پردازد. در این مجموعه نشستها سخنرانها مدام از دینی که ما به لوفبور داریم و در حقیقت ابداعی که حق به شهر لوفبور در خدمت ما آورده، میگویند و ستایشش میکنند. این زمان اول است.
زمان دوم، مهر ۱۳۹۵ است. تفاهمنامه سه جانبه بین وزارت مسکن و سازمان برنامه بودجه و صندوق توسعه ملی منعقد میشود که ۶ هزار میلیارد سرمایهگذاری تامین اعتبار میشود برای نوسازی بافتهای فرسوده که قرار است ذیل آن صد هزار واحد مسکونی در کل ایران بازآفرینی یا نوسازی بشوند. این زمان دوم. زمان سوم، طلوع ۲۷ مرداد ۱۳۹۵ به منطقه ده ونک میریزند و تمام مواصل ارتباطی را میبنند. ۵ صبح است ساعت . و در عرض یکی دوساعت ۵ خانهها به تلی از خاک تبدیل میشوند. دانشگاه الزهرا به اتکاء اسناد حقوقی که داشته توانسته ساکنین آنجا را که ۶۰ – ۷۰ سال است آنجا زندگی میکنند از آنجا بیرون کند و حکم را به دادگاه ببرد و ادعای این را کند که ۸۵ واحد دیگری هم که جزء آن خانههای ده ونک هستند در آینده نزدیک تبدیل به خاک میشوند و از خاکستر آن قرار است دوباره بازآفرینی و نوسازی شود. این سه زمان تاریخی را داشته باشیم. در آخر نشست به آنها بازمیگردم.
حال مایلم به پاریس برگردم. ۱۸۴۸. اتفاقی در پاریس آن دوره میافتد. وضعیت به شدت ملتهب است. امپراطوری لوئی فیلیپ متزلزل شده. مردم در خیابانها هستند . خیابانهای تنگ و باریک پاریس اجازه این را میدهد که مردم آنجا، سنگر ببندد و مقاومت کنند. و در نهایت میتوانند امپراطوری را ساقط کنند و جمهوری دوم پاریس شکل میگیرد. اما این حرکت دیری نمیپاید دو سه سال بعد از آن دوباره این جمهوری کم عمر ساقط میشود و لوئی ناپلئون و امپراطوری بعدی فرانسه دوباره سرکار میآید. این فاصله ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۱ و بعد از آن ۱۸۵۳ به شدت کلیدی است. و تمام حرف من عطف به این تاریخ خواهد بود. میخواهم نشان بدهم اتفاقی که ۱۵۰ سال پیش در پاریس افتاد همچنان به الگوی غالب در تمام جهان و من جمله ایران و تهران خودمان تبدیل شده و با تفاوتهای اندکی منطقش دارد کار میکند. کار را از لحظه دیگری آغاز میکنم که بارون اوسمان میآید یک سمت بالای دولتی میگیرد و میشود معمار نوین شهر پاریس. مداخلاتی که اوسمان میکند. این سرآغاز شکلی از مداخله شهری است که عرصه اجتماعی جامعه و شهر را به کلی دگرگون میکند. این نقاشی، نقاشی است که دومیه کشیده. ببینید درکی که قبل از آمدن بارون اوسمان در پاریس بوده، درکی که از شهروجود داشته چگونه بوده و سپس به واسطه مداخلات شهرسازانه چگونه تغییر میکند. تا پیش از آن آدمها، شهروندها، وقتی درون شهر بودند درکی از شهر داشتند به مثابه مداخله در آن برای ساخت شهرشان. به تعبیر این نقاشی، شهر یا جمهوری تبدیل شده به یک تن سیاسی که از شهروندانش داشته حمایت میکرده و شهروندان در آن مداخله میکردند