انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بررسی نقش ساختار در معنای نشانه های شهری (۲)

ساختار نظام نشانه ای شهر
نشانه‌شناسی اولیه در بستر ساختارگرایی فرانسوی شکل گرفت. اندیشه ساختارگرایانه سوسور، پس از او به زمینه‌های دیگر نیز وارد شد. ساختارگرایی استوار بر این نکته است که اگر کنش‌ها و دستاوردهای کار و اندیشه آدمی دارای معنا باشند، پس باید نظامی از تمایزها و مناسبات میان واحدهای کنش و تولید وجود داشته باشد که امکان حضور معنا را می‌دهد. به چشم یک تماشاگر بازی فوتبال که چیزی از قوانین آن نمی‌داند کنش‌های افراد یکسر بی معنایند. تنها زمانی این کنش‌ها به نظر او معنی دار میشوند که همچون نشانه‌هایی دانسته شوند و نظام‌های حاکم بر دگرگونی و مناسبات درونی آن‌ها شناخته شود، یا قابل شناخت باشد. (احمدی, ۱۳۸۸, ص. ۲۱۸)
در شهر به عنوان یک نظام نشانه‌ای ساختار چیست؟ و در کجاست؟
آن چه که در شهر ساختار (در معنی نشانه شناسانه) می‌نماید، همان شالوده و بن مایه‌ای است که نشانه‌های شهری در درون آن معنی می‌شوند. ساختار برای تمام نشانه‌های یک نظام دلالتی مشترک است و در واقع کل نظام دلالتی را در درون خود دارد. هیچ نشانه ای خارج از ساختار معنی پذیر نیست، لذا ساختار در بردارنده تمام معانی ممکن است.
به منظور دست یابی به ساختار اصلی معانی در شهر، باید بزرگترین کل در برگیرنده معانی را تشخیص داد. در نگرشی عام و فلسفی به شهر می توان شهر و اجتماع شهری را ظرفی از مکان و زمان دانست که بستر زندگی انسانی است. بدون مکان، زمان و انسانی که در این ظرف سکونت یابد، مفهوم زیستگاه انسانی و خاصه شهر، از بین می رود. فضا، زمان و انسان سه مقوله بنیادین در نگرش عام به شهر هستند که بدون هر یک از این سه ، معنای نشانه غیر قابل ادراک و تصور است. طرح تفکر نسبت به شهر یا به طور کلی زیستگاههای انسانی، خارج از فضا، زمان و انسان معنی ندارد. لذا در این جا برای یافتن چارچوب و ساختار کلی معانی موجود و ممکن در شهر، از مولفه‌های اصلی تدوین کننده موضوعیت آن بهره گرفته شده است.

