با نگاهی به کتاب سفرهای دوقطبی نوشته امیلی مارتین
سعید اسلامی راد / ریحانه مطلبی
چکیده
در این نوشتار سعی شده است در ابتدا به چگونگی تکوین، بسط و توسعه مطالعات علم و فناوری STS در قالب آنچه جامعهشناسی یا فلسفه علم خوانده می شود، پرداخته شود. در این میان با برشمردن دیدگاه های دو نسل متفاوت از مطالعات علم و فناوری بر نسل دوم این مطالعات که با چرخش به انسان شناسی علم و فناوری توسعه یافته، نگاهی اجمالی میشود. در این میان آنچه در نسل اول هدف بررسی شیوه های تولید علم یا آنچه در اصطلاح آداب علم و تولید اجتماعی علم خوانده می شود است در نسل دوم این هدف به سمت نوعی چشم انداز فرهنگی از تولیدات علمی چرخش می یابد. در میان پژوهشگران این نسل است که انسانشناسی علم از رهیافت های متنوع و دیدگاه های مختلفی چون فمینیسم، محیط زیست، پست مدرنیسم، جهانی شدن و در ارتباط با عواملی چون جنسیت، نژاد، طبقه، خانواده و … پرداخته می شود. انسان شناس حوزه علم به مثابه کسی است که تغییرات اجتماعی وفرهنگی را که بر اثر سیاست گذاری ها بواسطه ساختارهای علمی ایجاد می شود را روشن می سازد(امر فنی، امری سیاسی است). باتوجه به اینکه مردم نگاری علمی از طریق نوشتن بسط می یابد، در ادامه به دلیل دستیابی به شکلی از مشروعیت در جهت بررسی های مردم نگارانه شکلی ازنوشتار معرفی می شود. خودمردم نگاری Autoethnographyبه مثابه روشی است که از یک سو از متن نوشتاری صرف فراتر می رود و دیگر اشکال، تولیدات و مصنوعات فرهنگی میدان مطالعاتی را وارد متن مردم نگاری می کند و از سوی دیگر به دلیل تجربه اشتراکی که بین مردم نگار با افراد درون میدان وجود دارد نوعی از پذیرش مردم نگار ایجاد میشود که نتیجه آن ارائه یک مردم نگاری از درون و غنی است. خودمردمنگاری روشی است که از طریق آن محقق مردمنگار یک تجربه شخصی را با پیوند دادن آن به افرادی که دارای همان تجربه هستند بسط می دهد و به نوعی از طریق دیگری Otherبه شناخت خود Selfمی رسد(فرایند مردمنگاری بازاندیشانه که در جریان نوشتن و خوانش توسط مشارکت همزمان مردمنگار و مطلعان شکل می گیرد). در این نوشتار به مطالعات یکی از انسانشناسان حوزه علم و فناوری اشاره می شود؛ امیلی مارتین انسان شناس آمریکایی است که در حوزه پزشکی و علم فعالیت می کند. در ادامه با معرفی زمینه و رویکرد فمینیستی وی از طریق یکی از مقالات وسه کتاب مهم وی یعنی زن در بدنWomen in Body، بدن های منعطف Flexible Bodyو سفرهای دوقطبیBipolarExpedion که نوشتار حاضر بر آن تکیه دارد، سعی می شود تا تجربیات، نتایج، رهیافت ها و جایگاه مطالعات اتواتنوگرافیک امیلی مارتین در مطالعات مردم نگاری علم و فناوری مشخص شود.
کلیدواژه ها: مطالعات علم و فناوری. جامعهشناسی علم. مردم نگاری علم. خودمردم نگاری. امیلی مارتین.
نوشتههای مرتبط
مقدمه
آنچه مطالعات علم و فناوری را شکل میدهد، بررسی ساخت و تولید علم است. آنگونه که کوهن پاردایم علمی را حائز کارکردهایی ذل میداند:۱) تعیینآنچه مشاهده و تدقیق میشود. ۲) نوع پرسش و سؤالاتی که مطرح میشوند و به بررسی ارتباط پاسخها با موضوع مورد مطالعه ۳) چگونگی ساختارمند کردن پرسشها و سؤالات پژوهش ۴) چگونگی تفسیر نتایج پژوهش ۵) چگونگی اجرا و هدایت مطالعه تجربی و تجهیزات موردنیاز برایانجام آن (چالمرز ۱۳۹۵). در این رویکردها آنچه مطالعات علمی را بهپیش میراند توجه به آن چیزی است که علم را بهمثابه یک ساخت اجتماعی مشروعیت میدهد؛ اما مطالعات علمی در نسل اول که با آداب علم متناظر است و به جامعه شناسیو فلسفه علم هم خوانده میشود شکلی از بررسی فرایندهای تولید دانش علمی است؛ اما در نسل دوم مطالعات علم و فناوری، پژوهشگران دیگر به محیطهای تولید علم یعنی آزمایشگاهها و لابراتوارها محدود نمیشوند بلکه با فراتر رفتن از این محدودهها به نقش ساختارها و تولیدات علم و فناوری در دل زندگی روزمره و نزد افراد میپردازد. در این نسل تلاش آن است تا به علم در مناسبات اجتماعی و ارتباط فردی نگریسته شود و محقق بر جایگاه میانهای در بین ساختارهای علمی و فرهنگی قرار دارد. جایگاهی که با مفهوم مداخله نقش پژوهشگر را بهسان صدای یک رهبری مردمی مینشاند که خواستهای افراد را به گوش میرساند آن هم در زمانهای که بر اثر جهانیشدن و تغییرات پویای زندگی شاهد انواع تغییرات هستیم. در برابر نوعی از عینیگرایی که علم را چون شکلی از واقعگرایی مینشاند که علم بهمثابه آیینهای از تدقیق در امور جهان است، برساختگرایی به چیزی بهعنوان ذات لایتغیر اعتقاد ندارد؛ در این نگاه فهم جهان و شناخت پدیدهها در زمینهی اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و روانی فهم میشود. تاوت بین این دو دیدگاه، دو نسل مطالعات علم و فناوری را نشا نمیدهد.
مطالعات علم در دهه ۹۰ بهعنوان حوزه فرهنگی مهمی در انسانشناسی ظهور کرد (Franklin 1995). فرانکلین این تغییر موضوع و عطف توجه به علم را چرخشی یاد میکند که متأثر از نقدهای پسااستعماری و همچنین تأثیرات مطالعات فرهنگی بر علم است. روشهای جدید مردمنگاری، چندفرهنگگرایی، بحث قوم علمها،گسترش زیستفناوری و زیستپزشکی، جهانیشدن و محیطزیست ازجملهحوزههایی هستند که در انسانشناسی علم مطرحشدهاند. تفاوت عمده انسانشناسی علم با فلسفه و جامع هشناسی را میتوان در این نکته دانست که انسانشناسی علم به نقاط تلاقی علم با اجتماع علاقهمند است و نه به ماهیت علم و به نحوه توزیع و تولید باورهای علمی در عمل و ارجاع و محلهای مختلف علاقهمند است و نه به تبیین ضوابط کار علمی بهصورت آرمانشهری آنگونه که در جامعهشناسی مرتون وجود دارد (نفیسی ۱۳۸۷). در ادامه آنچه شاکلهی انسانشناسی علم را بهوجود میآورد در فرآیند نوشتن مردم نگارانه تحقق مییابد؛ شکل ارائه مطالعات انسانشناسی از طریق نوشتن است که به سازوکار تعامل میان دانشمندان و سلسلهمراتب بین افراد اشاره میشود.
