پژوهشهای فرهنگی مدرن در ایران
۵. با سردار سپه ؛ از اشتیاق تا ناامیدی(قسمت دوم)
الف. توزیع قدرت شبه فئودالی و مقدمات ظهور «رضا شاه»
و یحیی دولت آبادی نیز که شاهد روند بحرانی شدن حکومت مرکزی و مجلس بوده، در خاطرات خود مینویسد: «تهران یکپارچه آشوب و یک عالم پریشانی. ملیّون و آزادی طلبان که در اینوقت باید هر چه قوه دارند ، رویهم ریخته دولت مقتدری تشکیل بدهند، قوای تحلیل رفته مملکت را تجدید نمایند و لیاقت خود را برای اداره کردن کشور به عالمیان ثابت کنند ، دو دسته شده به جان یکدیگر افتاده اند و در عنوان اختلاف حزبی حیدری و نعمتی قدیم را تجدید کرده آشوب غریبی به راه نموده اند که عابقتش بسی وخیم مینماید» ( ۴ )
نوشتههای مرتبط
با چنین اوضاعِ بهم ریخته و آشفته حالی که در کشور حاکم بوده ، بدیهی است که دیگر کمترین جایی جهت عملی کردن برنامه های اصلاحاتی وجود نداشته باشد : برنامه هایی که برای عمران و آبادانی و صنعتی کردن کشور و توسعه و رفاه و رشد اجتماعی و فرهنگی نیروهای انسانی ، در نظر گرفته شده بود که از آن جمله توجه به سیستم آموزشی، بهداشت و درمان بود. آرزوهای اصلاحاتی ای که از دوران امیر کبیر در اذهان آزادی خواهان پرورده شده بود. اما به جای عملی ساختن شان ، جنگ و ستیز داخلی و آشوب در مناطق مختلف جایگزین آنها شده بود. که علاوه بر این همه می باید اشغال شهرهای شمالی و جنوبی از سوی روسیه و انگلیس را هم بدانها اضافه کرد . بنابراین بدیهی است که حکومت مرکزی توانایی آرام کردن و فرو نشاندن آشوبها را نداشته باشد؛ جنگها و ستیزهایی که برخی از آنها برخاسته از اختلافات قبیله ای و قومی بود ـ و حتی اگر بپنداریم که این اغتشاشات به تحریک نیروهای مرتجعِ هنوز امیدوار قاجار و یا متجاوزین روس و انگلیس صورت می گرفت، باز با این حال تفاوتی در بی ثباتی سیاسی کشور و همچنین ورشکستگی اقتصادی و فرو ریختن سرمایه های اجتماعی در آن ایام نداشت که به نظر میرسد کار به جایی رسیده بود که محدوده حکمرانی دولت ایران، فقط میتوانست محدود به تهران، بوده باشد.
