انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بلوغ زودرسم مرا از دیگران متفاوت کرد

فاطمه سیارپور / طرح ایرج اسماعیل پورقوچانی

۲۷ساله، مجرد و دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه تهران است. حومه ی شهر کرج با پدر و مادرش زندگی می کند و هفتمین فرزند یک خانواده ی ۹ نفری است. گروه معاشرینش از دوستانش هستند و رفت و آمد زیادی با خانواده اش یعنی خواهر و برادرهایش دارد. وقتی از موضوع مصاحبه ها مطلع شده بود، پیشنهاد مصاحبه و گفتگو درباره ی بدنش را خودش داد و وقتی آن را پذیرفتم مشتاقانه و راحت درباره ی بدنش حرف زد. تا آن جا که خیلی جاها به جای من هم فکر می کرد و حرف هایی را انتخاب می کرد که مطمئن باشد به درد کارم می خورد!

درباره ی بدن خودت چه فکر می کنی؟

شاید بگویم که وقتی بیکار می شوم و خیلی به آن فکر می کنم، واقعن از آن رضایت ندارم، این هم احتمالن دلایلی دارد که به گذشته ام بر می گردد. یعنی قبلن خودم نمی دانستم که دلیلش چیست، اما الان که به آن فکر می کنم، شاید بدانم که چرا یک موقع هایی از ظاهر و بدنم راضی نیستم. و حتی خیلی موقع ها هم شده که پرهیز کنم از حضور در جمع هایی که فکر می کنم آن جا ممکن است روی بدن من توجه خاصی باشد. ولی به طور کلی از چهره ام رضایت دارم.

درباره ی آن گذشته ات که می گویی، می توانی حرف بزنی؟

گذشته به این برمی گردد که من بلوغ زودرسی داشتم و مادرم یک زن خیلی قدیمی است و مرا هم در سن بالا به دنیا آورده است. چون خواهرم چنین مسئله ای نداشت، مادرم نمی دانست باید چه کند و فکر هم می کرد من متوجه نمی شوم؛ ولی من متوجه می شدم که با دیگران درباره ی این مسئله ی من صحبت می کند. خب من هیکل درشتی داشتم، زود بزرگ شده بودم. شاید در سال چهارم – پنجم ابتدایی به بلوغ رسیدم، این برایش خیلی عجیب بود و چون من برادرهای زیادی در خانه داشتم مدام به من گوشزد می کرد که مثلن این کار را نکن، این طوری نشین، من جسمم به بلوغ رسیده بود ولی خب خودم هنوز یک بچه بودم، دوست داشتم بازی کنم، راحت باشم ولی خب شرایط این طوری نبود و به جایش دائم یک چیزهایی را به من گوشزد می کرد یا دائم در مورد من با دیگران صحبت می کرد که باعث خجالت من می شد. مثلن یکی از دلایلی که من الان موقع نشستن قوز می کنم به خاطر همان حرف هایی است که مادرم به من می زد، چیزی که الان به سختی می توانم درستش کنم. از همان موقع به خاطر این حرف ها من به این نتیجه رسیدم که من حتمن فرقی با دیگران دارم و عادی نیستم، هنوز پس از این سال ها حتی پس از تحصیلات و این که می بینم رابطه ی آدم ها با من چگونه است، ولی ته ذهنم هنوز این مسئله هست که تو با دخترهای دیگر فرق هایی داری، تو نازیبایی هایی داری که توجه دیگران را احتمالن جلب می کنی، تو معیارهایی که یک دختر باید داشته باشد را نداری و غیره و این ها همه ته ذهن من مانده است.

این نوع حرف های مادرت را چطور تفسیر می کردی؟ این که زیبا نیستی؟

نه، این حرف ها دال بر این نبود که من زیبایی ندارم، شاید مبنی بر این بود که من با دیگران فرقی دارم که غیرعادی جلوه می کنم.

