«کاروان پیران» از جمله اشتراکات بین استان گلستان با منطقه پیرامونیاش است که میتوان در راستای دیپلماسی فرهنگی از آنها سود بُرد.
رسول اسماعیلزادۀ دوزال*
نوشتههای مرتبط
برای شرکت در مراسم هفتۀ فرهنگی استان داش¬اوغوز، با هماهنگی سفارت جمهوری اسلامی ایران، سفری به داش اوغوز داشتم. این سفر، علاوه بر اینکه یک وظیفۀ اداری بود، از حیث تحقیقات فرهنگی و تاریخی نیز برایم اهمیت زیادی داشت؛ زیرا از بیست سال پیش در زمینۀ پیران ترکمنستان و تصوف در آسیای مرکزی مطالعاتی داشتم، بهویژه با تحقیقاتی که دربارۀ داستانهای ددهقورقود داشتم، با واژه¬ی دیشاوغوز (داشاوغوز) آشنا بودم. لذا از نزدیک دوست داشتم با استانی که به نام داشاوغوز نامگذاری شده است و تشابه اسمی بین آن وجود دارد، بیشتر آشنا شوم. به هر تقدیر، در مراسمی که بهمناسبت هفتۀ فرهنگی استان داش اوغوز ترتیب یافته¬بود، شرکت کردم. این مراسم بهمناسبت هفتۀ فرهنگی استان داشاوغوز برگزار میشد و کیفیت بخشهایی از آن کم نظیر بود؛ مثلاً در یکی از برنامهها نمایش اوپئرای یوسف و زلیخا، که توسط متخصصان ترکمنستان بازسازی، بازخوانی و بازنویسی شده بود،بسیار جالب بود و از حیث تکنیک کار، موسیقی، صحنه آرایی، پوشش مناسب مردان و زنان و اهتمام به امور ارزشی، سنتی و فرهنگی، در حد اعلا و تحسینبرانگیز بود. هرچند من با هنر اوپئرای شرق آشنایی داشتم و با منظومهها و داستانهای منظوم کلاسیک فارسی و ترکی مأنوس بودم، لیکن برخی از صحنه ها و بخشهایاوپئرا، با در نظر گرفتن برخی شرایط، برایم تازگی داشت. دیپلماتهای کشورهای غربی و شرقی حاضر در سالن انگشت حیرت بر دهانبرده بودند و از دلنشینی صحنه های موزیکال و بالا بودن تکنیک اجرا، غرق در حیرت و تعجب بودند. با دیدن این صحنه ها، از جهتی احساس غرور به من دست میداد؛ زیرا آنچه که در صحنه اجرا میشد، بخشی از میراث مشترک برگرفته از داستانهای قرآنی بود و برای همۀ ما آشنا و عزیز بود. راستش حس میکردم که انگار ما مشترکاً این کار را آماده و ارائه میکنیم. آری، این است تاریخ و میراث مشترک، که به همۀ ما حس غرور مشترک میبخشد. به هر حال، داستان تمام شد و همه هنرمندان را با شدت تمام تشویق میکردند که ما از سالن خارج شدیم.
در حاشیۀ مراسم دیدار کوتاهی با وزیر امور خارجۀ ترکمنستان، آقای رشید مردوف، داشتم. در خلال مذاکرات و گفتوگوهایمان از تصوف و داستانهای ددهقورقود،داستان دیشاوغوز (داشاوغوز) و ایچ اوغوز سخن به میان آمد و تا حدی هم از آفرینشهای ادبی فرزانگان ترکستان و خراسان قدیم صحبت شد. مشخص بود که آقای مردوف، علاوه بر این که شخصیت سیاسی متین و وارستهای است، در عین حال شخصیتی علمی و فرهنگی نیز هست. وی نظرات خوبی در زمینۀ تصوف و نقش آن در شکلگیری فرهنگ و تمدن منطقه داشت. در خلال سخنانش اشارهای به پیران میکرد. از ایشان درخواست کردم که زمینهای فراهم آورند تا به اتفاق مهمانان شرکتکننده به زیارت آرامگاه پیران (۳۶۰ پیر) برویم و ایشان هم استقبال کرد. فردای آن روز حرکت کردیم.پس از طی مسیر و گذر از دشت و دمن، قدم به شهر رؤیایی و تاریخی اورگنجیا اؤیرنج نهادیم؛ شهر علم، آموزش و تربیت، و آرامگاه پیران و فرزانگان. فضای عجیبیبود؛ زمین به رنگ زرد قهوهای یا همان رنگ خاک بود. بناها، آثار، آجرها، در¬ها و کلاً محیط اطراف به رنگ قهوه-ای و کاملاً خاکی بود و تنها کاشی¬ها زمردین و آبی بودند. با این حال، رنگ آسمان آبیِ آبی ورنگ ابرها، سفیدِ سفید بود. فضای حاکم، فضایی معنوی و روحانی بود و وقتی به آسمان نگاه میکردی، زمین و آسمان را به شکل آلاچیق و گنبدی تجسم میکردی که گویا دورادور آن به زمین دوخته شده است. بعلاوه وقتی تصور میکردی که قدم به خاک مبارکی گذاشتهای که۳۶۰ پیر پاک در آنجا آرمیده اند، حالی عجیب و آرامشی شورانگیز را تجربه میکردی. علیرغم شلوغی و ازدحام، سکوت حاکم بود و فضا، هر صدایی را در خود هضم میکرد. تنها صدای بال زدن پرندگانی به گوش میرسید که بر فراز گنبدها و مناره¬ها معاشقه و غزلخوانی میکردند.
