انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بردپیت سیاه

“خاطرات لخت و برهنه سر دیوار نشسته‌اند و پایشان را تکان‌تکان می‌دهند. از دور که تو را می‌بینند جست می‌زنند و دنبالت راه می‌افتند. حواست نباشد لِنگ می‌بندند و زمینت می‌زنند. اینجا زندان خاطرات است و تو محکومی به ابد در این زندان…”

 

شراره شریعت‌زاده در اولین داستان بلند خود روایتگر داستان زنی است که دنیا را از دریچه‌ی نگاهش برای ما متفاوت و جالب می‌کند. راوی از همان سطر آغازین ما را با یکی از اصلی‌ترین پارامترهای جهان‌بینی خویش؛ اعتقاد به جبر روبرو می‌کند: “راست می‌گویند که آدم هرچه دارد از پر قنداقش دارد. دیروز آدم است که امروز و فردایش را می‌سازد”.

 

داستان برخلاف انتخاب برشهای روایتی که تمامشان بیانگر سنگینی بار ناخواسته و تحمیلی بر دوش شخصیت است، اصلاً سیاه و ناخوشایند نیست. نویسنده با انتخاب لحنی بسیار مناسب، شوخی‌های ظریف و توصیفات خاصش جهانی را به تصویر می‌کشد که درست مانند جهان واقعی آدمها ابعاد بیرونی و درونی‌اش دو رنگ متضاد و مکمل هم دارند. بعد بیرونی داستان احتمالاً برای مخاطب چندان دلگرم‌کننده نخواهد بود. روایت زندگی زنی که عواطفش هنوز هم با گره‌های کور و ناخواسته‌ای به همسر سابقش وصل است و ما شاهد تلاشش برای نمایشی خلاف آنچه واقعاً در سرش می‌گذرد هستیم. او در تلاش برای رهایی از از این گره‌ها موی سرش را تراشیده و در بیان چرایی آن می‌گوید: “انگار تارها بیخ گلویم را بسته بودند. موها تاریخ نگارند، سوار قالیچه سلیمانت می‌کنند و می‌ریزند به ناکجا. از جایی که پیچ خوردند، آویزان شدند تا جای دستی که حلقه نماند دور کمر. گاهی باید از بیخ بریدشان. به نیت ریشه‌کنی خاطرات هرز”.

زن برای فرار از مسئولیت‌هایی که متوجه خود اوست تیری برداشته و به کسانی که فکر می‌کند مسبب آن هستند شلیک کرده و خواننده را در این شکار پر از بغض با خود همراه می‌کند تا گذشته‌های دور و کودکی و تنهایی‌اش. راوی برای همه‌ی آدمهای اطرافش یک اسم مستعار گذاشته که از یک مشخصه ظاهری یا رفتاری آنها گرفته شده. تمام هویت آدمها در ارتباطشان با خود او تعریف می‌شود. ارتباطی که گاه فقط از نوع نگاهش به آدمها گرفته شده مثل دوستش؛ تابه­تا که بعد از سه بار عمل بینی و تا به تایی سوراخهای بینی‌اش این عنوان برایش انتخاب شده یا مادرش رادیو که گویا برای پرحرفی‌اش اینگونه در داستان معرفی می‌شود.

اما در بعد درونی ما با جهانی پر از نکته‌های ظریف و زیبا روبروییم که می‌توانند مثل هر داستان خوب دیگری نوع جدیدی از نگاه آدمها را به مخاطب نشان دهند. راوی اشیا را مانند انسانها به تصویر می‌کشد و این خصیصه همان نمای انیمیشن‌های دوست­داشتنی را به یاد خواننده می‌آورد. جان انگاری یا آنیمیسم که باوریست قدیمی و مقدس در لابلای توصیفات جدی و واقعی نویسنده جا خوش کرده. به طورمثال ما شاهد قاب عکسی هستیم که دست به کمرش زده و یک لنگه پا روی میز ایستاده. با اینکه استفاده از عناصر این­ چنینی خاصیت منحصربه فرد بردپیت سیاه نیست اما کاربردش در توصیفات از بار سنگینی خاطراتی که ما مدام در حال سرک کشیدن به آنها هستیم می‌کاهد.

گره‌ی اصلی داستان به سبک خیلی از داستانهای معاصر بار سنگین ذهنی راویست: “…راست می‌گوید. بارِ سنگین شانه را خم می‌کند. چشم‌ها می‌افتند کف پا. بار من هم به همین سنگینی بود. عوض سنگینی شانه‌ام، مغزم را وزین کرده بود…”

راوی داستان می‌خواهد خدای جهان درونش باشد. جهانی که با خاطرات و آدمهای خوب و بد حسابی شلوغ شده اما او می‌خواهد به یک دستی و زلالی در جهانش برسد و در تلاش برای این پاکسازی به تضاد رسیده:

“… امان از یادگاری‌ها که بودنشان یک جور آه آدم را در می‌آورد و جای خالی‌شان یک جور دیگر”.

هویت جدیدی که او به دنبال ساخت آن است؛ زنی بی‌احساس است با ظاهری مردانه که ته دلش برای مادر شدن خوشحال است و می‌گوید: “مادری قلقلکم می‌داد” اما به دنبال سقط کودکش است. او بدون هیچ ادعایی بحران روحی‌اش را با صدای بلند فریاد می‌زند. مشکل او انتخاب است. اعتقادش به جبر با انتخاب‌های بزرگ زندگی‌اش منافات دارد برای همین به خورشید غبطه می‌خورد که “هیچ­وقت سر دو راهی شب و روز قرار نگرفته است. به شب پشت می‌کند و دنبال روز می‌دود”.

اشتباه کردن به اندازه‌ی اعتراف به آن برایش ترسناک نیست. او با کله‌شقی و تصمیمات آنی در هر رویارویی می‌خواهد خودش را خالی کند اما به همان اندازه­ هم از اعتراف به آنها فراریست. او اعتراف را شبیه خوردن یک فنجان چای شب‌مانده می‌داند که لِردش لبه‌ی لیوان حلقه زده باشد.

بردپیت سیاه مانند اسمش یک دوگانه‌ی جذاب و سیاه است. پر از جذابیت‌های توصیفی همراه تضادهای روحی یک ذهن خسته. تضادهایی که بخشی از ذهن همه‌ی آدم‌های دنیای واقعی امروز را پر کرده اما این اصلا به معنی سیاهی مطلق زندگی نیست.

 

مشخصات کتاب شناختی:

– شریعت‌زاده، شراره (۱۳۹۸)، بردپیت سیاه، تهران، انتشارات سنگ، قطع رقعی، شابک: ۶-۵-۹۶۳۳۶-۶۲۲-۹۷۸