انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

انسان شناسی درد و رنج (۵۲)

داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور
معنای عمیق درد از خلال پیچاپیچ‌ها و ابهام‌هایی می‌گذرد که خود رابطه فرد با جهان را تعیین می‌کنند. بخشی از وجود فرد به شدت در تمنای درمان است در حالی که بخشی دیگر از وجود او به درد وابسته است ولو آنکه او را به ستوه آورده باشد و این امر تا زمانی که راه سومی یافته نشود ادامه می‌یابد. بیمار که به نوعی از هم گسیخته است، در همان حال که مایل است از درد رهایی بیابد، اما ناخواسته در برابر این رهایی مقاومت می‌کند. ث.رابتو (۱۹۸۶) موضوع را در این جمله از زبان بیمار خلاصه می‌کند: «به من کمک کنید از این درد که آزارم می‌دهد خلاصم کنید، اما بگذارید برایم بماند که احساس بودن کنم». [گاه] وقتی پزشک به بیماران رضایت خود را از پیشرفت مداوای آنها اعلام می‌کند، برخی از آنها نگران و پریشان می‌شوند. گاه نیز آنها به سراغ مطب روانکاوها می‌روند. ژ.ب پونتالیس می‌گوید: «بیمار «ترجیح می‌دهد» درد را حفظ کند، گویی این درد به نوعی جز اموال شخصی‌اش باشد و حتی در برابر یک بهبود نسبی مقاومت می‌کند زیرا به باورش این امر پاسخی مثبت به خواسته‌های روانکاو است، نه نوعی رضایتمندی بیش از اندازه آشکار روانکاو به اینکه بیمار تسلیم خواست او شود: تو باید تغییر کنی و معالجه شوی و نه اینکه بیمار بمانی و خودت را به عنوان یک قربانی نشان بدهی. سقوط در بیماری یا بازگشت آن، مانع از آن می‌شود که بیمار خود را گمشده احساس کند»(پونتالیس، ۸۳، ۱۹۸۸). بیمار اغلب بدون آنکه هرگز کاملاً از درد رها شود یا درمان بیابد، بر روی لبه تیغ درد حرکت می‌کند، دردی که ناخودآگاه در تداومش مشارکت می‌کند. زمانی که بیماران به آرامشی نسبی می‌رسند، گاه اتفاقی را تجربه می‌کنند یا نوعی مقاومت شخصی جدی در آنها روی می‌دهد. گویی مقداری از تلخی درد برای حفظ آنها در زندگی لازم باشد.
بدین ترتیب، درد بخشی ناخوشایند از زندگی را در گوشت و پوست بیمار جای می‌‌دهد. گونه‌ای از تنبیه کمابیش آگاهانه، راهی غایی برای نگه داشتن رابطه‌ای عاطفی و بیمارگونه و درهم آمیخته با ناخوشایندی‌های شخصی با جهان است. «آنگاه که یک فانی در پی مرگ خویش است، ایزدی به یاری‌اش می‌شتابد»(آشیل، پارسیان). آنها خود، خویشتن را به خطر می‌اندازند یا هیچ کاری برای پرهیز از وخیم‌تر شدن وضعیت خود انجام نمی‌دهند. وقتی وضعیت بیمار تا حدی بهتر می‌شود، باز در جایی دیگر [از بدن] نشانگان دیگری ظاهر می‌شود(انگل، ۹۰۰۵، ۱۹۵۹). همه چیز گویای آنست که بیماران می‌پندارند اگر بیماری‌شان درمان شود احتمالاً رنج بیشتری خواهند کشید و بدون آنکه بدانند بدترین دشمنان خود هستند. این بیماران گاه خود به دنبال آن هستند که با مراجعه به پزشک، با اعمال جراحی بیشتر یا با آزمایش‌های دردناک‌ر، درد بیشتری برای خود ایجاد کنند. آنها با نوعی تقدیرگرایی تن به اعمال جراحی و درمان‌های جدید می‌دهند و در این حالت اگر پزشک نیز بدون آنکه چندان کنجکاو باشد درخواست آنها را بپذیرد، سبب می‌شود این رفتارهای کالبدی در آنها تقویت شوند.
درد برای آنها همچون هدیه زهرآگینی است که آنها را با تاریخچه زندگی شخصی‌شان پیوند می‌دهد. درد همچون عامل تعادلی رنج‌آور است که به آنها یاری می‌دهد خود را بر طناب زندگی حفظ کرده و فرو نیفتند و بدون آن هستی‌شان ناممکن می‌شود. آنها بازیچه‌هایی هستند که در دست تنش‌هایی حل نشده که امکان برای زندگی‌شان به صورت دیگر ایجاد نمی‌کند. در این زمینه خاص، درد از فرد در برابر محتواهای ناخودآگاهانه‌ای که اگر به ناگهان از راه برسند او را تخریب می‌کنند، محافظت می‌کند. درد سبب می‌شود که تأثیرات اساسی [برونی] به سوی حفظ احساس هویت به کار برده شود. درد به دور از آنکه بتواند زخم را از میان ببرد یا اعلام کند کارکردی در حفظ آن دارد. درد به صورتی متناقض‌نما رنج خاص تاریخچه [زندگی] فردی را کاهش می‌دهد. روشن است که هستی فرد ضایع می‌شود اما این بهایی است که باید او پرداخت کند تا از موقعیتی بدتر جلوگیری نماید. درد به شکل ناخودآگاهی از قربانی شدن است و بخشی از آتش [مجازاتی] است که فرد باید پرداخت کند تا بتواند به هستی فرد ادامه دهد. فرد با درد خود، دین خود را که در گره [ناگشوده‌ای] از زندگی‌اش حک شده، پرداخت می‌کند. رنج اگر تا حدی همراه با درد باشد، جایی دیگر قرار گرفته، جایگاهی روحی که گاه خود فرد نیز نمی‌داند. آبرام و تروک (۱۹۷۸) درباره زخمی تازه که در فضایی روحی وارد شده، همچون حفره‌ای سخن می‌گویند یعنی جایی بسته که پنهان شده است. این درهم پیچیدگی‌های حافظه همچون خاکریزی محافظت‌کننده اما مبهم عمل می‌کنند که در برابر خشونت به مثابه یک رویداد مقاومت می‌کند. آنها گاه همان مرکز پنهانی هستی هستند که از دسترس فرد خارجند اما همه روابطش با جهان را شکل می‌دهد. انگل با تأیید پژوهش‌هایی دیگر در نزد بیماران خود به بقایای رنج‌های کودکی گه هرگز از یاد نرفته‌اند، اشاره می‌کند. این کودکان زیر دست والدینی بزرگ شده‌اند بی‌اعتنا یا خشونت‌باز، نامنسجم و به هرحال والدینی که آنها را دوست نداشته‌اند.