دکتر احمد محیط، روانپزشک، را بسیاری که دغدغه کار سیستماتیک برای سامان دادن به بهداشت روانی دارند یا با مدیران ایرانی سازمان جهانی بهداشت آشنا هستند، میشناسند. او که در سال ۱۳۲۲ در کرمان به دنیا آمده و در سال ۱۳۴۰ وارد دانشکده پزشکی تهران شده، از معدود مدیران ایرانی سازمان بهداشت جهانی در سال های اخیر است و در دوران تصدی مسئولیتهای خود در این سازمان خوش درخشیده است. او در سال ۱۳۴۷ درجه دکترای پزشکی خود را از دانشگاه تهران دریافت کرد. او در سال ۱۳۵۱ برای اخذ تخصص به امریکا رفت و تخصص خود را در رشته روانپزشکی از دانشگاه تمپل دریافت کرد. آنگاه در سال ۱۳۵۷پس از دریافت فوق تخصص رفتار درمانی و یک سال کار در دانشگاه تمپل به ایران بازگشت. در دهه ۱۳۶۰ همزمان رئیس انستیتو روانپزشکی تهران و مدیر گروه روانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی ایران بود و در این موقعیت به ادغام بهداشت روان در شبکه نوپا و رو به رشد خدمات اوله بهداشتی کمک کرد. او در سال ۱۳۷۱از سوی سازمان جهانی بهداشت به کار در این سازمان دعوت شد. او از سال ۱۳۷۱ تا ۱۳۸۰، مسئول بهداشت روان و اعتیاد منطقه مدیترانه شرقی بوده که دفتر آن ابتدا در اسکندریه و سپس قاهره قرار داشته و از ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۵ هم به مدیرکلی حفظ و ارتقاء بهداشت ارتقاء یافته که مشتمل بر برنامه هائی چون بهداشت روان و اعتیاد، بیماریهای غیرواگیر، بهداشت محیط، ارتقاء و آموزش بهداشت در منطقه بوده که ۲۲ کشوررا پوشش می دهد. امروزه که هم از مسئولیت های ملی و بین المللی بازنشسته شده و به صورت نیمه وقت به ارائه خدمات روانپزشکی اشتغال دارد.. احمد محیط که غیر از زبانهای انگلیسی و اندکی فرانسه بر زبان عربی هم تسلط دارد، پزشک، نویسنده و شاعر و مترجم است.او آثاری به زبانهای فارسی و انگلیسی دارد همچون «بهداشت روانی مدارس»، «مذهب و روانپزشکی»، در تدوین سه جلد کتاب «شعر به دقیقه اکنون»مشارکت داشته و کتاب«دنیا خانه من است» که ترجمه شعر معاصر فارسی به انگلیسی است و به صورت دوزبانه چاپ شده،از کارهای اوست. همچنین از سرودههای محیط دو مجموعه با نامهای «سمت نور کجاست» و «جهان به گذشت هزاره» منتشر شده است. از تجربههای جالب دکتر محیط شاعر آشنایی او با نجیب محفوظ، نویسنده مصری برنده نوبل ادبیات است. در مصاحبه با او تلاش کردم محور صحبت بیشتر بر سلامت روان در جامعه، و مفهوم آنها دور بزند.