برای ساخت آنچه که خودشان میخواهند. به تعبیر دیگر، شهروندان ، شهر را بخشی از آینده خودشان میدانستند و حق مداخله و تعیین سرنوشت آن را وظیفه خودشان میدانستند. اما وقتی اوسمان روی کار میآید و مداخلاتی که میکند که جلوتر میگویم به کلی این فهم از شهر و از مداخله شهروندان در تعیین سرنوشت از بین میرود و جای آن چیز دیگری میآید که جلوتر به آن اشاره خواهم کرد. این نکته را هم مدنظر خودتان داشته باشید که قبل از این مداخلات اوسمانی شهر پاریس عرصهای بود برای زندگی اقشار مختلف. این اقشار در کنار هم زندگی میکردند و روزانه همدیگر را میدیدند. تعبیری که بالزاک به کار میبرد نشاندهنده و گویای این وضعیت است بالزاک در متنش نشان میدهد که یک ساختمانی در قلب پاریس هست که ۵ طبقه دارد و هر طبقه آن به قشری از جامعه تعلق دارد. از قشر مرفه برخوردارتر که طبقه اول هستند تا بیاییم طبقات متوسط و طبقات فقیرتر. همه اینها در یک ساختمان دارند زندگی میکنند. روزانه با هم برخورد میکنند. به اعتبار دیگر، تمام اینها از همدیگر خبر دارند . از مشکلات همدیگر، از گذشته همدیگر. این باعث میشود که همچنان جامعه تشکیل به فهم ما از شهر یک پیکره یکسانی باشد که گروههای مختلف از غنی و ثروتمند در آن قرار دارند. اما اوسمان چه کرد؟ دو دقیقه یا دو سطح را در مداخلات اوسمانی باید در نظر داشته باشیم. یک مداخلات شهرسازانه است. که توضیح خواهم داد و یکی هم سیاست اقتصادی است. ببینید اوسمان وقتی روی کار میآید امپراطوری دوم تشکیل شده امپراطوری لوئی ناپلئون درس گرفته از آن اتفاقی که در ۱۸۴۸ پاریس افتاد. آن اتفاق چه بود. کوچهها و خیابانهای تنگ و باریک شهر اجازه شکلی از یک مقاومت را میداد برای اینکه باریک بود برای اینکه مردم میتوانستند سنگر ببندند، فرار کنند. بنابراین لوئی ناپلئون به اتکاء یا به کمک اوسمان اولین کاری که کرد آمد مقیاس شهر را به کل تغییر داد. مقیاس شهر را تغییر داد یعنی چه. یعنی عرض کوچهها را تا ۱۱۰ متر بزرگ کرد. برگردیم به واضع حق به شهر که دارد این داستان اوسمان را میخواند. لوفبور وقتی دارد از این اتفاق میگوید نامی که برای این میگذارد نام سرکوب خیابانها توسط توپهای نظامی است. میگوید اوسمان این کار را کرد فقط برای اینکه این کوچههای پهن بتوانند عرصهای باشد برای نفوذ نیروهای نظامی برای آن دقیقهای که اگر شورشی شد برعلیه امپراطوری، امکان سرکوب باشد. امکان گسیل کردن نیروهای نظامی، نیروهای سرکوب مهیا باشد. این نیروها بتوانند در این خیابانها راحت بروند و بیایند. کم و بیش شبیه این تجربه ای است که کشورهای جهان سوم نیز تجربه کردهاند. بعشی از خیابانهای دو طرفه از زمانی به بعد تبدیل شد به یک خیابان یک طرفه. یک باند آن کامل خالی میشود. این اتفاق آغا خود را در پاریس اوسمانی می یابد. پاریس دهه نیمه دوم قرن نوزدهم.