در مقابل چه کسانی؟ این دیگران چه کسانی بودند؟

دختران دیگر. مثلن وقتی این حرف ها را می شنیدم می رفتم مدرسه و خودم را بچه های دیگر مقایسه می کردم و می دیدم چرا این حرف ها را مادرم می زند و چرا من با دختران دیگر مدرسه فرق دارم. خب خیلی از آن ها خیلی دیرتر از من به بلوغ رسیدند. مثلن یکی از دلایلی که من احساس می کنم که برخی زیبایی ها را ندارم، همین رواج مدهاست. من خودم فکر می کنم که شاید آدم غیرعادی ای نباشم. اما وقتی می روی لباس بخری می بینی که معیار زیبایی برای دخترها کمر شصت سانتی است، بعد همه ی لباس ها و مانتوها برای تو تنگ است خب به این نتیجه می رسی که تو زیبا نیستی و فرق داری، و حتمن دختر زیبا یعنی همین که این لباس ها را برای اندام او طراحی می کنند و برای اندام تو نمی شود.

یعنی یک چنین چیزهایی فرق داشتن تو را تشدید می کند؟

آره، همه اش به هم ربط دارد.

حالا فکر می کنی دیگران درباره ی بدن تو چه فکری می کنند؟

خب من بچه ی کوچک خانواده بودم و رفتار بقیه با من خیلی خوب بود. در این زمینه که گفتم مشکل از مادرم و اشتباه او بوده وگرنه موارد دیگر با من رفتار خوبی شده است و به من توجه کرده اند و حتی از زیبایی من تعریف هم کرده اند. جالب است بدانی فکر می کنم شاید از دلایلی که باعث میشه از حضور در جمع واهمه داشته باشم این باشه اینه که محبت خانواده به من به عنوان بچه کوچک و اینکه خیلی اوقات از من به عنوان بهترین یاد کردند باعث شده من یاد نگیرم و نپذیریم که می توانم معمولی باشم، ذهنیت بهترین بودن رو کنار بگذارم و با معمولی بودن در کنار دیگران راحت باشم. یک چیز خیالی از بهترین بودن تو ذهنم ساختم که واقعیت ندارد و جایی که این ذهنیت به خطر می افتد فرار می کنم. در مورد سایر اطرافیان و دوستانم مثلن من می گویند تو چشمان قشنگی داری. یا مثلن فلان ویژگی مثبت را داری، برای همین احساس نمی کنم دیگران در کل نسبت به من نظر بدی داشته باشند. فکر می کنم این ها همه ساخته ی ذهن خودم است که یک پیش داوری نسبت به دیگران دارم، ولی در عمل چیز بدی ندیدم. یا مثلن برادرانم درباره ی ظاهرم با من شوخی می کنند و واقعن در حد شوخی است. ولی بر ذهنیت من درباره ی خودم تاثیر می گذارد. اگر هم نگذارد، وقتی یک حرف را ده سال برایت تکرار کنند، خب قاعدتن به تدریج باورت می شود. مثلن خیلی وقت ها برادرانم به شوخی می گویند تو چرا این قدر چاقی؟ خب این حرف ها را وقتی خیلی تکرار کنند، باورم می شود و در من تاثیر می گذارد. البته شاید روند تاثیرگذاشتن را خودم متوجه نشوم ولی به یک جایی می رسم که می بینم که من هم در مورد خودم همین طوری فکر می کنم که دیگران می گویند. خب خیلی جاها شده که خیلی ها در مورد زیبایی های من هم حرف زده اند.

بین آدم هایی که در این مورد با تو شوخی می کنند و آن هایی که جدی می گویند، کدام را خودت بیشتر می پسندی؟

کسانی که واقعی حرف می زنند.

یعنی مثلن حرف های برادرانت را جدی نمی گیری؟

الان نه، ولی قبلن ها جدی می گرفتم.