— با سلام. شعار سال قبل سازمان جهانی بهداشت، «بیایید صحبت کنیم»، با دغدغه گسترش افسردگی در بین جوامع انسانی مطرح شد. این نگاه به اهمیت سلامت روانی سابقهای هم داشته؟
نوشتههای مرتبط
بله پیش از سال ۲۰۱۷ هم سازمان سال ۲۰۰۱ را سال بهداشت روان اعلام کرده بود و سابقه توجه به سلامت روان را پیش از آن هم میتونیم در برنامههای سازمان جهانی بهداشت ببینیم. آن موقع من مستشار اصلی واحد بهداشت روان در منطقه مدیترانه شرقی بودم و برنامههای متنوعی را در کشورهای مختلف اجرا میکردیم. البته در آن زمان، منطقه مدیترانه شرقی مانند امروز بحرانزده و گرفتار مصائب انسانی مانند جنگ و بحرانهای داخلی و فجایع طبیعی نبود. آن موقع بحرانهای منطقه مسئله فلسطین و تا حدی افغانستان بود. حمله به عراق در حال شروع بود و کلا آرامشی بیش از امروز بر منطقه خاورمیانه حاکم بود. امروز با منطقهای سرو کار داریم که در هر نقطهای گرفتار جنگ و کشمکشهای داخلی و اشغال و خشکسالی است. این مسائل زندگی را برای مردم منطقه بسیار دشوار کرده و بهویژه روی اقشار آسیبپذیر مانند کودکان، بیماران و افراد ناتوان تاثیر گذاشته است. مثلا ما، منظور سازمان جهانی بهداشت است، در آن سال به کمک دولتمستقر و مقتدر وقت یمن، بیمارستان روانپزشکی صنعا، پایتخت یمن را به شکل اساسی متحول کردیم که منشا خدمات فراوانی شد. چندی پیش که خبر آمد و بعد فیلم آنرا دیدم که این بیمارستان در حمله ای ویران شده، از شدت تاثر گریه کردم چون آن بیمارستان اولین مکان درمان روانی در یمن بود و پیش از آن بیماران روانی را در جایی شبیه زندان نگهداری میکردند.
—امروز همانطور که گفتید منطقه بیش از آن زمان بحرانی است. در منطقهای مانند خاورمیانه که از یک طرف گرفتار بحران آب و خشکسالی و از سوی دیگر کشمکشهای مسلحانه است، بهداشت روان تا چه حد میتواند به بهبود کیفیت زندگی کمک کند؟
کاملا طبیعی است که جنگ و تشنج و مشکلات وسیع اقتصادی و بحران بر رفتار انسانها تاثیر میگذارد. در افرادی که حساسیت بیشتر یا زمینه بیماری دارند، در زمان عادی ممکن است مشکلی دیده نشود، اما وقتی فشارها از حد متعادلی بگذرد، بیماریهای روانی بروز میکنند، از معروفترین آنها که افسردگی است، بگیرید تا اختلالات روانی که اول و بیشتر در گروههای آسیبپذیر مانند کودکان و سالخوردگان یا بیماران دیده میشوند.. افراد عادی هم که زمینه خاصی برای بروز بیماریهای روانی ندارند، در شرایط بحرانهای شدید ممکن است توان و ظرفیت مقابله با مشکلات به آن حادی را نداشته باشند و واکنش نشان میدهند. طبیعی است که در چنین شرایطی خدمات بهداشت روان میتوانند یکی از عوامل کمکرسان برای سلامت افراد و بهبود کیفیت زندگی آنها باشد.
—در این شرایط نقش خدمات بهداشت روان چیست؟
اول باید دید مقصود از خدمات بهداشت روان چیست؟ میخواهم به سالها قبل برگردم، به زمانی که در تحولی مهم و بنیادی، خدمات بهداشت روانی در خدمات بهداشتی اولیه ادغام شد. خدمات بهداشت اولیه در کشور ما از سطح بهورز در روستا شروع میشود و تا خدمات تخصصی در بیمارستانهای ما ادامه پیدا میکند. کشورهایی که سیستم بهداشتی آنها برمبنای خدمات بهداشتی اولیه قرار گرفته،۲ برنامه اصلی دارند: یکی آموزش دادن به سطوح مختلفی که این سیستم را میسازد، از بهورز که قبلا در ایران با مدرک حداقل ششم ابتدایی بود و در حال حاضر بهورزها حتی در روستاها دیپلمه هستند تا سطح دوم سامانه که مرکز بهداشت است و پزشک عمومی و سطح سوم یعنی مراکز تخصصی. این هاهمگی باید برای کار کردن با هم آموزش ببینند، یعنی بهورزی که در روستا مشغول کار است یا معادل بهورز در شهرهای دورافتاده، باید اول برخی علائم بیماریها را بشناسد ودوم آنکه بداند چه موقع او را به پزشک عمومی ارجاع دهد و پزشک عمومی هم باید آموزش دیده باشد که در چه شرایطی بیمار را به تخصصهای بالاتر ارجاع دهد. هر سه سطح هم باید ارجاع بعدی به سطح قبلی را بدانند. در چنین سیستمی باید نحوه استفاده و مداخله نیروهای غیرپزشکی مانند روانشناسان و مددکاران اجتماعی هم تعریفشده باشد.