اتفاق دیگری هم افتاده که باید این را همپای مداخله شهرسازانه بفهمیم. پاریس و فرانسه آن دوره دچار رکود اقتصادی است. بحران مالی جدی دارد چرخه اقتصاد آن نمیچرخد. اتفاقی که با مداخلات شهرسازانه میافتد چیست؟ اتفاقی است که دیوید هاروی از آن به عنوان چرخه ثانویه انباشت سرمایه نام میبرد. یعنی شما اقتصادتان با بحران مواجه است کالاهایتان فروش نمیرود صنعتتان رکود است. افتاده. محصولاتش فروش نمیرود. کاری که میباید کرد این است که بتوانیم بخشی از آن سرمایهمان که در صنعت بوده در تولید بوده در تجارت بوده را منتقل کنیم به بازاری که بازار جدیدی است. بازار دست نخوردهای است بازار بکر. امکان انباشت ثروت امکان سودآوری را دارد. این بازار دوم چیست در زمان اوسمان. بازار مستقلات، بازار بساز و بفروش، بازار ساخت و ساز . بنابراین پیکره پاریس، از این رو به آن رو میشود و این حجم عظیمی از گردش مالی، گردش سرمایه را با خودش همراه دارد. به اتکاء این بانکهای مالی وسط میآیند و تامین اعتبار میکنند. بساز و بفروشها پیمانکارهایی که پیش از آن ، در عرصههای دیگر کارشان راکد مانده بود سرمایهشان را اینجا میآورند. همین اتفاق را اینجا هم داریم تجربه میکنیم دیگر. از یک دورهای به بعد، اکثر کسانی که یک جای دیگری ، کاری دیگر دارند، مثلا پزشک هستند، یا مثلا تاجر هستند، بخشی از سرمایهشان را میآورند کجا؟ در ملک. در زمین. بساز و بفروش میشوند. مداخله اوسمانی از دو سمت از یک سمت شهرسازانه و از سمت سیاست اقتصادی راهگشای امپراطوری لوئی ناپلئون بود. وقتی ما بخشی از سرمایه را داخل شهر میآوریم و شهر را از عرصهای برای مداخله شهروندان برای تعیین سرنوشت تبدیل میکنیم به یک عرصه چرخه مالی اولین اتفاقی که میافتد چیست؟ قیمت زمین بالا میرود همپای این نتیجه آن چه خواهد شد؟ یک جدایی گزینی شهری داریم. یعنی چه؟ یعنی منطقهای که پیش از آن در داستان بالزاک خوانده بودیم که تمام طبقات امکان زندگی در مرکز آن داشتند حالا دیگر امکان زندگی از آنها دریغ میشود. دیگر چنین چیزی ممکن نیست. به یک دلیل ساده: مکانیزم قیمت زمین. وقتی قیمت زمینمان بالا میرود فقط این نیست که قیمت مسکن بالا رفته اجارهمان بالا رفته، نه، هزینه زندگیمان هم بالا رفته. دیگر رفت و آمدمان همان قیمت قبلی نیست. گران شده . آن مغازهای که پاساژی که قبلا بوده مثلا بزازی که آنجا بوده دکانی که آنجا بوده جمع شده این دفعه چه آمده. پاساژها آمدند. پالادیومها آمدند. کورشها آمدند. فروشگاههای زنجیرهای دریانی آمده تمام اینها باعث میشود که هزینه زندگی بالا برود و امکان زندگی برای آن طبقهای که پیش از آن فقیر بود ولی امکان زندگی در آنجا را داشت از آن منع میشود. اینها کجا میروند. میروند در شعاع حومه یا حاشیه شهر. پس از مدتی این حومه شهر هم عرصهای میشود برای مداخلات شهرسازانه. پروژههای شهری آنجا میروند. آن گروه فقیرتر باز هم مجبور است عقبتر برود. این میشود که توی ایران خودمان جمعیت حاشیهنشینی از سال ۱۳۷۹ که ۴ میلیون بود به ۱۱ میلیون سال ۱۳۹۱ و به مراتب بیشتر ۱۳۹۸ میرسد. و شما این روند برونرانی و جداییگزینی شهری را همچنان شاهدش هستیم هر روز بیشتر از پیش.
اما اتفاق دیگری هم اینجا افتاده است. مداخله اوسمانی دو عنصر بسیار کلیدی دارد. دو نماد بسیار اصلی دارد. یکی بولوارها هستند که همه به عنوان بلوارهای اوسمانی میشناسیم. بلوارهای پهنی که ساخته میشود برای این که طبقات مختلف مشخص هستند طبقات فرادست هستند آنجا بیایند و زمانی را بگذرانند. تفریحی، اوقات فراغتی، بعدازظهری. یک اِلِمان دیگری هم دارد. که آن اساسا باز منطق زندگی شهری را دگرگون کرده. و آن کشف چیزی به عنوان نمایش است. «نمایش» ساخت کافهها و پاساژها شکل دیگری از آگاهی شهری و زندگی شهری را به ارمغان میآورد. مثلا وقتی در نیمه دوم قرن نوزدهم مغازه «بون مارشه» میآید که اولین است یا بعد از آن چند دهه بعد از آن، اولین نمایشگاه بینالمللی جهانی در پاریس افتتاح میشود. این با خودش یک منطق دیگری را آورده شما بلوار را دارید کنار آن بلوار این پاساژها و این مالهای حالا امروزی آن را بگویم چندطبقه و شیک را داریم، مالهایی که حالا از پاساژ رد بشویم درش به روی شما باز شده شما را اغوا میکند به ورود. کشف ویترینهای شیشهای این وسط نقش خیلی کلیدی را دارد. این براق بودن آن شیک و جذاب بودن. چیزی که در آن شعر بودلر هم اگر بخوانید یک شعر دارد به نام چشمان فقر. به زیبایی آنجا اشاره کرده. لحظهای که مردم دیگر آن مردم سابق نیستند. داستان یک زوجی است که عاشق به معشوقهاش میگوید که چرا وضع اینگونه شد چرا ما فقرایی را داریم که از پشت ویترین دارند ما را نگاه میکنند. منطق نمایش شما را تبدیل میکند به آدمهایی که اگر پیش از آن در نقاشی دومیه دیده بودیم که شهر را به مثابه عرصهای برای مداخله برای تعیین سرنوشت خودتان میدانستید حالا تبدیل شده به آدمهایی که آمدهاند آنجا چه کنند؟ قدم بزنند. ویترینها را نگاه کنند، کالاها را نگاه کنند، پاساژها را نگاه کنند. به تعبیر دیگر تبدیل میشوند به آدمهایی که قرار است از این عرصه نمایش لذت ببرند و خود به بخشی از این نمایش تبدیل شوند.
