انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

«باکره‌های قسم خورده» آلبانیایی و «کَنون»

نقد و بررسی «باکره‌های قسم خورده آلبانیائی»، نوشته آنتونیا یانگ؛ ترجمه منیژه مقصودی و محمد مهدی فتوره‌چی

کتاب «باکره‌های قسم خورده»، متشکل از هشت فصل و سه ضمیمه است که فصل اول را خانم آنتونیا یانگ، نویسنده کتاب (استاد انسان‌شناسی دانشگاه برادفورد)، به مقدمه اختصاص داده است. موضوع کتاب همانگونه که از عنوان آن پیداست، درباره «زنان» آلبانی‌ است که بر اثر «ضرورت»، به هویت «مردانه»، درآمده‌اند. و یا آنگونه که نویسنده در اکثر مواقع مایل به تفسیر است، این هویت را انتخاب کرده‌اند: “انتخابی برای یک زندگی بهتر”. اینکه این «ضرورت»، و یا به قولی، شرایط این «انتخاب» چیست‌، مسئله‌ای است که کتابِ یانگ را تحت شعاع خود قرار داده است و ما هم طبعاً بر همان اساس به آن خواهیم پرداخت. اما قبل از آن، عناوین فصل‌های کتاب: فصل دوم شجره خونی، شجره شیری، پدر سالاری و مرد محوری در مناطق روستایی آلبانی؛ فصل سوم «کَنون» قوانین آبروداری و مهمان نوازی؛ فصل چهارم «باکره‌های قسم خورده چه کسانی هستند؟»؛ فصل پنجم زندگی همچون مردان؛ فصل ششم لباس به مثابه نماد جنسیت؛ فصل هفتم اعلان جنسیت مردانه، مردان و باکره‌های قسم خورده؛ و بالاخره فصل هشتم جهان در حال تحول.

مقدمه:

برخی از فرهنگها چنان برای ما ناآشنا و دور از ذهن‌اند که در وهله نخست به شدت از وجودشان «جا می‌خوریم». صرف نظر از این مسئله که ویژگی‌های «نا آشنایِ فرهنگِ غیر خودی» را چگونه باید مطالعه و بررسی کرد، واقعیت این است که خودِ این «جاخوردگی»، می‌تواند بیانگر این مطلب باشد که در فرهنگ و مناسباتی‌، رشد‌ یافته‌ایم که تصور و انگاره‌اش از خود، فراتر از «یکی از انواع فرهنگها»ست. از این منظر کتاب «زنانی که مرد می‌شوند» به موهبتی می‌ماند. چرا که وادارمان می‌کند با زنانی که مثل «من»، یا «ما» (در برابر «دیگری»، یا «آنها») نیستند آشنا شویم؛ و به امکان «دیدنِ» چیزی «متفاوت» از خود دست یابیم. ضمن آنکه همین امر آشنایی باعث می‌شود تا تلاش کنیم آن هنگام که نه آن «زنِ متفاوت»، بلکه ساختارِ فرهنگی‌ای که این گونه متفاوت از «جنسیت زن» را برمی‌سازد، پس بزنیم، برای این عملِ خویش، زبان و افقی فراتر از نگرش‌های قوم‌مدارانه دست‌ و پا کنیم. اما نه با این نیت که دیدگاه فرهنگی خویش را غیر قابل انتقاد و فراتر از هر نوع نگرشی فرهنگی بدانیم (که اگر بخواهیم صادقانه سخن بگوییم، این چیزی جز همان درجا زدن در تفاسیر قوم‌مدارانه پیشین نیست،) بلکه فقط برای آنکه به متنی انتقادی از «قدرت» دست‌یابیم. قدرتی که به «دیگریِ متفاوت»، به‌منزله موقعیتی برای «تصرف»، و «اطاعت از خویشتن» می‌اندیشد. فقط همین.

نفوذ و سلطه «کَنون»، در شمال آلبانی

درباره «کَنون» به طور مجمل، می‌توان گفت، کتابی است که ظاهراً طی چندین قرن تدوین و توسعه یافته است. به گفته نویسنده کتابِ باکره‌های قسم‌خورده، قبل از آنکه مردم آلبانی که اکثراً هم مسلمان هستند در قرن هفده میلادی در گروههایی بزرگ به دین اسلام بگروند، پیروی از قوانین کَنون وجود داشته است و حتا بعد از مسلمان شدن نیز همچنان از فرامین، ملاک و معیارهای ارزشی آن در روابط اجتماعی خود استفاده کرده‌اند. به گفته خانم یانگ، مردم آلبانی خصوصاً در مناطق شمالیِ آن، “طبق سنت، زندگی منظمی را بدون توسل به قوانین قضایی خارجی [دولتی] دنبال می‌کنند، که این امر به صورت چشمگیری با آنچه در سایر نقاط اروپا رایج است، متفاوت می‌باشد”(ص ۱۱۲). هر چند که در خصوص سنتِ «باکره‌های قسم‌خورده»، این توضیح را می‌دهد که در خودِ آلبانی افراد کمی بودند که از این پدیده خبر داشتند. وی می‌گوید: “تا حدودی این بی‌اطلاعی، به خاطر عدم علاقه مردم شهری به موضوع و تمایل آنان به ناشناس ماندن چنین پدیده‌ای بود و از سوی دیگ، چنین عکس‌العملی از این روست که گفته شود که این کشور، بخشی از اروپا است…”(ص۴۸).