این مولفه‌ها اگر چه اساس ساخت یک شهر محسوب می‌شوند اما در این جا و به منظور تشخیص ساختار، برخورد محوری و مولفه گونه با آن ها سودی ندارد. ساختار یک نظام در هم تنیده است. لذا به مفاهیمی که از این سه مولفه ساخته می‌شوند و بستری ممزوج را به وجود می آورند، احساس نیاز می‌شود. مفاهیم فرهنگ، تاریخ و محیط که زائیده برآیند دوبه‌دویی این سه مقوله هستند، یک بستر در هم تنیده را می‌سازند که نشانه‌ها را از آن گریزی نیست. آن چه که از برآیند مولفه مکان وانسان به دست می‌آید، فرهنگ است. برآیند مولفه‌های انسان و زمان تاریخ را به دست می‌دهد. و مکان و زمان ، محیط را به دست می‌دهند. باید توجه داشت که هر یک از این عرصه ها از مولفه سوم جدا نیستند زیرا که نمی توان خارج از سه مولفه اصلی اساسا به موضوع شهر پرداخت. از این رو نقش بردار سوم در ترکیب دو بردار قبلی که میان ان ها عرصه های فرهنگ و محیط و تاریخ شکل می گیرد غیر قابل چشم پوشی است.
از دل یک اجتماع شهری کدامیک از این مفاهیم قابلیت حذف شدن دارند؟ می‌توان فرهنگ یا تاریخ یا محیط را از یک اجتماع را گرفت و سپس نشانه‌های آن‌ها را معنی کرد؟ آن چه که مسلم است این سه، اصول اساسی تدوین‌کننده ساختار هستند. اگر از میان این سه مفهوم، دو مفهوم را ثابت و یکی را متغیر فرض کرد، تغییر در نشانه‌ها و معنی آن‌ها نزد اجتماعات مختلف به سادگی قابل رویت است. گاهی جدا کردن فرهنگ از تاریخ یا محیط غیر ممکن می‌نماید در این جاست که پیوستگی این سه، خود دلیل دیگری بر ارزش ساختاری آن‌هاست.
این مولفه‌های ساختاری همانهایی هستند که نمی‌توان آن‌ها از بستر نشانه‌ها زدود. در تالیف، قرائت و معنی نمی‌توان این مولفه‌ها را فراموش کرد یا از اهمیت آن‌ها غفلت کرد. در کلام کلی، معنای نشانه را از این مولفه‌ها رهایی نیست.
فرهنگ
یکی از ریشه‌های اساسی در ساختار، بستر ذهنی افراد است. تمام دریافت از جهان پیرامون‌ با آنچه که در گذشته، دیده و دریافت شده است، مقایسه و سپس معنی می‌شود. گفته شد که معنی در درون آدم‌هاست و مفسر نشانه‌ی شهری برای تعبیر نشانه از یک ساختار ذهنی تبعیت می‌کند. هیچ انسانی از ساختار ذهنی خود جدا نیست. شناخت فرآیند ذهنی انسان، هنوز هم نقاط ناشناخته‌ای برای دانشمندان دارد، اما با یاری گرفتن از اطلاعاتی که دانشمندان انسان شناس، در رابطه با ارتباط انسان و پیرامونش دریافته‌اند، می‌توان گفت که پیشینه ذهنی، فرهنگ، زبان و … که ابزار ارتباط انسان با محیط محسوب میشوند، همانا بستری هستند که نشانه‌ها برای رمز گشایی بدان جا برده میشوند.
فرهنگ اصلی‌ترین مولفه شکل دهنده‌ی ساختار ذهنی است. جمله معروف ادوارد.تی.هال در کتاب بعد پنهان به خوبی تایید‌کننده ‌این مطلب است : فرهنگ را نمی‌توان دور ریخت.
“… فرقی نمی‌کند انسان چقدر درگیر تلاشهای روزانه باشد در هر حالت برای او غیر ممکن است که از فرهنگ خودش محروم گردد، زیرا فرهنگ در اعماق سیستم عصبی او نفوذ کرده و تعیین‌کننده نحوه ادراک او از جهان است. بیشتر قسمتهای فرهنگ پنهان بوده و خارج از توان کنترل ارادی است و تاروپود وجود انسانی را تشکیل می‌دهد. حتی زمانی که بخش‌های کوچکی از فرهنگ به سطح بالاتری از آگاهی و شعور می‌رسند، دیگر تغییر دادن آنها کار مشکلی است، نه تنها به دلیل این که این درک آن‌ها جنبه شخصی پیدا می‌کند بلکه به این دلیل که مردم نمی‌توانند از هیچ راه معنی داری غیر از فرهنگ عملکرد یا واکنشی از خود در برابر دیگران نشان دهند. ”