چه اتفاقی افتاده که الان جدی نمی گیری؟

مشغله های ذهنی و فکری ام بیشتر شده، مثلن انجام کار علمی با یک گروه که خیلی وقتم را می گیرد، یا جدی تر شدن در مسائل مطالعاتی. خب همین ها باعث شده که دیگران توانایی های مرا بیشتر باور کنند. آن موقع ها من شاید یک نوجوان یا بچه یا جوان کم سن و سالی بودم که کاری در زندگی ام نکرده بودم. هم دید خودم عوض شده که زیاد نباید به این جور چیزها توجه کنم، هم وقت کمتری دارم که به این جورچیزها برسم و هم این که دیگران در جاهای دیگر از یک سری توانایی هایی من تعریف می کنند که باعث می شود من کمتر آن شوخی ها را باور می کنم. از یک طرف هم من سه سال است که در یک رابطه ام . خب حضور آن آدم در زندگی من تاثیر داشته است، در این که من خودم را بهتر باور کنم. چون این فرد به راحتی مرا به خاطر زیبایی هایم ستایش می کند. خب این روند مثبتی برای من بوده است.

توانایی های دیگرت را چطور؟

آره، خیلی زیاد، شاید اگر این فرد نبود من برای قبولی در مقطع ارشد تلاشی نمی کردم. یا من و او یک پروژه ی مطالعاتی مشترک داریم. یا من را تشویق کرد که بروم و چندتا زبان دیگر را یاد بگیرم. همفکری های زیادی با هم داریم.

فکر می کنی در شرایطی که خودت هستی، یک زن ایده آل چه شرایطی باید داشته باشد؟

جالب است که بدانی علیرغم حساسیتی که روی ظاهرم دارم، اگر بخواهم ویژگی های یک زن ایده آل را بگویم، اصلن به ظاهر فکر نمی کنم. یعنی تنها چیزی که به ذهنم نمی آید ظاهرش است. در این موارد من خیلی دچار تناقض هستم. با توجه به محدودیت هایی که در ایران برای زنان وجود دارد، من زن ایده آل را زنی می دانم که بتواند زندگی کند.

یعنی چی؟

یعنی بتواند با محدودیت ها مبارزه کند. یعنی بتواند از پس مردان بربیاید. بتواند برای خودش استقلالی داشته باشد. بتواند در حوزه های مطالعاتی وارد شود، حرف برای گفتن داشته باشد. شخصیتش در رابطه با مرد تعریف نشود. یک جایی حرف خوبی در رابطه با سیمین دانشور شنیدم که شخصیت سیمین هیچ وقت در ارتباط با شوهرش تعریف نمی شد. در صورتی که بعضی از متفکرانی که زنانشان حتی دکترا هم دارند، اما شخصیت زنان شان در رابطه با آنان تعریف می شوند. من چنین زنی را زن ایده آل می دانم. اما خیلی کم می بینم دور و بر خودم که دختران دغدغه های جدی داشته باشند.

دغدغه های جدی یعنی چی؟

مثلن من در مورد همکلاسی هایم می گویم فقط آمده اند، به خاطر این که الان دختران مدرک می گیرند، یک مدرکی بگیرند و خود را مشغول کاری کنند. هیچوقت درباره رشته تحصیلیشان هیچ دغدغه ای ندارند. مطالعات جدی ندارند .خود و تواناییهایشان را باور ندارند.

فکر می کنی چرا اینطوری هست؟

نمیدانم. ریشه یابی اش خیلی سخت است و به تحلیل بیشتری احتیاج هست. ولی من در رابطه با اطرافیان خودم، فکر میکنم محدودیت هایی که در خانواده برایشان پیش آمده، به عنوان یک زن، باعث شده که خیلی بیشتر دچار روزمرگی بشوند. یعنی انقدر به ایشان میدان داده نشده تا بتوانند خود را نشان بدهند.

آیا این حالت درمورد مردها هم وجود دارد؟

چرا درمردها هم خیلی وجوددارد.