بهرحال«سنتِ» آلبانیایی، به طور دقیق پیروی از قوانین «کَنون» است. کتابی دوازده جلدی و مشتمل بر ۱۲۶۲ ماده “سخت‌گیرانه، … این قوانین تمام ابعاد زندگی کوهستانی را در بر می‌گیرد. مقررات اقتصادی و سازمان دهی خانواده، مهمان‌نوازی، برادری، طایفه‌ای، حد و مرزها، کار، ازدواج، زمین، دام … ریختنِ خون [خون‌خواهی] (البته فقط خون مردان) و ضرورت حفظ آبرو و شرف خانوادگی از طریق داشتن سرپرست خانواده و …” (ص ۱۱۱).

قبل از آغاز هر بحثی، از آنجا که ظاهراً تذکر این مطلب برای نویسنده مهم است، لازم است بگوییم خانم آنتونینا یانگ، در مقام دانشمند و پژوهشگر اجتماعی، جداً نگاهی حرمت‌آمیز به کَنون و قوانین آن دارد و تلاش هم می‌کند تا خواننده این «احترام» را فراتر از نگرش او، یعنی در سطح بین‌المللی دریابد. چنانکه در جایی می‌گوید: “این قوانین «کَنون»، به عنوان مبنایی برای مطالعه و بررسی دقیق جامعه‌ای که قرن‌ها با نظم و ترتیب به حیات خود ادامه داده است، مورد توجه و احترام بین‌المللی فراوانی بوده است” (ص ۶۵).
اما در متن حاضر، آنچه در بین قوانین «کَنون»، برای بحث ما مهم است، در وهله نخست، «قوانین ازدواج» و «جایگاه و موقعیت زن» در این قوانین است. می‌خواهیم ببینیم این قوانینی که از زمانهای بسیار دور تا دهه ۹۰ در قرن بیست، تنظیم کننده روابطِ فرهنگی و اجتماعیِ اهالی شمالی آلبانی بوده، چگونه قوانینی است. خانم یانگ در دو نوبت از این مناطق دیدن کرده است، و اینطور که گزارش می‌دهد بار دوم در سالهای پایانی قرن بیست بوده است. وی می‌نویسد: در «کَنون» در خصوص هدف از زندگی زنان با صراحت چنین ذکر شده است: «یک زن مانند ساکی می‌باشد که مجبور است تا زمانی که زنده است در خانه شوهرش دوام بیاورد. والدین زن، در امور و روابط او دخالت نمی‌کنند، اما مسئولیت کارهای او را به دوش می‌گیرند و می‌بایست جوابگوی هر حرکت غیر محترمانه‌ای که از او سر می‌زند، باشند… والدین زن در مراسم عروسی به داماد فشنگ هدیه می‌دهند که ضامنی برای محافظت در مقابل دو عملی است که احتمالا زن مرتکب آنها شود… الف: خیانت (زنا)، ب: پیمان‌شکنی در مهمان‌نوازی (نسبت به هر مهمانی)” (صص ۸۴، ۸۵).