فیشر نیز مطالعات علم و فناوری را در نزدیکی چند حوزه معرفی میکند؛ ویژگیهایی که انسان نشناسی علم را از دیگر مطالعات متمایز میسازد:۱) مطالعه دقیق خود علوم و تکنولوژی ۲) یکچشمانداز جهانی که فقط مبتنی بر غرب و اروپا نباشد. ۳) چندکانونی و چندمکانی بودنمطالعاتانسانشناسی ۴) تمرکز قدرتمندانه بر تحلیل و زیباییشناسی(Fischer 2015).انسان نشناسی علم و فناوری اهداف خود را اینگونه معرفی میکند:۱) متعهد به باز کردن جعبه سیاه علومو فناوری در جهت کاوش اجتماعات درونی، رقابتها، پیشفرضها و گزارههایی که فرایندهای اقتصادی و سیاسی را مدیریت میکند. ۲) چشماندازی جهانی که به دنبال یک انسانشناسی اجتماعی تطبیقی در نگاهی جهانی است. ۳) مجموعهایاز روشهایی که میتوان نوعی از مردمنگاری را در مقیاس کوچک و بسته با چشماندازی جهانی از توزیع فرایندهای علم-فناوری، سیاسی-اقتصادی و فرهنگی-اجتماعی است. داشتن روشی چندگانه و چندمکانی امکان ترسیم نقشهای جهانی از این فرایندها را در نگاه توأمان جهانی و محلی فراهم میکند. ۴) یزیباییشناسی ادبی و هنری که نهتنها برای نوشتار فرهنگ و علم-فناوری که در جهت تحلیل و تصوراتی به کارمیبرد که بهمنظور گزارش دادن از چشماندازهای نوین تجربه و اکتشافی به همراه دیگر تبعات سیاسی، اقتصادی، روانی و فرهنگی را موجب میشود. در این نگاه مردمنگاری علم تنها توصیف نیست، بلکه تطبیقی و مبتنی بر نگاهی است که از فرایند دانش در شبکههای جهانی است ک که از طریق مطالعات جهانمحلی ایجاد میشود. مردمنگاریای که میتواند بهمثابه یک نظام هشداردهنده عمل کند تا مسائل نوظهور را گزارش دهد (ibid). کشف آنچه دانشمندان در واقع انجام میدهند نه آنچه آنان میگویند در حال انجام آن هستند و ارائه تأثیرات نسلی، جهانی، بازیهای قدرت، سازمانهای اجتماعی و بهطورکلی ارتباط با دیگر حوزهها از رهاوردهای این مطالعات است.
در این میان یکی از افرادی که به مطالعات انسانشناختی در حوزه علم و فناوری پرداخته امیلی مارتین است. امیلی مارتین (۱۹۴۱) چینشناس و انسانشناس اجتماعی و فرهنگی است که استاد دانشگاه نیویورک است. او که از دانشگاه کورنل فارغالتحصیل شده است در دانشگاههای پرینستون، جآنهاپکینز، ایرواین کالیفرنیا و نیویورک تدریس کرده است. وی که از دیدگاه فمینیستی به مطالعه علم پرداخته است بخشی از پژوهشهایش را که همگی بر پایه تحقیقات میدانی انجام گرفته است به دو فرهنگ و جامعه شرق دور چون روستاهای چین و تایوان و فرهنگ آمریکایی اختصاص داده است. وی در کتاب زن در بدن (۱۹۸۷)به مطالعات مربوط به تولیدمثل و بدن زنآنچه از چشمانداز تجربی خود زنان و چه در نگاه فرهنگی به زنان پرداخته و در مقاله درخشان و معروفی با عنوان اسپرم و تخمک: چگونه علم، افسانههای مربوط به نقش کلیشهای زنان و مردان را بازسازی میکند؟ به این مسئله پرداخته است که ادبیات علمی، ادبیاتی جنسیتی زده است و در دیگر پژوهش خود با عنوان بدنهای منعطف (۱۹۹۴) به مسئله ایمنی بدن و سلامت در نگاه افراد با توجه به مقولههای اجتماعی مانند جنسیت، نژاد، طبقه و حتی گرایش جنسی (همانند همجنسگرایان) پرداخته است. مارتین نیمی از پژوهشهای خود را در سرزمینهای شرق دور و نیم دیگر را در فرهنگ و جامعه آمریکایی بررسی کرده است اما چیزی که این مطالعات را به هم پیوند میزند نگاه فمینیستی وی در مطالعات علم است. در کتاب موردبررسی این نوشتار نیز با عنوانتحقیقات دوقطبی: مانیا و افسردگی در فرهنگ آمریکا که در ۳۷۰ صفحه در سال ۲۰۰۷ توسط انتشارات دانشگاه پرینستون به چاپ رسیده و جایزه معتبر فورسایت در مطالعات فمینیستی در علم را در سال ۲۰۰۸ به دست آورده است، مارتین سعی کرده است تا به تجربیات مربوط به اختلال دوقطبی در نگاهی همهجانبه دست یابد: از یکسو تجربیات و توصیفهای بیماران از شرایط دوقطبی را نشان دهد (بخش اول کتاب) و از سوی دیگر با مصاحبهها و شرکت در کنفرانسها و جلسات آموزشی در دپارتمان روانپزشکی سعی کرده است این موضوع را در تعامل میان پزشکان، بیماران، شرکتهای دارویی و بازاریابانشرکتهای داروسازی بررسی کند (بخش دوم). در ادامه این نوشتار بهصورتمبسوطی به مطالعات و نظریههای مارتین و جایگاه وی در مطالعات انسان نشناسی علم و فناوری اشاره خواهد شد.