بنظر شما علتش همان محدودیت هاست؟

شاید بهخاطر محدودیت نباشد ولی ممکن است به خاطر رفتار اطرافیان باشد. برای مثال من رفتار پدرم را با خودم می پسندم، آدمی است قدیمی اما به زن خیلی اهمیت می دهد و هیچ محدودیتی برای ما قایل نمیشود. درباره پوشش به ما سخت گیری نمی کند. حتی دوستان من دچار تبعیض در خانواده هستند و با آن مشکل دارند، در حالی که در خانواده من همچین محدودیتی وجود ندارد. مثلا پدر من یک مرد قدیمی هست با سنی حدود ۷۱سال، برای قبولی من در ارشد به عنوان جایزه یک دوچرخه خرید، در حالیک ه پدران دوستان من هیچ وقت همچنین کاری را انجام نمی دهند و اجازه نمی دهند که بچه هایشان بیرون دوچرخه سواری کنند، آن هم در محل ما (ما در بالاشهر تهران که زندگی نمیکنیم، در حومه کرج ساکن هستیم). ولی برادر دوم من شکایت از این دارد که پدرم زیاد به ایشان اهمیت نداده و خیلی دعوایش کرده، کلن ندانسته که چطور باید بااو رفتار کند، ایشون اعتماد بنفس خود را از دست داده است.

معتقد هستید که این رفتار غلط در مورد زنان بیشتر هست؟

راجع به زنان بیشتر است و در جامعه هم تشدید می شود. برای مثال وقتی که من به عنوان یک زن وقتی به کلاس زبان می رفتم، با همان پوشش مانتو و شال رفت وآمد می کردم که در دانشگاهمان ( کلاس زبان ما در ساختمان زبان های خارجه شماره ۲ دانشگاه تهران است). ولی حتی با من احترام آمیز هم رفتار نکردند و به من گفتند: شما میدانید که با این وضعیت نمیتوانید بروید بالا؟! خب این ها به آدم برمی خورد، این ها همه محدودیت است. این که می خواهی درتاکسی بنشینی، می ترسی که پشت ماشین بنشینی، این ها همه محدودیت است برای زنان. من هیچوقت این کار را نمی کنم. یعنی اگر بمیرم هم عقب تاکسی نمی نشینم. این ها همه محدودیت هست برای افرادی که هم از طرف خانواده و هم از طرف جامعه این گونه دچار محدودیت و تحت فشار هستند.

گفتید که ظاهر زنان رو خیلی اهمیت نمیدهی، ولی با توجه به همه محدودیت ها، در فضای عمومی و خصوصی بدن و ظاهر یک زن رو چگونه می بینید؟

در اینجا بدن شامل چه آیتم هایی می شود؟

شما بگویید!

برای من خیلی مهم است که بدن وزنش متناسب باشد.

از کجا به این نتیجه می رسید؟

از انجا که خودم هی چوقت نمی توانم داشته باشم.