در طی ده سال تمامیت کشور، با وضعیتی به غایت اسفباری دست و پنجه نرم میکرد. نفوذ و قدرت روسیه و انگلیس در خاک ایران و اشغال و تقسیم مناطق بین خود از یک طرف ، و تفرقه و ستیزهای پیاپی در مجلس و یا در غالب ایالات و طوایف (خوزستان، کردستان، بلوچستان، ترکمن های شمال خراسان، شاهسون های آذربایجان و کردهای لرستان و قشقایی ها ، بویر احمدی ها، اعراب ، خمسه و کهکیلویه ای ها و ….)، جملگی اوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را به سمت دورانهای «قبیله گرایی» سوق می دادند؛ که ناگفته نماند بخشی از این ستیزهای طایفه ای و دشمنی با حکومت مرکزی ، ارتباط مستقیمی داشت با مخالفت و اعتراض برخی از قبایل نسبت به جایگاه قدرت یافته طایفه ای دیگر در حکومت. به عنوان مثال بخشی از آشوبهای منطقه ای، مستقیماً در ارتباط با مخالفت و اعتراض قشاقیها، نسبت به جایگاه قدرت یافته بختیاریها در حکومت بود؛ دست یافتن به قدرت سیاسی و منابع قابل ملاحظه ای که بختیاریها از زمان همکاری شان با نیروهای مشروطه خواه در رویارویی با محمدعلی شاه به دست آورده بودند، بی تردید به آشوب و ستیز با حکومت مرکزی دامن میزد ؛ دست یابی به قدرتی که تنها میتوان آنرا به منزله «پاداش» و یا به قولِ طعنه آمیز وزیر مختار انگلیس، در حکم « تقسیم و تسهیم ثروت قبیله ای » ، مطابق با سنت ایلاتی تفسیر کرد ! ( ۵ ). میگوییم طعنه آمیز، چرا که نبرد بختیاریها با استبداد صغیر (محمدعلی شاه)، به لحاظ «اصولی» می بایست با هدف رهایی بخشی و آزادی خواهی، جهت «برقراری حکومت مشروطه» صورت میگرفت، در حالیکه نتیجه ای که از آن گرفته شد، چیز دیگری را نشان میدهد : گویی زمانی که بختیاریها تصمیم گرفتند تا در این نبرد شرکت کنند، تفسیری که از آن داشتند بر اساس درک ایلاتی شان بوده است؛ به بیانی بر این توقع و باور بودند که تخصیص «قدرت» و «ثروت» در حکومت جدید (مشروطه)، «پیش شرط» کمک و همیاری شان است . این نحوه تلقی را پایگاه و جایگاهی تأیید میکند که آنها بعد از مشارکتشان در نبرد، کسب کردند ؛ که در این صورت، چهره ی «آزادی خواهی» آنان تیره و تار میشود. البته ضمن آنکه همین سهم بَری به شیوه تیولداری، (در آن ایامِ بحران زده) ، چنانچه گفته شد، سبب ایجاد بسیاری از آشوب و قیامهای قبایل دیگر، بر علیه حکومت مرکزی شده بود . آبراهامیان مینویسد : «بختیاریها، در اواسط سال ۱۲۹۰ ، موفقیت خود را کاملاً بهبود بخشیده بودند. صمصام السلطنه ایلخان، در تهران رئیس کابینه شد؛ برادر کوچکتر او ، سردار اسعد نیز همچنان از اعتماد “دموکراتها” برخوردار بود؛ برادر دیگرش فرماندهی گارد سلطنتی را بر عهده داشت؛ بزرگ خاندان حاج ایلخانی وزارت جنگ را در اختیار گرفته بود؛ و سایر وابستگان و خویشاوندان نیز بر مناطق اصفهان، خوزستان، یزد، کرمان، بروجرد، بهبهان و سلطان آباد حکومت می کردند. مهمتر اینکه شش تن از رؤسای ایلخانی و حاج ایلخانی در ازای دریافت ۳ درصد از سود شرکت نفت ایران و انگلیس ، حفاظت از تآسیسات نفتی شرکت را به عهده گرفته بودند. پس شگفتی آور نبود که بسیاری از قبائل دیگر ، «مشروطه را چونان پوششی برای سلطه بختیاری ها قلمداد کنند » ( ۶ ) ؛ از این گذشته وزیر مختار انگلیس، در خصوص آشوب مناطق و ناتوانی حکومت مرکزی در فروخواباندن آشوبها ـ که خودِ دولت انگلیس نقشی به سزا در برخی از آنها داشت ـ در گزارش خود به لندن مینویسد، «قبیله عرب بنی کعب ، به رهبری شیخ خزعل، آماده پیشروی به سوی محمرّه (خرمشهر) ، بلوچ ها به سوی کرمان، بویراحمدی ها به سوی بوشهر و قشقایی ها همراه با خمسه آماده پیشروی به سوی شیراز بودند » ( ۷ ) .