علم و جایگاه علمی در اندیشه انسانی
علم، نمونه دانش پذیرفتهشده در دوران پساصنعتی و جهان مدرن است. قدرت و جایگاهی که پیشتر در دست دین و دانش دینی بود و امروزه به تسخیر علم درآمده و چارچوبومبنایعملماست. فراتر از آن با فرم و منطق دقیق و ریاضیوار خود نظامهای اندیشگانی ما را هم صورتبندی میکند.استیون یرلی ۴ منش دانش علمی را بهعنوان ویژگیهای متمایزکننده علم از سایر دانشهای بشری برمیشمرد (Yearley 2005). به عقیده وی، یکی از وجوه ممیزه دانش علمی نسبت به دانش دینی و مذهبی نوعی عدم ثبات و تغییرپذیری افراطیست که آن را از منطق یقینی و لایتغیر دانش مذهبی منفک میکند. از منظر دیگر تجربهگراها مدعیاند آنچه علم را در جایگاه دانشی بهخصوص و متمایز قرار میدهد؛ بنیان مشاهدهای و سنجشمحور علم است. فلاسفهای که مدعی این جایگاه ویژه برای علم بودند با درک نقصانهای ناشی از روشهای مشاهدهمحور، جنبههای دیگری از علم را مدنظر قرار دادند. برای مثال پوپر در دفاع از دانش علمی، بهجای تلاش برای یافتن شواهد تأییدکننده بر شواهد ابطالکنندهتأکید میکند. درواقع از نظر پوپر یک فرضیهی علمی همواره در مواجهه با آزمایشها و فرضیههای دیگریست که میتوانند آنرا نقض کنند. اینچیزیست که علم را داری موضعی منحصربهفرد کرده و این موضع را از اشکال گوناگون تزویر علمنما جدا میکند. پوپر منبعی بود که رویکرد جدید او به روش مشاهدهمحور علم، راهنمای روششناختی جدیدی را پیش روی علم گشود.
یرلی سعی میکند آنچه علم را بر جایگاه نوعی از خاص گرایی مختص به خود نشانده بررسی کند. او در این مسیر ابتدا از روش علمی که خود متأثر از وجوه چهارگانه یونیورسالیسم، اشتراک گرایی، بیغرضی و شک سازمانیافته است، نام میبرد که روش علمی را روشی مشاهده محور معرفی میکند. سپس از ارزشهای علمی صحبت میکند بهمثابه ارزشهایی که جهان را شکل میدهند و درنهایت واقعگرایی علم (اینکه جهان علمی خود از جهان واقع شکل میگیرد و دستیابی انسان به جهان را ممکن میسازد و در باب ساختارهای واقع بودگی جهان صحبت میکند) را بهعنوان ویژگی معرفی میکند که علم را خاص میسازد. واقعگرایی علم را بهمثابه واقع بودگی ذات علم بهمثابه تنها گواه موجودیت آن عنوان میکند اما نقد واردشده این است که واقع بودگی جهان تنها یکی از وجوه جهان است که آن را قائم به شناخت میسازد اما تمامیت جهان را شامل نمیشود؛ اما درنهایت یرلی قائل به این نکته است که هیچیک از این موارد بهتنهایی خاص گرایی علم را نمیسازند و البته همگی در این مسیر علم را همراهی میکنند. در میان ارزشگذاریهای کوهن و نیوتن اسمیت بستری را مهیا میسازند تا جامع هشناسی مطالعات علم و فناوری آن را وسعت و توسعه بخشیدند.
کوهن که بیشتر مورخ علم است تا فیلسوف علم در کتاب ساختارهای انقلاب علمی ادعا میکند تغییر در پارادیم علمی در اثر تجمیع و انباشت تعارضات حل ناشدنی در پارادایم حاکم اتفاق میافتد که برای وی این ویژگی مشخصهی روشی است که در آن تفکر علمی بسط مییابد. پس از آن لاکاتوش با رویکردی اصلاحی نسبت به نظریه پوپر عنوان کرد تمایز روش علمی نه در تئوریهای رقابتی همعصر که در انتخاب صورتبندی شدهای از نظریهها خود را نشان میدهد. چیزی که لاکاتوش آنرا «برنامههای تحقیقاتی» نامگذاری کرد. انتقادی که به لاکاتوش وارد است شفاف نبودن روششناسی رویکرد اوست. لاکاتوش کیفیت نظریه خود را با استفاده از دادههای تجربی توضیح میدهد و به نظر میرسد که مدعیست بهترین تئوری روششناسی علم هرچه بیشتر منطقی دیدن تاریخ علم است. در این منظر عقلگرایی مدنظر وی کاملاًقابلدرک است اما این موضوع الزاماً صحیح نیست که بهترین روششناسی علمی آن است که بیشترین مطابقت با تاریخ واقعی را داشته باشد. نویسندگان بعدی این حوزه ازجمله شاگردان و پیروان آوانگارد لاکاتوش مثل زهار، لودن و کیتچر هم بهنوعی ردای وی را پوشیدهاند و به دنبال عواملی بودند که علم را در جایگاهی متمایز و منحصربهفرد نشان دهند.
مطالعات علم و فناوری
در یک دهه گذشته علم و فناوری به تعبیر لاتور نقش بسیار مهمی در زندگی مدرن ایفا کرده است (قاضی طباطبایی و ودادهیر ۱۳۸۶). همین امر باعث شده است تا مطالعات علم و فناوری با تمرکز بر علم و تکنولوژی بهعنوان نهادهایی اساسی که درزمینههای سیاسی، اجتماعی و تاریخی گستردهتر قرار دارند، افقها و دیدگاههای نوینی را درباره علم و تکنولوژی با موضوعات اجتماعی مانند فقر، جنسیت، نژاد، توسعه، مشارکت، جهانیشدن و … مطرح کند. بیشتر پژوهش انجامشده در این حوزه بر سه قلمرو شکلگرفتهاند (مهدی زاده و توکل ۱۳۸۶): ۱) بررسی آثار اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی تکنولوژی بر جامعه، گروهها و سازمانهای اجتماعی. ۲) بررسی مسیر، شدت و میزان نوآوری تکنولوژیک و بهعبارتدیگر مطالعه درزمانی تکنولوژی. ۳) بررسی پدیداری خود تکنولوژی در فرم و محتوای آنها و بهطورکلی نوآوری تکنولوژیک و تغییرات تاریخی تکنولوژی در بستر اجتماع و تکامل و اثرپذیری آن از جوامع و نیروهای اجتماعی.
هر نوع تحلیل جامعهشناختی درزمینهٔ شیوههای تولید علم نیازمند مرور نظریهها و رویکردهای جامعهشناختی به علم و نیز شناسایی و بررسی رویکردهای تکمیلی و نوین درزمینههای علمی است. بهطورکلی میتوان سه نوع رویکرد در بحث جامعهشناسی علم و فناوری را در نظر داشت که بهطور خلاصه بدان اشاره میشود.