چرا نمی توانی؟

یکی از دلایلی که باعث می شود من با ظاهرم مشکل داشته باشم، یک سری مشکلات پزشکی است که دارم، دچار اختلالات هورمونی هستم… خیلی راحت می توانم بگویم که من تنبلی تخمدان دارم که این باعث چاقی می شود. و این یعنی اینکه من باید خیلی تلاش کنم تا وزنم را ثابت نگه دارم. درواقع وقتی من به اندازه یک آدم عادی غذا می خورم، اما چاق می شوم. البته من از لحاظ عادت غذایی به پدرم رفته ام و (کلن از لحاظ وراثتی بیشتر به سمت پدرم هستم) پدرم بسیار آدم پرخوری است، خیلی اراده ندارد و من این عادت های غذایی را دارم که مثلن دوست داشته باشم خیلی چیزها را بخورم (البته بچه که بودم یک مقدار پرخور بودم). ولی الان که دچار این مشکل پزشکی هستم وقتی دقت میکنم می بینم که من زیاد غذا نمی خورم، ولی نمی توانم وزنم را حفظ کنم. من سال گذشته تلاش کردم و ۱۱کیلو وزنم را کم کردم اما حالا ۵ کیلو از وزنم برگشته و افزایش پیدا کرده و باز هم به آن وزن ایده آل نرسیده ام. من ورزش می کردم، اما الان درس هایم خیلی سنگین شده و وقت ورزش کردن را ندارم. البته خودم هم از بچگی ورزش کردن را دوست نداشتم. با خودم قرار گذاشتم که این تابستان به کلاس شنا بروم بهتر است من این که ورزش کنم و بدنم عرق کند، از این حالت خودم بسیار متنفرمی شوم به خاطر همین شنا را انتخاب کردم. فکر میکنم چون هیچوقت آن وزن یعنی وزن ایده آل را نداشتم، هر فردی را که در خیابان می بینم، به اولین چیزی که توجه می کنم، وزن اوست. این که چاق است یا لاغر برای من یک ملاک است. من همیشه به اولین چیزی که توجه میکنم وزن افراد است، قبل از اینکه به چهره دقت کنم به هیکل نگاه میکنم که چقدر چاق است. درحالی که ممکن است برای کسی که چهره و قیافه اهمیت دارد به بینی یا صورت آن فرد توجه کند. این درمورد همه صادق است. من به شما هم وقتی که چادر نداشتید نگاه کردم، ناخودآگاه نگاهم روی بدن شما افتاد. من خودم با استخوان بندی درشت خودم مشکل دارم. درحال حاضر وقتی میبینم که دخترها لاغر اندام هستند در ذهن خود به این نتیجه می رسم که حتمن وقتی من چاق هستم نمی توانم کانون توجه باشم. جز وزن، به نظرم که زن ایده آل باید آراستگی هم داشته باشد.

می شود آراستگی را تعریف کنید؟

من از بچگی آرایش کردن را خیلی دوست داشتم، صورت بدون آرایش را خیلی نمی پسندم، حداقل برای خودم و وقتی می بینم که کسی آرایش کرده است، بدم نمی آید، البته نه در حد زننده اش.

زننده یعنی چی؟

یعنی آرایش غیر معمولی که ممکن است نظرها را جلب کند. مثلا بعضی ها موهایشان را در زیر روسری باز میگذارند و می ریزند بیرون یا ابروهای خود را با حالتهای خاصی تتو می کنندو …. من این طور چیزها را نمی پسندم.

خب! آراستگی را آرایش کردن تعریف می کنید؟

هم اینکه لباس مرتب داشته باشد و رنگ های شاد استفاده کند؛ آخر من خودم قبلن به خاطر مشکلی که با اندام و چاقی ام داشتم، همیشه سعی می کردم مانتوهای مشکی تنم کنم. ولی الان متنفرم از مانتوی مشکی. دوست دارم رنگ های شاد استفاده بکنم. خود من با این که هنوز همان مشکل را دارم ولی سعی می کنم مانتوهای مشکی را نپوشم.

یعنی دیگر این برایت مهم نیست که مشکی باعث می شود چاق به نظر بیایی؟

اگر هم نشان بدهد دیگر به آن فکر نمی کنم. البته می دانی من یک خرده نسبت به سال هایی که تپل بودم، لاغرشدم. خب آن موقع ها اصلن استفاده نمی کردم. الان احساس می کنم غیر طبیعی نیستم که بخواهم یک مانتوی رنگی بپوشم که توی چشم بزند. یعنی اهمیتی ندارد برای من. مخصوصن از زمانی که ورزش می کردم. الان ۹ ماهه که ول کردم. آن موقع با این که هنوز وزنم زیاد بود، ولی ورزش کردن ها در اعتماد به نفسم تاثیر داشت.