بنابراین، همیاریِ به اصطلاح قهرمانانه بختیاریها در برچیدن استبداد صغیر محمد علی شاه، مطابق با معیارهای ساختار سیاسی و نظامیِ نحوه ی زندگی ایلاتی بود ؛ همانگونه که فی المثل تا قبل از ورود به این جنگ، مطابق با روش زیستیِ دیرینه خود، برای تصرف منابع و مراتعی که در دست قومی دیگر بود، وارد ستیز و نبرد میشدند، ورودشان به این جنگ هم به همین گونه بوده است؛ که منتها این بار به جای دست یابی به مراتع حاصلخیز، پُستهای با اهمیت مدیریتی کشور را به تصرف خود درآوردند. آنهم بدون هرگونه آگاهی و اعتقاد به آرمانهای آزادی خواهانه ی مشروطه طلبی؛ اتفاقی که بدون هرگونه شک و شُبهه «قوم مداریِ» سیستم حکومتی قاجار را تداعی میکند. چنانچه آدمیت نیز این گفته را تأیید میکند:
«نکته با معنی دیگر، مشارکت اردوی بختیاریان ، در فتح تهران ، عکس العملی بود در برابر پیشروی مجاهدان گیلانی، ورنه بختیاریان نخست قصد آمدن به تهران را نداشتند. بلکه در پی این بودند که فرمانروایی خود را در منطقه اصفهان به دولت مرکزی تحمیل گردانند. به عبارت دیگر سیاست حرکت انقلابی را مجاهدان گیلانی تعیین کردند. آن نتیجه گیری ماست از مجموع واقعیات و اسناد تاریخی، حقیقتی که تاریخ نویسان مشروطیت به روشنی تمیز نداده اند. از آن گذشته برای دو سردار فاتح تهران ، سپهدار تنکابنی و سردار اسعد بختیاری معمولا اعتباری قائل می شوند که ما بدان قائل نیستیم. هیچکدام اعتقادی به حکومت ملی نداشتند. گاه فراموش می کنیم که یکی از عناصر اصلی ایدئولوژی مشروطیت، برانداختن نظام شبه فئودالیسم ایرانی و نفی قدرتهای محلی یعنی حکومت امثال سپهدار و سردار اسعد بود» (۸ ).
ادامه دارد…
منابع :
۴. دولت آبادی، یحیی، حیات یحیی ، تهران: انتشارات عطار و فردوسی، ۱۳۶۲، ج ۳، ص ۱۱۹.
۵. British Minister to the Foreign Office, Report on Bakhtiari khans, F. O. 371/Persia 1914/34 – ۲۰۷۳ ؛ نقل از آبراهامیان یرواند؛ ایران بین دو انقلاب : درآمدی بر جامعه شناسی سیاسی ایران معاصر ؛ ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ، تهران : نشر نی ، چاپ دوم ۱۳۷۷ ، ص ۱۳۸.
۶. British Minister to the Foreign office, Monthly Rerort for March 1919, F. O. 371/Persia. 1910/34-950؛ به نقل از آبراهامیان یرواند؛ ایران بین دو انقلاب : درآمدی بر جامعه شناسی سیاسی ایران معاصر ؛ ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ، تهران : نشر نی ، چاپ دوم ۱۳۷۷ ، صص ۱۳۴، ۱۳۵ ؛ تأکید از من است.
۷. British Minister to the Foreign office, Monthly Rerort for March 1919, F. O. 371/Persia. 1910/34-950؛ به نقل از آبراهامیان یرواند؛ ایران بین دو انقلاب : درآمدی بر جامعه شناسی سیاسی ایران معاصر ؛ ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ، تهران : نشر نی ، چاپ دوم ۱۳۷۷ ، ص ۱۳۵ .
۸. آدمیت، فریدون. فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطه ایران؛ تهران: انتشارات پیام، ۱۳۵۴ ، ص ۱۳۳، ۱۳۲ ؛ تأکید از من است.