۱) جامعهشناسی قدیم علم یا علم بهمثابه یک نظام اجتماعی که توسط مرتون و پیروان وی و عمدتاً با هدف استخراج ابعاد و سازوکارهای هنجاری علم در دهه ۷۰ تأسیس شد و رویکرد مسلط در این دوره بود. در این پارادایم مفهوم آداب علم یا آنچه الزامات نهادی یا هنجارهای علم نامیده میشود مفهومی کلیدی است. آداب علم مجموعهای از ارزشها و هنجارهایی است که به جامعه علمی و دانشمندان تحمیل میشود و در حکم نوعی نسخه تجویزی است که میبایست توسط دانشمندان مشروع شمرده شود تا کار علمی بتواند استمرار یابد. مرتون هنجارهای علم را به نظام پاداش و تنبیه رفتارگرایانه در علم پیوند میزند و تصریح میکند که نهاد علم پاداشهای علمی را به آن دانشمندانی تخصیص میدهد که بیشتر به هنجارهای علمی وفادارند (قاضی طباطبایی و ودادهیر ۱۳۸۶). در این رویکرد آنچه علمی خوانده میشود بهنوعی برآوردن حد انتظارات جامعه یا مشترکاتی از ارزشهای اجتماعی است که بنیان علم را تشکیل میدهد.
۲) جامعهشناسی جدید علم یا جامعهشناسی معرفت علمی که به دنبال انتقادهای مطرحشده بر رویکرد نخست درزمینهٔ عدم کارایی مدلهای پیشنهادی با توجه به تحولات علم در دهه ۷۰ و ۸۰ ایجاد شد. این رویکرد براین فرض مبتنی است که علم را نمیتوان خارج از جامعه متصور شد و درنتیجه تمایز میان علم از غیرعلم در پردهای از ابهام است. این رویکرد در انتقاد از جامعهشناسی قدیم آن را موردبازبینی و تجدیدنظر قرار داده و میتوان گفت که در نسبی باوری و تصریح بر تأثیرات و فرایندهای اجتماعی و فرهنگی بر علم و شناخت علمی باهم اشتراک فکری دارند.
۳) جامعهشناسی علم فناوری یا نظریه کنشگر-شبکه مهمترین نظریه در حوزه مطالعات علم و فناوری است. این نظریه در دهه ۸۰ توسط برونو لاتور و جان لاو شکل گرفت. لاتور اولین کسی است که شیوههای مردمشناسی را برای فهم و درک چگونگی تغییر و تحول علم بکار گرفت و نظریه ویژه کنشگر-شبکه را بنا نهاد (محمدی و مقدم حیدری ۱۳۹۱). این نظریه از حیث ریشههای فکری تلفیقی از افکار میشل فوکو درزمینهٔ قدرت و دانش، اندیشههای دلوز وگاتاری و برساختگرایی اجتماعی است که چارچوبی مفهومی یا نظری مدرنی برای کشف و درک فرایندهای اجتماعی-تکنیکی و جنبشهای فکری/علمی را عرضه میکند (قاضی طباطبایی و ودادهیر ۱۳۸۶). این نظریه برخلاف رویکردهای رئالیستی و برساخت گرایانه در تبیین علم از نظریهای ترکیبی بهره میبرد که در آن فرض اصلی بر مشارکت عوامل انسانی و غیرانسانی و شامل تمامی پدیدهها و اشیاء است. به عبارتی در این رویکرد که به بحث در باب شیوه اجتماعی تولید علم میپردازد کلیه عوامل زمینهای و اجتماعی را دخیل در کنش تولید، تکوین و تحول علم میداند. این رویکرد نه ذاتگرا و نه تقلیلگرا به عناصر در این مشارکت است و بهنوعی به هر کنشگر بهمثابه یک عامل و کنشگر میاندیشد و هیچ تمایزی قطعی میان دوگانههای طبیعت و جامعه، قدرت و دانش یا عاملیت و ساختار قرار نمیدهد. بحث اصلی این نظریه این است که علم فناوری مدرن بخش تفکیکناپذیری از جامعه و در کنش متقابل با آن است (همان). بهعبارتدیگر علم و فناوری مولود و محصول یک کنش همگانی درزمینهٔ مشارکت هستند که در آن از جامعه و طبیعت گرفته تا نهادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و نیز دانشگاهها و عوامل انسانی و غیرانسانی همه به یکمیزان در این امر جمعی سهیم هستند.
مطالعات اتنوگرافی در علم و فناوری
در اوایل دههی ۸۰ اندیشمندان علوم اجتماعی و عمدتاً دانشمندان علوم اجتماعی تحقیقات زیادی در حوزههای پژوهشی و تحقیقاتی انجام دادند که میتوانآنها را زیرمجموعه انسانشناسی علم قلمداد کرد.این نسل بهطورکلیبهعنوان جامعهشناسی علم شناخته شد. هستار اصلی این مطالعات بررسی و تدقیق ساختار اجتماعی دانش بود، به این معنا که عوامل اجتماعی و تکنولوژیکی چطور در اعتبارسنجی ادعاهای علمی و تصمیمگیری درباره اتخاذ روشهای علمی تأثیرگذار است.
این دیدگاه در مقابل دیدگاه سادهای قرار داشت که کار علمی را فرآیندی کاملاً «عقلانی» و منطقی در بازنمایی طبیعت، بهصورتمشاهدات شفاف میدانست. اصطلاح «عقلانی» در این دیدگاه نشاندهنده این عقیده است که معیارهای تصمیمگیری جهانی نظیر دغدغههای روششناختی و نظری درباره شواهد و سازگار آنها در علم عوامل و دغدغههای اصلی و حاکم در علم هستند. در مقابل این رویکرد، محققانSSK، مدعیاند که دانش و روش اتخاذشده در این زمینه عوامل دیگری دارند، نظیر رویدادها و اتفاقات احتمالی، تصمیمگیریهایمنطقهای، مذاکرات کنشگران اصلی دریک موضوعخاص و مشخصاً روابط اجتماعی و منطقهای مانند روابط حاکم قدرت و ثروت.
در میان مردم نگاران این نسل بهرغم وجود زمینه مشترک، تفاوتهایی نیز وجود داشت. تفاوتهایی مثل قضاوتهای نظری درباره ماهیت دانش که بر انتخاب سایت و روش میدانی دلالت میکرد. برای مثال کالینز، نقش مردم نگار را بهعنوان «مشارکتکننده همدل» میپذیرد، نقشی که در مقایسه و تمایز با «مشارکتکننده مشاهدهگر» صورتبندی شده است. در این نسل، حیطه موردعلاقه کالینز و پینج دستیابی به درکی بینرشتهای میان علوم اجتماعی و زمینه مورد مطالعه بود؛ درحالیکه لاتور و وولگار بیشتر به درک دلالتهای لفظی در فرایند متقاعد کردن مبادرت میورزیدند، درک فرایندی که مشاهدات علمی را به واقعیتهای پذیرفتهشده تبدیل میکرد، به همین منوال کارهای آنها متمرکز بر فرایندهای آزمایشگاهی بود. در این دوران سنت مطالعات تجربی علم، به سمت فناوری و تکنولوژی تغییر مسیر داد. اصطلاحات «همسازی برساختی» یا بهاختصار «برساخت» روی کار آمد (Hess 2001). در حوزه روش هم گرچه روشهای مشارکتی در میدان تا دهه ۹۰ ادامه داشت، بااینحال تمایلات بیشتر به سمت روشهای اسنادی و مصاحبه بود.