یعنی چه کار می کرد؟

نمی دانم، وقتی ورزش می کردم احساس می کردم دیگر هر لباسی را می توانم بپوشم. ایراد هم ندارد که اگر کسی نگاه کند یا نکند. خودم هم تعجب می کردم که چرا یک چنین تغییری در من ایجاد شده است. انگار آن ورزش در من یک اعتمادی به وجود آورده است.

آن تغییری که می گویی واقعن اتفاق افتاده بود یا فقط یک احساس بود؟

نه، واقعن اتفاق افتاده بود. یک سری لباس هایی را که قبلن استفاده نمی کردم، را استفاده کردم.

برای رسیدن به این ایده آل هایی که گفتی یعنی توانایی های زنان و ظاهر آنان، خودت تلاش کافی کردی؟

تلاش کردم. در مورد وزنم من پارسال خیلی ورزش می کردم. البته الان برگشته. نمی تونم نگهش دارم. مثلن یک سری آدم هایی را می بینی که یک دفعه ۲۰ کیلو وزن کم کرده اند و این دیگر می ماند و دیگر عوض نمی شوند. ولی من خیلی اوقات برمی گردم. بارها شده من خودم را لاغر کردم ولی دوباره برگشته. این حرکت رفت و برگشتی لااقل در مورد من ۱۰ بار اتفاق افتاده: لاغر شدم چاق شدم، لاغر شدم چاق شدم … .

چه ورزشی می کردی؟

ایروبیک و بدنسازی. الان نمی دانم این توانایی را دارم یا نه، ولی پارسال همین موقع ها من می توانستم یک ساعت و ربع بدون این که بایستم، دوندگی کنم. قبلن ده دقیقه اش را هم نمی توانستم. نفسم خیلی خوب شده بود، خوب این اعتماد بنفس میاورد. در مورد رسیدگی ظاهرم هم خیلی تغییر کردم، قبلا یعنی در دوره کارشناسی اینطور نبودم، مانند دخترانی که تازه وارد دانشگاه می شوند و ظاهرشان را تغییر می دهند. ولی خب الان خیلی زیاد تغییر کردم و احساس میکنم که از قبل تا حال چهره ام خیلی تغییر کرده است. مثلا به زیبا بودن صورتم وقتی که بیرون می روم خیلی اهمیت می دهم.

یعنی چی؟

یعنی سعی میکنم که ظاهرم آرایش کرده باشد، اصلاح کرده باشد. برای ظاهرم اهمیت قایل می شوم که قبلا این طور نبودم. درمورد توانایی هایم باید بگویم که خیلی تغییر کردم، قبلن آدمی بودم که یاد گرفته بود فقط روتین درس بخواند و پیش برود. در دوره لیسانسم، من خیلی دانشجوی خوبی نبودم، نه اینکه بد باشم ولی آدمی هم نبودم که توانایی خاصی داشته باشم. ولی با گروهی علمی همکاری ام را شروع کردم و دیدم که بچه ها چگونه اند و همینطور شروع رابطه ام با دوستم از سه سال پیش خیلی در من تاثیر گذاشته است. مثلا خیلی جدی تر مطالعه می کنم یا دنبال خیلی چیزها رفتم. قبول شدنم در دانشگاه تهران هم خیلی به من اعتماد بنفس داد و عکس العمل خانواده ام هم در این باره تاثیر گزار بود. چون در خانواده ام فوق لیسانس نداشتیم و نهایتن لیسانس داشتیم و کسی هم نبود در فامیل و خانواده که در یک دانشگاه خوب بتواند تحصیل کند. این مورد در رفتار اطرافیانم خیلی به چشم می آید و اصلا رفتار ایشان در این دو ساله خیلی با من عوض شده است. خودم تعجب میکنم که دیگر برایشان آن آدم قبلی نیستم و چه شده که این ها اینقدر من را باور کردند و گمان کردند آدمی هستم که می شود روی من حساب کرد. این هم باعث شده که اعتماد بنفس من خیلی بالا برود و دیگر آن مسایل قبلی که داشتم خیلی در من کمتر شده است. مورد دیگر این که من روسری سر نمی کنم چون به حجاب روسری اعتقادی ندارم. پدرم هم اعتقاد ندارد، ولی پوشش تن رو سعی می کنم رعایت کنم یعنی لباس بدون آستین نپوشم و بدنم برهنه نباشد..