—این الگویی که میفرمایید، از طرف سازمان جهانی بهداشت به صورتی الگویی واحد به همه کشورها توصیه شده است؟
این سیستم به عنوان الگویی کلی ارائه میشود، اما هر کشور متناسب با وضعیت خود این الگو را بومیسازی میکند. در ایران از قبل از انقلاب پیاده کردن این سیستم در مناطقی محدود شروع شده بود. بعد از انقلاب در دهه ۶۰ این سیستم توسعه پیدا کرد. مایلم در اینجا از افرادی که در گسترش این سیستم نقش داشتند نام ببرم. افرادی مانند دکتر ملکافضلی یا مرحوم دکتر شادپور و شادروان دکتر پیله رودی که نامشان باید زنده بماند.
در انستیتوی روانپزشکی تهران که قبل از انقلاب پایهگذاری شده بود و بعد از آن در خدمت این برنامه قرار گرفت، ما توانستیم بهداشت روان را به عنوان اولین گروه خدمات تخصصی سلامت در این سیستم ادغام کنیم و این خدمات هنوز هم ارائه میشود، اما این سیستم مشکلی داشت که همکاران در حال رفع آن هستند، به این معنی که سیستمی که برایتان شرح دادم در روستاها و در سطح پایینتر از پزشک خیلی خوب کار کرد، اما در شهرها موفقیت آن در حد انتظار نبود.
—-چرا این اتفاق در شهرها نیفتاد؟
اولین دلیل این که در شهرها تعریف نیرویی معادل بهورز روستا کار آسانی نبود. روستا منطقهای محدود است که همه یکدیگر را میشناسند و نقش بهورز و رابطه او با ساکنان مشخص است. در شهرها اینطور نبود و درضمن ایجاد مراکزی که مردم بتوانند به آنجاها مراجعه کنند به اندازه روستاها شدنی نبود. تا وقتی ما نتوانیم در مراحل پایینتر خدمات را ارائه دهیم و کنار مردم باشیم و افرادی را برای مدیریت اولیه این مشکلات نداشته باشیم، باوجود متخصصان سطح بالا در شهرها حتی در تعداد زیاد، چرخه سلامت روان کامل نمیشود.از نظر جمعیت شناسی در دهۀ ۶۰ ما یک جمعیت حداکثر روستایی داشتیم و موج مهاجرت داخلی هنوز شدت نیافته بود. اکنون اکثر جمعیت کشور شهر نشین است و مسئله نبودن نیروی معادل بهورز است در جمعیت های حاشیه نشین. برنامه برای این بخش باید تعیین شود. در مورد خدمات فوق در روستاها هنوز موفقیت هایی دیده می شود اما در مورد خدمات ادغام در شهرها و جمعیت های حاشیهنشین این بزرگترین چالشی است که با آن مواجه هستیم و اصلا هم چالش آسانی نیست..
پرسنل درمانی باید در محلات در کنار مردم باشند، در آنجایی که رنج و استرس وجود دارد و عصبانیت ناگهان خود را نشان میدهد و بیماری کمتر تشخیص داده میشود و دارای امکاناتی کمتر است. ما باید سیستمهایی با نیروی انسانی کافی داشته باشیم. هرچند در این زمینه کارهایی در حال انجام است، اما در سطح شهرها، نهفقط در کشور ما بلکه در سایر شهرهای بزرگ کشورهای این منطقه مانند مصر و مراکش و تونس، بهداشت روان و به طور کلی بهداشت در سطح اولیه شهرها هنور نیازمند کار جدی است.