اینکه «کَنون»، زن را به‌منزله «ساک» یا شیئی جهت بارکشی تفسیر می‌کند، احتمالا به این معناست که «زن»، موجودی‌‌ست فاقد هرگونه حقوق اجتماعی. به معنایی، به دلیل حذف وجودیِ او در مناسبات اجتماعی، به ابزاری کاملاً خانگی و به اصطلاح دم دستی برای کارهای روزمره اهالی خانه تبدیل می‌شود. اتفاقاً یانگ در بخشهایی از کتاب خود (بدون هرگونه غرض‌ورزی و یا حتا موضع‌گیری انتقادی، و فقط در مقام دانشمند علوم انسانی)، یا خود موقعیت‌های برخاسته از چنین جایگاهی را گزارش می‌کند و یا در همان حفاظِ به اصطلاح «علمی» از طریق مطالعاتِ دیگر پژوهشگران از آنها یاد می‌کند. مثلاً اینکه:
“عروس شخصی است که به عنوان نیروی کار پر انرژی جدید به خانواده پیوسته و کسی است که وُراث آینده خانه و زمین [یعنی پسران] را به دنیا خواهد آورد. […]، در آلبانی هنوز هم به مادران به دلیل به دنیا آوردن فرزند دختر تسلیت می‌گویند. هنگامی که تازه عروس پسر به دنیا بیاورد، موقعیت اجتماعی کسب می‌کند؛ با این که پسر او به خانواده تعلق دارد، ولی او باز هم یک غریبه تلقی می‌شود. …. نازایی یا ناتوانیِ یک زوج برای داشتن فرزندِ پسر، گناه زن می‌باشد و در هر دو مورد ممکن است او را نزد خانواده‌اش پس بفرستند …. زنان اطلاعات چندانی در مورد جلوگیری از بارداری ندارند و علاقه‌ای هم به آن نشان نمی‌دهند، داشتن خانواده‌ای بزرگ بسیار متداول و معمول است و همیشه آرزوی داشتن یک پسر دیگر، مهمترین دلیل است … «لویرات» سنتی است که بر طبق آن، هر زن پس از فوت شوهرش باید با برادر شوهر خود یا حتا پسرخاله، دایی، یا عموی شوهر خود ازدواج کند…. در چنین شرایطی، معمولاً بیوه زنان هیچ راهی برای امتناع از این ازدواج اجباری ندارند، زیرا بر طبق قانون عرفیِ «لویرات»، خانواده داماد در مقابل پرداخت شیر بهاء صاحب اختیار بیوه‌زن می‌باشند و برای ازدواج بعدیِ او، آنها باید تصمیم بگیرند…”(صص۹۵ ، ۹۸، ۹۹، ۱۰۰ ـ ۱۰۱).
بنابراین چنانچه می‌بینیم، قوانین «کَنون»، به هیچ رو، میانه خوشی با «زنان» ندارد. و به زبان علمی: پدر تبار، و برون‌همسر، است و به لحاظ قوانین «وراثت» نیز از نگرشی مرد‌محور تبعیت می‌کند(ص ۷۵). به بیانی در مورد ضلع سومِ این به اصطلاح «مثلث مردسالاری»، همینقدر بگوییم که «زنان» هیچگونه حقی در «دارایی» پدری خویش ندارد. پس می‌توان گفت، به لحاظ «حقوق اجتماعی» او همواره «غریبه» است. همواره «بیگانه»ای «حقوقی»؛ اما نه فقط نسبت به خانواده پدرسالار خویش و یا نسبت به خانواده پدرتبارِ همسر و فرزندان خویش؛ بلکه «بیگانه»ای در «قلمرو دارایی و مالکیت»؛ مطرودی اقتصادی و به همان نسبت اجتماعی و سیاسی؛ اصلا شاید بتوان گفت از طریق قوانین «کَنون»، به دلیل جنسیت زنانه‌اش، اساساً «مطرود» به دنیا می‌آید. بنابراین جنس مؤنثِ زن آلبانیایی، نه حتا جنس دومِ زن غربی ـ اروپایی، بلکه به مراتب فروتر از آن به شمار می‌آید: فقط نیروی کار و زایمان وُراث. مطابق گزارشی که یانگ از محاسبه یکی از پژوهشگران (بیکر) دارد، “زنانِ [آلبانیاییِ ساکن مناطق کشاورزی] تقریباً ۶۰ درصد از کارهای اولیه تولیدات کشاورزی را که بر عهده مردان است، انجام می‌دهند، علاوه بر آن، انجام کارهای خانگی و کارهای مربوط به بچه‌ها در داخل خانه بر عهده آنان می‌باشد. اما کارهای خانگیِ زنان در واقع کار محسوب نمی‌شود” (ص ۱۰۳ـ ۱۰۴).
شاید گروهی موقعیتِ غیرِمنصفانه جایگاهِ زنانِ آلبانیایی را نوعی «خشونت خانگی» قلمداد کنند، اما باید بدانیم طبق قوانین «کَنون» این جایگاهِ تبعیض‌آمیز، نه تنها به هیچ وجه «خشونت» (از هر نوع‌اش) به شمار نمی‌آید، بلکه صرفاً موقعیتی «زنانه» (به منزله امری طبیعی) محسوب می‌شود. وانگهی مطابق قوانین «کَنون»، خشونت خانگی نسبت به زنان به گفته یانگ: “هنگامی که «موجه» باشد، به عنوان نوعی عدالت اجتماعی قلمداد می‌شود” (ص۸۶). شاید باید گفت، وضع چندان هم برای زنان آلبانیایی بد نیست زیرا بالاخره در جایی «عدالت اجتماعی» شامل حال‌شان می‌شود!