دیوید هاروی در یکی از مقالات خود اشاره میکند به نخستین زمانی که حضور زنان در عرصه عمومی کم کم عیان میشود. اما این حضور زنان گره خورده به یک منطق که منطق نمایش است. حضور زنان امکان فروش کالاها را بیشتر میکند: به دلیل اروتیسمی که با خود زنان به عرصه شهر میآورد آن شهوت حضور و دید زدن همه اینها باعث میشود که شهرنشینان دیگر آن آدمهای پیشین نباشند. آن آدمهایی که میآمدند و میخواستند که امپراطوری لویی فیلیپ را سرنگون کنند و آنچه که فکر میکنند درست است را در شهر بنا کنند. اینها همه عکس آن پاساژهای نوسازی است که اواسط دهه نیمه دوم قرن نوزدهم در پاریس ظاهر شدند. این بخش پاریس را جمعبندی کنم. اتفاقی که دارد میافتد این است. ما در این گذر از زندگی که دومیه دارد تصویرش را میکشد و این زندگی که حالا اوسمان و به اتکاء آن چرخش مالی که توضیحش را دادیم رقم میزند گسست در چهار حوزه ایجاد کرده. زندگی شهری از عرصهای برای رویارویی است دیگری کسانی که لزوماً هم طبقه شما نیستند هم جنسیت یا گرایش جنسی شبیه به شما ندارند قومیت شبیه شما را ندارند که تا پیش از آن در شهر همدیگر را میدید با یکدیگر رویارو میشدید به پیچیدگیها و زندگی شخصی همدیگر راه میبردید حالا به عرصهای برای تمایز تبدیل میشود شما از خلال نمایش میخواهید خودتان را متمایز کنید. نه تنها نمایش عرصهای میشود برای دیدن، شما هم تبدیل میشوید به آدمی برای نمایش دادن. برای نمایش دادن ماشینتان برای نمایش دادن سبک زندگیتان برای دور دورکردنهایتان و این نمایش از شما آدمی میسازد که دارد خودش را متمایز میکند. دیگر تاب تحمل کودک گل فروشی که میآید به ماشینتان میزند وقتی که در یک بلوار شیک دارید با ماشین میروید را ندارید دیگر تاب تحمل آن کارتنخوابی که وسط اتوبان افتاده را ندارید. دیگر خواستار زدودن تمام نازیباییها را از عرصهشهر، نازیباییهایی که نتیجه این شکل از سیاست شهری بودهاند را دارید . میخواهید تمام اینها از بین برود. میخواهید که خاک سفید با خاک یکسان شود و روی آن پاساژهای نوساز بیاید روی آن پارک بیاید. میخواهید «دیگری» کاملا از بین برود تاب تحمل و زندگی رو در رو با دیگریها را ندارید. آگاهیشهری هم تغییر میکند. شما از افرادی که فعالانه مداخله میکردید در شهر، کسانی که با پیوستن به همدیگر در کوچه پس کوچهها، در خیابانهای شهر درخواست دگرگون کردن و بهتر کردن زندگی داشتید تبدیل میشوید به مصرفکنندههای منفعل. کسانی که فقط قرار است پاساژها را مصرف کنند ماشینها را مصرف کنند برندها را مصرف کنند، بازنمایی شهری هم عوض میشود. شهر دیگر آن بازنمایی شهری را که در نقاشی دومیه را میدیدیم را ندارد. بازنمایی شهر بسان یک زندگی جمعی، اجتماعی همپوشان. بازنمایی جدید چیست؟ شهر به عنوان یک عرصهای برای نمایش، شهر عرصهای حتی کارکردیترین عناصر شهری آن هم تبدیل شده به عرصهای برای نمایش. مثلاً اتوبان دو طبقه صدر بیش از این که عرصهای باشد برای حل مشکل حمل و نقل، ترافیک، شده بود یکی از پروژههای اصلی سکوی انتخاباتی شهردار وقت. شهرداری که بگوید ببینید من یک همچین چیزی میتوانم بسازم. من میتوانم اتوبان دوطبقه بسازم. من میتوانم تونل زیرزمینی بسازم. درحالی که با همان پول که در سال ۱۳۹۱ ، ۴ تا ۵ هزار میلیارد دست کم رقم زدند هزینه این اتوبان را، میشد ۴۰ – ۵۰ کیلومتر مترو ساخت. منتهی مترویی که این دفعه همه طبقات فقیرترین و داراترین از آن استفاده میکردند. نه اتوبان دو طبقهای که فقط کسانی که ماشین شخصی دارند و آن طرف شهر، شمال شهر زندگی میکنند بتوانند از آن استفاده کنند. بنابراین حتی خیابانهای آن هم تبدیل به نمایش میشود. زیرگذر همین چهارراه ولیعصر، آن پلازهای میدان ولیعصر، همه اینها را گفتم که بگویم شهر دارد یک انسان جدیدی میسازد. یک انسانی که آن انسان قبلی نیست. این مداخلات شهرسازانه که گره خورده به چرخش مالی مستقلاتی از شما یک آدم دیگری میسازد. آدمی که دیگر آدم سیاستورز نیست از قضا آدم سیاست زدوده است. هرشکلی از سیاست را منع میکند به عنوان عرصهای که «مشکل ساز» است. عرصه من نیست، من میخواهم کارهای شخصیام را کنم کارهای تخصصیام را کنم. انسانی که میخواهد مصرف کند. پاساژها را مصرف کند، بلوارها را مصرف کند.
اما برگردیم به «حق به شهر». آن سه زمانی که مثال زدم را به یاد بیاورید. در ایران هم نعل به نعل با تفاوتهای تاریخی اجتماعی البته. آن منطق دارد تکرار میشود. آن منطق چیست، ما سه تا نهاد داریم که دست در دست هم دارند این وضعی که اوسمان ۱۵۰ سال پیش در پاریس رقم زده را در تهران خودمان رقم میزنند. دو نهادش را با آن آشنا هستیم یعنی آنها را میشناسیم. نهاد دولت یا حکمرانی شهری که از خلال مشکلات اقتصادی مستقلات و ساخت و ساز را به یکی از ارکان به راه انداختن یا شکوفایی اقتصاد تبدیل کرده. بخش قابل توجهی از سیاستگذاریش را معطوف کرده به ساخت و ساز ، به جریان افتادن ساخت و سازهای کلان که چرخ مالی بچرخد برای اینکه اشتغال زیادی تولید کند. هم پای آن در بدنه حکمرانی شهری شما نهادهای دولتی را دارید نهادهای فراحکومتی را هم دارید که اینها منطق به وجود آمدنشان آن سال انقلاب ۵۷ در خدمت مستضعفان قرار گرفتن بود . قرار بود اینها عرصه را برای طبقات کمتر برخوردار مهیا کنند فراهم کنند ولی عملا تبدیل شدند به بنگاههای ساخت و ساز. به منطقه ۲۲ را نگاه کنیم. منطقهای که احتمالا تا ۱۵ سال پیش برهوت بود. یک خانههایی که میانگین طبقات تا سال ۸۲ آنجا دو و نیم طبقه بود الان بروید نگاه کنیم. برویم ایران مال را نگاه کنید. بخشی از این نهادهای دولتی، سرمایه خودشان را حالا داخل شهر آوردند. همان پل دو طبقه صدر وقتی ساخته شد که بحران مالی گریبان ایران را گرفته بود تحریمها گلوی اقتصاد ایران را گرفته بود همچین پروژهای که ۴ هزار میلیارد گردش مالی دارد میتواند دهها شرکت را از این رو به آن رو کند. بنابراین یکی از نهادهای حکمرانی شهری اعم از سیاستگذارانش یعنی وزارتخانههای مختلف، شهرداری و شورای شهر و دفاتر مختلفش. دو بازار است. بازار مستغلات . کسانی که بخشی از سرمایههایشان را آوردند از خلال ساخت و سازها و بهسازیها و نوسازی