—آیا بررسی وجود دارد که نشان دهد بهداشت روان تا چه حد بر کیفیت زندگی در شهرها و روستاها اثر داشته؟
برخی بررسی انجام شده که به نظر من کافی نبودهاند. اول باید کیفیت زندگی تعریف شود.برداشت من از کیفیت زندگی، روابط خانوادگی، روابط افراد در محل کار یا محل تحصیل یا حس شادمانه بودن است. بدون تردید کارهای بهداشت روان در اموری که گفتم بیتاثیر نبوده و چند مطالعهای هم در این زمینه شده و اطلاع دارم که اداره کل بهداشت روان بررسیهایی انجام میدهد، اما اینکه این اقدامات تا چه حد بر شادمانی مردم اثر داشته را باید همچنان تحقیق کرد.
—اجازه بدهید مثالی خدمتتان بگویم: در ترافیک تهران، خدمات بهداشت روان میتواند در کاهش برخوردهای خیابانی که هر روز شاهد آن هستیم، کمک کند؟
به نظرم خدمات بهداشت روان قطعا میتواند کمک کند، اما تنها بازیگر این میدان نیست. درمورد مثالی که گفتید، برای بهبود رفتار ترافیکی رانندگان تهرانی فاکتورهای زیادی را میتوان شمرد که همه دراختیار سلامت روان نیستند. دراین مورد، نیازمند همکاری وسیع نهادهایی مانند طراحان شهری، رسانهها، ارتباط صمیمانه مسئولان با مردم و کم کردن تنش ها و فشارها در سطوح دیگر زندگی هستیم.
رانندگی رفتاری متاثر از عوامل فراوان است. مشکلات اقتصادی یا خانوادگی بر رفتار رانندگی تاثیر میگذارد. هرچه سرمایه اجتماعی یعنی میزان صمیمیت و همدلی و اعتماد بین مردم بالاتر باشد، رفتارهای عامی مانند رانندگی بهتر میشود. سرمایه اجتماعی در افراد یک جامعه حس نزدیکی و کمک ایجاد میکند تا از رنج یکدیگر متاثر شوند. هر چه سرمایه اجتماعی پایینتر بیاید، این حس هم کمتر میشود و در این شرایط رفتارهای نامتعارف و پرخاشگرانه و زیر پا گذاشتن حق دیگران هم بیشتر دیده میشود. بنابراین، برای افزایش سرمایه اجتماعی، همه عوامل باید دست به دست هم بدهند. بهداشت روان یکی از این عوامل است.
—شما از عوامل متعدد در تعادل روانی جامعه صحبت کردید. پرسشی که از شما دارم شاید ارتباطی با عوامل غیرپزشکی پیدا کند. بعد از گذشت مدتی از زلزله کرمانشاه، یکی از تخصصهایی که برای کمک به آنها رجوع کردند، آرایشگران بودند. از مسائل سلامت که بگذریم، یک آرایشگر چه نقشی برای مردمی دارد که سقف خانههایشان فرو ریخته؟
به نکته خوبی اشاره کردید، در روزهای اول که هنور فشار ضایعه زیاد است، نیازهای عادی افراد خود را نشان نمیدهند، اما وقتی موهای انسان زنده بلند شد، مثلا ۲ یا ۳ هفته بعد از ضایعه، نیازهای دیگر سر برمی دارند و زندگی جریان پیدا میکند. کارهایی مانند آرایش سر و اصلاح به بیدار کردن حس زنده بودن در فرد کمک میکند.