بنابراین بنا بر گزارش‌های ارائه شده در کتاب خانم یانگ، می‌توان گفت، موقعیتی که زنان آلبانیایی در آن به سر می‌برند، از دید معتقدان به «کَنون»، به دلیل صرف وجود «سنت» و «قدمت»، مشروع و امری واجب و به‌مثابه چیزی نیمه الهی (؟) و فرا اجتماعی، پنداشته می‌شود، و جالب‌تر اینکه از دید برخی از پژوهشگران هم این قوانین به دلیل صرف وجود این معتقدان (که قاعدتاً اگر هم زن باشند، با همان تفکر مرد‌سالارانه درباره این قوانین می‌اندیشند) قابل احترام به شمار می‌آید. آنهم قوانینی که خشونت آن هرگز از یاد هیچ زنی نمی‌رود! به اتفاق گوشه‌ای از خاطرات یکی از زنان آلبانیایی را که در کتاب آمده است، می‌خوانیم:
“… من خیلی سریع به نامزدی فردی درآمدم و پس از آن عروسی کردم و هیچگونه شناختی هم در مورد همسرم و خانواده‌ او نداشتم. اوضاع بسیار بدتر از آن چیزی بود که تصور کرده بودم و به تنهایی سختی‌های زیادی را تحمل کردم. با این که همسرم با من بد رفتاری می‌کرد، ولی به علت عواقب اجتماعی طلاق، نمی‌توانستم به آن فکر کنم”….(ص ۹۶).
و باید در نظر داشت که از نظر قوانین «کَنون» (و مسلماً مفسران مرتجع آن)، تحصیلِ زنان (یعنی حق شعور و آگاهی که همه «انسان»ها مستحق آنند،) امری عاقلانه به شمار نمی‌آید. اصلاً هر نوع تمایل دختران نسبت به آموزش، تحصیل و هنر، به تعبیر ورود به قلمرو «فحشاء» (ص ۹۲)، «سوءاستفاده جنسی» (ص ۹۶) و … بوده است.

باکره‌های قسم‌خورده آلبانیایی در دهه ۱۹۹۰
خانم آنتونیا یانگ، می‌نویسد: “هیچگونه مستنداتی در مورد وجود «باکره‌های قسم خورده» تا قبل از قرن نوزدهم پیدا نشده است. البته چون در مورد آنها در «کَنون» که قبل از قرن پانزدهم تدوین شده مطالبی نوشته شده است، نتیجه می‌گیریم که باکره‌های قسم خورده بخشی از زندگی سنتی آن زمان بوده‌اند که شفاهی و سینه به سینه، از قرن‌های پیش تا کنون حفظ شده است”(ص ۱۳۱).
و مطابق الگوهای هنجاریِ شیوه زندگی که از سوی «کَنون» برای مردم آلبانیایی از قرن پانزده تا همین اواخر یعنی آخرین دهه قرن ( به مدت ۵ قرن، برابر با ۵۰۰ سال) رقم خورده است، سه نوع «باکره قسم‌خورده» در آلبانی وجود داشته است. برای گروه اول، والدین تصمیم‌گیرنده هستند (حتا شاید قبل از تولد فرزند)، گروه دوم شامل کسانی‌اند که یا در دوران کودکی (نمونه «دیلور» قبل از هشت سالگی صص ۱۶۱ ـ ۱۶۵) و یا در دوران بلوغ، خود تصمیم گیرنده بوده‌اند. و گروه سوم بنا بر گفته یانگ «شبه ـ مذهبی»ها هستند که ظاهراً دیگر وجود ندارند. (ص۱۳۷). در مورد گروه اول زمانی که والدین بنا بر قوانین «کَنون» فی‌المثل در خصوص وراثت و دارایی وجود «پسر» را لازم ببینند، ولی یا نداشته باشند و یا بنا به دلیلی پسرِ داشته‌شان از عهده مسئولیت سرپرستی خانوار و نگهداری دارایی، پس از خود برنیاید، والدین قبل از تولد کودک و یا حتا در دوران کودکیِ فرزند دختریِ خویش، با تصمیم‌گیری درباره او، وی را به شیوه «پسران» تربیت می‌کنند. به عنوان مثال آنتونیا یانگ با باکره قسم‌خورده‌ای به نام «شکورتان» در یکی از روستاهای دور افتاده شمال آلبانی ملاقات داشته که پس از مرگ برادرش، والدینِ وی تصمیم می‌گیرند یکی از دو قلوهای دختری خود را جایگزین پسر از دست داده کنند. به گفته یانگ اکنون (درسال ۲۰۰۰ که کتاب چاپ شده است) شکورتان می‌باید ۷۰ ساله باشد. بهرحال یانگ او را اینگونه توصیف می‌کند:
“به ندرت بدون کلاه مردانه‌اش دیده می‌شد. قدم‌هایش سنگین و مردانه بود، دست دادنش خیلی محکم و نحوه برخوردش مقتدرانه بود. صورتش بر اثر آفتاب، به شدت سوخته بود، دستان پهنش خیلی زبر و سینه‌اش به نظر صاف و بدون برآمدگی می‌نمود”(ص۱۷۱).