تئوری «کنشگر شبکهای» یک نمونه قابل ذکر در تمایلات به مطالعه تکنولوژی و همسازی برساختیست که چگونگی تبدیلشدن نهادهای غیرانسانی به عاملیتی مشروع در شبکههای اجتماعی تکنولوژیکی را موردبررسی قرار میدهد. برای مثال یک در -بهعنوان عاملی غیرانسانی- با توجه به میزان و زاویه باز یا بسته شدنش، کنش انسانی را تعریف و تحدید میکند. یا چراغ راهنمایی رانندگی به نور و رنگ آن برایشکلدهیبهکنشانسانی عاملیتی تفویضی میدهد.درمیان محققان ایننسلادعاهاییافراطیتحتاینعنوانمطرحشدکهدانشموردتوافقیکرشتهعلمیدرهرنقطهازتاریخصرفاًمحصولیازروابطوعواملاجتماعیاست.بااینحال دیدهایم که گاهی گروههای تازهپا بر اساس شواهد شفافتر و استدلالهای منطقیتر قادر به شکست ارتدکسهای یک رشته علمی بودهاند.
نسل دوم مطالعات مردمنگاری در STS، خاستگاهی متفاوت دارد، اکثر آنها انسانشناس، فمینیست و محققان مطالعات فرهنگیاند که رنگ و بوی آمریکایی دارند. حوزه موردعلاقه این نسل بیش از مشکلات نظری در جامعهشناسی و فلسفه علم، معطوف به مشکلات اجتماعی نظیر محیطزیست، طبقه، نژاد، جنس، جنسیت، استعمار و … است(Ibid). حوزه مطالعاتی این نسل از قلمرو دانشش تخصصی فراتر رفت و به رویکردهایی در باب گروههای حاشیهای، فعالان، جنبشهای اجتماعی، رسانهها و فرهنگ عامه نیز پرداخت. درنتیجه تحقیقات در این دوره چندوجهیاند و زمان بیشتری -بالغ بر چندین سال-را به بررسی یک موضوع اختصاص میدهند. مفاهیم فرهنگ، قدرت و خانواده (شامل زیرمجموعهای از مفاهیم جنسیت، نژاد، طبقه، ملیت و …) در چارچوب نظری این نسل بیش از ساختار دانش و فناوری اهمیت دارد. این ادعا که دانش علمی به لحاظ اجتماعی ساخته شده، عمدتاً در این نسل پذیرفتهشده است. با انجام مطالعات تطبیقی صراحتاً مشخص خواهد شد که هر جامعه دانش مختص به خود را برای درک جهان دارد که سنتهای فرهنگی آن را رمزگذاری میکند.
بهطورکلی آنچه برای مطالعات نسل اول بهعنوان هدف مطرح است چگونگی شکلگیری، تکوین، توافق و پذیرش اجتماعی علم است؛ این هدف بهنوعی این نکته را بررسی میکند ک هدر یک جامعه علمی که خود متأثر از دانشمندان، فضاهای آکادمیک، ساختارهای قدرت و سیاست هستند چگونه ارزشهای علمی در بین این عناصر و توسط آنان شکل میگیرد. این امر خود دربردارنده نوعی از کارکرد سیاسی سازی و اعمال قدرت در اجماع پذیری و کنترل بر سر هر آن چیزی است که بهمثابه علم و تولیدات علمی برساخته و تولید میشود. بهعبارتدیگر، نسل اول مطالعات علم و فناوری بر آن هستند تا به کشف ساختارهای اجتماعی تولید علم بپردازند، رویکردی کلان محور که بیشتر ذیل مطالعات جامع هشناسی علم قرار میگیرد چراکه به ساختارهای کلان تولید علمی و فضاهای موجود در آن میپردازد. آنان هدف خود را بازگشایی جعبه سیاه علم معرفی میکنند، نوعی از انفتاح درباره یک سازوکار یک امر مقدس که به خاص گرایی علم منجر شده است. این نسل سعی دارند تا بهنوعی تقدیس زایی از امر علمی را موجب شوند اما به باور نگارنده هر آنچه بر این امر تکیه و تأکید شود چون نوعی وارونه شناسی جعبه سیاه عمل میکند که بر منحصربهفرد بودن علم و فضای تولید علم تأکید میکند.
در مقابل، نسل دوم با به رسمیت شناختن این ایده که مردمنگاری نمیتواند به چارچوب عینی سازی توصیف و توضیح ناب و سیاستهای علمی و ارزشهای آن محدود شود دامنه مطالعات خود را فراتر از فضای محدود علمی و از سوی دیگر در نمونههای خرد اجتماعی در نظر گرفتند. این نسل با فراتر گذاشتن پای خود از آزمایشگاهها بهنوعی هم در مقابل دیدگاه نخست قرار گرفتند و هم از نوعی رویکرد کنشگر شبکهای بهره گرفتند. در این رویکرد، به دلیل طیف محققانی که حضور دارند و خود از جنبهها و حوزهها ای مختلفی به علم میپردازند شکلی رنگارنگ از جعبهسازیهای علمی را مدنظر دارند. به دلیل طیف گستردهای از انسانشناسان، فمینیستها، محققان مطالعات فرهنگی و … آنان سعی در بازگشایی جعبههای رنگارنگی (نهتنها جعبه سیاه) دارند؛ آنان میکوشند تولیدات علمی را در یک هسته گستردهتر از مجموعه عناصری در نظر بگیرند که در نوعی از نزاع و چالش به سر میبرند. آنان به دنبال بررسی ارتباط میا میان ساختارهای تولید دانش، ساختارهای سیاسی و اقتصادی حمایتکننده از علم و تغییراتی که این عناصر در میان فرهنگهای مختلف با توجه به عواملی چون جنسیت، نژاد، طبقه،محیطزیست، استعمارگرایی پدید میآورند، بپردازند. با توجه به گسترده شدن عوامل مؤثر در شبکهای از عناصر دخیل در این فرایند، پیشفرض نسل اول یعنی تولید اجتماعی علم مسلم گرفته میشود و نیازی به اثبات ندارد. این امر بدیهی است که ساختارهای فرهنگی دانش رویارویی با جهان را پدید میآورند و همی ساختارها خود از طریق علم در ارزشگذاریهای فرهنگی تغییراتی را کسب میکند. در نسل دوم توصیف از جهان کنشگران و معانی محلی آغاز میشود. اگر مطالعات آزمایشگاهی بهمثابه یک کانون خرد از جهان تولید علمی در مطالعات نسل اول در نظر گرفتهمیشوداز آن به ترسیم ساختارهای کلانتر جامعه رسیده شود (برای نمونه مطالعات لاتور در باب موفقیتهای پاستور در جامعه فرانسه)، در نسل دوم نیز نوعی از توصیف و معانی محلی در اجتماعی مشخص آغاز میشود اما این فرایند به پایا ن نمیرسد مگر با تحلیل و تفسیر این معانی ازنقطهنظر نوعی از آگاهی بخشی به جامعه مطالعاتی در قالب اثربخشیهای ساختارهای علمی به جهان پدیدارهای فرهنگی. مطالعات نسل دوم به دنبال دستیابی بهنوعی از گفتمان تجویزی است که مسائل و پرسشهای