اگر پدر سختگیری داشتی، چه تاثیری روی این باورت داشت؟

یک سری آدم ها هستند که به خاطر باورهای مذهبی شان پوششان را رعایت می کنند. ولی احساس می کنم که سختگیری های این تیپی و بدون هیچ باوری تاثیر زیادی نمی گذارد و شاید آدم را سرکش تر کند. خیلی ها را دیدم که پدرانشان سخت گیر بودند یا حتی مذهبی بودند اما خودشون این طور نیستند و دقیقن عکس پدران رفتار می کردند. به حجاب اعتقاد ندارند ولی چون یک زور بالاتر هست مجبورند حجاب را رعایت کنند. این سختگیری دررابطه با پوششم بود من فکر نمیکنم تو باورم خیلی تاثیر می گذاشت. کما اینکه برادر کوچکم در این باره تعصباتی داشت که من به آن غلبه کردم و به حرفش گوش ندادم. ولی اگر می خواست دررابطه با تحصیلم و رفت و آمدم برایم محدودیت ایجاد کند، خب مطمئنن من با آدم های کمتری آشنا می شدم و فضاهای کمتری بود که رفت و آمد داشته باشم، این ممکن بود که در باورهایم هم تاثیر بگذارد. به نظرم من تاثیر پدر مادرها روزبه روز کمتر می شود. یک بار داشتم سخنرانی های دکتر فرهنگ هلاکویی را گوش می کردم (روانشناس ساکن امریکا)، می گفت تاثیر پدر و مادر بر فرزند اگر ۲۰درصد باشد،تاثیر خواهر و برادر ۸۰ درصد است. این مضمونش این است که تاثیر پدر و مادر آن قدری که ما فکر می کنیم، نیست. حالا رسانه ها و همکلاسی ها و بقیه را اضافه کنی، تاثیر پدر و مادر به حداقل می رسد. کما این که در مسائل سیاسی با پدرم همسویی ندارم. توی یک دوره ای خیلی طرز فکرهایمان شبیه به هم بود. دوره ای در زندگی آدم هست فکر می کند که پدر ومادرش بهترین هستند و پدر و مادر برایش حجت هستند ولی وقتی با چندتا آدم متفاوت آشنا می شود، مثلا با چند نفر متخصص روبرو می شود، می بیند که نه دنیا جوری دیگر است اما از لحاظ اعتقادی، نه تنها فقط با پدرم، بلکه با هیچکدام از افراد خانواده ام هیچ سنخیتی ندارم.

لباس و پوشش خودتان را چگونه انتخاب می کنید؟

من هیچ وقت محدویتی برای حجاب نداشتم. اعتقادی هم به حجاب سر ندارم. ولی مسلمن دوست ندارم طوری بیرون بیایم که خوب نباشد و جلب توجه کند. برای همین به خودم می رسم و مرتب هستم.

آدرس الکترونیک مصاحبه کننده : fsayyarpour@yahoo.com

از مجموعه ی این مصاحبه ها :

من نظر خودم را دارم – مصاحبه ی شماره یک

نمی خواهم متفاوت باشم – مصاحبه ی شماره دو

من کدامم ؟ مصاحبه ی شماره سه

زن نباید از مردش جلو بزند- مصاحبه ی شماره چهار

وقتی الگوها سایز عوض می کنند! مصاحبه ی شماره پنج

هر بدن یک کپی ناقص از یک الگوست. مصاحبه ی شماره شش

می خندم تا دیگران به راحتی رد شوند. مصاحبه ی شماره ی هفت

جوش های صورتم، ذهنم را مشغول می کنند.مصاحبه ی شماره هشت