و یا نمونه دیگر «سانی» است. یانگ وی را در شهر «باجرام کوری»، ملاقات کرده است. او ۳۶ سال داشته و همراه با مادر و خواهرانش، زندگی می‌کند. و بنا بر قانون «کَنون» نقش سرپرستی آنها را به عهده دارد. مادرِ سانی که قبل از تولد وی دو بار پسر مرده به دنیا آورده بود به اتفاق پدرش تصمیم می‌گیرند که وی را «پسر» بدانند و تربیت کنند. و ظاهراً در همان کودکی فرزندشان از وی (سانی) می‌خواهند که پسر باشد. سانی راننده کامیون و کارگر حفظ جاده‌هاست. عکس و توصیفی که یانگ از وی ارائه می‌دهد، جوانی با سر و وضع مردانه شهری است (صص ۱۷۸ـ ۱۷۹).
نمونه دیگر «لیندیتا»ی ۴۰ ساله ساکن شهر «شکودر» است. چهار ساله بوده که پدرش می‌میرد. ظاهراً در همان دوران کودکی ـ نوجوانی (؟)، وی به خاطر مادرش، “ضرورت ایفای نقش مردانه را احساس کرده است”(ص ۱۸۳). لیندیتا چند سالی به عنوان مهندس برق کار کرده است. در دوران رژیم کمونیستی با برخی از اعضاء حزب، مشکلاتی داشته که به همین دلیل هم محکوم به زندان می‌شود. وی به مدت پنج سال در زندان مردان زندانی و با مشکلات بسیار بغرنج و دردناکی مواجه بوده. اینطور که یانگ نوشته است، “در طی آن پنج سال، «لیندیتا» در زندان مردان خدمتگزاری کرد و مورد سوء استفاده فراوانی قرار گرفت. او یادآوری کرد که به دندانهایش لگد زدند. اما وارد جزئیات بیشتر نشد…”(همانجا).
نمونه دیگرِ باکره قسم‌خورده شهری و تحت ستم رژیم کمونیستیِ انور خوجه، «آنجلینا» است. وی که در زمان نظام کمونیستی ازدواج کرده بود، پس از اندک زمانی که از ازدواجش می‌گذرد بنا به دلایل سیاسی زندانی می‌شود، وقتی بعدها آزاد می‌شود، نه خانه‌ای داشته و نه اثری از شوهر و خانواده‌اش بوده. از آنجا که برای یک «زن» امکان زندگی تجرد وجود نداشته و مناسب هم نبوده که با خانواده‌های دیگر زندگی کند، “برای ادامه حیات …… تنها راه حل” را برای پذیرفته شدن‌ نزد خانواده‌های دیگر در «مرد شدن» می‌بیند(ص۱۸۴).
و بالاخره اینکه در توضیح بیشتر «باکره قسم‌خورده»، شاید بتوان گفت، او «زنِ مبدل به هویت اجتماعیِ مردانه» (و نه تغییر جنسیت داده‌ای) است که به این شرط از حق «زندگیِ اجتماعی» برخوردار می‌شود، که در ازای آن «قسم بخورد» (عهد و پیمان ببندد) که از این هویت اجتماعی که فقط خاص مردان است، بدون رابطه جنسی استفاده کند. ظاهراً به همین دلیل هم بدان «باکره» می‌گویند. موقعیت جنسی این افراد بسیار مبهم و به دلیل «تابو» بودنِ مسائل جنسی و در نتیجه عدم تمایل به گفتگو درباره‌اش، طبیعی است که درک و فهمیدن ماهیت واقعیِ آن توأم با سردرگمی باشد. در گفت‌وگوهایی که یانگ انجام داده است، کاملاً مشخص است که تمایل به گفتگو در این خصوص چندان راحت نبوده، خصوصاً که هم مصاحبه‌ها توسط مترجم صورت می‌گرفته است و هم اینکه به دلیل «قسم» و یا «عهد و پیمانِ» بسته شده، بیان بسیاری از وضعیت‌ها عاری از خطر نبوده است. زیرا شکسته‌ شدن عهد و پیمان، طبق سنت و قوانین «کَنون»، بسیار مهم است و هزینه بسیار سنگینی برای کل خانواده در بر دارد که گاهی حتا تا چند نسل گریبان آنها را می‌گیرد. به طور کلی باید گفت، شرف و آبرو در قوانین «کَنون»، بسیار مهم است (ص ۱۱۳). زیرا پای «کل خانواده» و یا طایفه در میان است. لازم است یادآوری کنیم که واحد خانواده و روابط اعضاء نسبت به یکدیگر به دلیل قوانین سنتی، سلسله‌مراتبی و مردمحوریِ «کَنون» به گونه‌ای ذهنی‌سازی شده است که به هیچ وجه جایی برای موقعیت «خصوصی» وجود ندارد. از اینرو عزت و شرفِ سرپرستِ خانواده با خطاکاریِ هر یک از اعضاء، به زیر سئوال می‌رود و او را (و مسلماً همراه با او کل خانواده و یا طایفه) دچار خفت و سرشکشتگی می‌کند.