مختلف سیاسی را مطرح میکند. در میان این نسل شکلی از مداخله برای مطالعه کنندگان در نظر گرفت همیشود که در حکم نوعی از جهانبینی عمل میکند که انسانشناس حوزه علم و فناوری را به اجتماع موردمطالعهاشپیوند میزند؛ او نهتنها یک محقق حوزه علم و فناوری که یک رهبری و صدای آگاهیدهنده به مردم نیز نگریسته میشود. ازاینرو مفهوم مداخله در مطالعات مردمنگاری، مطالعه و نقش پژوهشگر را تنها در قالب یک توصیفکننده از جهان علمی و فرهنگی (همچون نسل اول) فرو نمیکاهد، بلکه در چی آن است تا از طریق مردمنگاری شکلی از مداخله را در قالب خواستهای سیاسی از طریق ارائه آلترناتیوهایی برای جامعه مطالعاتی شکل بخشد. ساختارگرایی در نسل اول به شکلی از پساساختارگرایی در مطالعات نسل دوم میرسد که نسبت گرایی فرهنگی را میتواند به نقش فعالانه عناصرو عوامل در پی داشته باشد، نوعی از اجرامندی فعالانه در برابر اجراپذیری منفعلانه. مردمنگاری که مطالعات خود از علم و فناوری را از حوزه نگاه کنشگران انسانی در حوزههای کانونی و محلی آغاز میکند با آشنا شدن با جهان پدیدارهای افراد از طریق فرایند گردآوری دادهها که عمدتاً با مشاهده و مصاحبه صورت میگیرد، بهتر میتواند به صدای آن جامعه بدل میشود، صدایی که ناشی از درک و فهم این اجتماع و خواستهای آنهاست که از طریق نوعی از سیاستگذاریهای آلترناتیو خواستهای فرهنگی را به گوش میرساند. با توجه به شعار فمینیستها که امر شخصی، سیاسی است با توجه به مطالعات علم و فناوری بهویژه رویکرد نسل دوم، هر امر فنی و علمی نیز امری سیاسی و فرهنگی است. ازاینرو انتظار میرود تا پژوهشگر در قالب نقش مداخلهگر صدای جامعه در خدمت منافع عمومی آن باشد.
اتنوگرافی مطالعات علم چه ویژگیهایی دارد؟
مردمنگاری علم و فناوری نزدیکیهای زیادی با مردمنگاریهای معاصر دارد، بااینحالویژگیهایمنحصربهفرد زیادی هم دارد.در چرخشی که این روش در دوران سنتی خود به دوران معاصر داشته است، میدان کار از مناطق دورافتاده و دور از دسترس به محیطهایی که مواجهه ما با آنها ممکن است هرروزه اتفاق بیفتد، تغییر کرده است. در اتنوگرافی علم و تکنولوژی نیز میدان کار، معمولاً بخشی از جامعه خودی و نزدیک به سیستم جهانی است. ویژگی مشترک دیگر میان مردمشناسی علم و مردمشناسیهای معاصر نوع مواجهه آنها با مطلعان در این طرحهاست. درگذشته مردم نگار گویی فرزند یا دانشآموز مطلعان بومی بود که فرهنگ را میآموخت اما در دنیای امروز این نوع رابطه تغییر کرده است. در دنیای امروز مطالعات و مردم نگاران در کنار هم و پابهپای هم برای کشف تغییرات سریع این دنیای «در حال شدن» فعالیت میکنند.
درSTS میدان کار شامل فضاهای بسیاری ست: حضور در کنفرانسها، بررسی فعلیتهای آزمایشگاهی، مکانهای آموزشی، همایشها، مصاحبه با افراد مرتبط با موضوع تحقیق، بایگانیها، ایجاد رابطه طولانیمدت با مطلعان و … . حضور محقق در مکانها وفاهای مختلف میتواند به نگاه همهجانبه و دوری از نوعی از ذاتگرایی مختص به یک اجتماع و ارائه یک چشمانداز فرهنگی مبتنی بر نسبیتگرایی ارائه دهد. پژوهشگر مطالعات علمو فناوری در این رویکرد که بیشتر مرتبط با نسل دوم انسان نشناسی علم است با روبرو شدن در میدان، ارتباط میان خود و افرا د را واسازی میکند. او تنها یک مشاهدهگر تحلیلکننده نیست که در متن مردمنگاریاش تنه صدای او شنیده شود بلکه در فرایندی همدلانه و مستمر با افراد که با نام مطلعان خوانده میشوند این صدای افراد دیگر است که شنید میشود. اگر در مردمنگاری کلاسیک، انسانشناس با دور شدن از جامعه آشنای خود شکلی از بیگانگی Strangness را در میدان مطالعاتیاش تجربه میکرد اکنون علاوه بر بومیشدن این میدان که میتواند یک فضای آشنا باشد، محقق دیگر تنها نیست بلکه او مانند نوآموزی از طریق همصحبتی و فرایند مستمر اجتماعی با آن افراد است که به شناخت نائل میشود. در این میان رابطه یکسویه و مبتنی بر قدرت میان پژوهشگر و مطلع وجود ندارد چرا که مطالعات خود مسیر پژوهش را مشخص و خود آن را در یک بازخوانی مستمر با متن مردمنگاری مینویسد. این شکل از مردمنگاری محقق راوامیدارد تا علاوه بر آشناساختنو در جریان گذاشتن مطلعان خود در مردمنگاری وپژوهش، با قرار دادنمتون نوشتارِ از طریق بازخوانی آن توسط مطالعانو شنیدن نظریات آنان سعی در پر کردن خلأهای شناختی و فرهنگی کند تا هر آن چیزی که یا بهغلط پنداشت شده یا نامفهوم گفتهشده است در فرایند بازخوانی شکل صحیحی به خود بگیرد.
یکی دیگر از ویژگیهای یک مردمنگاری خوب که مرتبط با مطالب پیشین است ارائه تلفیقی از نگاه درونی (امیک) و بیرونی (اتیک)به موضوع مورد مطالعه است. در وهله اول اینکه مردم نگار بهعنوان یک بومی به مشروعیت شناخته شود در درک نظامهای معنایی موجود در میدان به وی کمک به سزایی میکند. فاصله گرفتن از جریانات حاکم در میدان و اتخاذ رویکردی انتقادی بهعنوان پژوهشگر علوم اجتماعی ویژگی دیگری ست که یک مردمنگار باید اتخاذ کند تا سوژه مورد مطالعه خود را در کلیت و جامعیتی ببیند که پیوستگیها، نقاط متصلکننده جریانها به هم و بهطورکلی روابط در یک انسجام یکپارچه نقش ببندد. از همین رو بسیاری از محققان سالها وقت صرف میکنند تا در ابتدا بهعنوان یک بومی پذیرفته شوند و فرایند بومیشدن را از طریق نوعی از مشارکت همدلانه با افراد موردبحث کسب کند و از سوی دیگر محقق با داشتن چنین درک و فهمی از اجتماع است که میتواند به تبیین ساختارهای علمی و فرهنگی دست پیدا کند.