—به شعار سال قبل سازمان جهانی بهداشت، بیایید حرف بزنیم، برگردیم: به تصور ما مردم در کشورهای درحال توسعه یا بهتر بگویم در کشورهای شرقی مردم با هم خیلی راحت صحبت میکنند و مشکلی از این نظر وجود ندارد. آیا این واقعا تصور درستی است و این شعار تا چه حد به کمیت و تا چه حد به کیفیت ارتباط و مکالمه نظر دارد؟
به طور عام شاید بتوان گفت ما شرقیها بیشتر با همحرف میزدیم، اما در کشورهای شرقی یا درحال توسعه در زمانی کوتاه شاهد تغییراتی گسترده و عمیق بودهایم و حرکت به سمت مدرنیزاسیون و شهری شدن، فشارها و استرسها را ناگهان افزایش داده و شکل زندگیها را تغییر داده است. حتی اگر این تحولات را کاملا در جهت مدرنیزاسیون ندانیم، مهاجرتهای داخلی همواره وجود داشتهاند. یکی از عواقب این نوع مهاجرتها گسستن آشناییهای قبلی بوده. بنابراین هرچند ارتباط در جوامع شرقی به طور کلی بیشتر و آسانتر بوده، اما این وضعیت در حال تغییر است. هرچه مهاجرتها و افرادی که یکدیگر را نمیشناسند بیشتر شوند، ابتدا بر سرمایه اجتماعی تاثیر میگذارد و بعد از آن حرفی برای گفتن باقی نمیماند. اگر روستاها را در نظر بگیریم شاید هنوز این ارتباطات را بتوان پیدا کرد.
—منظورم این است که این شعار تا چه حد دغدغه کشورهای توسعهیافته یا درحالتوسعه است؟
به نظرمن دغدغه همه کشورها است. بیایید حرف بزنیم یعنی بیایید رابطه برقرار کنیم، یکدیگر را بشناسیم و درد هم را بفهمیم، بیایید یکدیگر را انسان حساب کنیم. اینها بخش کیفی این شعار را نشان میدهند، اما این شعار به هر حال یک بخش کمی هم دارد، یعنی به خود حرف زدن هم اهمیت میدهد. باید دست هم را بگیریم، کجا به حرف نیاز است و حرف زدن چه کارکردی میتواند داشته باشد. حرف زدن فقط به کار بردن کلمات نیست، رابطه بر قرار کردن با انسان دیگر است. تهران خودمان را درنظر بگیرید. ما واقعا احتیاج داریم با هم حرف بزنیم.
—سازمان جهانی بهداشت چه مکانیسمی برای حرف زدن در نظر گرفته است؟ کجاها باید حرف بزنیم
به طور کلی، منظور از این شعار بیشتر رواج یک مفهوم است تا ارائه یک سازوکار اجرایی و عملی. از کنار هم که رد میشویم، به افراد دیگر اهمیت دهیم. منظور بیشتر همدلی است تا ردوبدل کردن کلمات. مسئله اصلی آگاه بودن از نیازهای درونی و عاطفی دیگران و اهمیت دادن به آنهاست.
—شبکههای اجتماعی باتوجه به نقشی که در ارتباطات امروز ایفا میکنند، چه جایگاهی در تحقق این شعار دارند؟
استفاده از این شبکهها درواقع راهی است برای درمیان گذاشتن مشکلات و پیدا کردن راههایی برای حل آنها. میتوان این شبکهها را ابزاری برای نزدیکی بیشتر به حساب آورد.
—-حتی وقتی یکدیگر را نمیشناسیم؟
بله، یک نقش شبکههای اجتماعی نزدیک کردن مردمی است که ارتباطی رودررو با همندارند یا حتی یکدیگر را نمیشناسند. مثلا مردمی که مشکلی دارند شاید بتوانند با انعکاس آن در شبکههای اجتماعی و ارتباط با مردمی که همان مشکل را دارند یا راهخلی برای آن میشناسند، قدمی در راه بهبود آن بردارند. اینها باید نقش طبیعی این شبکهها باشند نه گفتگوهای پراکنده آخر شب.