باری، آنتونیا یانگ در کتاب خود از «امتیازات»ی یاد می‌کند که به باکره قسم‌خورده در ازای تعهدش از سوی خانواده و یا حتا اجتماع داده می‌شود: “«باکره قسم‌خورده»، از امتیازاتی برخوردار است، او معمولاً سرپرستِ خانواده خود می‌شود و در این مقام باقی می‌ماند و مالک خانه پدری خود (خانه‌ای که در آن متولد شده است) نیز می‌گردد…. زنی که گزینه‌ای برای «باکره قسم‌خورده» است، می‌تواند نام و میراث خانوادگی را حفظ کند”(ص۱۱۳). و یا در سهم برادر و یا برادران شریک شود. کاری که به عنوان مثال از «زما» در سن شانزده سالگی سر زد. زن شصت ساله‌ای که یانگ در سال ۱۹۹۶ وی را ملاقات کرده بود. او مکانیک معروفی در شهر «شکودر» است و در حال حاضر “با یکی از برادران جوانتر و همسر او زندگی می‌کند و با بچه‌های دو خواهرش که در آن اطراف زندگی می‌کنند، همچون یک عمو [(دایی؟)] رفتار می‌کند”(ص۱۸۲). هر چند والدین‌ِ «زما»، او را از همان زمان تولد به‌منزله «پسر» تربیت کرده بودند ولی ظاهراً انجام مراسم آنرا که «کوتاه کردن» مو و احتمالا پوشاندن «شلوار» (به‌منزله نماد و نشانه مرد بودن مطابق با سنت آلبانیایی که معمولاً در سن دوازده‌سالگی انجام می‌شود: ص ۲۰۶) را به تأخیر انداخته بودند. بهرحال یانگ درباره «زما» اینطور نقل می‌کند: “با مرگ پدرش وقتی که او شانزده ساله بود، نامش تغییر یافت. او شرح حال غضبناک شدن [یکی از] برادرها را وقتی موهایش را کوتاه کرد و بر ایفای نقش پسری پافشاری می‌نمود، بازگو کرد”(ص۱۸۲).
هرچند یانگ توضیحی در خصوص دلیل غضبناک شدنِ برادر زما چیزی نگفته است، اما حدس آن چندان مشکل نیست. زیرا اضافه شدن یک سهم‌بَرِ دیگر در ارثیه و داراییِ خانواده، به خودیِ خود، می‌تواند دلیلی قابل درک برای عصبیت شرکاء باشد. شریکانی که مهمترین ویژگی‌شان، هویت اجتماعیِ مردبودگی‌ست. بهرحال، آنتونیا یانگ علاوه بر امتیازهای«خود سرپرستی»، «مالکیت»، «سهم الارث» و یا «سرپرستیِ کل خانوار» با تمامی اعتبار و منزلت اجتماعیِ آن، به امتیازهای دیگری در خصوص هویتِ اجتماعیِ مردانه اشاره‌ می‌کند که به زنانی که پیمان «باکره‌های قسم‌خورده» را می‌بندند، بدان‌ها دست می‌یابند. فی‌المثل آزاد بودن در انجام هر کاری که مردان آلبانیایی از آن بهره‌مندند: آزادانه سفر کردن (نمونه «سانی» ۳۶ ساله که اتفاقاً از این آزادی با مسرت و خوشحالی یاد می‌کند ص ۱۸۰)، کشیدن سیگار و نوشیدن مشروب و آزادانه در خیابانها قدم زدن (نمونه «لیول»ص ۱۵۹، هاکی ص ۱۷۲، و…)، فوتبال بازی کردن (مدی، ۲۲ ساله ص ۱۸۰)، و همچنین بهره‌مند شدن از امنیت اجتماعی («پاشکه»، ص ۱۶۵).