مردمنگاری خوب با توجه به سنتهای تحقیقاتی علوم اجتماعی بهصراحت موضع میگیرند و سنت را با ارائه مفهوم و مقولهبندی، یافتههای تجربی جدید، توضیحات جدید یا مدلهای توضیحی بهپیش میرانند. در روش مردمنگاری همچنان تمایل به غرق شدن در جزییات اتنوگرافیک، تمایل به مشارکت مستقیم در میدان، اتخاذ دیدگاهی انتقادی، یا ویژگیهای دیگری که مردمنگار را بهعنوان یک عضو متعهد به نظرگاه علوم اجتماعی متمایز میکند از یکسو و تمایل به تمرکز بر جزییات خالص علم، تدقیق در سازوکارهای علمی که فرد را نزدیک به یک فرد متخصص در حوزهی تحقیقاتیاش میکند، از سوی دیگر وجود دارد. بااینهمه یک مردمنگاری خوب باید توانمندی جمع این دو گرایش در کنار یکدیگر و متمایل نشدن به سمت یکی از این مواضع را داشته باشد. یک اثر اتنوگرافی خوب ضمن تمرکز بر چگونگی تولید و توزیع دانش و تکنولوژیبهصورت اجتماعی باید توانایی ارائه آلترناتیوهایی برای بهتر شدن چارچوبها و ساختارهای موجود تولید و توزیع محتوای علمی داشته باشد.
در کنار همه اینها یک اندیشمند حوزه علوم اجتماعی که دانش و تکنولوژی را در سطحی تقریباًهمپای متخصصان آن حوزه درک میکند و جنبههای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی این حوزه را غالباً فراتر از درک متخصصان آن حوزه بیان و تحلیل میکند، نهتنها دارای موقعیتی منحصربهفرد است، بلکه تعهدی مدنی دارد که یک پل ارتباطی میان زمینه تحقیق و حوزه تأثیر عمومی آن باشد. برای مثال در مردمنگاریهای حوزه پزشکی و روانپزشکی که زمینه اثر آن غالباً مردم مبتلا به بیماری بیولوژیکی یا روانی هستند، انباشت ادبیات در رابطه با نحوه تعاملات میان این دو گروه میتواند تغییرات اساسی در ابهامات و اشکالات ساختاری این رابطه به وجود بیاورد. بهعبارتدیگر یک مردمنگار یا به طور کلی یک اثر اتنوگرافی باید توانایی فعالیت و مداخله در حیطه مورد مطالعه خود را داشته باشد.
اتواتنوگرافی چیست؟
نوشتار اتنوگرافیک ترکیبی است از متون توصیفی، گزارشهای توصیفی از کنشهای افراد که با صدای پژوهشگر مردمشناس روایت میشود. نوشتار مردمنگارانه در ذات خود ویژگی توصیفی و در قالب گزارشهای روایتی است. ماهیت کار مردمنگاران روایی، عادت به گوش سپردن و برداشتن یادداشتهایی بهصورت سیستماتیک از داستانهایی است که بهصورت واقعی و در محیطهای مختلف اتفاق میافتد. دادههای مردمنگارانه روایتهایی از تاریخ شفاهی زندگی افراد است. روایتها به دلیل خصلت رواییشان شبیه خود زندگیاند برای همین برای مخاطب شنیدنیتر است. مردمنگاری روایی امکان تحلیل لایههای متعدد داستانهایی که به درون یکدیگر قرار رفتهاند را در ارتباط با سایر داستانها فراهم میآورد (گوبریم و هوستین ۱۳۹۶). مردمنگاری روایی، دری است که ما را بهسوی فرایندها و موقعیتهای اجتماعی و بررسیهای تجربی میگشاید که از طریق آنها فرایند و موقعیتهای اجتماعی روایتها ساخته میشوند، رشد مییابند و یا در برابر ساختهشدن مقاومت میکنند. روایتهای مردم نگارانه، کنشهای زندگی را بهصورت آنچه اتفاق افتادهاند بازگو میکنند. این مهم به دلیل دربرداشتن زاویههای دید مختلف که نشان از روایان مطلعی است که رخدادها را تجربه کردهاند، تاریخهای روایی از زندگیاند. ازاینرو در شکل روایت، راوی که صدای وی در متن به گوش میرسد خود تجربه کننده است، بهعبارتدیگر، روایتهای مردمنگاری شخصیت تجربه کننده را در دل خود و در نقش مرکزی روایت قرار میدهد تا ارتباط بهتر میان مفاهیم، تجربه و معنا بهتر چرخش داشته باشد. مردمنگاری روایی که اشکال متفاوتی در خود دارد؛ از روایتهایی که بهصورت توصیفی با زبان محقق بازگو میشوند (مشاهدهگر نقلکننده) تا روایتهایی که بدون هیچ تغییری تنها از طریق متن بازگو میشوند و محقق صرفاً یک واسط بین روایت شفاهی و متن مکتوب نوشتاری است. ازاینرو مردمنگاری روایی، شبکه گستردهتری را در تلاش برای شرح دادن، تفسیر کردن تجربیات زندگی روزمره به شکل درمیاورد (همان).