—چندی قبل در جایی خوانده بودم یکی از شاخصهای توسعه سلامت، مصرف داروهای رواندرمانی است که در کشور ما پایینتر از حد استاندارد جهانی است. برای این چه دلیلی میتوان آورد؟
اطمینان ندارم این برداشت تا چه حد میتواند درست باشد. اول باید دید چه جمعیتی در ایران درنظر گرفته شدهاند و دوم میشود گفت استفاده از داروهای روانگردان به شرط تجویز و مصرف درست میتواند یکی از شاخصهای سنجش توسعه سلامت جامعه باشد. بهعلاوه، درکنار مصرف دارو، باید اقدامات دیگر سلامت روان را هم درنظر گرفت. به این ترتیب، مصرف زیاد داروی روانگردان الزاما به معنای سلامت روان بهتر نیست.
—از دکتر محیط روانپزشک به دکتر محیط شاعر بپردازیم. شما در زمینه شعر هم فعال هستید. از منظر یک روانپزشک بفرمایید چرا ما مردمانی شاعر هستیم و شعر بر فضای روانی جامعه ما چه اثری میگذارد؟
در قرون وسطی که اروپا هنوز رشد علمی و فرهنگی خود را آغاز نکرده و انقلاب صنعتی هم هنوز اتفاق نیفتاده بود، شرق اسلامی و شرق هندوچین کانون اصلی فرهنگ به شمار میآمدند. در شرق اسلامی ۲ مرکز فرهنگی جدیتر بود. یکی مرکز فرهنگی زبان فارسی در ایران و دیگر مرکز فرهنگی زبان عربی و اسپانیایی که مرکز آن در اندلس اسپانیا و تونس و مراکش فعلی بود. منطقه آندلس که غرب دنیای اسلام باشد، بیشتر به سمت فلسفه سیر کرد و منطقه با مرکزیت فارسی زبان بیشتر به سمت عرفان رفت که رد جریان عرفانی را تا هند هم میتوان دنبال کرد. زبانی که این حرکت عرفانی برای بیان میطلبید، زبان شعر بود. به نظرم یکی از دلایل اینکه شعر در زبان فارسی گسترده شد و بالید، نیاز عرفان به زبان شعر بود. البته این مطلق نیست و ما دانشمندانی هم مانند بوعلی سینا داشتیم، اما جریان مسلط اندیشه عرفانی بود و به نظرمن شاید عرفان را بتوان عاملی بسیار مهم در بالندگی شعر فارسی دانست.
—جامعهای که شعر میخواند چه فرقی با جامعهای دارد که شعر نمیخواند؟
نمیتوان حکمی مطلق دراینباره داد، اما به نظرم جامعهای که شعر میخواند، عاطفیتر است و جریان عاطفی در آن نمود بارزتری دارد. امروز، این برمیگردد به نسل جوان ما که تا چه حد رو به شعر دارد.
میخواهم تاکید کنم که هیچ جیز در این جهان مطلق نیست و همه چیز نسبی است. ما با اشیاء سروکار نداریم، با سیستمها سروکار داریم، هرگز با جزءها سروکار نداریم، بلکه با کلها سروکار داریم. هر چیز جزئی است از یک کل و رابطه بین کلها است که سیستمها را میسازد. در دنیایی زندگی میکنیم که از تعداد زیادی سامانه تشکیل شده و اگر بتوانیم سیستمیک یا به عبارتی نظاممند نگاه کنیم، میتوانیم برای مشکلاتمان راهحلهای بهتری پیدا کنیم.
—آخرین پرسشم کمی شخصی است. در فضای پرآشوب کاری شما، شعر چگونه به کمکتان میآید؟
شعر درست مانند حرفهام همواره بخشی از زندگی من بوده، سرودن و ترجمه شعر بخش جداییناپذیر وجودم است. شعر دوست همدل و همزبان من است. د ستم را می گیرد تا کمتر احساس تنهائی کنم..