شاید بد نباشد به اختصار درباره همین نمونه آخر یعنی «پاشکه»، اندکی توضیح بدهیم. یک ساله بوده که والدین‌اش را از دست می‌دهد. سرپرستی‌اش را دایی معلول‌اش که در روستایی کوهستانی دور افتاده ای زندگی می‌کرده به عهده می‌گیرد. زمانی که هجده سال داشته، دایی معلول در بیمارستان بستری می‌شود. باشکه جوان برای دیدار از دایی‌اش در بیمارستان (که رفتن به آن یک هفته پیاده روی لازم داشته و می‌بایست ماهی یک بار به آنجا می‌رفته)، تصمیم به ترک هویت زنانه‌اش می‌گیرد. خود وی در این‌باره می‌گوید:
“یک دختر جوان نمی‌توانست به چنین سفرهایی برود. فرصت زیادی برای تفکر در آنچه انجام دادم نداشتم… فقط آنگونه که لازم بود عمل کردم. و تصور نمی‌کنم که می‌توانستم به نحو دیگری رفتار کنم. من در زندگی‌ام هر آنچه که ضروری بوده، انجام داده‌ام و این نیز سرنوشت من بوده است” (ص ۱۶۵).
اگر به نقشی که لباس و مو در فرهنگ آلبانیاییِ تحت سلطه «کَنون» حداقل تا دهه ۱۹۹۰ ایفا می‌کرده، پی ببریم، متوجه وضعیت بغرنج لحظاتی می‌شویم که باشکه هجده ساله اقدام به پوشیدن لباسهای دایی‌اش کرده است؛ از نظر ما (زنانی) که عادت به پوشیدن لباسهای مدرنِ نسبتاً متحدالشکل جنسیت‌ زنانه و مردانه داریم، او فقط شلوار و پوشش مردانه‌ای را به تن کرده است، حال آنکه در وضعیت عاطفی ـ ادراکیِ فرهنگی که باشکه هجده ساله در آن رشد کرده است، او با پوشیدن آنها در همان لحظات وارد قلمروِ هویت اجتماعی جدیدی شده است که پیشتر نه برای آن تربیت شده و نه آمادگی آنرا پیدا کرده است. آنهم «یکه و تنها» و از سر ضرورتی اجتناب ناپذیر؛ به نظر لحظات بسیار دشواری می‌رسد. اینکه این لحظات بر «باشکه»‌های آلبانی‌یایی چگونه گذشته است، چیزی است که هرگز قادر به درکِ همه جانبه آنچه بر او گذشته است، نخواهیم بود…..
با توجه به آشنایی اجمالی در خصوص بعضی از «باکره‌های قسم‌خورده»، ممکن است برخی بر این تصور باشیم که تبدیل شدنِ هویت اجتماعیِ زنانه این افراد به هویت اجتماعیِِ مردانه، نشان از «قربانی شدن» آنها دارد. نظری که از قضا تا حدی با وجود اختلاف فرهنگی، نزدیک به نظرِ «بوت»، (زنِ برادر متوفای «شکورتان») درباره سرنوشت وی است. وقتی وی درباره «شکورتان» صحبت می‌کند، می‌گوید: “برای او متأسفم. زیرا که این یک تصمیم خانوادگی بود…”(ص۱۷۱). تصمیمی که در واقع برای حفاظت از «دارایی» خانواده گرفته شده بود. اما به نظر می‌رسد، این تصور «قربانی شدن»، چیزی است که آنتونیا یانگ جداً با آن مخالف است. برعکس او معتقد است:
“در حقیقت بر عهده گرفتن نقش یک مرد، توسط یک زن در چنین موقعیت‌های معین در کشور خودشان، نه تنها قابل قبول و مورد تأیید می‌باشد، بلکه انتخابی است برای یک زندگی بهتر که اکثراً توسط خود این زنان به گونه‌ای فعال روی می‌دهد. در حالی که در برخی موارد، قسم خوردن برای حفظ این عهد و پیمان نوعی فداکاری محسوب می‌شود، ولی مفهوم این پدیده می‌تواند، در جامعه‌ای که ارائه خدمات فردی به جامعه به عنوان یک کار مثبت تلقی می‌شود، بسیار متفاوت باشد، اگر ورود زن به حیطه مردانه همراه با فداکاری است، پس موجب شکوفایی عزت نفس زن می‌گردد”(صص۶۴ـ۶۵).