یکی از مهمترین اشکال نوشتار اتنوگرافیک که بهویژه در مطالعات معاصر همچون مطالعات مردمنگاری علم و فناوری به چشم میخورد، اتواتنوگرافیک یا خودمردمنگاری است. با توجه به درهم تنیدگی مردم نگار با مطالعان خود در بافت مورد مطالعه و میدان تحقیقاتی و نیاز به شنیده شدن صدای افراد مردمنگاری روایی بهعنوان شکل مسلط نوشتارهای اتنوگرافیک با عطف توجه به ساختارهای فرهنگی درآمده است. خودمردمنگاری پژوهش، نوشتار، داستان و روشی است که امر بیوگرافیک و شخصی را به امر فرهنگی و اجتماعی و سیاسی پیوند کی دهد (دیویس و الیس ۱۳۹۶). خودمردمنگاری، نوشتار (گرافیکGraphy) امر فردی (اتو Auto) است در مواجهه با امر فرهنگی (اتنو Ethno)؛ اما اینکه چه چیز خودمردمنگاری را شکل میدهد، نوشتاری است که در آن امر فرهنگی به خود بازمیگردد؛ خودی که بخشی از فرهنگ مورد مطالعه است. فرهنگی که با تجربههای درونی و ارتباطی وی درهمتنیده است. نویسنده من (I) را با پژوهش و نوشتار درهم میآمیزد بااینوجود خود (Self)را طوری تحلیل میکند که گویی دارد دیگری (Other) را مطالعه میکند. نکته مهم آنکه در صورت واژگانی و زبانشناختی خودمردمنگاری، خود به شخص محقق (مردم نگار) بازنمی گردد بلکه خود به معنای مطلعان است؛ اما آنچه مردم نگار را به یک گروه و یا دیگری (ها) پیوند میزند، شکلی از اشتراک در هویت و تجربههای زندگی است؛ و به همین دلیل است که مردم نگار با روایت تجربههای دیگری و شناخت وی به نحوی در حال مطالعه خود است. پس تنها در شکل بازاندیشانه این روش است که Auto یا خود هم به دیگری (در جریان مردمنگاری) و هم به خودِ مردم نگار (نوعی سنتز از نوشتار برای مردم نگار) پیوند مییابد. در خودمردمنگاری، بهواسطه امر فرهنگی است که ارتباط میان خود و دیگری شکل میگیرد، در این شکل از نوشتار دیگر مردم نگار با یک جامعه و میدان ناآشنا مواجه نیست بلکه به دلیل نوع آشنایی قبلی است که دلیل برای آغاز پژوهش مردمنگاری میشود که هدف در آن شناخت بهتر خود (مردم نگار) است. برای همین در خودمردمنگاری رابطه میان محقق و مطلعان بهصورت سلسله مراتبی نیست بلکه مطلعان خود پژوهشگرند و در جریان خوانش اشتراکی از متن نوشتاری آن را بازمیآفرینند.
صورتهای متفاوتی از خودمردمنگاری و بهطورکلی مردمنگاری روایی وجود دارد که تفاوت در هریک از آنها موجد تأکید بر نقش فعالی است که بر روی خود Self وجود دارد. اشکالی مانند خودمردمنگاری انتقادی، بیوگرافی مردم نگارانه، خاطرات مردم نگارانه، مردمنگاری روایتی، مردمنگاری بومی، مردمنگاری تجربی، مردمنگاری شخصی، مردمنگاری بازاندیشانه، داستانها، قصهها، اشعار و نمایشهای مردم نگارانه و … همگی شکلی از این نوع نوشتار هستند که در همه آنها نوعی از مشارکت و آمیختگیبا میدان مطالعه وجود دارد اما در اشکال مختلف میزان تسلط بر امر بیوگرافیک و امر اتنوگرافیک متفاوت است برای نمونه در بیوگرافی مردم نگارانه تأکید بر بیوگرافی است و در شکل مردمنگاری بومی شکلی از بیوگرافی جمعی وجود دارد که امر فرهنگی را در اولویت دارد.
یانگ خودمردمنگار را دارای ۵ ویژگی میداند(Chang 2008):1) او عضو کاملی در درون جهان اجتماعی موردمطالعهاش است. ۲) بهصورت بازاندیشانه ای دادهها را بر پایه خود تحلیل میکند. ۳) بهصورت مشخصو فعالانهای در متن حضور دارد. ۴) با دیگر افراد و مطلعان در درون یک وضعیت مشابه قرار دارد. ۵) متعهد به تحلیلهای نظری است (آنکه نوشتار اتنوگرافیک بر پایه تحلیلهای نظری استوار است و متن روایی صرف و توصیفی نیست). از همین رو همین ویژگی خود یکی از اول تمایز میان اتنوفیکشن یا ادبیات مردم نگارانه با خودمردمنگاری است؛ در ادبیات مردم نگارانه، فیکشن صورتی از تخیل را به متن میافزاید که دربردارنده روح فرهنگی و نوعی از ذات تجربه امر فرهنگی در درون متن است (محتوا) اما فرم نوشتاری و شخصیتهای داستانی آن روایت، میتوانند زاییده ذهن و تخیل باشند. در این شکل از نوشتار، تحلیلهای نظری به چشم نمیخورد و هدف برپاساختن نوعی از جهان درونمتنی و ذهنی (خلاقانه) است که بر پایه دادههای مردمنگارانه شکل گرفته است.
در اشکال نوشتار روایی مسئله مهمی که وجود دارد، رعایت اصول مشروعیت بخشی به نوشتار و اخلاق است. رعایت محرمانه نگهداشتن اطلاعات شخصی افراد خود از مهمترین نکات اینگونه نوشتار است که باید حتماً با اطلاع خود افراد صورت پذیرد. از سوی دیگر در شکل اتنوفیکشن این آزادی وجود دارد تا ارائه شخصیتهایی نمادین و ذهنی از رعایت اصول اخلاقی حذر کرد. بهعنوان روش، خودمردمنگاری تا حدودی برای مشخص ساختن بحران مشروعیت (اینکه چه کسی میتوان بهجای این فرهنگ حرف بزند؟) و بازنمایی (چگونه میتوان بهجای این فرهنگ حرف زد؟) توسعه پیداکرده است (دیویس و الیس ۱۳۹۶).
برای همین میتوان از فواید این شکل از نوشتار به این موارد اشاره کرد:۱) خودمردمنگاری روش پژوهشی صمیمانهای برای خوانندگان و محققان فراهم میآورد. ۲) درک فرهنگی از خو د و دیگران را افزایش میدهد. ۳) توانبالقوهای در جهت تبدیل خود به دیگری [و بالعکس] دارد و محرکی است برای آنان تا بر روی سازه ائتلافهای متقاطع فرهنگی کار کنند(Chang 2008). خودمردمنگاری همچنین بهصورت صمیمانه و شخصی، سبکهای فردی نوشتن (به نسب اشکال قراردادی و رسمی) را به خوانندگان مرتبط ارائه میدهد. خودمردمنگاری ابزاری است که از طریق آن نوعی از فهم درونگروهی و مبتنی بر خود و دیگری فراهممیآید؛ فرایندی که در آن دیگر تنها صدای یک نفر و آن پژوهشگر به گوش نیم رسد (تکصدایی) بلکه با درگیر شدن دیگری (ها) در فرایند انجام پژوهش و نگارش دیگر محقق بهعنوان صاحب متن و صدای نوشتار وجود ندارد؛ این دیگران هستند ک همتن و اتنوگرافی را شکل میدهند (چندصدایی). درنهایت اینکه محصول نهایی خودمردمنگاری نهتنها حاوی متن نوشتاری که میتواند عکسها، تصاویر، نقاشیها، مصنوعات و اشکال شاعرانه روایت زندگی مثل اسطورهها، قصهها و ترانهها را نیز شامل شود که همگی بهنوعی تکمیلکننده متن و در جهت ارائه یک فرهنگ متنی هستند. در این شکل از نوشتار، فرهنگ با همه اشکالش میتوان مبدل به متن شود.