وجب به وجب آن سرزمین، خروارخروار پرسش به ذهن سرازیر میکرد و خواهناخواه، تفسیرهای هستی و آرا و انظار فلاسفۀ شرق و غرب و بهویژه افکار صوفیه و فلاسفه و متکلمان مسلمان را به ذهن تداعی میکرد.
در این میانه، و در حالتی که مبهوت در سیر زمین و آسمان هستی، و صحنههای غریبی از بیشۀ اندیشهها و افکار نحلهها و فرقهها بهصوررت برشی از یک فیلم از مقابل چشمانت میگذرد، صحنههای جادویی و مبهمی از ذهنت عبور میکنند و هستی را گاه وارونه و گاه منظوم میبینی! دوباره به خود میآیی و به اطراف مینگری؛ و دوباره چرخ میزنی و به همهجا نظاره میکنی. از دیدن اطراف و اکناف و آفاق زمین و آسمان سیر نمیشوی، و وقتی در تداوم این سیر و طی طریق و قطع منازل، در مقابل یک عمارت بسیار باشکوه و مهیب قرار میگیری و با خواندن آیاتی از قرآن،که با خطی بسیار زیبا نگاشته شده، و در بالای در ورودی عمارت با کاشی¬های زیبای زمردین تزیین شده، وارد مکانی میشوی که در آنجا تنی از سر جدا آرمیده است. تازه به شمهای از اسرار اسفار اربعه میرسی و با عظمتی غریب روبرو میشوی و حیرتزده فکر میکنی که گویا کل هستی در یک کلبۀ کوچک جای گرفته است. کجاست اینجا و کیست این صاحب خانه؟ آری، اینجا محشر پیران ترکستان و خراسان است و او، قافلهسالار پیران شهید، نجم-الدین کبری خوارزمی است که سر مبارک و تن شریفش بهصورت جداگانه و در مجاور هم، در این مکان مدفون شده است. با ورود به این مکان، عظمت عالم غیب و شهادت را درمییابیو سرّ سیر و سلوک الی الله، فی الله، من الله و مع الله به خاطرت خطور میکند و ناگاه دروازه¬ای بزرگ به رویت باز میشود؛ دروازه¬ای به پهنای ازل تا ابد، که در آن از ظلمانیت نفس به نورانیت قلب و روح گذار میکنی و هم به قول شیخ نجم¬الدین کبری، از خود خارج میشوی.
اینگونه است که در مسیر کاروان پیران، با صدای زنگوله شتران، نوای روحالارواح را میشنوی و یکباره زیبایی های تصوف را مشاهده میکنی. روحت چنان قوت میگیرد که بر تنت سنگینی میکند؛بهراستی چیست راز این هستی و کیستند اینان!پرسشی که پاسخش را تنها در قاموس مریدی و مرادی، شاگردی و استادی، پیری و مرشدی میتوان جستجو کرد؛ گسترۀ این دایره در این سرزمین بسیار فراخ است و از کاشغر و مرو و سمرقند است تا خوارزم و بخارا و هرات و بلخ و غزنین و نیشابور و سرخس و… .
بگذریم که چگونه از آن پیران جدا شدیم؛ ولی درنگ کوتاهی در اورگنج، ما را بر آن داشت که از کنار این پیران، به سادگی نگذریم و به مراکز و خاستگاه پرورش این بزرگمردان، به چشم سرزمین مبارک و مقدس نگاه کنیم و فراموش نکنیم در فضایینفس میکشیم که ابوسعید ابیالخیر، نجم¬الدین کبری، ابوالفضل سرخسی، بابالقمان سرخسی و ودهها پیر دیگر در آنجا زیستهاند و هر کدام در مسیری که اهل بیت(ع) – به ویژه امام رضا(ع) – برای آنان ترسیم کرده، سیر کرده¬اند.
*رایزن پیشین فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در ترکمنستان