علی‌رغم کلمات زیبا و اثرگذار خانم یانگ درباره «فداکاری» و «عزت نفس» و شکوفاییِ آن و …، باید اعتراف کنم که سخنان «بوت»، (زن برادر روستاییِ شکورتان) برای من، بسیار واقعی‌تر و درک آن راحت‌تر است. چرا که من هم فکر می‌کنم، این تصمیمی که برای «شکورتان‌»ها از سوی «خانواده»ی آنها گرفته شد، تصمیمی است «تأسف‌ آور». اما مسلماً از فاصله‌ای که بینِ من و «بوت» وجود دارد، (و اکنون می‌توان دید به لحاظ جامعه‌شناسیِ انتقادی این فاصله‌گذاری‌ها تا چه اندازه لازم‌اند)، مسائل فراتر از «تصمیم» این یا آن «خانواده»ی آلبانیایی دیده می‌شود. یعنی فی‌المثل علی‌رغم اینکه به قول «بوت»، این خانواده شکورتان بوده که برای وی چنین تصمیمی گرفته، اما واقعیت این است که (همانگونه که او هم ناخودآگاه از ناگزیر بودن تصمیم باخبر است)، به واقع می‌باید به عناصر برسازنده چنین تصمیمی توجه کرد. یعنی ساختار فرهنگیِ مبتنی بر قوانین متعلق به (احتمالاً بسی بیشتر از) پانصد سال را در نظر آورد. قوانینی که مفسران و متولیان آن حاضر به تجدید نظر درباره برخی از قوانین آن نبوده‌اند تا بر اساس ضرورت زمانه جدید، به زنان هم اجازه «مالکیت، حق داشتن دارایی، و سهم‌الارث» بدهند. قوانینی که در قرنهای خیلی قبل مسلماً با شرایط اجتماعی زمانه خود همخوانی داشته است و به‌منزله امری ضروری و حیاتی برای حفاظت از «قدرت» و «ثروت» طایفه‌های آلبانیایی عمل کرده‌اند. اما سرنوشت «شکورتانها و زماها» چیزی است که در عصر حاضر به وسیله «کَنون» رقم خورده است. اگر این قوانین در قرن بیست در خود تجدید نظر کرده بود و اینگونه به پایمال کردن «حقوق اجتماعیِ» زنان عمل نمی‌کرد، آیا «زما»، «شکورتان»، «رَفدم»، «لیندیتا»، «آنجلینا» و یا …، چه خود و چه خانواده‌هایشان باز هم چنین انتخاب و تصمیمی می‌گرفتند. بنابراین به وضوح می‌بینیم که آنچه آنها را وادار به چنین تصمیماتی کرده است، قوانین ارتجاعی «کَنون» بوده است….
احترام به تصمیم‌هایی که در گذشته گرفته شده‌اند و همچنین محترم بودن هویتِ جنسیتی و اجتماعی این افراد (با تمامی ابهاماتی که دارد)، امری‌ست تردید ناپذیر که مستلزم حمایت از واقعیت وجودیِ آنهاست؛ اما این کافی نیست. زیرا احساس می‌شود همزمان با این حرمت‌گذاری، می‌باید به دلیل همین انگیزه حرمت به «انواع» و پذیرش مشروعیتِ تفاوت‌ها، هر قانونی را که مانع رشد برابر «انسانها» با هر جنسیتی ‌شود، به طور جدی به نقد کشید. خصوصاً آن دسته از قوانینی که وجودشان، مستلزم «فداکاری» و «از خود گذشتگیِ» گونه‌ای از جنسیت است.

باری، اگر پدیده‌هایی همچون «باکره‌های قسم‌خورده»، از یک‌سو، برای انسان‌شناسان به منزله نمونه‌ای با ارزش از یافته‌ای فرهنگی با قدمتی تاریخی محسوب شود و از سویی دیگر وجود این پدیده، مستلزم «فشار و سرکوبِ جنسیتِ زنانه» باشد، در این صورت به نظر می‌رسد، حداقل برای برخی از انسان‌شناسان، صرفِ وجودِ «باکره‌های قسم‌خورده»، با اوج‌گیری انواع جنبش‌های رهایی بخش (حامی حقوق اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، جنسیتی و…)، در عصر حاضر، حامل معضلی اگزیستانسیالیستی است. و خواهی نخواهی آنها را در دو راهی تردید و انتخاب قرار داده است.

مشخصات کامل کتاب: زنانی که مرد می‌شوند:«باکره‌های قسم خورده آلبانیائی»، نوشته آنتونیا یانگ؛ ترجمه منیژه مقصودی و محمد مهدی فتوره‌چی، انتشارات جامعه‌شناسان، ۱۳۹۰

زهره روحی مدیر صفحات اصفهان و دیاسپورای ایرانی در انسان شناسی و فرهنگ است.
این نقد نخست در مجله جهان کتاب در شماره ۲۷۲ ـ ۲۷۳ منتشر و برای باز انتشار به انسان شناسی و فرهنگ ارائه شده است.