یا بازآفرینی شهری، یک پولی به جیب بزنند ثروتمند شوند. اما یک بخش دیگری هم است که من مایلم روی آن تاکید کنم و آن نهاد دانشگاه است. آکادمی است. غمانگیز است که بگویم آکادمی، به ویژه آکادمیهایی که در موضوع شهر ذی مدخل هستند یعنی دپارتمانهای مختلف شهری هستند تبدیل شدند به نهاد مشروعیتبخش به این سازوکارهای بساز بفروشی به این بازآفرینی. تمام کسانی که این طرحهای بازآفرینی جاهای مختلف شهر را دارند امضاء میکنند اساتید دانشگاه هستند. در سخنرانیهایشان در کتابهایشان در مقالههایشان دارند از همین روندها مینویسند از همین روندهایی که دارند شهر را به عرصهای برای ساخت و ساز به عرصهای برای نمایش و در نهایت جداییگزینی طبقات، طبقات فقیرتر به حاشیه شهر بروند. حرفم را تمام کنم اگر میبینید که امروز نهادهای رسمی اعم از نهادهای آکادمیک و نهادهای حکمرانی شهری من جمله همین روزها شورای شهر نشستهای حق به شهر دارند برگزار میکنند دارند از حق به شهر صحبت میکنند دیگر حق به شهر به آن معنایی که لوفور گفته نیست متنی که لوفبور ۱۹۶۸ در حق به شهرش نوشت آشکارا اشاره میکند که شما نمیتوانید مشکلات شهر را برطرف کنید مگر به اتکاء حضور طبقات فرودست مشخصا طبقه کارگر. یعنی چی؟ یعنی اگر قرار است تصمیمی به زعم لوفور کسی که ایده حق به شهر حقیقی را آورد اگر قرار است تصمیمی برای شهر گرفته شود این تصمیم نمیتواند گرفته شود مگر اینکه گروههای مختلف، ساکنین شهر ذی مدخلان و ذی نفعان اصلی آن در طراحی، اجرا و نظارت بر آن مشارکت کنند. حین یکی از این طراحیهای شهری که الان دارد اجرا میشود با برخواسته از خواست ساکنان شهر است. مثلا منطقه ۲۲، مثلا پارک هرندی. مثلا اسلامآباد پل مدیریت. دره فرحزاد. از این بگیرید تا این طرحهای نوسازی که الان پهنه جنوبی تهران را کلا درنوردیده. یعنی تمام آن بخش غالبی از آن طرح از آن پهنه قرار است مداخله شهرسازانه شود به عبارت دیگر کوبیده شود ساخته شود. خواستم جمله لوفور را بخوانم ولی پیدا نمیکنم. همه حرفم دوباره جمعبندی کنم حق به شهری که الان نهادهای رسمی از آن حرف میزنند چیزی نیست جزء نمایش حق به شهر. آن منطق نمایش اینجا هم خودش را نشان داده. نهادهای مختلف برای مشروعیت بخشیدن به سیاستهایشان مجبورند شوی حق به شهر بگذارند شورای شهر، شوی حق به شهر میگذارد. از آن طرف میآید ۶۲ تا باغ تهران را دستور ساخت برج به آن میدهد. وزارت مسکن میآید نشستهای حق به شهر میگذارد از آن طرف میآید پهنه مثلاً محله تختی را کلا میکوبد دوباره میسازد. اساتید دانشگاه از حق به شهر میگویند ولی امضاء تک تک آنها در نهادهایی که این طرحهای شهرسازانه را مصوب کردند هست بنابراین به نظر من ما نمیتوانیم حق به شهر داشته باشیم مگر اینکه نه نهادهای رسمی نه مسئولین نه قوه اجرایی ونهادهای مرتبط بلکه خود ساکنین شهر برگردند به ایده شهر بسان یک تن سیاسی. شهری که شهروندان آن گرد هم میآیند از اقشار مختلف فکر میکنند چگونه در مقابل سیاست نهادهای فرادست که زندگی آنها را به کل دارد متلاشی میکند ایستادگی کنند.