(هال, ۱۳۷۶, ص. ۲۲۲)
فرهنگ در ذات خود معنایی اجتماعی دارد. تعاریف معین خصوصیات فرهنگی است که انسان‌ها را قادر به همفکری و همکاری در رفتارهای خاص میکند (راپاپورت, ۱۳۸۴, ص. ۵۷) فرهنگ انسانها را قادر می‌سازد در یک محیط، به گونه‌ای که قابل قبول سایر افراد گروه است و در شرایط خاص آن محیط مناسب و مقبول باشد، رفتار کند.
فرهنگ به گونه‌ای سنتی در شناساندن هنجارهای مناسب رفتاری در گروه نقش دارد. (راپاپورت, ۱۳۸۴, ص. ۶۷) تمام آن چه که در زندگی اجتماعی از همان آغاز کودکی به انسان منتقل می‌شود و در جایگاه پیش فرض‌های اولیه او قرار می‌گیرد می‌تواند جزئی از فرهنگ اجتماعی به حساب آید. لذا در این جا، حرف از نقش اجتماعی فرهنگ در، تفسیر محیط است. لزوم پرداختن به اینکه فرهنگ چگونه به انسانها انتقال می‌یابد و تحت چه مکانیزمی عمل میکند در اینجا احساس نمی‌شود.
همانطور که گفته شد ساختار ماهیتی پویا و فعال دارد و از درون پوینده و زایا است. در مورد فرهنگ به عنوان یک مولفه ساختاری دانشپور اشاره میکند که :
“اگر چه فرهنگ عامل تعامل و ارتباط انسانی با محیط و جهان خارج است ولی فرهنگ یک هستی پویا و موجودی زنده است که مبادلات ، بقای آن را موجب شده و امکان رشد و گسترش و یافتن تجربه‌های تازه را به آن می‌دهد. فرهنگ به حکم این که یک فراگرد تازه است،‌دائم در حال پاره‌افزایی است، یعنی لایه‌های تازه‌ای را روی لایه‌های قبل شکل می‌دهد و خودش را متنوع میکند.”
(دانشپور, ۱۳۷۹, ص. ۹۸)
اهمیت فرهنگ به عنوان یک مولفه ساختاری در دریافت و ادراک معنای نشانه ها ، به هنگام قرارگیری در یک متن ناآشنای فرهنگی خود را بیشتر نشان می‌دهد. گاه تعارض در دریافت و تفسیر محیط و بعضا عدم توانایی در ادراک معنای صحیح نشانه ها، در یک متن ناآشنا به لحاظ فرهنگی می‌تواند منجر به شوک فرهنگی شود. تجربه تهاجم فرهنگی و گسست بافت یک دست فرهنگ اجتماعی هم در همین حوزه قرار می‌گیرد. اگر چه نمی توان از نقش خرد فرهنگهای قومی یا خانوادگی در زندگی انسانها و ادراک نشانه ای آنها صرف نظر کرد، اما آن چه که مسلم است در بیشتر افراد یک جامعه، یک فرهنگ کمابیش یکسان اجتماعی حکمفرماست. تفاوت در خوب و بد و هنجارهای رفتاری، تمایز میان فضای مطلوب و نامطلوب، معانی و انگاره‌های مشترک ذهنی در هر فرهنگ این فرصت را ایجاد میکند تا از فرهنگ به عنوان بخشی از ساختار رمز گذاری و رمز گشایی در یک جامعه نام برد. در خلال زندگی اجتماعی افراد هر جامعه، قسمتی از فرهنگ نانوشته آن اجتماع را تدوین میکنند. گاه این فرهنگ ریز نانوشته به قدری در بتن زندگی گسترده می‌شود که برای دریافتش تنها باید در میان افراد آن جامعه زندگی کرد.
“… به ما گفته شده و نشان داده شده که چگونه برخورد کنیم. چه انتظاراتی از ما دارند و چه رهنمودهایی بدیهی است. به ما گفته شده به عنوان جزئی از محیط چطور رفتار کنیم. قسمتی از عینیات جهان توسط اعمال مردم دیگری که در آن کد گذاری شده است داده می‌شود. ” (هال, ۱۳۷۶, ص. ۱۵)

ادامه دارد…..

فایل پیوست:

neshanehaye-shahri